انتشار عکس هائی جدید از برهنگی «گلشیفته فراهانی» در نشریه «اگوئیست» بیرون از موافقت ها و مخالفت های حسی و عاطفی می تواند این فرصت را فراهم آورد تا مسئله عصیانگری های این «شورشی سرگشته» را مورد اورژانس قرار داد.
برهنگی گلشیفته فراهانی و تعمد توام با اصرارش بر تن نمائی، قبل از شماتت شایسته عبرت است.
در واقع گلشیفته را باید قربانی یک آسیب اجتماعی دانست که هر چند دیگر درمان و نجات وی نامحتمل است اما با برخورد آسیب شناسانه با «سندروم گلشیفته» می توان با تشریح و کالبد شکافی و ریشه یابی این سندروم، برای مصونیت دیگر جوانانی که می توانند مانند گلشیفته مبتلا به چنین ابتذالی شوند ملاحظات و مشاورات لازم را پیش بینی و پیشنهاد کرد.
در مضیق ترین تعریف ممکن «گلشیفته فراهانی» و «امثال گلشیفته فراهانی» را می توان «فرزندان برزخ» نامید.
شوریدگانی که سنین نوباوگی و طفولیت و نوجوانی خود را در محیطی سرشار از تضاد و تناقض هائی غیر قابل «فهم و هضم» گذرانده اند.
تناقضاتی که هر نوباوه و طفل و نوجوانی در سنین رشد بدلیل ناتوانی از قدرت تحلیل و درک عقلی و استدلالی و شدت تاثر و تطابق و الگو برداری چشم و گوش بسته از رفتار والدین، بصورت طبعی ایشان را ناتوان از فهم و هضم چنان تناقضاتی کرده و بالتبع شخصیت در حال تکوین ایشان را مبتلا به نوعی اسکیزوفرنی بدخیم می نماید.
اسکیزوفرنی که بروز و ظهور خود را پس از ورود این مبتلایان به جامعه بصورت تمام قد در رفتار و گفتار و کنش های فردی و اجتماعی ایشان نشان می دهد.
گلشیفته را می توان در میانه مبتلایان دیگری مانند شاهین نجفی یا سعید شنبه زاده و محسن نامجو و امثال ایشان نشانه گذاری کرد که فصل مشترک ایشان آنست که برجسته ترین هنرشان بعد از خروج از کشور تشبث به اسافل الاعضا و جوارح پائین تنه بوده (در این زمینه نگاه کنید به مقاله گلشیفته خودشیفته) اما در این میان «گلشیفته» را بدلیل صراحتش در ابراز درونیات خود بهتر و دقیق تر می توان در مقام یک بیمار در لابراتوار آسیب شناسی مورد تدقیق و رفتار شناسی قرار داد.
همین صراحت گلشیفته بود که بعد از خروج از کشور و طی یکی از مصاحبه هایش، فکت مهمی را در یابش ریشه ها و بسترهای ابتلای ایشان به اسکیزوفرنی، در اختیار گذارد.
گلشیفته در مصاحبه مزبور صادقانه اعتراف کرد که دوران کودکی خود را در برزخی از دوئیت و ترس گذرانده و مصداقاً همواره از جانب خانواده توصیه و تفهیم شده تا مبادا در مدرسه و با دوستانش خبر شب نشینی ها و جشن های خصوصی شان را بازگو کند.
فهم این مسئله از چنین جمله ای سخت نیست که در واقع گلشیفته صادقانه در حال بیان این واقعیت است که جنس شب نشینی ها و خوش باشی ها و شادی خواری های خانواده اش تعلق به خرده فرهنگی داشته و دارد که در تعارض و تناقض و بلکه تضاد با نورم های فرهنگی و اجتماعی و هنجارهای دینی جامعه و حکومت و کشور مورد سکونتش بوده است.
