۱۳۹۴ فروردین ۹, یکشنبه

بوسه مرگ!



از خود شیرینی های «آلن ایر» تا نــُـنــُر بازی های «آلن ایر دوستان» ایرانی!

با «آلن ایر» سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا بالغ بر 15 سال پیش آشنا شدم.
ماجرا از این قرار بود که برای تدریس آنلاین جناح بندی های سیاسی در ایران، اطلاعیه ای جهت ثبت نام متقاضیان در سایت «گالف 2000» منتشر کردم که دست بر قضا با استقبال خوبی مواجه شد و چهره های سرشناسی مانند دکتر نیکی کدی تا دکتر تهرانیان و جمع دیگری از مشاهیر دنیای سیاست مقیم ایالات متحده اقدام به ثبت نام کردند و نام «آلن ایر» هم میان متقاضیان بود.
در اطلاعیه دوم متقاضی ارسال رزومه و سوابق آشنائی ایشان با موضوع دوره شدم و بعد از دریافت سوابق دیدم در این میان «آلن ایر» که خود را ایران شناس شاغل به خدمت در کنسولگری آمریکا در امارات متحده عربی معرفی کرده بود از بیشترین و کامل ترین کتب و رفرنس ها و منابع استفاده کرده و بهره برده.
بنا به دلائلی شخصی از صرافت این پروژه افتادم اما از آن تاریخ به بعد نام «آلن ایر» و فعالیت هایش بویژه مصاحبه هایش را با وسواس دنبال می کردم تا آنکه بمناسبتی و ذیل یکی از مقالاتم به ایشان اشاره کرده و فعالیتش را جاسوسی و کسب اطلاعات از ایران برای دولتمردان آمریکا معرفی کردم.
آلن ایر نیز بلافاصله واکنش نشان داد و ضمن ارسال ایمیلی به اینجانب گفت:
من جاسوس نیستم و تنها یک کارشناس سیاسی مسائل ایرانم که در سفارت آمریکا در دوبی مستقر بوده و کارم دیده بانی مسائل ایران و انتقال آن به مرکز (وزارت خارجه آمریکا) است (نقل به مضمون)
من هم در پاسخ به ایشان نوشتم:
مهم نیست شما خود را چه کاره می دانید ! مهم آنست که همین امور محوله تان در فرهنگ ایرانی «جاسوسی» تلقی می شود. قدر مسلم وزارت خارجه آمریکا که قرار نیست با اطلاعات ارسالی شما «تـُرشی» بیاندازد و طبیعتاً مبتنی بر داده پردازی از اطلاعات ارسالی جنابعالی دست به طراحی و تدوین رویکرد و استراتژی نسبت به ایران خواهد زد. (نقل به مضمون)
علی ایحال و بعد از ارتقا مشارالیه بسمت سخنگوئی وزارت خارجه، نقش ایشان در کریدورهای سیاسی مرتبط با ایران پر رنگ شد و بویژه به دلیل تبحر نسبتا خوبش با زبان فارسی اکنون بسرعت توانسته نزد کسری از «ایرانیان همیشه شیفته ایالات متحده» خوش بدرخشد و مشعوف از چنین درخششی مبتلا به جو زدگی شده و بعضا در صفحه فیس بوکش بتناوب اظهار فضل و لحیه فرموده و مشاهده می شود شیدائیان ایرانیش نیز با احساس عمیق دختر خاله ـ پسر خالگی با ایشان، برایش غش می کنند و کف می زنند!
جدید ترین فاضلانه ایشان آنجا بود که فرموده اند:
شک ندارم جایزه صلح سال 2015 لایق و برازنده محمد جواد ظریف خواهد بود!
ادعائی که چنانچه صحت داشته باشد موید فراست یک افسر اطلاعاتی است تا از این طریق از سوئی برای ایرانیان جوزده و دلباخته اش «دلربائی کند» و هم زمان بتواند از این طریق و با تاسی به خدعه آشنای «بوسه مرگ» بر تلاش نچندان نامشهود و مفهوم آمریکائیان در خلال مذاکرات هسته ای دال بر ایجاد اختلاف بین دولتمردان ایرانی به زعم ایشان «صلح طلب» و دولتمردان «سخت سر و جنگ طلب» در جبهه مقابل ظریف، امداد رسانی کند.


۱۳۹۴ فروردین ۵, چهارشنبه

شرط قلندری!


آرتور شوپنهاور فیلسوف سرشناس آلمانی معتقد بود:
ازدواج یک هیجان زودگذر است که مبدل به یک دغدغه دائمی می شود.
اکنون قرائت شوپن از ازدواج را می توان قرینه جنبش سبزی دانست که سال 88 هیجان زده، جهان را زیر پای خود فتح شده می انگاشت و به همان سرعت نیز عرق اش درآمد و مبدل به یک ندامت دائمی شد!
ابراز ارادت اخیر مشاهیری از جنبش سبز نسبت به سردار قاسم سلیمانی را می توان مصداقی از همان جوزدگی مسبوق به سابقه دانست که اکنون منجر به آن شده تا فردی مانند «مسعود بهنود» در توصیف سردار سلیمانی متشبث به توصیف «سردار عارف» شود و «ابراهیم نبوی» نیز «سردار» را «آبروی ایرانیان» بنامد!(اینجا)
هر چند کمالات و فضائل و رشادت های سردار غیر قابل کتمان است اما در این میان آنچه که محل تحیُــّـر است ابتلای سبزها یا تمارض سبزها به نسیانی مصلحتی است.
ظاهرا ایشان فراموش کرده اند سردار سلیمانی یک استثنا نیست و آنچه که استثناست «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» است که برون دادش سردارانی از جنس سلیمانی است که به وقت مقتضی با همان درایت و صلابتی که فتنه را در لبنان و سوریه و عراق سرکوب می کنند با همان صلابت کوبنده سنگ بر فرق فتنه در آشوب 88 بودند.
ظاهرا حافظه تاریخی سبزها بغایت نحیف است و به همین سرعت فراموش کرده اند خاستگاه «قاسم سلیمانی» همان جائی است که پیش از آن «سردار شوشتری» از آن روئیده و بالیده بود با این تفاوت که در 88 وقتی «شوشتری» توسط «جنود الشیطان» تحت الامر «ریگی» به شهادت رسید غالب سبزهای جوزده به تناوب و تعدد و تکثر در وب سایت های خود بابت شهادت شوشتری به یکدیگر تبریک می گفتند(!) و اکنون مدیحه سرای سلیمانی شده اند.
(نگاه کنید به مقاله بسیجی واقعی)
ظاهراً سبزها به همین سرعت فراموش کرده اند که سردار همان کسی است که با درایت و به استعداد دیگر هم رزمانش در خطوط مقدم همان جبهه هائی مشغول سلحشوری است که پیش تر بابتش توسط «جماعت سبز» و با شعار «نه غزه ـ نه لبنان» مورد شماتت قرار می گرفتند!
ملالی نیست.
اما این بخش از سبزها چنانچه مایل به سهیم شدن و سهم بردن از افتخارات سردارانی مانند سلیمانی با خاستگاه سپاهی شان هستند قبل از آن موظفند با ابراز برائت خود از شیطنت ها و شرارت های 88 شان، بستر بازگشت خود به آغوش عقلانیت را فراهم سازند.

۱۳۹۳ اسفند ۲۴, یکشنبه

مطهری بدون رُتوش!


