تلاش مضاعف، سنگین و قابل فهم گلشیفته فراهانی از فردای ترک وطن در اثبات «موفق بودن از طریق در کانون توجه بودن» از منتهی الیه لخت شدن و بدن ابرازی زننده اش در فیگارو تا جهد بلیغ اش در کسب نقش های سینمائی ولو سخیف در کنار نام آوران هالیوود، جملگی حکایت از سماجتی دارد تا بدانوسیله آن گلشیفته به خود و منتقدانش اثبات کند تصمیمش در ترک وطن درست بوده و اکنون توانسته به اعتبار چنین کارنامه ای، کامیابی و توانائی های خود را احراز و ابراز و اثبات نماید.
حضور گلشیفته در فیلم Altamira در کنار «آنتونیو باندراس» را باید جدیدترین تلاش وی از فعالیت خارج کشوری ایشان گذاشت که لابد به اعتبار آن به خود می بالد و فرض را بر این قرار داده که لابد به اعتبار آن، ملتی نیز مبتهجآنه به ایشان و کرامات ایشان می بالند و می نازند و می سگالند!
هر بار تلاشی چنان از این «گلشیفته آن چنان» تداعی روایت آن پسر و پدری خواهد بود که از جوار قـَلاّشی و نااهلی آن ناخلف، تا آنجا مورد شماتت و ملامت از سر ملالت آن شرمگینی پدرانه واقع شد که در شرح اش چنان آوردند:
پدری با پسرش گفت به خشم ـــ که تو آدم نشوی خاک به سر
گر کسان جامع خیرُ وَ شرند ـــ از سر و پای تو بارد همه شـّر
حیف از این عمر که ای بی سرو پا ـــ در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست ـــ بی خبر روز دگر کرد سفر
رفت از این شهر به شهری که دگر ـــ نشنود سرزنش تلخ پدر
رفت از این شهر به شهری که کند ـــ بهر خود فکر دگر ، کار دگر
از قضا منصب والائی یافت ـــ حاکم شهر شد و صاحب زر
تا که بیند پدر آن جاه و جلال ـــ امر فرمود به احضار پدر
پیر آمد از راه دراز ـــ نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خود خواهی و کبر ـــ به سر و روی وی افکند نظر
گفت: ای پیر شناسی تو مرا؟ ـــ گفت: کی می روی از یاد پدر؟
گفت: گفتی که من آدم نشوم! ـــ حالیا حشمت و جاهم بنگر!!!
پیر خندید و سرش داد تکان ـــ این سخن گفت و برون شد از در
من نگفتم که تو «حاکم» نشوی! ـــ گفتم «آدم» نشوی جان پسر!
گفتم «آدم» نشوی جان پسر!
بقول آمریکائی ها:
محبوب بودن یا منفور بودن مهم نیست. مهم مشهور بودن است.
شهرت در نظام سرمایه سالاری که در آن حرف اول و آخر را پول می زند تا آن اندازه برخوردار از «ارزش» هست تا بتواند همه «سرخوردگی» انسان ها را بنام «سرشناسی» از قوه به فعل برساند.
ظاهرا گلشیفته مزبور نیز به تاسی از همین اصل و تعریف واژگون از «موفقیت» عزم خود را جزم کرده تا سیزیف وار در ناخودآگاهش و در خود آگاه مخاطبان مفروض اش، خود را «موفق» یا «آدم» محسوب کند!
هر بار تلاشی چنان از این «گلشیفته آن چنان» تداعی روایت آن پسر و پدری خواهد بود که از جوار قـَلاّشی و نااهلی آن ناخلف، تا آنجا مورد شماتت و ملامت از سر ملالت آن شرمگینی پدرانه واقع شد که در شرح اش چنان آوردند:
پدری با پسرش گفت به خشم ـــ که تو آدم نشوی خاک به سر
گر کسان جامع خیرُ وَ شرند ـــ از سر و پای تو بارد همه شـّر
حیف از این عمر که ای بی سرو پا ـــ در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست ـــ بی خبر روز دگر کرد سفر
رفت از این شهر به شهری که دگر ـــ نشنود سرزنش تلخ پدر
رفت از این شهر به شهری که کند ـــ بهر خود فکر دگر ، کار دگر
از قضا منصب والائی یافت ـــ حاکم شهر شد و صاحب زر
تا که بیند پدر آن جاه و جلال ـــ امر فرمود به احضار پدر
پیر آمد از راه دراز ـــ نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خود خواهی و کبر ـــ به سر و روی وی افکند نظر
گفت: ای پیر شناسی تو مرا؟ ـــ گفت: کی می روی از یاد پدر؟
گفت: گفتی که من آدم نشوم! ـــ حالیا حشمت و جاهم بنگر!!!
پیر خندید و سرش داد تکان ـــ این سخن گفت و برون شد از در
من نگفتم که تو «حاکم» نشوی! ـــ گفتم «آدم» نشوی جان پسر!
گفتم «آدم» نشوی جان پسر!
بقول آمریکائی ها:
محبوب بودن یا منفور بودن مهم نیست. مهم مشهور بودن است.
شهرت در نظام سرمایه سالاری که در آن حرف اول و آخر را پول می زند تا آن اندازه برخوردار از «ارزش» هست تا بتواند همه «سرخوردگی» انسان ها را بنام «سرشناسی» از قوه به فعل برساند.
ظاهرا گلشیفته مزبور نیز به تاسی از همین اصل و تعریف واژگون از «موفقیت» عزم خود را جزم کرده تا سیزیف وار در ناخودآگاهش و در خود آگاه مخاطبان مفروض اش، خود را «موفق» یا «آدم» محسوب کند!
۱ نظر:
البته عمل خانم فراهانی ، عمل نفرت آوری بود که به باور اینجانب احتمالا" محرک آن از سوی گروهها و شخصیتهای اپوزیسیون در جهت سیاسی سازی و اسلام - انقلاب ستیزی بود . اما به این موضوع هم توجه داشته باشید که در فرهنگ اسلامی خود ما هم منفور بودن یا محبوب بودن مطرح نیست . بلکه در درجه اول رضایت خاطر خدا مطرح است . بقول معروف در دروازه را میتوان بست ولی دهان مردم را نمیتوان . هنرپیشه هائی درخود ایران داشتیم که هم قبل از انقلاب هنرپیشه سینما و تلویزیون بودند و هم بعد از انقلاب .
ارسال یک نظر