خرداد ماه گذشته بنیاد باران میزبان نشستی بمناسبت سالروز درگذشت دکتر شریعتی بود که طی آن اظهارات «حاتم قادری» منجر به مناقشاتی بین سخنرانان و حضار شد.
گوهر کلام حاتم قادری در آن نشست توصیف شریعتی در قامت خرده بورژوائی رُمانتیک و عصیانگر بود که با سحر کلام و تبحر در فن خطابه با ماندن در سطح و بدون داشتن عمق صرفاً عواطف مخاطبان را تحریک و ایشان را مدیریت رمگی می کرد.
(نقل به مضمون. متن کامل سخنان قادری را «اینجا» ببینید)
برخلاف ترشروئی هائی که از داوری دکتر قادری نسبت به شریعتی در آن نشست حادث شد، مشروط بر برسمیت شناختن نسبت میان مُعـَرِف و مُعـَرَف (تعریف کننده و تعریف شونده) می توان تعریف دکتر قادری از دکتر شریعتی را با درصدی رُتوش اقبال کرد.
بدین روال که نسبت میان مُعـَرِف و مُعـَرَف را قبل از «چیستی قرائت» بر «کیستی قاری» استوار نمائیم.
به بیانی دیگر در فهم یا تعریف و قرائت پدیده ها این «قاری» است که محوریت دارد و این قاری است که بر اساس روحیات و خُلقیات و خصوصیات شخصیتی و علائق و سلائق و لهجه و گویش و پردازش خود «پدیده ها» را فهم و معنا می کند.
بدین اعتبار معرفت انسان هم رنگ و هم خانواده و همگنان با شخصیت انسان است. یعنی واقعیت ها هر چند مستقل از معرفت انسان «حادث اند» اما استوار بر شخصیت انسان فهم و مصادره به مطلوب می شوند.
درک پدیده ها متکی بر مبانی ادراک عنصر درک کننده پدیدها، تَعیّــُن می یابد.
بدین منوال سمفونی پنجم بتهوون لزوما یک اثر ارزشمند موسیقیائی نیست! این اثر زمانی اثری ارزشمند محسوب می شود تا در قوه سامعه یک موسیقیدان که شناخت مکفی از لوازم و لواحق و ظرائف و خصائص و سبک ها و آلفابت موسیقی داشته به درکی تخصصی و فاخر و ارزش داورانه از موسیقی برسد.
چارلز کوولی جامعه شناس آمریکائی (*) در تبیین چیستی شخصیت و منیت انسان معتقد بود:
من نه آنی هستم که «من» فکر می کنم هستم و نه آنی هستم که «تو» فکر می کنی هستم. بلکه، آنی ام که من فکر می کنم تو فکر می کنی هستم.
I am not what I think I am and I am not what you think I am; I am what I think you think I am.
در واقع چارلز کوولی پرسش «من کیستم؟» و خودشناسی انسان یا درک انسان از خودش و منیت و شخصیت و هویت اش و فهم انسان از ویژگی ها و مختصات و روحیات اش را بدین شکل پاسخ می گوید که:
من کیستم، تصور یا تجسم یا تخیل خودم از برآوردی است که از تفکر یا تصور و تخیل «تو از خودم» دارم!
یعنی خود را در آینه ای می بینم که برساخته از فهم ام از تصور دیگران از من است. بر همین امتداد می توان به تأسی از «کوولی» قائل به آن شد که «تو» نیز آنی هستی که «من» بر اساس روحیات و خُلقیات و خصوصیات و علائق و سلائق خود، تخیل می کنم.
هم چنان که دیگران نیز آنی هستند که «من» بر اساس روحیات و خُلقیات و خصوصیات و علائق و سلائق خود فهم و درک و تخیل و تجسم شان می نمایم.
بر این مبنا اگر حاتم قادری قائل به آن است که شریعتی خرده بورژوائی رُمانتیک و عصیانگر بود چنین خوانشی از شریعتی را باید همان قدر اقبال کرد که حمید روحانی از منتهی الیه آن سوی کارزار قائل به ساواکی بودن شریعتی می شود و در سوئی دیگر همین شریعتی در خوانش هاشم آقاجری مبدل به قهرمان و مصلحی اجتماعی می شود.
در واقع «شریعتی» همان قدر در تعریف حاتم قادری «شریعتی» است که در تعریف حمید روحانی و هاشم آقاجری «شریعتی» است و همه اینها شریعتی اند! یا شریعتی هائی اند که برساخته و برخاسته از قوه فاهمه «قاریان شریعتی» موجودیت می یابند و در این میان شریعتی مبدل به کلیتی می شود که برآیندی از عطف مشترک جمیع این شریعتی ها است.
