۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

مدرنیته دماغ سالار!



رادیو فردا اخیرا طی گزارشی به آمار بالای جراحی ها بینی و زیبائی در ایران پرداخته و در انتهای این گزارش وقتی از دکتر «امیری زاد» یکی از جراحان زیبائی در تهران چرائی بالا بودن چنین جراحی هایی در ایران را جویا شده مشارالیه در پاسخ فرموده اند:
«این نشانه مدرن شدن جامعه است و ما باید از این بابت خوشحال باشیم»!
(نگاه کنید به دقیقه 1:45 ویدئوی ضمیمه)
بدون تکلف معتقدم باید گِل بگیرند درب آن دانشکده پزشکی که خروجی اش چنین پزشکان لاشعوری است.
رفیقی داشتیم تعریف می کرد سالها پیش بمنظور استخدام در یک نهاد دولتی دعوت به مصاحبه حضوری شده و مسئول گزینش در میانه پرسش ها از ایشان می پرسند: در صبح انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در 7 تیر سال 60 که منجر به شهادت آیت الله بهشتی و نمایندگان مجلس شد؛ شما صبحانه چه خوردید!؟
این بنده خدا هم که از یک طرف از این پرسش متحیر شده و از طرف دیگر برای آنکه پاسخی گزینش پسند بدهد با ظاهری زهد فروشانه می گوید: بنده بدلیل شدت تالمات روحی ناشی از آن حادثه اساسا آن روز نتوانستم صبحانه بخورم!
مامور مربوطه نیز عذرش را خواسته و گفته در آن تاریخ ماه رمضان بود و اگر مسلمان مُقیّدی بودی قطعا باید روزه دار می بودی!
آن بنده خدا نیز که دیده استخدام را از دست داده عصبانی شده و گفته: مرد حسابی ـ نمی خواهی استخدام کنی خوب مثله آدم بگو نمی خوام دیگه این پرسش ها چیه!؟ من یادم نیست روز گذشته صبحونه چی خوردم حالا از من صبحونه ده سال پیشم رو می پرسی!!!؟
حالا حکایت این آقای دکتر امیری زاد و احتجاج محیرالعقولشان بابت چرائی جراحی زیبایی در ایران است!
یک نفر به شیوه آن رفیق مان به این آقای دکتر بفرمایند:
مرد حسابی می خواهی پول در بیآری، برو دربیآر و جراحی ات را بکُن و پولت را بساز و حالش را ببَر. اما این فلسفه بافی های مبتذل را دیگر از کدام آستین تان در می آورید!؟
مخاطب را «استر» فرض فرموده اید که با چنین اباطیلی به شعورمان توهین می کنید!؟
عجالتاً خدمت این واضع نظریه مدرنیته دماغ سالار (!) و امثال این نوابغ معروض می دارد:
بنده از عمق ایالات متحده آمریکا که درست یا غلط به مدرن ترین کشور جهان اشتهار دارد و علی الظاهر قبله آمال و بهشت وصال آن دماغ سالاران مدرن العنه (!) می باشد در خدمت تان هستم و مزید اطلاع تان عارضم در این کشور مدرن مفروض شده 10 درصد هم از این جمعیت 300 میلیونی را پیدا نمی کنید تا در ابعاد و اعماق و متراژ و ایماژ و کولاژهای «ایرانیان مفروض» چنان افسارگسیخته دست به ترمیم و اصلاح هندسی لنگ و پاچه و دماغ و چانه و لب و لوچه خود بزنند!
جدای از این مدرنیته دماغ پرور، آمار بالای جراحی زیبائی بینی و گونه و لب و پروتز پستان و بوتاکس لبان و لیپوساکشن ران و چاله زنخدان در کنار آمار بالای واردات لوازم آرایشی در ایران شاخصی نگران کننده از یک بیماری فراگیر و عمیق نزد اقشاری مریض الاحوال در ایران است.
چیستی این بیماری و چرائی این بیماری شرط مقدم برای چگونگی درمان آن است.
جراحی زیبائی با چنین مشتقات و مختصات و کثرت هائی در ایران ورژنی دیگر از غرب زدگی بمنظور کسب وجد از احساس هم ریختی با آن از ما بهتران مفروض انگاشته شده در بلاد راقیه است.
بر این اساس مشکل چنان زنانی در جمهوری اسلامی قبل از اجباری بودن حجاب، بی حجابی اجباری است.
این که بانوان مخالف حجاب در ایران مدعی اند امساک شان از حجاب بازگشت به زوری و اجباری بودن آن از جانب حکومت است؛ چنین ادعائی نمی تواند مسموع باشد.
سالبه به انتفاء موضوع بودن چنین ادعائی ناظر بر منطق حامل این ادعا است.
زنی که مدعی است حجاب را بدلیل اجباری بودنش برنمی تابد چگونه است که همان زن بی حجابی در معنای «جلوه فروشی تنانه» که خود نوعی اجبار برای تامین حظ بصر عنصر ثالث است را آغوش گشایانه و گشاده رویانه برمی تابد!؟
جلوه گری تنانه در حریم عمومی یعنی زن برای خودش زندگی نمی کند و غیر مستقیم و از طریق فرهنگ سازی مجبورش کرده اند بخاطر «من» زندگی کند! بخاطر «من» پستان عمل کند! بخاطر «من» دماغ عمل کند! بخاطر «من» گونه بگذارد! بخاطر «من» بوتاکس کند! بخاطر «من» ریمل بمالد! بخاطر «من» خود را به هزار رنگ و لعاب و گریم و میکآپ و شکل و شمّآ و شمایل در آورد!
اگر چنین زنانی زیر فشار نامحسوس و تحمیلی و مبتذل سکس سالار و لذت جوی (Hedonism) فرهنگ غرب نبودند اکنون به این روز نمی افتادند تا بخاطر «من نوعی» دست به تغییر و تزئین بدن شان زده و بخاطر «من نوعی» ابعاد و اشکال و سایز و فرم و نورم، زیر و زبَر خود را «فتوشاپ درمانی» کنند!
چنان زنانی اگر واقعاً بخاطر خودشان و آزاد زندگی می کردند آنگاه دیگر برای ایشان اهمیتی نداشت سایز پستان شان چند است! و وقعی نیز به داوری دیگران بابت حجم و جنس و شکل و اندازه دماغ محترم شان نمی گذاشتند و به داشته های فیزیکال خود نگاه «مرد پسندانه» نداشتند!
با فرهنگ سازی زن را مجبور کرده اند تا «زن بودن» خود را در «تن بودن» بفهمد و رسالتش را جلوه گری و نشستن در چشم شوق و رضایت و اقبال هوس بازانه مردان بگماند و سفیه انگارانه این دایره بسته بلاهت را نیز بنام «مدرن شدن» به آن علیا مخدراة قالب فرموده اند!
دایره بسته ای که آن «زنان ونوسی» را بصورت تبعی با «مردانی مریخی» هم شأن و اندازه و تراز خود محشور می کند تا آنک بتوان زنانی آن چنان را با مردانی این چنین شایسته دانست.
شخصاً یکی از فانتزی هایم مطالبه آن روزی است که در چنین جامعه شهوت سالاری آن نرینگان «نظرباز» همت گمارند و آن چشمان هیز خود را تنها برای یک روز درویش کنند تا آن مادینگان «نظرنیاز» را که عرصه عمومی شهر را به صحنه تن نمائی و عشوه گری و غمزه فروشی و طنازی و غمّازی خود مبدل کرده اند محروم از دو گانه عرضه و تقاضای شان نمایند!

تنها «یک روز» نگاه شوق و هوسبازانه خود را از چنان لعبتگان جلوه فروشی مضایقه کنید. مطمئن هم باشید از هیچ چیز عقب نمی افتید و فردایش جبران مافات کنید چهار چشمی طعمه های جنسیتی تان را بابت قصور روز گذشته تان با ولعی بیشتر ببلعید! اما تنها یک روز را از چنان زنانی مضایقه کنید تا بفهمید خبر خاصی هم نیست و آن علیا مخدراة هم بفهمند مطاع شان چیزی جز جوارح و اعضا و امعاء و احشاء ابدان قناس شان نیست.
کُشتید خودتان را با آن چرانش چشم های ناپاک تان در ابدان آن مادینگان بدن نما!
چه خبرتانه!؟
چه تونه؟
دارید خودتون را برای اش خفه می کنید!؟
خیلی جدی اش نگیرید. در تمام طول و عرض تاریخ و جغرافیا این میل و گرایش تنانه به جنس مخالف بوده و هست و خواهد بود.
اگر مدیریتش نکنید؛ مدیریت تان می کند!
لب و خال لب و بوسه و عشق و یار و دلدار و گیسوی کمند و دلدار لوند و چشم شهلا و قد رعنا و قربونت برم و چقدر خوشگلی و الهی فدات شم و شعر و سرود و هدیه و نامه عاشقانه و دوستت دارم و خیلی دوستت دارم و عاشقتم و می میرم برات و «آی لاو یو هانی» و سکس و .... همه اش مشتقات یک پروگرامینگ ذاتی و خداد دادی در بدن است!
خیلی جدی اش گرفته اید. کُشتید خودتان را! خبری نیست. یعنی خبر خاصی نیست. اسیرش بشی انتها نداره!
یک خوش خوشان موقت و فـرّاره که باید تا همین حد نیز برسمیت اش بشناسید. نه اینکه زمین و زمان و زندگی و عقل و فکر و هوش و دانش و کوشش و وقت و بالا و پائین زندگی ات رو صرف توجیه چیزی کنید که خفه تان کند!
نه عشوه مکش مرگ مای آن خانوم خانوما را خیلی جدی بگیرید و نه خود را گول بزنید که عشق یعنی «تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته»!
آن دخترکان نیز در اسارت پروگرامینگ ذاتی خود تحت فشار غریزه و سر ریز بهجت جنسی آویولیشن و استروژن غدد درون ریز زهدان شان بدون اراده سرمه به چشمش و وسمه به فلانش می کشد تا مکانیکال زن بودن اش را برای دلربائی از جنس مخالف احراز کند. تو نیز بر همان «سیاق بی ارادگی» با نازکشی و من بمیرم و تو بمیری! ببین چه خوش تیپم و راستی شما ویکتور هوگو خوندین (!) و «چنین گفت نیچه» بصورت رُباتیک در حال متابعت از اسافل الاعضایتان هستید.
یک مکانیزم غیر ارادی و پروگرام شده که کارویژه اش تامین نیاز سکشوال ذاتی انسان برای تنازع بقا و لذت بوده و هست!
تا همین حد برسمیت بشناسید اش و تا همین سطح هم دنبال مرتفع کردنش بروید. نه آنکه خود فریبانه با جعل و تحقیر کلمات نام این بلاهت دماغ سالار را «مدرن شدگی» فهم و معرفی فرمائید
.

