۱۳۹۱ مرداد ۱۳, جمعه

چرا تهران را دوست ندارم!؟


آقای عطاالله مهاجرانی در سایت «مکتوب» ذیل پستی تحت عنوان «چرا لندن را دوست دارم» ظاهراً در میان سالی میل به تجدید وطن کرده و فرموده اند:
... در آغاز پنجاه سالگی از ایران خارج شدم. پنجاه سال زندگی در ایران و در شرق، بگذار نیمه دوم عمرت در غرب بگذرد!
وطن همان سرزمینی است که در آن جا احساس ارامش و طمانینه می کنی. به تعبیر امام علی علیه السلام همان سرزمینی که تو را تحمل می کند. دیدم لندن برای من دیگر یک مرحله گذار نیست . سرزمینی است برای زندگی کردن ... دیدم لندن را دوست دارم، با تنوع ملیت ها و تساهل و تسامحش. با دقت و تعهدی که در هر کجا نشانی از آن به چشم می خورد. با اینترنت پر سرعتش که با هر کلیک به مقصد می رسی. با کتابفروشی اینترنتی اش که کتاب را همان صبح فردا به دستت می رساند. با ماشین هایی که قانونا بایست به احترام کسی که پیاده است، پشت خط کشی عابر پیاده نگهدارند. و فرد پیاده به احترام و سپاس دستی تکان می دهد و لبخند می زند. با این رسم دلپسند که هر کس از دری وارد می شود، به پشت سر نگاه می کند، اگر دید دیگری می اید می ایستد و در را نگاه می دارد.



http://mohajerani.maktuob.net/archives/2012/08/02/1465.php

در مورد این که فردی در قامت و قواره آقای مهاجرانی که سالها در مصادر بالای حکومتی بوده و ضمن برخورداری از مدارج عمیق فرهنگی اکنون و مبتهجانه با دیدن یک اینترنت پر سرعت و چهار تا ماشین که برای عابر پیاده رعایت حق تقدم می کنند و عابرین برای راکبین دست تکان می دهند و می خندند و مردم درب ها را برای یکدیگر باز نگاه می دارند چنین اموری ایشان را تا آن اندازه بر سر شوق می آورد که لندن را در قامت وطن فهم می کنند! جای اعتراضی نیست. فضای زندگی هر کس به اندازه نیازهایش است.
اما جناب مهاجرانی به یک نکته ظاهراً کمتر توجه کرده اند و آن این که اموری مانند احترام به حق تقدم عابر پیاده و تشکر و دست تکان دادن ایشان از رانندگان خودرو و درب های ساختمان را برای یکدیگر باز نگاه داشتن و به یکدیگر لبخند زدن جملگی امور فرهنگی اند و اگر کسی بخواهد بابت نبود چنان رفتار های نیکو و حسنه نزد شهروندان ایرانی گلایه به جائی ببرد یکی از مشروع ترین آنها پناه بردن به وزارت فرهنگ و ارشاد و وزیر فرهنگ و ارشاد در ایران است.
جناب مهاجرانی ظاهراً فراموش کرده اند ایشان قبلاً وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران بودند و اگر امروز از نبود رفتارهای فرهنگی هم وطنانش در ایران دل چرکین اند و بابت وجود چنان سنت های حسنه ای در لندن مشعوف اند قبل از هر چیز باید کارنامه عملی خود در دوران وزارت شان را مورد ملامت قرار دهند که نتوانسته اند چنان آدابی را در ایران شان نهادینه کنند!
هر چند باید اعتراف کرد چنان امور و توقعاتی با یک بخشنامه یا امریه از بالا محقق نخواهد شد و محتاج به بسترسازی طویل المدت است اما پرسش آنجاست آقای مهاجرانی در دوران مسئولیت شان تا چه اندازه برای چنان بسترسازی هائی اهتمام ورزیدند؟
عمده اهتمام ایشان در دوران وزارت شان معطوف به رها سازی فضای مطبوعات کشور با تابلوی آزادی رسانه ای بود که رویکردی است قابل مناقشه و به یاد دارم در تلویزیون هما یک بار و مفصل این بحث را با ماشاالله شمس الواعظین مطرح کردم و گفتم:
پمپ کردن استانداردهای حرفه ای و بین المللی مطبوعات به جامعه مطبوعات نحیف کشور بمثابه پیوند قلب به بدنی بود که استعداد پذیرش آن را نداشت و منطقاً و عملاً نیز آن بدن چنان قلبی را پس خواهد زد و آقای مهاجرانی نیز با آن شیب تندی که بر مطبوعات حاکم کرد در نهایت باعث شد مطبوعات حداقل های قبل از دوم خرداد را نیز با تحریک جناح های رادیکال حکومت از دست بدهند.
در پایان ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که جناب مهاجرانی در شیدائی اخیرشان به لندن کمتر به این نکته توجه کرده اند که این گونه رفتارها (درب را برای یکدیگر باز نگاه داشتن و رعایت حق تقدم عابر پیاده و مواردی از این قبیل) به خودی خود متضمن هیچ حسن و قبح ذاتی نیست و بیشتر نوعی فرماسیون فرهنگی و شرطی شده است که در هر کشوری با شکل و صورت های مختلف وجود دارد و تعجب آور است که فردی مانند مهاجرانی ناگهان تا این اندازه شیفته چنان رفتاری نُرماتیو و بعضاً شرطی شده اند!
نمونه خودی آن تعارف شناخته شده ایرانیان در هنگامه ورود یا خروج از یک درب است که رفتاری آشناست و به صفت ظاهر اخلاقی . اما این هم یک رفتار نرماتیو است که در تحلیل نهائی عاری از حسن و قبح ذاتی است.
آقای مهاجرانی باید چشم های خود را به واقعیت باز کنند و بپذیرند همه ملت ها کمابیش چنین مواردی را در عادات سنتی خود دارند و نمی توان یک طرف و یک ملت را برجسته کرد. رفتار همه ملت ها را باید در مکیال نسبیت سنجید. اگر ایشان مشعوف از خندیدن شهروندان انگلیسی به یکدیگر و دست تکان دادن و رعایت حق تقدم عابران در لندن شده اند لابد به یاد دارند سال گذشته جوانان همین ملت فرزانه چه شهرآشوبی و فحاشی ها و وندالیزم و هلیگانیزم و اوباشگری در لندن و دیگر شهرها از خود نشان داد! همچنانکه همین ملت به نظر جناب مهاجرانی متمدن بزرگ ترین اشتهارش در اروپا به برخورداری از بد دهان ترین و وحشی ترین و فحاش ترین طرفداران تیم های فوتبال اند.
بر همین اساس است که چنین به وجد آمدن هائی آن هم از جانب چنان اکابری نامانوس به نظر می رسد.


۳ نظر:

پنجره چوبی گفت...

سلام
این یادداشت غیر منصفانه بود
آدم احساس میکنه نگارنده هیچ وقت در ایران زندگی نکرده که اینطور می تازاند...

ناشناس گفت...

واقعا جای تاسف دارد که ایشان وزیر فرهنگ! این مملکت بوده اند. اینکه فردی که ده ها سال همیشه بالاترین مناسب حکومتی را داشته، حالا به خاطر اینکه رانندگان پشت خط عابر می ایستند، آنچنان شیفته لندن شود که مردم خودش را فراموش کند.

مگر مردم ما خصوصیات اخلاقی مثبت کم دارند؟ من الان در اروپا دانشجو هستم. خیلی از خصوصیات اخلاقی مثبتی که ما ایرانی ها داریم را اینها ندارند. مثلا هیچگاه ندیده ام که اگر فرد مسنی وارد اتوبوس یا مترو شد و جا نداشت کسی به احترامش بلند شود و جایش را به او بدهد. یعنی یک جای مشخص برای افراد مسن و یا خانم های باردار وجود دارد. اگر در زمان های شلوغ (صبح و بعد از ظهر) که جا نیست، فرد مسنی سوار شد، اگر فرد جوانی در مکان های مخصوص سالمندان نشسته بود، "قانونا" باید بلند شود. در غیر این صورت آن پیرمرد یا پیرزن باید مسیر را تحمل کند.

یا مثلا این مسئله کلا برای اروپایی ها تعریف نشده است که فرضا اگر یک پیرزن خرید کرده و وسایل زیادی را در دست گرفته و دارد می رود، شما بروید و کمکش کنید. اصلا اگر بهش پیشنهاد کمک بدهید که وسایلش را بگیرید، بنده خدا می ترسه! دیگر بماند اگر بخواهید به قصد کمک مثلا با ماشین کنارش بایستید که مثلا "مادر! کجا می روید؟ تا یک جایی برسونمتون!"

جناب مهاجرانی عنایت نفرمودند که اگر ماشین ها پشت چراغ می ایستند به این خاطر است که "قانون" این را می گوید و اگر کسی تخطی کند با او برخورد می شود. اجرای خوب این قانون سبب شده است که این "قانون" به یک "فرهنگ" خوب یعنی احترام به عابر پیاده تبدیل شود. همانطور که مثلا در ایران فشار راهنمایی و رانندگی برای اجبار در بستن کمربند ایمنی منجر به این شده است که اکنون حتی اگر پلیس هم نباشد، یک جمعیت قابل توجهی از مردم کمربند ایمنی می بندند و این "قانون" به "فرهنگ" مردم (لااقل شهرنشین) تبدیل شده است.

لذا می توان دید که پدیده هایی مثل حس نوع دوستی و کمک های فراوانی که مردم به هم در ایران می کنند، منشاء آن "اعتقادات" و "ارزش های اخلاقی" است. ولی بیشتر مواردی که امثال آقای مهاجرانی با شیفتگی تعریف می کنند نا از سر خیرخواهی یا اعتقادی که ریشه اش آمریت قانون و کارهای حکومت بوده است.

البته این حرفها به این معنی نیست که ایرانیان خصوصیات اخلاقی بد ندارند. به این معنی هم نیست که غربی ها هر خوبی که دارند ریشه اش اجبار بوده و قانون. بلکه بحث بر سر این است که افرادی که ادعای جان دادن برای ایران دارند و فریاد می زدند "جانم فدای ایران"، به خاطر اینکه در خارج کشور آرامش و رفاه بیشتر دارند به کشور خود پشت کرده اند و جالبتر آنکه در خارج از ایران احساس وطن بودن هم می کنند! و البته این وقتی جالب تر می شود که می بینیم برخی از این افراد خود جزء مسئولان کشور بوده اند و قطعا اگر کمی و کاستی ای هم وجود دارد اینها هم دخیل بوده اند.

افرادی بدون ادعا، هشت سال گمنام جنگیدند و شهید شدند، در شرایط سخت جبهه و زیر توپ و تانک! حالا اینان که ادعای فدا شدن جان در وطن دارند، به خاطر سرعت اینترنت و حفظ حق عابر پیاده در لندن احساس وطن بودن می کنند.

و خدا عاقبت همه ما را به خیر کند.

ناشناس گفت...

amen bradr ya khahareh azez ba shoma mafegh hastam dorod br shoma