بعد از ظهر یک پنج شنبه پائیزی در سال 69 با یکی از دوستان همکارم قرار ملاقاتی در کافی شاپ مرکز تجاری گلستان واقع در شهرک غرب تهران گذاشتم که محلی دنج و مناسب برای گپ و گفت های دوستانه و زمان بر بود.
مرکز تجاری گلستان آن زمان مکانی تازه تاسیس و نوبنیاد و ساخته شده توسط بنیاد مستضعفان (!) با مدیریت محسن رفیق دوست بود و از معدود مراکز خرید «های کلاس» و مدرن و مطابق الگو و استایل مراکز لوکس کشورهای اروپائی و آمریکائی در تهران محسوب می شد که بسرعت نیز به کانون تجمع اقشاری از جوانان خرده فرهنگ غربزده شمال شهر تهران مُبدل شد تا بعد از ظهرها با مدل به مدل خودرو و مدل به مدل فُـُکل و و کاکـُل و زینت و بزک و رفتار و اطوار نامانوس اوقات فراغت خود را در این مرکز تجاری به تـَنَعُم و تـَفَرُج صرف اتینا با «یکدیگر و جنس مخالف» مصروف و مستهلک فرمایند!
القصه بعد از حضورم در «مرکز» و قصد ورودم به محوطه با ممانعت گشت و کادر نیروی انتظامی مستقر در محل مواجه شدم که ضمن استقرار در مبادی ورودی به انجام ماموریت محوله مشغول بودند. وقتی از مامور مربوطه دلیل ممانعت از ورودم را پرسیدم گفت:
پنج شنبه شب ها ذکور مجرد اجازه ورود ندارند (!) و وقتی به ارشد ایشان رجوع کردم که عاقله مردی معقول بود؛ ضمن نشان دادن چند پسر جوان بازداشتی با شمایلی نامتعارف گفت: اینجا پاتوق اینها و امثال اینها شده که با حضور نامتعارف شان اسباب مزاحمت برای کسبه و مراجعین می شوند!
هر چند مامور مربوطه مشکل بنده را مرتفع کرد و با تفکیک قائل شدن بین بنده با جوانان مزبور اذن ورودم را داد. اما بنده نیز به ایشان گوشزدی کردم که تصور می کنم اکنون و برای گشت ارشاد مستقر در برج میلاد نیز آن گوشزد کماکان موضوعیت دارد و آن این که:
برادر محترم ـ به مسئولین محترم بفرمائید «یا مکن با پیل بانان دوستی ـ یا بنا کن خانه ای در خورد پیل!» روز اولی که سنگ بنای این مرکز را با این معماری مدرن و اسلوب های غربی گذاشتند آجر به آجر آن بدون لکنت مخاطب خود را از میانه همین اقشاری فرا می خاند ومی خواند که امروز شما ایشان را به جرم بودن شان در این مکان بازداشت کرده اید!
برادر محترم ـ یا اساساً چنین امکنه «مکش مرگ ما» و «ژیگولاسیون» را نسازید یا وقتی ساختید ممانعت تان از ورود اقشار متعلق به همین سازه ها و خرده فرهنگ ها بلاموضوع است!
مگر صد سال هم اگر از قدمت این بنا بگذرد خانواده شمای مذهبی و اقشار محروم و فرو دست یک بار هم مایلند در این مکان حاضر شده و با قیمت های سرسام آورش خرید کنند!؟
بنای این چنین را جماعتی آن چنین شایسته است!
حالا حکایت برج میلاد و گشت ارشاد و جشنواره سینمائی فجر است.
مسئولین محترم ـ وقتی بُن مایه سینمای فعلی ایران آغشته به عنصر سکولاریسم با رونمای ابتذال و ادا و اطوار و فرهنگ اتینا «شناژ» شده کمال بی عقلی و لاتدبیری است که از سوئی برای حاملان چنان سینمائی در رسمی ترین و حکومتی ترین شکل ممکن واریته به صرف اتینا برگزار کنید و در جوارش گشت ارشاد بمنظور برخورد با اتینا مستقر فرمائید!
یا مکنید با پیل بانان دوستی یا همینه که هست!؟
حکایت آن سه نابغه و تدبیرشان برای مرتفع کردن مشکل آن چاله ای است که در خیابان محل شان موجبات سقوط شهروندان و شکستگی دست و پای ایشان شده و اولی پیشنهاد داد:
کنار این چاله یک آمبولانس بگذاریم تا هر کس که در گودال افتاد را به بیمارستان برساند!
دومی نیز فرمود:
خیر ـ دور اندیش باشیم. باید یک بیمارستان کنار گودال بسازیم تا بدون نیاز به آمبولانس مجروحین رو بسرعت منتقل کنیم!
و نهایتاً نابغه سوم نیز افاضه کلام فرمودند که:
واقعاً بی شعورید! بجای این کارها باید این چاله رو پُر کنیم و برویم کنار یک بیمارستان یک چاله بسازیم!
مرکز تجاری گلستان آن زمان مکانی تازه تاسیس و نوبنیاد و ساخته شده توسط بنیاد مستضعفان (!) با مدیریت محسن رفیق دوست بود و از معدود مراکز خرید «های کلاس» و مدرن و مطابق الگو و استایل مراکز لوکس کشورهای اروپائی و آمریکائی در تهران محسوب می شد که بسرعت نیز به کانون تجمع اقشاری از جوانان خرده فرهنگ غربزده شمال شهر تهران مُبدل شد تا بعد از ظهرها با مدل به مدل خودرو و مدل به مدل فُـُکل و و کاکـُل و زینت و بزک و رفتار و اطوار نامانوس اوقات فراغت خود را در این مرکز تجاری به تـَنَعُم و تـَفَرُج صرف اتینا با «یکدیگر و جنس مخالف» مصروف و مستهلک فرمایند!
القصه بعد از حضورم در «مرکز» و قصد ورودم به محوطه با ممانعت گشت و کادر نیروی انتظامی مستقر در محل مواجه شدم که ضمن استقرار در مبادی ورودی به انجام ماموریت محوله مشغول بودند. وقتی از مامور مربوطه دلیل ممانعت از ورودم را پرسیدم گفت:
پنج شنبه شب ها ذکور مجرد اجازه ورود ندارند (!) و وقتی به ارشد ایشان رجوع کردم که عاقله مردی معقول بود؛ ضمن نشان دادن چند پسر جوان بازداشتی با شمایلی نامتعارف گفت: اینجا پاتوق اینها و امثال اینها شده که با حضور نامتعارف شان اسباب مزاحمت برای کسبه و مراجعین می شوند!
هر چند مامور مربوطه مشکل بنده را مرتفع کرد و با تفکیک قائل شدن بین بنده با جوانان مزبور اذن ورودم را داد. اما بنده نیز به ایشان گوشزدی کردم که تصور می کنم اکنون و برای گشت ارشاد مستقر در برج میلاد نیز آن گوشزد کماکان موضوعیت دارد و آن این که:
برادر محترم ـ به مسئولین محترم بفرمائید «یا مکن با پیل بانان دوستی ـ یا بنا کن خانه ای در خورد پیل!» روز اولی که سنگ بنای این مرکز را با این معماری مدرن و اسلوب های غربی گذاشتند آجر به آجر آن بدون لکنت مخاطب خود را از میانه همین اقشاری فرا می خاند ومی خواند که امروز شما ایشان را به جرم بودن شان در این مکان بازداشت کرده اید!
برادر محترم ـ یا اساساً چنین امکنه «مکش مرگ ما» و «ژیگولاسیون» را نسازید یا وقتی ساختید ممانعت تان از ورود اقشار متعلق به همین سازه ها و خرده فرهنگ ها بلاموضوع است!
مگر صد سال هم اگر از قدمت این بنا بگذرد خانواده شمای مذهبی و اقشار محروم و فرو دست یک بار هم مایلند در این مکان حاضر شده و با قیمت های سرسام آورش خرید کنند!؟
بنای این چنین را جماعتی آن چنین شایسته است!
حالا حکایت برج میلاد و گشت ارشاد و جشنواره سینمائی فجر است.
مسئولین محترم ـ وقتی بُن مایه سینمای فعلی ایران آغشته به عنصر سکولاریسم با رونمای ابتذال و ادا و اطوار و فرهنگ اتینا «شناژ» شده کمال بی عقلی و لاتدبیری است که از سوئی برای حاملان چنان سینمائی در رسمی ترین و حکومتی ترین شکل ممکن واریته به صرف اتینا برگزار کنید و در جوارش گشت ارشاد بمنظور برخورد با اتینا مستقر فرمائید!
یا مکنید با پیل بانان دوستی یا همینه که هست!؟
حکایت آن سه نابغه و تدبیرشان برای مرتفع کردن مشکل آن چاله ای است که در خیابان محل شان موجبات سقوط شهروندان و شکستگی دست و پای ایشان شده و اولی پیشنهاد داد:
کنار این چاله یک آمبولانس بگذاریم تا هر کس که در گودال افتاد را به بیمارستان برساند!
دومی نیز فرمود:
خیر ـ دور اندیش باشیم. باید یک بیمارستان کنار گودال بسازیم تا بدون نیاز به آمبولانس مجروحین رو بسرعت منتقل کنیم!
و نهایتاً نابغه سوم نیز افاضه کلام فرمودند که:
واقعاً بی شعورید! بجای این کارها باید این چاله رو پُر کنیم و برویم کنار یک بیمارستان یک چاله بسازیم!
۱ نظر:
بنده 14 سال در آلمان زندگی کردم . در یک شرکت قالب سازی برای اولین بار با آلمانیهای نژاد پرست و زن پرست ، تجربه آشنائی تا حدود 3 سال را داشتم . بانوی حسابداری در آنجا بود که در رفتار و گفتار ولباس پوشیدن به یک فاحشه شباهت بیشتری داشت . مرتبا" هم به این بنده ابراز لطف میکرد که : آیا شما مسلمان هستید ؟ با زنها معاشرت نمیکنید ؟! برای همکاران باغیرت آلمانی من هم این رفتارهای خشک به این معنا بود که بنده از آلمانی بیزار و متنفرم ! از آنرو رفتارهائی با من درپیش گرفتند که از حوصله این کامنت خارج است . هرچند که واقعا" هم از آلمانی بیزار و متنفر بودم اما برای خلاص شدن از این تنگنا مجبور شدم طبق قانون جهانی وارد سیستم بشوم . شروع کردم به بگو بخند و بقول معروف لاس زدن با این بانوی اهل حال ! و دیدم که رفتارها با من شکل محترمانه ای به خود گرفت !!! چه میتوان کرد ؟ هر کجا که باشیم باید با جو اجتماعی آنجا کنار بیآئیم .
ارسال یک نظر