قیصریه سوزی شیراز در فقد تسامح و سگالشی طرفینی بین «مطهری» و «پاد مطهریان» بصورت طبیعی می توانست و توانست تا به اعتبار حتمیت و سنخیت عناصر لازم الاحصای «غیاظی» به عداوت و سگالیدنی قابل انتظار و اشتعال از جنس بد مستی معشوقه اسکندر در به آتش کشیدن قیصریه ای در فارس بیانجامد.
هر چند پیش تر و به سهم خود ماجرای «غیاظان شیراز و علی مطهری» را با خوانش «قلچماق بازی توام با حسن نیت» محکوم و مشروح کردم (اینجا) اما لایه های دیگر آن دمار کشی ـ دمام کوبانه بویژه با ادامه نفت افشانی علی مطهری بر آن حریق منحوس لازم النقد و واجب الشرح می نمایاند.
در ماجرای «خشونت» نمی توان و نمی بایست بر دیالکتیک حاکم و رابط بین دو عنصر غاضب و مغضوب بی التفات بود.
غیظ عنصری طرفینی است و در خلاء نمی جوشد.
غضب چگالی هم افزاینده «غاضب و مغضوب» در واحد قهر است.
قهر برآیند «قاهر و مقهور» در بستر قهرـ مانی است.
خشم محصول هم افزائی بین خشمندگان و خشم خوردگان است.
در ماجرای «شارلی ابدو» همین دیالکتیک را بدآنگونه کتابت کردم که:
خشونت در «موسع ترین تعریف» ناظر بر قول یا فعلی است که از جوار آن عنصر خشونت ورز «عواطف یا جوارح» فرد یا افراد را مورد جراحت قرار می دهد. بر مبنای این تعریف با «مشت و لگد و چماق» بینی کسی را شکستن همان قدر خشونت است که با «فحش و طعنه و ناسزا» روح و روان و عواطف و احساسات و علائق و اعتقادات و شخصیت کسی را خوار و خفیف و تحقیر کردن! ... نمی شود و نباید فردی را در انزوای تحقیر قرار داد و به استهزا کشاند و تمسخر کرد و طعنه زد و متلک گفت و آنگاه که از موضع عصبانیت دست به خشونت بُرد چوب ملامت و انگشت شماتت بر ایشان نهاد! گفتمان تحقیر خود نوعی خشونت است. سلفیون سیاسی برای بازتولید خشونت بی تابی می کنند و در دلتنگی برای «چماقیزه شدن جو» با «چماق زبان» می کوشند با «شکلک درآوردن» برای هم رستــه های خود در منتهی الیه جبهه مقابل از اردوی رقیب همآورد بطلبند!
(مقاله خود شیرینی)
در «ماجرای شیراز» نیز نمی شود نامتوقع بود که «علی مطهری» مدام با همان منطقی که پیشتر «محمود» را بابت خس و خاشاک نامیدن معترضین 88 مورد شماتت قرار داده و می دهد اکنون نیز و بر همان صراط با زبان تحقیر و بیانی عنیف موجبات تشجیع مخالفانش در اعمال رفلکسیو خشونت ورزی را بسترسازی و عملیاتی کند.
این کمال بی حزمی و نحافت بی معرفتی است که مشارالیه علی الدوام پُـز آقازاده علامه اخلاق و معرفت بودن خود را به زمین و زمان بفروشند و هم زمان و بی اخلاقانه مخالفین و مهاجمین به خود در شیراز را مشتی رذل و وحشی و سگ و فرومایگان مزدور و چند جوان جاهل و داعشی های وطنی و خوارج صفتان بنامند!
همین ادبیات سخیف و گویش عنیف است که بستر ساز کانون انعقاد نطفه خشونت و دامن زننده و تعمیق دهنده به غیاظی در شهر خواهد شد.
جناب آقای مطهری بی التفات به این واقعیت اند که برخلاف نگاه متفرعنانه و خود برتربینانه ایشان آنان که در جبهه مقابل ایشان با جوان سری یا خیره سری علیه ایشان بدسگالی و سخت زبانی و مشت افشانی می کنند مشتی اراذل و اوباش مزدور و اجیر شده تحت الامر نیستند. این تنها ساده کردن صورت مسئله و فرو بردن خود در خلسه تشفی خاطر با توسل به فحش درمانی نسبت به طرف مقابل است.
واقعیت میدانی حاکی از آن است که در قشربندی اجتماعی از میانه توده ها و حاملان واثق و دلبسته به انقلاب اسلامی و ایضاً جمهوری اسلامی، اقشاری هم هستند که در عین دلبستگی به انقلاب و اسلام و نظام و رهبری بنا به دلائل شخصیتی و فقر فرهنگی ناتوان از آنند تا در چالش های کلامی از مقدسات و فرائض و دلبستگی و علائق و سلائق ایمانی و اعتقادی خود، صیانت و حراست استدلالی و کلامی کنند.
چنین لایه های شوریده سر و نابردباری در مواجهه با افرادی مانند علی مطهری که از ناحیه مواضع نامتعارفش از ایشان و قول و فعل ایشان سابقه بد دهانی و بد گمانی و بدسگالی علیه مقدسات خود را دارند و بمنظور مدافعه از سرحدات اعتقادی و ایمانی شان که به زعم ایشان توسط علی مطهری و علی مطهری ها مورد طعن و هتک و جسارت قرار گرفته، با حسن نیت کامل و به استعداد قوای قهریه و فیزیکی خود حراست خشونت ورزانه می کنند.
بیرون از مسامحه آقای علی مطهری بعد از اصرارش بر رو در رو قرار دادن خود با رهبری نظام در خلال کوبیدن ایشان بر طبل «پایان حصر» آن هم بدون توجه به قواره و اندازه های سیاسی خود، از فردای پاسخ صریح رهبری به ایشان مبنی بر «صحت حصر» مشارالیه که قبلا خود را تابع نظرات حکومتی رهبری معرفی کرده بود با اصرارش بر ادامه موضع قبلی خود «خواسته یا ناخواسته» خود را در عداد عناصر مخالف با ولایت فقیه تعریف و معنا کرد.
این که علی مطهری مخالف ولایت فقیه باشد امر عجیب و غیر قابل فهم و انتظاری نیست و تا اینجای ماجرا برای آن اقشار شوریده سر و دلبسته به نظام چنین چیزی با توجه به آنکه به هر حال افراد و اقشاری در ایران هستند که بنا به هر دلیلی «مخالف ولایت فقیه و شخص آیت الله خامنه ای هستند» چندان محل اعتنا نمی تواند باشد. اما محل افتراق و کانون مناقشه برای ایشان اصرار آقای مطهری در ایستادن در میانه درب است تا بدینوسیله از سوئی با اتکای بر رانت آقازادگی و انتسابش به ایدئولوگ شهید انقلاب برای خود سهم دُردانگی را از نظام مطالبه و توقع کند و هم زمان بکوشد با ایستادن بر سکوی مخالفان ولایت فقیه از میانه اقشار مخالف با جمهوری اسلامی دلربائی و آغوش گشائی کند.
نقطه جوش اقشار حزب اللهی رو در رو قرار گرفته با مطهری اصرار ایشان بر زیست دو گانه و لاک پشتی مشارالیه است که می خواهد از سوئی با شاذگوئی علیه مقدسات حاملان انقلاب برای مخالفان نظام قهرمان بازی درآورد و هم زمان و کماکان با نشستن بر صندلی «فرزند علامه شهید» از نظام قدر ببیند و خود را به اعتبار پدر شهیدش برای نظام «لوس کند» و هزینه بیافزاید بدون آنکه بر تریج قبایش آلایشی نشیند.
همه عصبانیت آن اقشار شوریده سر و عصیانگر ناشی از درک تذبذبی است که از قول و فعل آقای مطهری دارند. برای این شوریدگان ضدیت مطهری با ولایت فقیه می تواند قابل تحمل باشد مشروط بر آنکه بدون ماسک، مسئولیت ضدیت خود را بپذیرد و آنگاه به تاسی از چشم انداز توصیفی «شهید مطهری» که کمونیست ها نیز در نظام اسلامی مشروط بر تحری حقیقت و پذیرش مسئولیت محق در بیان آزادنه نظرات شانند فرزند ایشان نیز بدون روتوش و بیرون از سیاست «توبره و آخور» و بدون توسل به رانت های معنوی یا مادی حکومت، برای خود احراز شخصیت و کسب موقعیت و مشق سیاست نمایند.


از تدلیس یونسی تا تندیس سلیمانی!


پدیده سیاست در داخل ایران به اهتمام برخی «مشتبهین» از جمله با همت عالی فردی مانند دکتر صادق زیباکلام بشدت مبتذل شده و مرزهای انحطاط را در نوردیده!
متاسفانه زیباکلام در کانون این ابتذال «خواسته یا ناخواسته» خود را مبدل به زنگ تفریح سیاست در ایران کرده تا جائی که علی رغم احراز کرسی استادی علوم سیاسی در معتبرترین دانشگاه ایران با قول و فعل خود و بشکلی نامفهوم موجبات تخفیف و تحقیر خود نزد صاحب نظران و سیاست شناسان را فراهم آورده است و دیگر کمتر معمری در سپهر سیاسی ایران را می توان یافت که ایشان را جدی می گیرد.
نامه اخیر زیباکلام به اسماعیل کوثری (اینجا) و اهتمام ایشان در این نامه به نیت دفاع از علی یونسی و اظهارات شاذ ایشان ناظر بر «هژمونی ایران در منطقه» آخرین نمونه از ملاحت کلامی «دکتر» است.
زیباکلام در این نامه خطاب به کوثری ابراز داشته:
چرا اگر شما و همفکران تان مباهات کنید که «انقلاب اسلامی» به عراق صادر شده و در آن کشور به حرکت در آمده، سخن تان عیب و ایرادی ندارد و تازه انقلابی هم هست، اما اگر آقای یونسی بگوید که ایران اسلامی در عراق پیشروی کرده یا نفوذ کرده، می بایستی علیه وی اعلام جرم شود؟

دکتر زیباکلام ظاهرا متوجه نیست ابراز همین دست اظهارات و اشتیاق ایشان به ارسال متنوع و متعدد چنین نامه هائی شتابزده و محیرالعقول است که منجر به آن شده و می شود تا دیگر کسی ایشان را در قامت یک عنصر عمیق و صاحب نظر و اندیشمند در حوزه سیاست، جدی نگیرد!
جناب آقای زیباکلام ظاهراً متوجه این واقعیت توام با بداهت و صراحت نیستند که معترض اصلی به سخنان ناسنجیده یونسی دولت عراق بود و این وزارت خارجه عراق و «ابراهیم الجعفری» وزیر خارجه عراق بود که در اولویت معترض یونسی و شاذگوئی های یونسی شدند!
خوب است آقای زیباکلام قبل از آنکه کوثری را مخاطب سوال قرار دهند خود ابتدا پاسخگوی این پرسش باشند که چرا علی رغم آنکه «بقول ایشان» کوثری و هم فکران کوثری همواره به صدور انقلاب اسلامی در عراق مباهات می کنند و بدون لکنت و با صراحت این مباهات را در تریبون های عمومی ابراز داشته و می دارند اما تاکنون ایشان و هم فکران ایشان نه تنها مورد کمترین اعتراض و گلایه ای از جانب دولتمردان عراقی واقع نشده بلکه همین هفته گذشته این «هادی العامری» دبیر کل سازمان بدر عراق بود که به پاس خدمات و زحمات و سلحشوری ها و جان نثاری های سردار قاسم سلیمانی در نبرد با وحوش داعش در تکریت و سلیمانیه خواستار نصب تندیس ایشان در کشورش شد!؟ در حالی که در آن سوی جبهه این یونسی است که بابت بی مبالاتی در اظهاراتش مملکت را به هزینه می اندازد و موجبات ناخرسندی دولت همسایه می شود.
مشکل زیباکلام ناتوانی ایشان در فهم شکاف موجود در حد فاصل «تدلیس یونسی در کلام» با درخواست «تندیس سلیمانی در عراق» نزد عراقیان است!
عجزی که در صورت فائق نیآمدن «دکتر» بر آن ایشان را علی الدوام به ماندن در دنیای فکاهی سیاست محکوم نگاه خواهد داشت.

۱۳۹۳ اسفند ۲۳, شنبه

دیوار بلند حاشا!


حجت الاسلام علی یونسی بعد از ابراز اظهارات گستاخانه اش (هژمونی ایران در عراق و منطقه) در سمینار ایران و متعاقب بازتاب و تبعات منفی آن اظهارات، اینک و بعد از اعتراض مقامات عراقی در مصاحبه با تسنیم و در مقام توجیه آن مواضع شاذ گفته:
«متأسفانه مسئولان عراقی قبل از اینکه صحبت‌های من را ببینند خبر را از دشمنان عراق و شبکه‌های تبلیغاتی مثل الجزیره و العربیه شنیدند ... آنهائی که همیشه مخالف وحدت و امنیت عراق و ایران بوده‌اند و همیشه دنبال این بوده‌اند که بین کشورهای منطقه اختلاف ایجاد شود با جعل و تحریف خبر، جوسازی کردند و متأسفانه بعضی از دوستان (عراقی) ما هم قبل از اینکه از اینجا بپرسند از حرف آنها موضع گرفتند.»

مزید اطلاع جناب آقای یونسی باید معروض داشت:
اولاً نخستین خبر و واکنش منفی از اظهارات شاذ جنابعالی، قبل از دشمنان تعلق به یکی از دوستان تان داشت (جناب آقای محمد علی ابطحی) که دست بر قضا در آن سمینار هم حاضر بود و بلافاصله نیز در صفحه فیس بوک شان نوشتند:
«دیروز در سمینار ایران پای سخنان دوست عزیزم آقای یونسی بودم ... از سخنان ایشان خیلی تعجب کردم. از بازتاب هایش بیشتر نگران بودم. روی ریل ایران دوستی، چنان سرعت گرفته بود که می گفت باید ایران با کشورهای تحت نفوذش اتحادیه تشکیل دهد. و یا اینکه ایران و عراق چنان درهم آمیخته اند که یا باید باهم بجنگند و یا اینکه یکی باشند. می دانم نمی خواست مرزهای جغرافیایی را نادیده بگیرد، اما الان که کشورهای عربی منطقه از ترس ایران با اسرائیل به وحدت نسبی رسیده اند، این حرف ها از جنس حرف های تهدید آمیز احمدی نژادی تلقی می شد که می تواند بهانه خوبی برای بزرگ کردن خطر ایران باشد. جدای از دولت ها، مردم هر کشوری هم نسبت به سرزمین شان حساسیت دارند.این حرف ها احساسات مردم را هم بر می انگیزاند. به دکتر سیدجواد طباطبایی که کنارش بودم، گفتم خدا کند این سخنان منتشر نشود. اما چون دیدم منتشر شده، گفتم نقدم را اینجا علنی بگویم»
ثانیاً می دانیم یکی از سخت ترین و چندش آورترین و جانکاه ترین کارها نزد مسئولین در ایران ابراز ندامت و بیان یک کلمه «ببخشید» است و هم چنان که یکی از شیرین ترین و لذت بخش ترین و شعفناک ترین لذائذ نزد کثیری از اعاظم در ایران، نشستن بر کرسی قدرت و صدارت و وزارت و مسئولیت است و بالتبع ترک چنان کرسی برای چنان کرسی دارانی بغایت تعب و تلخ و دردناک است! علی ایحال وقتی به تجربه مشخص می شود عزیزی علی رغم دلبستگی به «پست» شایستگی و بایستگی لازم برای مسئولیت محوله را ندارد شایسته تر آن است بدون بالا رفتن از دیوار حاشا و تلاش مذبوحانه برای استتار بی کفایتی خود و ضمن احترام به شعور مخاطب فقط یک کلام بگویند «ببخشید» و کرسی خود را واگذار به کسی کند که انشاالله شایستگی و بایستگی دارد یا لااقل هزینه افزائی ندارد!

۱۳۹۳ اسفند ۲۱, پنجشنبه

از ستارخان تا پیرموذن!


ده سال پیش و در رثای عروج «حاج داوود کریمی» ذیل دل مویه «حاج داوود تمام شد» نوشتم:
عطفينه اين خاک کجاست که توان زايش و پردازش خادم و خائن را همزمان در خود مستوره دارد؟
اکنون و ده سال بعد از هجرت آن دُردانه و گوهر شب چراغ مردانگی و معنویت، نوبت به جماعت خائنان رسیده تا در مقام استیفای حق و سهم خیانت خود برخیزند و با کمال تاسف این سهم خواهی را از ناحیه تربت قهرمان پرور آذربایجانی های سلحشور و شیرافکن مطالبه کنند.
نورالدین پیرموذن نماینده سابق مجلس از اردبیل که بعد از خروج از کشور در سال 86 مقیم و مرید ایالات متحده آمریکا شد اینک و بعد از فراز و فرودهائی منطبق با طبع متلونش نهایتاً روزه شک دار را کنار گذاشت و در کنار «رضا پهلوی» آخرین بازمانده ذکور از سلسله منقرض پهلوی ها در تلویزیون دولت آمریکا (VOA) نشست و ضمن اعلام برائت و کراهت و ندامت از حضورش در انقلاب اسلامی ایران رسماً و علناً خود را در قامت پیوستگان به جبهه خائنین و مخالفین با مردم ایران و دلبستگی های مردم ایران تعریف و تبیین کرد.

شوربختانه نورالدین (!) به این نیز اکتفا نکرد و بعد از شکوائیه برادرش (کمال الدین پیر موذن نماینده اصلاح طلب در مجلس فعلی) از رفتار خائنانه «اخوی» مشارالیه نیز با تحریر فحش نامه ای به اخوی و تمامیت نظام و مفردات و ملحقات آن مختصر آبروئی را که امید به تحفظش می رفت را نیز بر باد داد!
(رجوع به زیر نویس شود)
هر چند اسفند 86 و ذیل مقاله «رسانه نحس» به تلون مزاج این عنصر متواری اشاره کرده بودم. اما اکنون نیز نمی توان و نباید بمنظور عبرت دیگران به رفتار سالوسانه چنین متلونانی بی التفاتی کرد.
همان طور که در بالا تاکید کردم:عطفينه اين خاک کجاست که توان زايش و پردازش خادم و خائن را همزمان در خود مستوره دارد؟ و اکنون بر سبیل مصداق نمی توان متذکر این واقعیت نبود و نشد که تربت آذربایجان فرزندان سلحشوری مانند «ستار خان» را به ملت و تاریخ ایران هدیه کرده که وقتی کنسول روسیه در ماجرای مشروطه به آن بزرگمرد پیشنهاد گرفتن و رفتن به زیر بیرق روسیه را داد آن فرزند خلف آذربایجان پاسخ داد:
«من در زير بيرق جناب ابوالفضل العباس عليه السلام و بيرق ايرانم، بيرق شما به من لازم نيست، و من ابداً تابع ظلم و استبداد نخواهم شد، و امروز و همه‌ بيرق هايی كه مستبدين در شهر زده اند، قلم خواهم كرد. اگر شاهنشاه ايران به من سياست فرمايند، نوش خواهم كرد. ابداً ملت از حقوق مشروطه خود دست نخواهند كشيد. مگر من و اهالی تبريز به دولت علّيه ايران باغی شده ايم كه در زير بيرق شما پناهنده شويم؟ ما می دانيم و پدر تاجدار ما و بس.»
و اکنون هر چند خاستگاه این «پیرموذن» با آن دُردانه (ستارخان) مشترک التربت است اما محل افتراق خواستگاه این دو است.
بقول مهدی اخوان ثالث در توصیف «شغاد» برادر ناتنی «رستم»:
این شغاد دون، شغاد پست
این دغل ، این بد برادندر
...
نطفه شاید نطفه زال زر است
لیک کشتگاه و رستگاهش نیست رودابه!


