شطحی در اقتفای کاخ واره آرامگاه بنیان گذار جمهوری اسلامی
پرده برداری از آرامگاه سلطنتی و تجملاتی رهبر انقلابی که اشتهارش را مدیون ساده زیستی و فقیر نوازیش طی سالهای حیات و زمامداری انقلابش بود یادآور گوشزد تلخ و مصرح و توام با حقیقت دکتر علی شریعتی در رثای فردای اسلام بدون رسول الله در «تشیع صفوی و تشیع علوی» است آنجا که دکتر به ظرافت بر این واقعیت اذعان می داشت که:
«رسول الله با بعثت خود صراطی را به انسان عرضه کرد که مومنین با رهروی در آن صراط به رستگاری می رسیدند و به اهتمام نابخردین بعد از وفات آن حجت الهی آن صراط مستقیم مُبدل به دینی مخنث و بی خاصیت شد. صراطی که قرار بود به تعالی رساننده مومنین باشد با فوت رسول الله مبتدا و منتهای آن را بریدند و آذین اش کردند و آرایش و تزئین و الوان و باشکوه اش کردند و آنگاه در مقام یک زینت المجالسی خنثی بر روی طاقچه اش قرار دادند! دینی که دیگر هیچ خاصیتی نداشت و تنها و در مقام یک فانتزی شایسته زینتی بالای طاقچه بود. صراطی که مومنینش قرار بود پیروان و رهروان آن باشند در کمتر از چند سال مبدل به زینتی خوش آذین بالای طاقچه شد تا آنک مومنین بجای رهروی در آن مبدل به پرستندگان آن مستوره در زروارگی و الوانگی شوند.»
جهدی بلیغ در استحاله دینی از منتهی الیه عروةالوثقای حذاقت و کشاندنش به حضیض و ابتذال و انحطاط حماقت.
ادای تکلیفی معطوف به محصول بمنظور پمپ بی رنگی و بی خاصیتی و بی هنری و بی رمقی و فورمالیسم و ظواهری و شمایلی و گنبد و بارگاهی و ایوان طلا و گلدسته مطلا کردن به دینی منصوص!
تدبیری وثیق در تبدیل دینی قویم به دینی که دیگر بود و نبودش علی السویه است و خالی از خاصیت!
به بیانی شیوای «شریعتی» شناخت علی «ذهنیت» است و حب علی «احساس» اما تشیع علی «عمل» است و هم چنانکه تشیع خمینی نیز تشیع حسینی است و شیعه خمینی نیز شیعه عمل و کربلا و شهادت است!
کلید داران و متولیان کاخ خمینی(!)
شیعه مانائی و پویائی و شرافت خود را مرهون عملکرد و تقید عملی به سلوک پیامبر و ائمه اش کرده نه بارگاه ها و خورنق های مجلل و خوش آذینش!
حاملان آن اسلامی که مقید به شمایل و حمایل و علم و کوتل و بارگاه و خانقاه بوده و هستند؛ حاملان صدیق همان تشیع صفوی اند که همه سهم شان از دین منحصر به پوسته و ظاهری است که از جوار آن هیچ آبی برای مومنین اش نجوشید و نخواهد جوشید!
کلید داران و متولیان قصر خمینی!
این «خمینی شما» با همه علم و کتل و گنبد و بارگاه و مُقرنس و مُـعرق و زری و زیورش ارزانی خودتان!
شیعیان حسین و شیعیان خمینی آنانی اند که مهر حسین و خمینی و اسلام حسین و خمینی و پیغام حسین و خمینی را بر روح و روان و جان و دل شان حک کرده اند.
همه جلال و جبروت بارگاه «حسین ابن علی» در کربلای معلی ارزانی خودتان!
همه صولت و شوکت و شکوه و جلال و عظمت «قصر خمینی تان» در بهشت زهرا، حلال و گوارای خودتان!
شوربختانه شیعیان خمینی آنقدر زنده ماندند و سخت جانی کردند تا اکنون غربت و انزوای خمینی دُردانه شان را بعد از فراقی 20 ساله ناگزیر و ناباورانه بتوانند با سرایش «بوی گندم» شهیار قنبری سوته دلی کنند!
وقتی چهل سال پیش جوانان ایرانی روح رنجور و آزرده خود در رثای همه معنویت ها و صفا و صمیمت ها و خلوص و معرفت های یغمائی از جوار انقلاب سفید و اصلاحات ارضی و رسیدن به دروازه تمدن بزرگ (!) و مدرنیته و شکوه و جلال مجعول و تحمیلی «محمد رضا پهلوی» را با حزن «داریوش اقبالی» در «بوی گندم شهیار قنبری» التیام می دادند تصورش را نمی کردند که امروز نیز بتوانند همین التیام را با دوباره خوانی از آن «رثائیه» و این بار در رثای «امام مهجورشان» باز خوانی و قرینه خوانی کنند!
جوان ایرانی دهه 50 اگر در تاراج وطنش تشفی خاطر به آن می کرد که:
بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو.
یه وجب خاک مال من، هرچی می کارم مال تو
یه وجب خاک مال من، هرچی می کارم مال تو
اکنون و نسلی نوین از همان جوانان می توانند به اتفاق «بوی گندمی» نوین را آنچنان قرینه خوانی کنند که:
بوی خمینی و عطر خمینی و یاد خمینی و عشق خمینی و پیروی از خمینی و همیانی ار تربت مزار خمینی مال ما!
همه کاخ خمینی و بارگاه و جلال و جبروت و تجملات و تکلفات خمینی مال شما!
ما را تو بسی!
.
۱ نظر:
مرحبا
ارسال یک نظر