طبیعی است همین امر با توجه به انذار و هشدار والدین به وی، ایشان و هر نوباوه و نوجوانی مانند ایشان را که در سنین رشد بوده و ناتوان از فهم عقلی دنیای درون و برون و تضاد های خانواده با جامعه اش می باشند بصورت تبعی مبتلا به یک روان نژندی و ترس پنهان و ریای تحمیلی می کند.
مبتلاء به اعتبار جلوس اش در میانه یک تضاد هویتی و به اقتفای صغر سن مجبور بوده تا همه دوران طفولیت تا نوجوانی و جوانی اش را در برزخی از تشویش و اضطراب و ناامنی ذهنی ـ روانی بگذراند و اگر مانند گلشیفته یا نجفی و نامجو و نیستانی ها و فرجامی ها و کوثرها و امثالهم فرصت آن را برای خروج از کشور بیآبند با بدخیم شدن اسکیزوفرنی شان در خارج از کشور می کوشند از طریق هر اندازه رفتارهای نامتعارف و شاذ گوئی ها و دهان کجی به همه نـُرم هائی که تا پیش از این از حضور و وجودشان احساس خفقان داشتند، اینک و بدینوسیله در ضمیر ناخود آگاه شان روح ناآرام خود را ولو بصورت تخدیری و ناسالم با سرعت و شتاب به آرامش رسانده و در تخیل شان در مقام جبران همه آن سالهای تشویش و اضطراب، اقدام به اخذ انتقام از عاملان فرضی آن سال های خاکستری نمایند.
به این اعتبار گلشیفته ها را باید محصول بی مبالاتی والدینی دانست که در تربیت اخلاقی و رشد شخصیت سالم فرزندان خود کمترین اهتمام را داشته اند.
اما در این میان و فرای انگیزش ها و انگیخته های مبتلایان به «سندروم گلشیفته» یک نکته نیز در ماجرای بدن نمائی های گلشیفته حائز توجه و بلکه تنبه توام با ملاحت بود و آن دفاع بظاهر کارشناسانه برخی از متوهمین از ابراز و اظهار خصوصی ترین نقاط بدن گلشیفته تحت عنوان «عکاسی از سوژه برهنه» است.
چنین بظاهر کارشناسانی با نشستن بر کرسی افتاء و با فرض بلاهت مخاطب و در مقام دفاع از «عکاسی تنانه از گلشیفته» ضمن تفکیک مسئله به سه عنصر «عکاسی اروتیک» و «عکاسی پورنوگرافیک» و «عکاسی سوژه برهنه» با جهدی بیلغ می کوشیدند و می کوشند تا ماهیت چنین تصویربرداری را بیرون از مطالبات جنسی و شهوت طلبی، ناظر بر سطوح هنری و انعکاس زیبائی های بصری در ابعاد فرم و حجم و بافت اجزای بدن و با اتکای بر نور و بافت و حجم و سایه روشن ها و کنتراست ها و پرده های مختلف خاکستری و فرم بدن معرفی نمایند!
(نگاه کنید به مقاله هشت عکس برهنه دیگر از گلشیفته)
متاسفانه چنین بظاهر کارشناسانی سالهاست که تمامیت قوه عاقله خود را بنفع تمامیت تولیدات بظاهر فلسفی غرب واگذار کرده و بدون آنکه مختصر عقلی برای خود یا برای مخاطب خود قائل باشند با الگوبرداری چشم بسته «متـُدیک و نـَرتیو» (Methodic & Narrativ) از هر آنچه در غرب می روید جمیع تراوشات ولو هذیانی ایشان را برخوردار از عمق فلسفی و غنای مفهومی، فهم و درک و باور و معنا می کنند!
چنین بظاهر کارشناسانی ارزنی هم برای خود شان اندیشگی قائل نیستند تا بپذیرند داده های غربی را لزوماً و به اعتبار غربی بودنش نباید آغوش گشایانه و دربست (!) پذیرفت و می توان بدون تن دادن به بردگی فکری غرب و قبل از «پذیرش چشم و گوش بسته» ارزنی هم با اتکای بر قوه عاقله و عقل خود بنیاد این داده ها را مورد کنکاش و چالش نیز قرار داد.
این اگر سفاهت نباشد قطعاً خالی از ملاحت نیست که برون ریخت زیر و زبر گلشیفته فراهانی و ثبت تصویری خُلل وفُرَج گلشیفته و دیگر بانوان طعمه و تحمیق شده مانند گلشیفته را انکشاف و انعکاس زیبائی های بصری در ابعاد فرم و حجم و بافت اجزای بدن فهم و درک و تبلیغ و معرفی نمائیم!
به قدمت تاریخ بشر و به حد اشباع، کسر بزرگی از نقاشان و شاعران و کاتبان و تندیس سازان و تصنیف پردازان سالها و قرن ها اهتمام خود را صرف هامش و پردازش حجم و بُعد و بافت بقول «شوپن هاور» این «دو برآمدگی و یک فرو رفتگی در زنان» کرده اند(!) تا دیگر نیازی به چنین فلسفه بافی هائی نباشد.
کارشناسان مزبور مطمئن هم باشند از این دو برآمدگی و یک فرو رفتگی (!) از نظر فرم و حالت و حجم و سایز، چیز نامکشوف و ناشناخته ای برای معرفی به علاقه مندان و کنجکاوان باقی نمانده تا لازم باشد با «عکاسی سوژه برهنه» به آن وجوه نامکشوف فرضی دست یافت.
بالا و پائین این دو زائده چربی و دیگر جوارح و اعضاء و احشاء و متعلقات زنانه در تمام طول تاریخ و جغرافیا نیز تقریباً یکسان و برای خود و دیگران خالی از ابهام بوده تا اینک دیگر نیازی به چینش چنین تفلسف های خالی از محتوائی باشد.
چنین تفلسف های محیرالعقول و ظاهر فریبانه ای قرینه مراسم «حوض طهارت» و «رقص رهائی» گروهک تروریستی منافقین جهت تامین حوائج تنانه «آقا مسعود» از طریق تحمیق اعضا نسوان سازمان با توجیه «ارتقاء فضیلت و شان و منزلت زنان» از طریق هم بستری با «مسعود خان» است!
بقول دوستی، پس از تصاحب همسر ابریشمچی (مریم قجر عضدانلو) توسط مسعود رجوی، سمپات های سازمان در یکی از دانشگاه های آمریکا برای توجیه این ازدواج تحت عنوان «ارتقاء ایدئولوژیک» (!) برای دانشجویان ایرانی جلسه گذاشتند و بعد از یک ساعت فلسفه بافتن و رطب و یابس پرداختن دست آخر یکی از دانشجویان سلیم النفس و صریح اللهجه از وسط سالن فریاد زد:
یک کلام بگوئید مریم خانم چشم آقا مسعود رو گرفته و مسعود خان هوس ایشان رو کرده! دیگه چرا این قدر آسمون و ریسمون به هم می بافید!؟
در ماجرای گلشیفته نیز تلاش کارشناسان مزبور در توجیه و فلسفه بافی از عریانی گلشیفته، بمثابه داستان شیرین «پادشاه لخت است» اثر ماندگار «کریستین آندرسن» است که طی آن از مرد رندی دو خیاط می گوید که با ادعای «مهارت در دوزندگی» پادشاه را سرکیسه می کنند تا جامه فاخری برای معظم له بدوزند که «تنها به رویت حلال زادگان می رسد» و روز رژه اعلی حضرت با «لباس فاخرش» در میان مردم تنها یک کودک بود که بدون پروا از قدرت «شاهنشاه» با خلوص کودکی خود فریاد زد:
پادشاه لخت است!
هم چنانکه بیرون از هر حاشیه و تفلسفی نیز واقعیت آنست که:
گلشیفته نیز «تنها» لخت است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالات مرتبط:
مقالات مرتبط:
۱ نظر:
افسوس که عاقبت روشنفکر مقهور جهان سومی یا تن فروشی به غرب است یا قلم فروشی یا بدتر از همه جان فروشی.
ارسال یک نظر