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اظهارات «نورالدین پیرموذن» علیه برادرش «کمال الدین» بنقل از سایت تقاطع:

نورالدین پیرموذن، عضو اصلاح‌طلب دوره‌های ششم و هفتم مجلس شورای اسلامی به بیانیه‌ ابراز انزجار برادرش از او که روز دوشنبه (۱۸ اسفند-۹ مارچ) در خبرگزاری‌های ایران منتشر شد، واکنش نشان داد.
آقای پیرموذن در نوشته‌ی کوتاهی با عنوان «عزیزانم، لطفا جدی نگیرید!» که بر روی صفحه فیسبوک خود قرار داده، برادرش کمال‌الدین پیرموذن را به “خودفروشی”، “خانواده‌فروشی”، “برادرفروشی” و “مخصوصا مردم‌فروشی” متهم کرده و نوشته است: «تهمت و دروغ و ترور شخصیت و به هم زدن حرمت و احترام و اساس خانواده، خمیرمایه‌ نظام کثیف و پوسیده ولایت فقیه و سکه رایج ادبیات سیاسی استبداد و استحمار مذهبی حاکم بر کشور شده است.»
او هم‌چنین با بیان این‌که «لابد یا جهت باد در کشور عوض شده و یا نرخ نان نمایندگی دوره بعد مجلس از طرف رهبری این‌گونه تعیین و مقرر شده» افزوده است: «امروز بیش از گذشته مسلم و مشخص شد که از اول هم هدیه کرسی نمایندگی مجلس نهم به ایشان صرفا برای ساکت کردن مردم اردبیل و دام و تله‌ای شوم برای بازگرداندن و تحویل من به قول خودش به هتل اوین بوده است. خوشحالم که به موقع متوجه این نقشه شدم.»
نورالدین پیرموذن که بعد از ردصلاحیت در انتخابات مجلس هشتم راهی ایالات متحده امریکا شد و هم ‌اکنون در شهر لس‌آنجلس اقامت دارد، ادامه داده: «قطعا با عدم بازگشت من، ماموریت و تعهد ایشان نیز به اتمام رسیده و این خودفروشی و خانواده‌فروشی و برادرفروشی مخصوصا مردم‌فروشی از ذهن مردم فهمیده و شجاع اردبیل هرگز پاک نخواهد شد.»
نورالدین پیرموذن، یادداشت کوتاهش را این‌گونه پایان داده است: «تا روزی که آزادی و انسان‌های آزاده در حبس و حصر و تبعیدند، هم‌چنان باید شاهد معرکه‌گردانی شب‌پره‌ها در فضای سیاسی کشور و حضور بزهای اخفش و سگ‌های قلاده به گردن در مجلس شورای طالبان کشور باشیم.»
گفتنی است بیانیه‌ی ابراز انزجار کمال‌الدین پیرموذن از برادر بزرگ‌ترش در واکنش به اظهارات او در برنامه‌ای به مناسبت سال‌روز پیروزی انقلاب اسلامی در شبکه‌ی تلویزیونی «صدای امریکا» صورت گرفته است.
آقای پیرموذن در آن برنامه‌ که با حضور رضا پهلوی، فرزند شاه سابق ایران برگزار شد، از همراهی خود با انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ ابراز پشیمانی و از رژیم کنونی ایران به شدت انتقاد کرد.
اظهاراتی که باعث شد برادر کوچک‌ترش این‌گونه از او ابراز برائت کند: «از طرف خویش و به نیابت از خاندان بزرگ پیرموذن، ضمن عذرخواهی از ملت رشید ایران، خاصه مقام معظم رهبری، تمامی انسان‌های آزاده انقلابی و به ویژه خانواده معظم شهدا و ایثارگران عزیز، بدین وسیله انزجار و بیزاری و دوری خاندان پیرموذن و خود را از حضور دکتر نورالدین پیرموذن در یک کشور خاصم نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، با موضع‌گیری‌های نابخردانه و ملک و ملت‌فروشانه نابجا اعلام داشته و آن را به جد محکوم می‌کنیم.»

تقاطع : http://taghato.net/article/10344

قدیس سازی!



معروف است مُخبر فوتبالی که عاشق تیم لیورپول بود در گزارش خبری از نتیجه مسابقه فینال بین لیورپول و منچسترسیتی علی رغم شکست تیم محبوبش (لیورپول) در گزارش بازی بین این دو تیم برای ادای احترام به تیم محبوبش این چنین گزارش کرد که:
در بازی امروز بین لیورپول و منچستر سیتی اول لیورپول «دوم» شد بعد منچسترسیتی «اول» شد!
حالا حکایت انتخابات اخیر ریاست مجلس خبرگان و توجیه و تحلیل علاقه مندان به «آیت الله هاشمی رفسنجانی» است که علی رغم توقع و تصورشان بعد از شکست آیت الله در آن انتخابات با توسل به ادبیات و تاویلات و شطحیاتی آستان بوسانه درصدد قدیس سازی از رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام برآمده اند!
ادبیاتی از این دست:
ـ او در انتخابات ریاست مجلس خبرگان شرکت کرد و آبروی خود را بر بخش عظیمی از دوستدارانش خرج کرد تا بار دیگر ثابت کند به تکلیف که همان خواست ملت است عمل می‌کند.
برای آیت‌الله پیروزی و شکست در انتخابات معنا ندارد و آنچه برای او دارای اهمیت و ارزش است، در رضایت ملت تعریف می‌شود. (روزنامه قانون)
ـ هاشمی آمد تا به تکلیف عمل کرده باشد و مورد نقد و گلایه طرفدارانش قرار نگیرد. برای آیت الله برد و باخت معنا ندارد. (حسین مرعشی)
ـ سبقه سیاسی آیت‌الله گواه آن است که ایشان در اینگونه مقاطع انتخاباتی هرگز به پیروزی یا شكست فكر نكرده بلكه بر اساس تکلیف اقدامی را انجام داده است. آیت‌الله هاشمی‌ كماكان فارغ از اینكه چه نتیجه‌ای حاصل شود، به تكلیف عمل می‌کند (محمد هاشمی)
ـ حکایت اعلام نامزدی آیت‌الله هاشمی برای ریاست مجلس خبرگان دقیقا با الگوی ٣٠ ساله از رفتار سیاسی ایشان مطابقت پیدا می‌کند. ایشان با علم به اینکه می‌دانستند موضع‌گیری و جهت‌گیری بسیاری از اعضای خبرگان چگونه است، مع‌ذلک به واسطه احساس خطری که داشتند وارد رقابت شدند. ... نامزدی ایشان از باب وظیفه‌ای بود که در قبال ابرهای سیاسی که به گفته ایشان برخی تندروی‌ها در آسمان کشور ظاهر کرده، احساس می‌کردند. ایشان بعد از اعلام نتایج انتخابات دیروز فقط یک جمله گفتند «نمی‌توانستم و نتوانستم ساکت بنشینم. با پاگذاشتن بر ٨٠ سال آبرو و حیثیت سیاسی‌ام، به آخرین وظیفه و تکلیفم برای انقلاب و نظام عمل کردم» (صادق زیبا کلام)
دست آخر هم «سایت انتخاب» که مدت ها است در نقش روابط عمومی آیت الله عهده داری مسئولیت می کند و طی دو هفته گذشته برای موفقیت آیت الله در انتخابات هیات رئیسه سنگ تمام گذاشت در فردای اعلام نتیجه انتخابات با نثری ملولانه خبر شکست آیت الله را منتشر کرد و محض خالی نماندن عریضه ذیل خبر مزبور نوشت:
به نظر می‌رسد مطابق جدول نتایح آرا، در شمارش آرا در دور دوم رای‌گیری با یک رای «ابهام» مواجه هستیم!(اینجا)
(لابد تقلب شده و مردم باید بریزن به خیابان)!
بقول یکی از دوستان:
حال و روز مسئول این سایت مشابه همان مخبر ورزشی است که در حالی که 24 ساعت است دوستان دارند شانه های ایشان را می مالند مشارالیه نیز با وفاداری می فرمایند:
در انتخاب رئیس مجلس خبرگان اول هاشمی دوم شد بعد یزدی اول شد!


۱۳۹۳ اسفند ۲۰, چهارشنبه

غیاظان شهر حافظ!