با چنین مختصاتی و با لحاظ چنان نسبتی بین مُعـَرِف و مُعـَرَف، جمیع پدیده ها قابل فهم و معنایابی است.
مبتنی بر همین ساختار ادراکی است که مانند پدیده «شریعتی ها» می توان از یک تمامیت و پکیج اعتقادی مانند «اسلام» نیز به تکثر و تشتت به شقوقی ولو متنافر یا متناقض از «اسلام ها» رسید.
بدین اعتبار اسلام رحمانی «محمد خاتمی» نیز همان قدر اسلام است که اسلام شدادی «ابوبکر بغدادی»! یعنی اسلام رحمانی خاتمی را باید به حساب برآیندی از روحیات سانتی مانتال خاتمی گذاشت هم چنان که اسلام شدادی بغدادی را نیز می توان در قامت بدآیندی از خُلقیات فاندامنتال امثال «ابوبکر بغدادی» محسوب کرد.
به عبارتی دیگر اسلام محافظه کار محصول انسان محافظه کار است. هم چنان که اسلام رادیکال بازتابی از روحیات و گرایشات و خُلقیات انسان رادیکال است.
نوعی هم افزائی بین معرفت انسان با شخصیت انسان که طی آن با تقلیل و فرو نهشت کلیت و جامعیت اسلام به روحیات و خُلقیات و علائق و سلائق و منویات و منهیات و تمایلات فردی و شخصی و دلبخواهی انسان ، چنان دینی را در فورمت و قالبی مینی مال و خویش کامانه فهم و اقبال می کنند.
اسلامی سوپرمارکتی که خریدار ذیل چنان اسلامی وفق نوع نیاز و مایحتاج خود به «پنیر و شلیل» سوپرمارکت را محلی معنا می کند که برخوردار از «پنیر و شلیل» است!
تعریفی که بی ربط نیست و قطعاً سوپرمارکت محلی است که برخوردار از «پنیر و شلیل» است اما این همه سوپرمارکت نیست و نباید و نمی توان کلیت و جامعیت سوپرمارکت را تقلیل گرایانه و منحصرانه با مطالبات و مایحتاج و سبد خرید و نیازهای شخصی خود فهم و تعریف نمائیم.
بدین معنا در فهم و تبیین و تعریف و تقریر «پدیده ها» تفاوت قرائت ها را باید به حساب تفاوت قاریان گذاشت که هر کدام مبتنی بر لهجه و گویش و روحیات و خلقیات و منهیات و خصوصیات خود آن بخش از پدیده را می فهمند که «دوست دارند» بفهمند!
بر همین اساس اسلام رحمانی ناظر بر قرائت قاریانی است که روحیات عاطفی خود را ملاک چیستی اسلام می انگارند هم چنان که اسلام طالبانی برآمدی است از خلقیات و روحیات عبوسانه و غیاظانه و خشمآگین قاریانی که دین را از منتهی الیه خویش کامی های خشونت ورزانه خود فهم و معنا می کنند.
قاریان «دین رحمانی» در کنار قاریان «دین عصبانی» خویش کامانه و متفقانه عاجز از درک این واقعیت مانده اند که گوهر دین «أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم» را هم زمان و توامان میزبانی و عهده داری می کند.
اگر قرار بر برسمیت شناختن اسلام باشد گریزی از آن نیست تا آن واقعیت را در قامت یک تمامیت «باید» برسمیت شناخت.
سیب زمینی نیست تا «سوا کردنی» باشد و شرط خریدش، پذیرش «در هم بودن» آن است!
اسلام اُرژینال صراطی است که حد عمل صالحانه در آن ناظر بر نیل به هیچ انگاری و نیست پنداری «عامل» از موجودیت و منیت و عاملیت خود و تقید مومن به زیست امانتدارانه اش نزد خداوند است.
تکثر قرائات از دین محصول جایگزین کردن تعریف «صاحب خانه» با تعریف «ضوابط خانه» و بر اساس سلائق و علائق و ذوائق مومنین است که ثمره ناخجسته اش اجتناب ناپذیری قرائات متعدد و بعضاً متنافر خواهد شد. (**)
ایضاُ تکثر قرائات از پدیده ها نیز بازتابی از خوانش خویش کامانه و دلبخواهانه قاریانی است که پدیده ها را مًنفک از جهان واقعیت، استوار بر «خوشآیندها و ناخوشآیندهای خود» مصادره به مطلوب می کنند.
** ـ توضیحات بیشتر را در مقالات زیر ببینید:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر