۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

مسیح باز مبعوث!


خوابگردی و به تعبیری دیگر زیستن در جهانی آکنده از وهم و خیال آشناترین بیماری «خود روشنفکربینی سکولار» در ایران و بعضاً جهان سوم است. مبتلایان به این بیماری همواره خود را برج عاج نشینانی همه چیز دان تلقی کرده که در فرازی دست نایافتنی از فرزانگی و دانائی و بلوغ، توده های عوام از فهم و درک عمق دانش و کمالات ایشان عاجز و ناتوان مانده اند.
همین تبختر است که بصورتی قهری نگاه ایشان به جامعه بومی را آکنده از چاشنی عاقل اندر سفیه کرده و می کند. مفروض ایشان از توده ها با موضعی بالا دستی عموماً عوامانی سفله معنا می شوند که قاصر از فهم عمق دانش و منش و کمالات ایشان بوده و بالتبع مناسبات و محاورات شان با مردمان شان همواره مناسباتی قهرآلود و حقارت آمیز است.
اظهارات اخیر «شاهین نجفی» هجویه خوانی که با اشعار و خوانش هائی سخیف و رکیک و غیراخلاقی علیه باورها و عقاید مردمانش توانست ولو بشکلی نامشروع اسباب اشتهار خود را فراهم کند نمونه ای ناب از خوابگردی این طیف متوهم است. (1)
نجفی در گفتگوی اخیرش با تلویزیون فارسی BBC با چنان لهجه و گویش و آمایشی از لغات حرف می زد گوئی عالم انسانی اینک با «مسیحی باز مبعوث» مواجه شده که برای نجات بشریت از چاه ضلالت و جهل و نادانی، نزول اجلال کرده است!
صرف نظر از قابل مناقشه بودن امریه ها و فتاوی شاذ وی در این گفتگو جهت تبیین چیستی و چرائی هنر و هنرمند، برجستگی اصلی اظهارات نامبرده شناوری اش در دریائی از اعتماد بنفس توام با قطعیت بود تا جائی که اگر یک ناظر خالی الذهن پای بیانات وی بنشیند هرآئینه خود را مواجه با عالمی اندیشمند و عارفی فرزانه فرض خواهد نمود! این در حالی است که با رجوع به دوسیه و سابقه کارها و فعالیت های وی تنها مواجه با ادبیاتی سخیف و رکیک و اشعاری سطحی خواهید بود که صرفاً تداعی گر یک دهان کجی مسبوق به سابقه به نـُرم ها و سیاست های دیکته شده و تنزه طلبی آمرانه حکومت طی سه دهه گذشته در ایران است.
سنتی که چندان هم بدیع نیست و بتناوب در گویش و خوانش و سُرایش و ادبیات و اطوار نجفی و هم طرازان نجفی بوضوح قابل رویت و فهم است.
نسلی برخاسته از جوار هُرهُری مسلکی مسبوق به سابقه «بیماری خود روشنفکربینی سکولار» که کراهتش از فرهنگ بومی در کنار انزجارش از حـُقنه های حکومتی از ایشان معترضینی ساخته که متوهمانه فحش دادن و شکلک درآوردن و تف کردن به گذشته خود را فرزانگی و فضیلت و بلوغ اندیشه فهم و درک و معنا کرده و می کنند.
مشکل این طیف قبل از حکومت شان یا جامعه شان، خودشانند. ایشان چون نتوانسته و نمی توانند مبانی هویت و شخصیت خود را از بطن داده های بومی و فرهنگی خود استحصال کنند نارفیقانه پنجه بر چهره ملت خود می کشند تا بدینوسیله در ناخودآگاه شان از ملتی که حقیر و سفله می انگارندشان، انتقام گیری کرده باشند!
مانا نیستانی نمونه ای دیگر در کنار شاهین نجفی است که مشترکاً سند قابل وثوقی از بیماری این طیف را در اختیار قرار می دهند.
نیستانی همان کارتونیستی است که چند سال پیش با اتخاذ گویش آذری برای یک سوسک در یکی از طرح هایش موجی از اعتراض را علیه خود دامن زد و نهایتاً بعد از مدتی بازداشت و کشیدن حبس به خارج مهاجرت کرد و اینک با تند ترین طراحی ها در مقام ضدیت با حکومت در ایران نشسته!

نیستانی نیز برآیند همان بیماری خود روشنفکربینی است که اسلاف اش به آن مبتلا بودند:
«کراهت از جامعه و فرهنگ و هویت خود و ابتلا به بی معنائی و لاابالی گری هویتی»
تنها تفاوت وی با دیگران وضوح علائم آن بیماری است.
نیستانی در حالی با ژست اپوزیسیون و حُریت و آزادیخواهی در سنگر مبارزه با حکومت در ایران نشسته که قبل از حکومت و بیش از حکومت از مردم اش رنجیده و عصبانی است. قدر مسلم آن است که وی با طراحی آن «سوسک آذری زبان»! بخشی از ملت خود را تحقیر کرد و رنجاند و همان تحقیر شدگان بودند که موج اعتراض علیه این هتاک را از طریق راهپیمائی ها و میتینگ ها در ایران ابراز کردند.
اعتراضاتی گسترده که به احتساب شدت و غلظت آن «نیستانی» می توانست قدردان حکومت اش باشد که با جلب و حبس وی توانست وی را از گزند معترضین دور نگاه داشته و غائله را بتدریج ختم بخیر کند. اما همین نیستانی که گزیده و رنجیده از ملتی است که ابتداً خود ایشان را گزید و تحقیر کرد اینک در سایه «عافیت غربت» مزورانه و از طریق اپوزیسیون بازی علیه حکومت، در مقام گرفتن انتقام خود از ملت اش برآمده!
برای این طیف ملت آنی است که خود تخیـّــُل می کنند نه آنی که وجود دارد.
«ملت ایشان متمدن ترین، باهوش ترین، زیباترین، پیشرفته ترین و البته غربی ترین هایند! ملتی بغایت متمدن و پیشرفته و آلامد که تنها یک مشکل دارد و آن اینکه اساساً وجود خارجی ندارد و صرفاً برساخته در ذهنیت ایشان است!» (2) 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ مصاحبه با شاهین نجفی:
2ـ بخشی از مقاله آفتاب پرست ها:
http://sokhand.blogspot.com/2011/02/blog-post_06.html



۷ نظر:

talkhak گفت...

معرکه بیار دروغ هستید و خود فروخته‌ای به رژیم. قلمتان آگنده از دروغ و زشتی است. شما همان افشین هستید که بابک را دست بسته به پای خلیفهٔ مسلمین انداخت. شرمتان بد.

سامان بزرگمهر گفت...

به نظر من مشکل فراتر از این چیز هاست . لطفا پاسخ کامل من را یکساعت و نیم دیگر بخوانید .
در ضمن آیا شما عضو بالاترین هستید ؟ می توانید برای من دعوتنامه ارسال کنید؟
با تشکر
apupil.wordpress.com

baharazady گفت...

سلام
مطلبتون رو درباره شاهین نجفی تا حدی قبول دارم اما در مورد مانا نیستانی کمی تند رفتید و شخصا این قسمت رو نمیپسندم.

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز. من به نظرات شما احترام میزارم(اگرچه با تحقیر و بی احترامی به انسانها مخالفم) همانطور که نظرات شاهین نجفی و هر فرد دیگر را. چون اعتقاد دارم هر نظر حتی اگر ما فکر کنیم که اشتباه و یا کم ارزش است از یک انسان برآمده که این ارزشمند هست. در حال حاضر ارزش گذاری در مورد مقاله شما نمی خواهم بکنم فقط یک چیز ذهنم رو مشغول کرد که احساس کردم همان ایرادی را که شما از این دو دوست گرفتید بصورت کاملا نمایانی در مورد خود شما وجود داشت و شما این دو دوست را کاملا تخریب کردین و از بالا بهشون نگاه میکنید. فکر میکنم ایراد اصلی شما به این دوستان همین بود. ما محتاج به تحمل بیشتر همدیگر و احترام بیشتر به "انسان" هستیم.

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز. من به نظرات شما احترام میزارم(اگرچه با تحقیر و بی احترامی به انسانها مخالفم) همانطور که نظرات شاهین نجفی و هر فرد دیگر را. چون اعتقاد دارم هر نظر حتی اگر ما فکر کنیم که اشتباه و یا کم ارزش است از یک انسان برآمده که این ارزشمند هست. در حال حاضر ارزش گذاری در مورد مقاله شما نمی خواهم بکنم فقط یک چیز ذهنم رو مشغول کرد که احساس کردم همان ایرادی را که شما از این دو دوست گرفتید بصورت کاملا نمایانی در مورد خود شما وجود داشت و شما این دو دوست را کاملا تخریب کردین و از بالا بهشون نگاه میکنید. فکر میکنم ایراد اصلی شما به این دوستان همین بود. ما محتاج به تحمل بیشتر همدیگر و احترام بیشتر به "انسان" هستیم.

ناشناس گفت...

مطلب خودتون درباره اونا شما رو هم جز همین دسته قرار میده

ناشناس گفت...

in khaenan be vatan ,dakheleh iran moshan!! be mahzeh inkeh kharej meshavand shereh (darandeh) meshavand be haya o poro be mardomeshan az hech chez ham daregh nemekonand barayeh(arbabeshan)motasefane