تهاجم پر غیظ و خشونت غیاظان به علی مطهری در شیرازی که اشتهارش به حافظ و طبع نرم و روحیه شاعرانه و خوی میهمان نواز مردم این شهر است یادآور آنی شد که در فردای صدور فتوای حلیت شطرنج توسط امام خمینی یکی از دوستان در سفر به شیراز بمنظور پر کردن ساعت پرواز اقدام به بردن شطرنج با خود به داخل هواپیما کرد و تعریف کرد بعد از ورود به فرودگاه شیراز مامور امنیتی مسئول در فرودگاه با دیدن جعبه شطرنج با خشونت آن را ضبط کرده و با اعتراض صاحب شطرنج مبنی بر آنکه امام فتوای حلیتش را داده بشدت برافروخته شده و ضمن لگد کردن و شکستن مهره های شطرنج اظهار داشته:
فتوای امام مال تهران است و شامل شیراز نمی شود!
علی ایحال چیزی که غیر قابل کتمان و اغماض است مذمومیت برخورد فیزیکی عده ای ولو برخوردار از حسن نیت با مخالفان فکری و نظری خود از جمله «علی مطهری» است!
بالغ بر 20 سال پیش که مشابه همین اتفاق با دکتر سروش در دانشگاه امیرکبیر بوقوع پیوست. هر چند شخصاً دکتر سروش و اصرار بلاوجه اش در خشونت کلامی و استفاده از ادبیات مطعون و گزنده نسبت به مخالفان خود را عامل اولیه و موجده در تحریق خشونت می دانستم و می دانم علی رغم این در فردای مضروب شدن ایشان ضمن تحریر و ارسال استمالت نامه ای خطاب به ایشان با خوانش سروده صائب تبریزی که «محتسب با ساغر می گر مرآ سر بشکند ـــــ ترسم از سر نیست. زآن ترسم که ساغر بشکند» خدمت شان معروض داشتم: ترس بنده قبل از کتک خوردن دکتر سروش باب شدن عالم زنی است!
اکنون نیز خطاب به آن دسته از غیاظان شهر حافظ باید سرکوفت شماتت زد که هر چند «علی مطهری» عالم نیست و ادعای عالمی هم نمی تواند داشته باشد. اما محل مناقشه کسوت ایشان نیست. دعوا بر سر حسن نیت توام با حماقت افرادی است که مخالفت خود با مخالفان شان را با توسل به ورز بازوان ابراز و عملیاتی می کنند.
چنین قُلچماق ورزی هائی تنها اثری که دارد بستن باب جدال احسن و موجه کردن و معتبر کردن مضروب بدون توجه به مواضع قابل مناقشه ایشان است.
غیاظان شهر با چنین غیظ درمانی هائی عمداً یا سهواً دست کسانی مانند اینجانب و امثال اینجانب را می بندند که تا بُن دندان با علی مطهری و امثال علی مطهری اختلاف دیدگاه دارند و تاکنون به سهم و بضاعت خود ضمن برسمیت شناختن حق مشروع برخورداری ایشان از نقطه نظرات ولو شاذ شان به سهم و بضاعت اندیشگی خود، ایشان را بدون التفات به دنیای عضله و قطر گردن به چالش فکری و قلمی کشانده و می کشانیم.
بر غیاظان محترم فرض است ضمن حفظ حسن نیت خود اگر توان مُچ اندازی کلامی با مخالف خود را ندارند لااقل سکوت کنند و اجازه ندهند آنانی که توانش را دارند تا به سهولت سطح نازل دانش سیاسی و قلت توان اندیشگی امثال علی مطهری را از طریق کلامت و کتابت عریان نمایند اکنون با چنان معرکه گردانی ها و قلچماق بازی هائی بلاوجه در مقابل امثال علی مطهری خلع سلاح شوند!
یگانه اثر چنین لات بازی ها و بابا شمل گری و گردن کلفت بازی هائی، هیجانی و ملتهب کردن نالازم فضای جامعه و اعطای دست و دلبازانه فرصت مظلوم نمائی و عزیز کردگی مضروبان نزد شیدائیان و فرصت طلبان است.

هاشمی به خود باخت!



شکست آیت الله هاشمی رفسنجانی در انتخابات هیات رئیسه مجلس خبرگان از آیت الله یزدی می تواند اسباب عبرت باشد چنانچه «آیت الله» به دیده دقت در آن بنگرند.
آیت الله در حالی در رقابت با آیت الله یزدی 47 به 24 نتیجه آرای خبرگان را به رقیب واگذار کرد که همین آیت الله 51 به 26 موفق به شکست آیت الله یزدی در 87 شده بود.
شکست اخیر هاشمی را قبل از آنکه شکست از آیت الله یزدی بدانیم باید و می توان آن را شکست هاشمی از خود خواند!
صورت قصیه بسیار ساده است:
وقتی یک ماه قبل از انتخابات «آیت الله» می فرمایند:
«درصورتی که بعضی افراد که آن‌ها را برای ریاست خبرگان صالح نمی‌دانم قصد کاندیدا شدن داشته باشند، آمادگی خود را برای کاندیداتوری ریاست این مجلس اعلام خواهم کرد.»
همین یک جمله برای شکست محتوم «آیت الله» به اندازه کافی از چاشنی لازم برخوردار بود.
در واقع آیت الله با این جمله علی رغم اشتهار قابل وثوق شان به «حذق سیاسی» نشان دادند با رسیدن به غروب کهنسالی نتوانسته اند کماکان خود را در اندازه های آرمانی از یک سیاستمدار زبردست تحفظ نمایند.
آیت الله با اظهار آن جمله ناخواسته سه گزاره را به مخاطب خاص خود منتقل کرد.
نخست آنکه در مجلس خبرگان موجود خبرگانی وجود دارند که به زعم «آیت الله» ناصالح اند!
دوم آنکه «آیت الله» با ابراز تلویحی «ما تافته جدا بافته ایم» به اعضا خبرگان این پیغام را داده که آمدن من یعنی پیروزی تضمین شده ام در مقابل نامزد ناصالح!
سوم آنکه شما خبرگان توان تشخیص ندارید و این من هستم که سیستم صالح و ناصالح یاب در خبرگان دارم و بموقع نیز با دادن افتخار حضورم در انتخابات مانع از پیروزی نامرد ناصالح می شوم!
هاشمی با جمله مزبور در یک بی مبالاتی مشهود تمامیت مجلس خبرگان را بر علیه خود شوراند و طبیعی بود خبرگان مزبور اگر با نامزدهای رقیب هاشمی در انتخابات مسئله هم داشتند اما بصورت قهری هاشمی با آن جمله به اندازه کافی ایشان را از ضد انگیزه نسبت به حضور متفرعنانه و موفقیت در تصاحب کرسی ریاست خبرگان برخوردار کرد تا در اقدامی معنادار «یزدی» را بر ایشان ترجیح دادند تا در ناخوآگاه خود چوب شماتت را بر بیان بدون دقت هاشمی بزنند.

۱۳۹۳ اسفند ۱۸, دوشنبه

من «آیفون سیکس» دارم ـ پس هستم!


بعد از تحریر مقاله «خواب بازی» که تحشیه ای بود به فریب انقلاب انفورماتیک و بررسی آفات و تبعات آن، مترصد بودم تا در همین حوزه در مجالی مقتضی بتفصیل به پدیده ادبار از رسانه های مکتوب و اقبال به رسانه های تصویری و مضرات آن بپردازم.
خوشبختانه ملاحظه شد «حسین درخشان» با تاخیری موجه اما با بازگشتی مستحسن بعد از مدت ها مقاله مفیدی در همین راستا نوشت (1)
عصاره و گوهر کلام «درخشان» ناظر بر یک واقعیت مسلم است:
افزایش و گسترش مخاطب در حوزه «رسانه های دیداری» نسبت مستقیم با کثرت و شدت عوامیت و تقلیل سواد و شعور اجتماعی نزد مخاطبان چنین رسانه هائی دارد!

بنا بر یک ضرب المثل مغولی شهرهای بزرگ را با کثرت گدایانش باید شناخت! بر همین آهنگ می توان «شاخص» شهرهای با تسلط و تفوق توده های عوام و قلیل السواد و نحیف الشعور را در نسبت مستقیم با گستردگی و بیشینگی رشد قارچ گونه دیش های ماهواره بر بام های شهر تبیین و کرت بندی کرد.
اساساً تلویزیون و ماهواره و ایضاً سلفون و اینستاگرام و جمیع رسانه هائی که با زبان تصویر کار می کنند. رسانه توده های عوام اند. توده هائی که ناتوانی و بی توانی خود در عرصه مطالعه را با کاهلی و تغذیه بصری و سهل الوصول و فست فودی در دنیای رسانه های تصویری جبران کرده و بالتبع از ناحیه فقد عنصر تامل و تعمق و اندیشگی در جهان رسانه بصری، مخاطبان این رسانه متدرجاً به توده هائی سطحی و عامی با دوزی نازل از شعور و فهم و سواد اجتماعی مبدل می شوند.
سال 88 و در اوج شهرآشوبی سبزها در تهران که با هیجان و شعف شعار «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم» را سر می دادند ذیل مقاله «تغار شکسته تهران» نوشتم:
آنانکه در خیابان های تهران با «فعلی امری» شعار نترسید سر می دادند به شفاف ترین شکل ممکن در حال اعتراف به «ترسیدن» شان بودند و برای استتار چنان ترسی امر بر نترسیدن (!) و پناه بردن به جمعیت می دادند. تلویزیون فارسی BBC از آنجا که در آن ایام موفق شد خود را در مقام رسانه انقلاب «تهران خوشبخت» تثبیت و معرفی کند، ناخواسته الگوی مناسبی از چیستی آن ترس مفهوم نزد طبقات مزبور را در یکی از تبلیغات رسانه ای اش بارها نشان می داد. آنونسی که در آن جوانی با شمائی مدرن، شورمندانه و از سر شوق اسباب خوشبختی خود را مستظهر به دست افزاری تکنولوژیک (سلفون) قرار داده و به بیننده می گوید:
می دونی این روزها چه چیزی بیشتر خوشحالم می کنه؟ این که هیچ وقت تنها نیستم!
ترس از تنهائی، طبیعت مدرنیته ای است که با فرو بردن انسان در خلاء فکری و معنائی می کوشد از طریق تکنولوژی بجای پر کردن چنان خلاء و بالطبع ترس ناشی از چنان بی معنائی، با شعار «نترسیم نترسیم ما همه با هم هستیم» تنهائی و ترس ایشان را مستوره در جمع و با هم بودن و فراموش کردن کند.
معروف است زمانی «ابوشکور شهید بلخی» شاعر سده سوم هجری وقتی خلوت مطالعه اش توسط جاهلی شکسته شد و آن عوام بعد از سلام به خواجه گفت: خواجه تنها نشسته ای؟
خواجه نیز چنین پاسخش داد که:
اکنون که تو آمدی و از مطالعه کتاب باز ماندم، تنها شدم.
اما برخلاف بلخی، اینک جوان متوهم به مدرنیته با کراهت از مطالعه و بالتبع فرار از مفاهمه و تعمق و تامل و اندیشگی،همه شانیت و حیثیت و موجودیت خود را به ثمن بخس با تفویض ارادی و اختیاری شعور خود فدیه اسباب بازی های بصری زائل کننده شعور و فهم و سواد مطالعاتی واندیشگی اش کرده.
تسخیر و تصاحب چشم های مخاطب توسط رسانه های دیداری، اهتمامی است موفقیت آمیز در تحمیق توده هائی که سهم شان از شعور و سواد اجتماعی، بی وزنی در دنیای پهلوانان تدبر و اندیشه است.
برخلاف دکارتی که توانائی اش در اندیشیدن را سند افتخار آمیز «بودنش» می انگاشت. اینک و امروز برای نسل فنا یافته در دنیای دیجیتال و انفورماتیک، «آیفون سیکس دارم ـ پس هستم» ملاک تشخص و اسباب تبرج و معیار شأن و فهم و عقل و دانش و ارزش و شعور و بینش شده.
در کابوس دوران پهلوی، تلویزیون ایران در بخش کودک سریالی را ظاهرا بمنظور ترویج کتابخوانی و تحت عنوان «آقای مطالعه» به کارگردانی «اکبر خواجویی» و بشیوه صامت و سیاه و سفید پخش می کرد که قهرمان داستانش مردی بود عاشق مطالعه کتاب و به همین منظور در خانه و اداره و کوچه و خیابان چشم از کتاب برنمی داشت! و از همین بابت مبتلا به دردسرهای فراوانی می شد!
قهرمان داستان مردی با هیبتی دکوراژه و کت و شلواری مندرس و کلاهی شاپو و عینکی بزرگ و ته استکانی بود که نخستین اثرش در مخاطب پس از رویت آن همه نامتعارفی و آنـُرمالی و کوژتابی و کژنمائی، کراهت از هر چه کتاب و کتابخوانی بود!
شعور آن موقع اصحاب فرهنگ در کابوس پهلوی تا همین اندازه بود و اینک بقایای آن سلطنت منقرضه می توانند ذکاوت و فراست دنیای غرب و اصحاب تکنولوژی و دیجیتال را ببینند که چگونه و برخلاف ایشان با ظرافت و جذابیت اسباب کراهت از کتاب و اقبال و اشتیاق به لاشعوری و لاقیدی و بی اندیشگی و «بی وزنی در جهان فرزانگی» را با فریب «انقلاب انفورماتیک» و تحمیق توده های متوهم به مدرنیته، مهیا فرموده اند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ مقاله «اینستاگرام و مرگ خواندن» ـ حسین درخشان

۱۳۹۳ اسفند ۱۶, شنبه

قهرمانان پستو!


مجتبی واحدی را چهار سال پیش و از ناحیه شامورتی بازی هایش بعد از فرار از کشور در کنار چند نفر دیگر از هم مسلکانش با «خوتسپا» جوان یهودی و شروری مقایسه کرده بودم که در اقدامی جنایتکارانه پدر و مادر خود را کشت اما در دادگاه و در مقام آخرین دفاع خواستار رأفت قاضی نسبت به خود شد آن هم بدلیل آنکه ایشان «یتیم» است!(مقاله خوتسپا)
مقاله اخیر واحدی در «گویا نیوز» تحت عنوان «علی نهج البلاغه علی جمهوری اسلامی» را می توان دالی بر پایمردی مشارالیه بر شامورتی بازی مسبوق به سابقه اش دانست.
واحدی در این مقاله با نشستن بر کرسی «تعلیم و انذار» کوشیده با فرض بصیرت مفروض در خود، سیئات موجود در جمهوری اسلامی را افشاگری و اطلاع رسانی کرده تا از آن طریق ملت ایران و حامیان جمهوری اسلامی را از حضیض گمراهی و ضلالت رهانیده و ایشان را به اوج آگاهی و لابد رهائی برساند.
واحدی به همین منظور موفق شده با یابش و گزارش خصلت های حکومت در ایران مشتمل بر «درنده خویی» «خشونت کلامی» «عیب جویی از مردم» «انتقامجویی و کینه ورزی» «خودبرترینی رهبر» «ترویج مجیزگویی نسبت به ولی فقیه» و «نانجیبی کارگزاران» حُجت را بر ایرانیان تمام و بزرگوارانه واقعیت پلید حکومت در ایران را برای ملت ایران اطلاع رسائی فرمایند!
به روایت تاریخ «ملک الشعرای بهار» با وام گیری روایتی منسوب به علی ابن ابیطالب (ع) مبنی بر آنکه «بگو دوست تو کیست تا بگویم تو کیستی» با سرایش «تو اول بگو با کیان دوستی ــــ پس آنگه بگویم که تو کیستی» این آموزه را نزد ایرانیان به فرهنگی عامه مُبدل کرد.
روایت و سروده ای با تصریح به این واقعیت که اشخاص را می توان و باید از روی دوستان و معاشرینش شناسائی کرد.
علی رغم این ظاهراً می توان جمهوری اسلامی و ایضاً مخالفان جمهوری اسلامی را با خوانشی باژگون از این روایت مورد فهم و شناسائی قرار داد و از طریق شناسائی دشمنان حول «سوژه» بجای دوستان حول آن «سوژه» دست به شناسائی «سوژه» زد.
بر همین مبنا امثال واحدی و مخالف خوانی های ایشان با جمهوری اسلامی را می توان و باید اقبال کرد.
کشفیات و منذرات واحدی در مقام تمثیل افاده دُردانه ای را دارد که از کنار شومینه گرم و مشتعل و در حال صرف فنجان قهوه «جک دانیالز» مطبوع و خوش طعم اش، ساکنان قطب جنوب را ضمن دادن اطلاع و احتراز از مهابت کولاک و سرما، بشارت به آنی دهند مدلول بر آنکه برای مصون ماندن از گزند برف و سرما می توانند با «فرمایش ایشان» به بایستگی خود را مستوره البسه و پشمینه نرم و گرم نمایند!
طبیعتاً وقتی ساکنان قطب شخصاً و راساً در بالاترین کیفیت و از نزدیک در حال تجربه و درک مستقیم و محیطی از سرما و برف و کولاک هستند و محیط مستقیماً تمامیت و واقعیت سرمای گزنده خود را به ساکنانش ابراز و متقابلاً ساکنان نیز به فطانت راه های چگونگی فائق آمدن بر سرما را احراز می نمایند در این صورت متوقع ترین برخورد با چنان «مُنذران متوهمی» هدایت بهداشتی توام با احترام ایشان به نقاهتگاه بیماران روان پریش و اهتمام با نیت درمان مشارالیهاست.
این حکایت مجتبی واحدی است که بعد از جو گیر شدن ناشی از آشوب 88 و بعد از فرار تا قلب واشنگتن آنک اصرار توام با تزایدی از خود نشان داده و می دهد تا در قامت و کسوت «قهرمانان پستو» بتواند مصداق «الحمدالله الذی جعل اعدائنا الحمقاء» امام سجاد شوند!
طنز ماجرا آنجاست که در مقام مقایسه نزد مبارزین علیه سلطنت پهلوی از منتهی الیه مذهبیون تا ملیون و الحادیون و تا قاطبه ملت، کمترین تردید یا بحث و شبهه و مناقشه ای بابت چرائی لاحقی و ناصوابی و نامشروعی و نااهلی حکومت نبود و جملگی ضمن شناخت و باور از پلشتی های نظام تنها دغدغه چگونگی به زیر کشیدن حکومت را داشتند و اکنون آقای واحدی نامی پیدا شده که به کفایت در حال کوشش اند تا از عمق واشنگتن، ملت ایران را از خواب غفلت بیدار کرده و به ایشانی که 37 سال در جوار و کنار حکومت ایستاده و با همه افت و خیزها و کمبود و کاستی های آن ساخته و در جوارش و برای بقایش مانائی کرده و با پوست و گوشت و استخوان خود با حکومت شان معلوم و مانوس و مرصوص اند، از طریق اطلاع رسانی «ریموت کنترلی» از پلشتی های حکومت ایشان را مشق و املای استقامت و شجاعت نمایند!
با امید به کامروائی چنین «قهرمانانی در پستو» و بدون توجه به شامورتی بازی چنین تردستانی کماکان معتقدم ایشان ریاورزانی بودند که از آشوب 88 به بهترین شکل ممکن برای قی کردن و استفراغ همه گذشته ریاکارانه و ظاهر فروشانه خود بهره برده و می برند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقاله مرتبط: «آی دی لوژی»

