مقاله جدید محمد قوچانی در توصیف جایگاه هاشمی رفسنجانی در سپهر سیاسی ایران تحت عنوان «پرده آخر شیخ اکبر» بمثابه یک رپرتاژ آگهی نچندان حرفه ای است که در مضیق ترین شکل ممکن کوشیده بر محور «خدا ـ شاه ـ میهن» هاشمی را تا آنجا بالا ببرد که بعد از خداوند(!) ایران یعنی هاشمی و هاشمی یعنی ایران (!) و اگر خدائی ناخواسته کمترین خدشه ای بر شاکله و شخصیت و عظمت ایشان وارد شده یا غباری بر تریج قبای معظم له بنشیند ایران به فلاکت و سیه روزی و افراط و تفریط ناشی از خلاء اعتدال می افتد.
متاسفانه قوچانی علی رغم آنکه برخوردار از قلمی خوش نثر و نگاهی نسبتاً واقع بینانه به تحولات سیاسی ایران بود بعد از 88 و متاثر از 88 دچار ایستائی و تکرار در مکتوباتش شد و بعد از پیوستن به حزب هاشمی (کارگزاران) تتمه توان قلمی خود را نیز ظاهرا وقف «حزبی نگاری» کرده و می کند.
برخلاف رپرتاژ آگهی اخیر قوچانی، معتقدم هاشمی رفسنجانی را باید در اندازه طبیعی و واقعی اش دید و برسمیت شناخت.
واقعیت آنست محور عملکرد هاشمی قبل از توسعه خواهی و اعتدال ، استوار بر استوای خود است.
استوائی که بعد از 88 بشدت تکید و هاشمی علی رغم رپرتاژ آگهی هائی از این دست هرگز نتوانست و نتوانسته در بازتولید آن کامیاب باشد.
نکته دیگر در رپرتاژ آگهی قوچانی، آشنا بودن آن با احادیثی است که در وصف بنیان گذار جمهوری اسلامی نیز صادر می شد مبنی بر آنکه:
جمهوری اسلامی یعنی خمینی و خمینی یعنی جمهوری اسلامی و در فردای نبود «امام» جمهوری اسلامی نیز پایان می یابد.
بقولی از آرزوهای خود می توان لذت برد اما نمی توان آنها را در مقام «واقعیت» محور عمل و نظر قرار داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر