۱۳۹۳ اسفند ۱۸, دوشنبه

من «آیفون سیکس» دارم ـ پس هستم!


بعد از تحریر مقاله «خواب بازی» که تحشیه ای بود به فریب انقلاب انفورماتیک و بررسی آفات و تبعات آن، مترصد بودم تا در همین حوزه در مجالی مقتضی بتفصیل به پدیده ادبار از رسانه های مکتوب و اقبال به رسانه های تصویری و مضرات آن بپردازم.
خوشبختانه ملاحظه شد «حسین درخشان» با تاخیری موجه اما با بازگشتی مستحسن بعد از مدت ها مقاله مفیدی در همین راستا نوشت (1)
عصاره و گوهر کلام «درخشان» ناظر بر یک واقعیت مسلم است:
افزایش و گسترش مخاطب در حوزه «رسانه های دیداری» نسبت مستقیم با کثرت و شدت عوامیت و تقلیل سواد و شعور اجتماعی نزد مخاطبان چنین رسانه هائی دارد!

بنا بر یک ضرب المثل مغولی شهرهای بزرگ را با کثرت گدایانش باید شناخت! بر همین آهنگ می توان «شاخص» شهرهای با تسلط و تفوق توده های عوام و قلیل السواد و نحیف الشعور را در نسبت مستقیم با گستردگی و بیشینگی رشد قارچ گونه دیش های ماهواره بر بام های شهر تبیین و کرت بندی کرد.
اساساً تلویزیون و ماهواره و ایضاً سلفون و اینستاگرام و جمیع رسانه هائی که با زبان تصویر کار می کنند. رسانه توده های عوام اند. توده هائی که ناتوانی و بی توانی خود در عرصه مطالعه را با کاهلی و تغذیه بصری و سهل الوصول و فست فودی در دنیای رسانه های تصویری جبران کرده و بالتبع از ناحیه فقد عنصر تامل و تعمق و اندیشگی در جهان رسانه بصری، مخاطبان این رسانه متدرجاً به توده هائی سطحی و عامی با دوزی نازل از شعور و فهم و سواد اجتماعی مبدل می شوند.
سال 88 و در اوج شهرآشوبی سبزها در تهران که با هیجان و شعف شعار «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم» را سر می دادند ذیل مقاله «تغار شکسته تهران» نوشتم:
آنانکه در خیابان های تهران با «فعلی امری» شعار نترسید سر می دادند به شفاف ترین شکل ممکن در حال اعتراف به «ترسیدن» شان بودند و برای استتار چنان ترسی امر بر نترسیدن (!) و پناه بردن به جمعیت می دادند. تلویزیون فارسی BBC از آنجا که در آن ایام موفق شد خود را در مقام رسانه انقلاب «تهران خوشبخت» تثبیت و معرفی کند، ناخواسته الگوی مناسبی از چیستی آن ترس مفهوم نزد طبقات مزبور را در یکی از تبلیغات رسانه ای اش بارها نشان می داد. آنونسی که در آن جوانی با شمائی مدرن، شورمندانه و از سر شوق اسباب خوشبختی خود را مستظهر به دست افزاری تکنولوژیک (سلفون) قرار داده و به بیننده می گوید:
می دونی این روزها چه چیزی بیشتر خوشحالم می کنه؟ این که هیچ وقت تنها نیستم!
ترس از تنهائی، طبیعت مدرنیته ای است که با فرو بردن انسان در خلاء فکری و معنائی می کوشد از طریق تکنولوژی بجای پر کردن چنان خلاء و بالطبع ترس ناشی از چنان بی معنائی، با شعار «نترسیم نترسیم ما همه با هم هستیم» تنهائی و ترس ایشان را مستوره در جمع و با هم بودن و فراموش کردن کند.
معروف است زمانی «ابوشکور شهید بلخی» شاعر سده سوم هجری وقتی خلوت مطالعه اش توسط جاهلی شکسته شد و آن عوام بعد از سلام به خواجه گفت: خواجه تنها نشسته ای؟
خواجه نیز چنین پاسخش داد که:
اکنون که تو آمدی و از مطالعه کتاب باز ماندم، تنها شدم.
اما برخلاف بلخی، اینک جوان متوهم به مدرنیته با کراهت از مطالعه و بالتبع فرار از مفاهمه و تعمق و تامل و اندیشگی،همه شانیت و حیثیت و موجودیت خود را به ثمن بخس با تفویض ارادی و اختیاری شعور خود فدیه اسباب بازی های بصری زائل کننده شعور و فهم و سواد مطالعاتی واندیشگی اش کرده.
تسخیر و تصاحب چشم های مخاطب توسط رسانه های دیداری، اهتمامی است موفقیت آمیز در تحمیق توده هائی که سهم شان از شعور و سواد اجتماعی، بی وزنی در دنیای پهلوانان تدبر و اندیشه است.
برخلاف دکارتی که توانائی اش در اندیشیدن را سند افتخار آمیز «بودنش» می انگاشت. اینک و امروز برای نسل فنا یافته در دنیای دیجیتال و انفورماتیک، «آیفون سیکس دارم ـ پس هستم» ملاک تشخص و اسباب تبرج و معیار شأن و فهم و عقل و دانش و ارزش و شعور و بینش شده.
در کابوس دوران پهلوی، تلویزیون ایران در بخش کودک سریالی را ظاهرا بمنظور ترویج کتابخوانی و تحت عنوان «آقای مطالعه» به کارگردانی «اکبر خواجویی» و بشیوه صامت و سیاه و سفید پخش می کرد که قهرمان داستانش مردی بود عاشق مطالعه کتاب و به همین منظور در خانه و اداره و کوچه و خیابان چشم از کتاب برنمی داشت! و از همین بابت مبتلا به دردسرهای فراوانی می شد!
قهرمان داستان مردی با هیبتی دکوراژه و کت و شلواری مندرس و کلاهی شاپو و عینکی بزرگ و ته استکانی بود که نخستین اثرش در مخاطب پس از رویت آن همه نامتعارفی و آنـُرمالی و کوژتابی و کژنمائی، کراهت از هر چه کتاب و کتابخوانی بود!
شعور آن موقع اصحاب فرهنگ در کابوس پهلوی تا همین اندازه بود و اینک بقایای آن سلطنت منقرضه می توانند ذکاوت و فراست دنیای غرب و اصحاب تکنولوژی و دیجیتال را ببینند که چگونه و برخلاف ایشان با ظرافت و جذابیت اسباب کراهت از کتاب و اقبال و اشتیاق به لاشعوری و لاقیدی و بی اندیشگی و «بی وزنی در جهان فرزانگی» را با فریب «انقلاب انفورماتیک» و تحمیق توده های متوهم به مدرنیته، مهیا فرموده اند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ مقاله «اینستاگرام و مرگ خواندن» ـ حسین درخشان

هیچ نظری موجود نیست: