به تسامح «برجام نفوذ» را می توان اسم مستعار کامیابی پروژه «فرسایش اقتصادی» ایران توسط ایالات متحده محسوب کرد تا بدآنوسیله بتوانند مقدمات متابعت انقلاب اسلامی از هژمونی و اقتدار نظام کدخدائی تحت تیول آمریکا را عملیاتی نمایند.
بالغ بر 23 سال پیش در تبیین چیستی استراتژی آمریکا در مبارزه با نظام های انقلابی از جمله ایران نوشتم:
سال 1989 یک پزشک آمریکائی در مصاحبه با مجله «نیوتایمز» پس از بازگشت از یک سفر چند ساله از نیکاراگوئه در تشریح این انقلاب می گوید:
آرمان های نخست انقلاب نیکاراگوئه به فراموشی سپرده شد و اکنون صرفا «بقا» مایه مباهات است. مبارزه با بیسوادی و طرح های بهداشت همگانی که مایه شکوه و درخشندگی دوره بعد از سوموزآ بود، سرانجام قربانی جنگ کماندوئی ده ساله ای شد که ما آمريکائی ها از آن حمایت می کنیم. (دکتر کوئل کاميل ـ نيوتايمز ـ اوت 89) ... همچنین در جزوه ای که تحت عنوان «براندازی نظام ساندنیست ها» در سال 1984 توسط CIA چاپ و درماناگوآ پخش شد، بصراحت جهت دامن زدن به جو نارضایتی عمومی آمده:
«یکی از راه های واژگون کردن حکومت جبار مارکسیستی نیکاراگوئه احتکار خواربار است»
اين امر مؤيد آن است که ایالات متحده همواره در حاشيه تحمیل جنگ يا ایجاد فضای ناامنی می کوشد در بلند مدت با تحميل فشار اقتصادی بر توده های حامل انقلاب ايشان را دچار بحران انگيزشی کند.
بحرانی که در آن «می خواهم زندگی کنم» تحت الشعاع «می خواهم زنده بمانم» قرار گیرد!
قربانی کردن آرمان های یک ملت پای نیازش به بقا و معیشت از طریق تحمیل بحران عسرت و تنگدستی !
آمریکائی ها همین پروژه را با تأنی و صبوری برای انقلاب بولیواری «هوگو چاوز» رئیس جمهور فقید و انقلابی ونزوئلا پیچیده و در کمتر از سه سال بعد از فوت چاوز اکنون با موفقیت توفیق آن را یافتند تا کشوری را روی دست «نیکلاس مادورو» سلف چاوز بگذارند که از جوار تحریم های اقتصادی و کاهش شدید قیمت نفت اینک به مخروبه ای تبدیل شده.
کشوری که شهروندانش در «کاراکاس» جستوجو برای مواد خوراکی را از ساعت سه بامداد آغاز می کنند.
اکونومیست در شماره جدیدش بنقل از یکی از افراد منتظر در صف موادغذایی ارزان آورده:
بعضی اوقات غذا هست و برخی اوقات هم خبری از مواد غذایی نیست. در این منطقه کاراکاس که زمانی پناهگاه چاوز به حساب میآمد، دیگر روحیه انقلاب بولیواری دیده نمیشود. میان تلاش و تقلای روزانه مردم برای زنده ماندن نشانههایی از دوران اوج چاوز نیز از محله رخت بسته است. روزهایی که او از درآمد کلان نفتی برای اجرای انقلاب بولیواری خود استفاده میکرد، مدتهاست تمام شدهاند.
در تراژدی «کاراکاس» باخت نیکلاس مادورو، به اتحاد دمکراتیک تحت حمایت آمریکا در انتخابات کنگره طی سال گذشته را بوضوح باید و می توان به حساب کاهش قیمت نفت و عسرت و فلاکت اقتصادی شهروندان به ویژه کمبود مواد غذایی اساسی مانند شیر، برنج، شکر، روغن و قهوه گذاشت که بقول «مادورو» نتیجه یک «جنگ اقتصادی» تمام عیار علیه دولت او بود.
جنگی که در ایران نیز و از فردای هزیمت فتنه سبز در 88 در یک وحدت آرمانی بین پراگماتیست های غربگرای ایرانی در داخل کشور با اربابان قدرت در واشنگتن و با توسل به تحریم های فلج کننده اقتصادی تشدید و نهایتا پس از مهندسی انتخابات 92 از طریق «بحران معیشت» و مدیریت نامحسوس آراء منجر به «برجام نفوذ» شد! بر این مبنا باید و می توان به این واقعیت اذعان داشت که «روحانی» در 92 انتخاب مردم نبود؛ اجبار مردم بود! به عبارتی دیگر انتخابات 92 را می توان مهندسی آراء از طریق بحران استیصال و معیشت شهروند و از مجرای تحریم های اقتصادی محسوب کرد.
(تفصیل این بحث را در مقاله «سوزبانان» ببینید)
بدین اعتبار اکنون و با عبرت باید اظهارات اخیر آیت الله خامنه ای طی دیدار با پرسنل دبیر خانه شورای عالی امنیت ملی را با رنکینگ بالا رمز گشائی کرد که با گوشزد به «علی شمخانی» ابراز داشتند:
«باید فضای حاکم بر دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی و جهت گیریهای آن کاملاً منطبق بر تفکر صحیح و خالص انقلابی و حزباللهی باشد ... نباید جهتگیریهای زاویهدار با انقلاب اسلامی در تصمیمات شورای عالی امنیت ملی تاثیر بگذارد ... از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی برخی تفکر انقلابی را قبول نداشتند و برخی هم با این که در داخل نظام بودند، اما اعتقادی به مبارزه با استکبار نداشتند که باید در مقابل این جریان ایستاد»
در واقع آیت الله خامنه ای با صریح ترین شکل ممکن در حال نشان دادن رد پای نفوذ در نهان خانه و امن ترین مرکز تصمیم سازی و تصمیم گیری نظام به مخاطبان خاص خود اند!
برای فهم و رمز گشائی از «هشدار» و «بیدار باش» دادن آیت الله خامنه ای می توان کمی به عقب بازگشت و استناد به آن بخش از اظهارات اخیر «دکتر محمود سریع القلم» در خصوص چگونگی تخصیص و تـُخس عوائد مالی ایران از جوار موافقت نامه برجام تأسی کرد که طی مصاحبه با شبکه خبری «سی ان ان» گفت:
«ایران باید پولی را که از قبال برجام به دست می آورد صرف حل مشکلات اقتصادی در داخل کند و بنابراین چیزی برای هزینه در منطقه نخواهد داشت ... شرایط کنونی اقتصاد ایران و نبود منابعی جدید، دیگر اجازه بلند پروازی به ایران در منطقه را نمی دهد»
هر چند برخی از سایت های منتقد دولت در ایران این بخش از اظهارات سریع القلم را از این بابت تقبیح کردند که مشارالیه بدینوسیله به سپاه و سیاست های منطقه ای و مطابق منافع ملی ایران طعنه زده اما بین سطور این اظهارات دال بر امر مهم تری است که کمتر بدآن توجه شد.
به روایتی دیگر این بخش از اظهارات سریع القلم را می توان دالی دانست بر مدلول همان «نفوذی» که آیت الله خامنه ای بعد از تفاهم نامه برجام بتناوب هشدار آن را دادند!
فی الواقع اظهارات سریع القلم را باید و می توان اعلام تمکینی با تاخیر و بنمایندگی از دولت تدبیر و امید به توشیح با تصریح «هنری کیسینجر» در فردای آغاز به کار دولت تدبیر و امید در سال 92 محسوب کرد که با شیطنتی قابل شنود چنین فرمان داد:
«ایران برای تغییر مسیر تاریخ اش باید یک ملت باشد، نه یک آرمان. باید مانند ملتی عمل کند که منافعی دارد، به دنبال احترام است، به دنبال برابری است، نه به صورت یک جنبش انقلابی که باعث ناآرامی سایرین میشود»
(باعث ناآرامی سایرین می شود را بخوانید مانع از زیاده خواهی و هژمونی ما آمریکائیان در منطقه می شود. یعنی مطابق استاندارهای کدخدا به بچه مطیع و خوب در منطقه تبدیل شوید)
امریه ای که ظاهراً علی رغم دل نگرانی های رهبر و گوشزد مکرر ایشان بابت مراقبت از منافذ نفوذ دشمن، مدت هاست که از فردای اهل «تدبیر و امید» شدن دولت جمهوری اسلامی و از جوار سیاست تعامل با کدخدا در دستور کار دولتمردان قرار گرفته و عملیاتی شده!
بدین منوال هشدار رهبری و ابراز دل نگرانی ایشان بابت در انزوا قرار گرفتن تفکر حزب الله در شورای عالی امنیت ملی و دغدغه مستمر ایشان بابت نفوذ دشمن را باید از سوئی به حساب تلنگر و پیغامی دانست به آن «کاشفان فروتن شوکران» با این مضمون که «دست تان را خوانده ام»! و از سوئی دیگر می توان چنین وضعیتی را با طعنه معنادار مرحوم مشکینی رئیس وقت مجلس خبرگان مترادف دانست که در سال 78 و در تحصن طلاب مسجد اعظم قم در اعتراض به ماجرای کاریکاتور «استاد تمساح» ضمن انتقال پیام رهبری با این «حرف معنادار» خواستار پایان تحصن شد:
ای مالک اشترها برگریدید ـ جان علی در خطر است!!!
بر این اساس «نفوذ» و هشدار مکرر رهبری به عواقب نفوذ را می توان و باید بدین شکل بازخوانی کرد که:
نفوذ یعنی قرار دادن حاکمیت در مقابل عمل انجام شده!
یعنی جلوه فروشی در جلوت و «آن کار دیگر کردن» در خلوت!
یعنی عملیاتی کردن همان «ریزیونیست پولانزاسی» مطمح نظر سعید حجاریان با اسم مستعار نرمالیزاسیون!
یعنی نفود تا بُن دندان و معطل بودن خواجه در نقش ایوان!
یعنی یار در خانه بودن و گردیدن و کاویدن اش در گرد جهان!
یعنی انقلاب را «فرزندانش» خوردن!
یعنی موفقیت آمریکا از طریق بحران معیشت از مسیر تحریم ها و تمهید اقبال مردم به عنصری تعامل طلب!
یعنی مستورانه و قدم به قدم تن به فرمایش «کیسینجر» دادن و عُرفی کردن نظام و اهلی کردن انقلاب!
یعنی برجام را به محملی بمنظور مهار انقلاب و تعامل با کدخدا مُبدل کردن!
یعنی سخنان سریع القلم را بدین نمط خواندن که «ما دیگه قول می دهیم بچه های خوبی باشیم»!
و بالاخره نفوذ یعنی اعلام برائت از «خمینی» و نفی آن بخش از «دواعی خمینی» دائر بر آنکه:
«بعضی مغرضین ما را به اعمال سیاست نفرت و کینه توزی در مجامع جهانی توصیف و مورد شماتت قرار میدهند؛ و با دلسوزی های بی مورد و اعتراض های کودکانه میگویند جمهوری اسلامی سبب دشمنی ها شده است و از چشم غرب و شرق و ایادیشان افتاده است! که چه خوب است به این سؤال پاسخ داده شود که ملتهای جهان سوم و مسلمانان، و خصوصاً ملت ایران، در چه زمانی نزد غربی ها و شرقی ها احترام و اعتبار داشتهاند که امروز بیاعتبار شدهاند! آری، اگر ملت ایران از همه اصول و موازین اسلامی و انقلابی خود عدول کند و خانه عزت و اعتبار پیامبر و ائمه معصومین - علیهم السلام - را با دستهای خود ویران نماید، آن وقت ممکن است جهانخواران او را به عنوان یک ملت ضعیف و فقیر و بیفرهنگ به رسمیت بشناسند؛ ولی در همان حدی که آنها آقا باشند ما نوکر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف، آنها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها، نه یک ایران با هویت ایرانی- اسلامی، بلکه ایرانی که شناسنامه اش را آمریکا و شوروی صادر کند؛ ایرانی که ارابه سیاست آمریکا و شوروی را بکشد.»
حال بگذریم که «واشنگتن» نیز به اعتبار تفطن اش به کم وزنی و کم توانی روحانی و دولتمردان روحانی در مهار و به منقاد کشیدن هژمونی معنوی انقلاب و التفات اش به کجائی منابع قدرت در ایران و استحضارش به دور از دسترس بودن آن منابع از حیطه اختیارات دولت، همه جلوه فروشی ها و عشوه و کرشمه گری ها و دلبری ها و دلرُبائی های «کلید داران پاستور» را کم وقعی کرده و با حفظ اهرم های فشارش بر ایران می کوشد اسب سرکش انقلاب را کماکان در کمند ترفند و فشار خود نگاه داشته تا بدینوسیله بتواند ضمن خسته کردن این «چموشی» زیر مهمیز فشار اقتصادی این اسب افسار گسیخته را در بلند مدت و به شیوه سرخ پوستان آمریکای شمالی (**) به متابعت منطبق با استانداردهای کدخدا پسندانه لگام زند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ تیتر فاقد معنا است و تنها بازی با آهنگ کلمه انتفاضه و انطباقش با کلمه نفوذ است!
** ـ شگرد سرخ پوست ها برای رام کردن اسب بدین روال بود که اسب را تا گردن درون گودالی از آب فرو می بُردند و آنگاه سوار آن می شدند تا زبان بسته در تنگنای تحرک و تقلای رامُبد، سریع تر خسته و افسار شود!