آقای هاشمی نیآئید!



با نزدیک شدن به موعد انتخاب ریاست مجلس خبرگان بار دیگر بازی آشنای «ناز و نیاز» آیت الله هاشمی رفسنجانی برای ورود به عرصه انتخابی دیگر شروع شده است!

بدون مقدمه و به سهم خود مایلم به صراحت و برادرانه از جناب آقای هاشمی بخواهم از صرافت حضور در این عرصه بیفتند و عطای این کرسی را به لقایش ببخشایند.
جناب آقای هاشمی رفسنجانی
بنده بنا به سوابق و مستندات و نوشته های خود منتقد جنابعالی هستم و بدون تعارف و بدون توجه به ادبیات مداهنه جان نثاران تان، جنابعالی را نه استوانه انقلاب و نه شناسنامه انقلاب و نه پدر یا مادر انقلاب نمی دانم. (1) البته منکر گذشته و زحمات بدون شائبه جنابعالی در قبل و بعد از انقلاب نیستم اما متاسفانه خود کرده را تدبیر نیست و به دست خود همه آن سوابق را قربانی انانیت و جاه طلبی خود کردید.
علی ایحال اکنون خود را در موقعیتی قرار داده اید که ورودتان به هر کدام از حوزه های نظام و انقلاب و مملکت بحران زا شده است و متاسفانه بعد از آشوب 88 و مواضع کشدار جنابعالی و با سکوت رهبری در قبال رد صلاحیت تان در انتخابات 92 مشخص شد دیگر جایگاه و اعتبار و وثوق سابق تان نزد آیت الله خامنه ای را نیز از دست داده اید و از آن بدتر و تاسف آورتر در کانون اقبال همه مخالفان رهبری واقع شده اید.
همه اینها به اندازه لازم کفایت آن را می کند تا به جنابعالی توصیه شود از ورودی بحران زا به عرصه ای دیگر از عرصه های انتخاباتی کشور، اجتناب فرمائید.
جناب آقای هاشمی رفسنجانی
هر چند همه شواهد موید آن است جنابعالی ارزنی به «دغدغه زا شدن تان برای نظام» توجه نداشته و قطعا و حتما و خویش کامانه در طمع تصاحب کرسی ریاست مجلس خبرگان در این عرصه نیز حضور به هم خواهید رساند اما همه اینها نافی آن نیست که اینجانب نیز در مقام یک شهروند و در حد بضاعت و سهم خود از موضع صیانت از مواضع نظام و انقلاب گوشزد لازم را به جنابعالی ننمایم.

موید باشید!
داریوش سجادی

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نگاه کنید به مقاله هاشمی «هاشمی» است


۱۳۹۳ اسفند ۱۴, پنجشنبه

دروغ خـُـناق است!




برخلاف باور عامه که معتقدند «دروغ خـُـناق نیست» تا دروغگو را به خفقان بیاندازد ظاهراً تقدیر آن بوده تا «بنیامین نتانیاهو» نخست وزیر رژیم صهیونیستی مبدل به استثنائی بر این قاعده باشد تا از شدت دروغگوئی به خفقان بیفتد!
دقیقه 12 سخنرانی جنجالی و بی اعتبار اخیر وی در کنگره آمریکا را می توان مصداق همان خـُـناقی دانست که گلوگیر این جنایتکار غزه شد.
نتانیاهو در حالی که در سخنرانیش مشغول تحریف تاریخ و دروغ پردازی پیرامون ماجرای «استر» و «مردخای» و دسائس این دو علیه «هامان» نخست وزیر خشایارشاه بود درست زمانی که کوشید بین «هامان» و «آیت الله خامنه ای» در مقام دو یهود ستیز دست به القای «این همانی» بزند بمجرد آنکه خواست در این تردستی مزورانه نام آیت الله خامنه ای را به زبان بیآورد ظاهراً مبتلابه همان خـُـناقی شد که منتجه از دروغگوئی هایش وی را به سرفه و لکنت انداخت!
(دقیقه 12 فیلم بالا را ببینید)
دروغگوئی نتانیاهو آنجا بود که به صراحت تاریخ مکتوب پیروان دین یهود، تنها دو نسل بعد از کوروش کبیر (منجی یهودیان از دیکتاتوری بخت النصر) با آغاز پادشاهی خشایارشاه با دسیسه استر (همسر دوم و يهودی خشایارشاه) و مردخای (عموی استر) این دو توانستند ضمن توطئه علیه هامان و توفيق کسب مجوز اعدام وی اقدام به جایگزینی مردخای در مصدر وزیر خشایارشاه نمایند. اما ماجرا به این ختم نشد و ایشان با مجاب کردن «پادشاه زن باره هخامنشی» مجوز قتل عام 75000 نفر از ایرانیان در عرض سه روز را نیز ضمیمه جاه طلبی خود کردند. (تورات ـ کتاب استر ـ پاره 17) و بالغ بر 3000 سال است که سالگرد قتل عام ایرانیان در این سه روز را تحت مراسم سنتی «عید پوریم» جشن گرفته و پایکوبی می کنند.
دروغ های نتانیاهو ناشی از تجاهل وی به این واقعیات تاریخی است که:
ـ مردخای فریبکارانه قوانین وقت نظام هخامنشی را به نفع منویات خود زیر پا گذاشت و وقتی با مخالفت هامان مواجه شد توطئه قتل او را با مشارکت استر طراحی کرد.
ـ استر علی رغم آنکه می دانست هامان کمترین چشم داشتی به وی ندارد و تنها بمنظور شفاعت نزد وی رفته شهادت دروغ داد که هامان قصد تجاوز به وی را داشته و بدینوسیله حکم اعدام هامان را از خشایار شاه گرفت.
ـ گذشته از آنکه استر و مردخای به این نیز قناعت نکرده و با اخذ فرمان از «شاه زن باره هخامنشی» دستور کشتار فرزندان هامان و کسر بزرگی از ایرانیان تحت عنوان بدخواهان قوم یهود را کسب کرده و باز هم به این قناعت نکرد و با ابرام و فشار بر خشایار شاه علی رغم ادعای اولیه جهت نشکستن فرمان نخست خشایارشاه علیه یهودیان در روز سیزدهم ماه ادار، به کشتار ایرانیان در این روز بسنده نکرد و علی رغم رفع مشکل فرمان نخست خشایار شاه، دو روز دیگر از وی فرصت گرفتند تا الباقی دشمنان قوم یهود (!!!) را نیز قتل عام کنند و در پایان روز سوم بر جنازه 75000 ایرانی جشن و سرور و پایکوبی راه انداختند!
این در حالیست که همین نتانیاهو و صهیونیست های متحدش از کوچکترین شائبه از جانب هر بنی آدمی در خصوص يک صفر کمتر یا بیشتر در تراژدی هولوکاست منقلب شده و افکار عمومی جهان را کون فیکون می کنند؟
(توضیحات بیشتر را در مجادله 7 سال پیش بین اینجانب و آقای عباس عبدی «اینجا» ببینید)
اما در این میان فقد بضاعت تاریخی «دکتر ظریف» نیز قابل شماتت است که در مصاحبه با شبکه NBC و در مقام گوشزد به نتانیاهو به غلط گفتند:
جای تأسف است که تعصب به اندازه‌ای رسیده است که اتهاماتی علیه کشوری مطرح می‌شود که سه بار در تاریخ یهودیان را نجات داده‌اند. «یک مرتبه در دوران نخست‌وزیری (هامان) که سعی داشت یهودیان را بکشد و پادشاه ایران یهودیان را نجات داد» و بار دیگر در دوران کوروش کبیر و دفعه سوم در دوران جنگ جهانی دوم بود که ایران به نجات یهودیان رفت.
خیر جناب ظریف!
هامان یک ایرانی وفادار و صادق بود که در کانون جاه طلبی و دسیسه استر و مردخای ،خود و قبیله اش در کنار 75000 ایرانی دیگر کشتار شدند.