۲ نظر:

رضا گفت...

اگر شما تونستین نوشتن را کنار بذارید زنان هم این رفتارشون رو کنار میذارن.

ناشناس گفت...

کلمات مفاهیم ناقصی برای انتقال افکار و اندیشه ها هستند . در جملات مشکوک هم تنها میتوان با سوالات بیشتر مطلب را از سوی مخاطب درک کرد . آیت الله خمینی در 12 بهمن سال 57 و در حین پرواز وقتی خبرنگار شبکه خبری MBC از وی احساسش را به هنگام بازگشت به ایران جویا شد . وی پاسخی داد که تاکنون مورد حمله و انتقاد بسیاری از دشمنانش بوده و هست . البته به عقیده این نگارنده منظور او از اینکه گفته بود : هیچ احساسی ندارد . این بوده که من در زندگی و تصمیم گیرهای خود احساسی رفتار نمیکنم و اجازه نمیدهم که احساسات بر عقل و منطق من چیره شوند . اما بسیاری آنرا به حساب نداشتن حس وطن دوستی او گذارده اند . نمونه ای دیگر . ساموئل کوهن،فیزیکدان آمریکایی و مخترع بمب نوترونی . از وی پرسیدند : تو با ساختن این بمب چه خدمتی به بشریت کردی . وی در پاسخ گفت : من با ساختن این بمب ، این خدمت را به بشر کردم که اگر قرار است بمیرد لااقل بدون درد بمیرد . بسیاری این سخن وی را به باد تمسخر و انتقاد گرفته و وی را ناشی از لاشعوری میدانند . حال آنکه میتوان گفت فلسفه ای قابل تامل در سخن این فیزیکدان آمریکائی وجود دارد . ما در دنیائی زنگی میکنیم که متاسفانه جنگ میانه انسانها امری اجتناب ناپذیر بوده و به اعتقاد شیعه تا زمان ظهور امام زمان اجتناب ناپذیر هم خواهد بود . بنا براین تنها راه انسانی باقی مانده این است که سلاحهائی را که برای کشتار میسازیم زجر و شکنجه کمتری داشته باشد . در مورد این سخن دکترامیری زاد هم که گفته : این نشانه مدرن شدن جامعه است و ما باید از این بابت خوشحال باشیم . شاید غرض او چیرگی بر عیوب از جمله نداشتن بینی سالم و زیبا است که خود این جانب هم از این قاعده مستثناء نبودم .