۱۳۹۳ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

بازتولید دو گانه بوش!


اظهارات اخیر «هاشمی رفسنجانی» مبنی بر «هم سوئی اسرائیل و دلواپسان داخلی در راستای شکست مذاکرات هسته ای» در مضیق ترین شکل ممکن بمعنای ساده کردن و تقلیل دادن موضوع به یک ابتذال آشنا از جنس دو گانه باینری «یا با ما» ـ «یا بر ما» در حوزه سیاست است.
در چنین منطقی راه سومی وجود ندارد و یا باید پکیجی و چشم بسته، موافق هر گونه افعال و اقوال و تعهدات منتجه از مذاکرات هسته ای بود و یا متهم به اسرائیلیات شد!
نزدیک ترین نمونه از چنین نحله نامبارکی، اُلدوروم ـ بُلدوروم جورج بوش بعد از اعلام تصمیم اش جهت لشکرکشی به خاورمیانه به بهانه مبارزه جهانی با تروریسم بود. آنجا که سرمست از قوای نظامی اش خطاب به جامعه جهانی ابراز لحیه فرمودند که:
«در جنگ با ترورییسم یا با مائید یا با تروریست ها»!
بر این روال چنانچه آیت الله هاشمی نیز به سنت جورج بوش اصرار بر چنان ابتذالی دارند از لوازم چنین ابتذالی نیز نمی توانند مصون بمانند.
در موقعیتی که رهبری عالیه کشور نیز صراحتاً ناخوشبینی خود از مذاکرات را اعلام کرده و باب انتقاد را نیز باز گذاشته اند با اصرار و ابرام آقای هاشمی بر دو گانه یا با مائید (موافقان تمام قد مذاکرات) یا بر ما (متحدان هم سنگر با اسرائیل) گریزی از این واقعیت نخواهند داشت که بصورت قهری خود را مخاطب اظهارات آن روز آیت الله خامنه ای خطاب به جورج بوش قرار دهند مبنی بر آنکه:
خیر ـ ما نه با شمائیم و نه با تروریست ها!
در ماجرای مذاکرات هسته ای نیز می توان و باید بیرون از دگم «یا با ما» ـ «یا بر ما» رویکردهای مستقل و کارشناسانه را نیز برسمیت شناخت و اقبال کرد.

موتورهای دو گانه سوخت در سیاست!


مرتضی الویری در گفتگو با روزنامه ایران در خصوص رویکرد اصلاح طلبان در انتخابات پیش روی مجلس در سال آینده گفته:
اصل باید حفظ منافع ملی باشد، نه منفعت جناحی و حزبی. اگر این را پایه و بنیان تصمیم‌گیری قرار دهیم، می‌بینیم آنچه اکنون منافع ملی را نشانه رفته است، جریان‌های تندرو و خشونت طلبی است که در داخل و خارج؛ مشکلات زیادی را برای کشور به وجود آورده‌اند. براین اساس، استراتژی کلی اصلاح‌طلبان، ممانعت از اشغال کرسی‌های مجلس توسط جریان‌های افراطی است. (اینجا)
هر چند خیراندیشی آقای الویری و توصیه ایشان بر اجتناب از جریان های افراطی برای صیانت از منافع ملی قابل تقدیر است اما ایشان قبل از آن موظف اند تکلیف خود را با کـُـنیه سیاسی خود روشن کنند.
آقای الویری اکنون به استحسان و در موقعیتی سنگ صیانت از منافع ملی و مصالح نظام را بر سینه می زنند که پیش تر در کسوت نمایندگی مجلس صراحتاً و علناً خود را از نظر شرعی مقلد آیت الله منتظری اعلام کرده بودند و مرجع تقلید ایشان نیز در کانون آشوب 88 به استفتای «محسن کدیور» رسماً فتوای «جائریت نظام» را صادر کردند!
فتوائی که از آن تاریخ تاکنون در خلوة و جلوة مخالفتی نسبت به آن از جانب آقای الویری استماع نشده.
لذا پسندیده است جناب الویری بفرمایند فتوای جائریت نظام را نیز شاخص افراط گری می دانند یا کماکان بر فتوای بقای بر تقلید از مجتهد میت اند!؟
نمی شود به اقتضا از توبره و عندالاقتضا از آخور اطعام اُشتر کرد!


۱۳۹۳ اسفند ۱۰, یکشنبه

فکر می کنم هستم. پس هستم!


صادق خرازی را در قامت یک پدیده نچندان ناآشنا در سپهر سیاسی ایران باید از میانه طیفی نشانه گذاری کرد که به برکت رانت انقلاب بصورت سوبسیدی به دستگاه دیپلماسی ایران کلیپس شدند و شوربختانه مرور زمان این موقعیت سوبسیدی را از ذهن امثال ایشان پاک کرد و متدرجاً با فرو رفتن در حظ «خود کیسینحر بینی» باورشان شد ستاره ای در آسمان پر رمز و راز سیاست اند!
خرازی که با رانت انقلاب در «26 سالگی» و بدون داشتن تحصیلات دانشگاهی و تنها با داشتن یک دیپلم «دیپلمات» شد! و مسئولیت مهم ترین نهاد دیپلماسی ایران در خارج از کشور را (نمایندگی در سازمان ملل متحد ـ نیویورک) تصاحب کرد. هر چند بعدها و بصورت «آموزش حین خدمت» (!) موفق به اخذ لیسانس مدیریت از دانشگاه ایالتی نیویورک و فوق لیسانس در رشته مطالعات خاور میانه گردید علی ایحال و شوربختانه شواهد موید آنست برخلاف تصور ایشان، فرو رفتن در حظ «خود کیسینجر بینی» بمثابه تکیه بر جای بزرگان زدن بدون تمهید اسباب و لوازم و لواحق بزرگی نمی تواند در دنیای واقعی منشا خیر و برکت و اثر باشد.
هر چند نباید این واقعیت را نیز نادیده انگاشت که تحصیلات دانشگاهی در رشته سیاست لزوماً متضمن از قوه به فعل رسیدن نبوغ و استعدادهای ذاتی آکادمیسین ها در قامت سیاست ورزانی زبده و حاذق و صاحب فکر و اندیشه نخواهد شد. خصوصاً آنکه تاریخ نیز بوضوح در دوسیه خود برخوردار از سیاستمدارانی مبرز در جهان است که فاقد تحصیلات مربوطه بوده اند.
اما ظاهراً سهم افرادی مانند خرازی نه نبوغی ذاتی بوده و نه تحصیلاتی موثر تا از آن طریق بتوانند بدون «ترس از سر بریده» در محفل عاشقان خوش خرامی کنند!
نزدیک ترین سند در اثبات این ادعا مقاله منتشره از ایشان در روزنامه شرق تحت عنوان «صدای بلند ضربان مذاکره» است که اگر امضای ایشان پای آن نبود خواننده تصور آن را داشت در حال مطالعه انشای یک محصل دبیرستانی در مورد پرونده مذاکرات هسته ای است.
(اینجا ـhttp://bit.ly/1GBEvtu)
انشائی که برخلاف عناوین و سمت ها و مسئولیت ها و کنیه های سیاسی سنجاق شده به «خرازی» به طرز محیرالعقولی فاقد حداقل ها و استانداردهای متوقع در یک مقاله آنالیتیک از یک شخصیت دیپلماتیک است!
ظاهرا مشارالیه را باید در میانه آن بخش از جماعت علاقه مند به سیاستمدار شدن قرار داد که از کل دنیای پیچیده و ظریف سیاست و سیاستمداران تنها خود را از ظواهر و دگمه سر آستین و پیراهن یقه وینچستر و کت و شلوار یقه سناتوری برخوردار کرده و تنها با همین سرمایه مایلند خود را سیاستمدار فهم کرده و ابراز نمایانند!
مثل ایشان مثل آن پیرزن کلاف دوزی است که در فردای به حراج گذاشتن یوسف نبی، با جمیع زنان خوش سیما و بُرنای شهر بمنظور ابتیاع آن دُردانه راهی شد و وقتی در میانه راه مورد طعن و استهزا قرار گرفت:
با لطافت و ظرافت گفت:
گر چه یوسف به کلافی نفروشند به ما
بس همین فخر که ما هم ز خریدارانیم!
پیش تر در مورد ایشان در مقاله «جعل خمینی» بتفصیل نوشته ام.
(اینجا ـ http://bit.ly/1qsMcLk)