اگر اهمال پزشکی در مرگ «عباس کیارستمی» محرز شود در آن صورت برخلاف «داریوش مهرجوئی» که انگشت اتهام را متوجه جامعه پزشکانی کرد که در مدار مداوای کیارستمی کم فروشی و بی مبالاتی کرده اند؛ باید و می توان متهم اصلی را از میانه آحاد ایرانیانی ردیابی کرد که سالها است ابلهانه و سترونانه در تمهید عنصر «طبابت تجارت پیشه» مشارکت داشته و سفیهانه طبابت در ایران را به حضیض تجارت توام با حقارت آلوده اند.
کلید واژه «می خوام دکتر بشم» یا «باید دکتر بشی» که در فرهنگ عامه ایرانیان مُبدل به یک هنجار نزد خانواده ایرانی شده عامل نخست در پیدایش بدافزاری است که بصورت تبعی می تواند منجر به پدیده «تاجران طبیب» یا «طبابتی تاجرانه» در جامعه پزشکی کشور شود که برخلاف قسم نامه بقراط دغدغه نخست شان قبل از رفع ملالت از بیمار، کسب پرستیژ از عنوان و فهم دلاری از بیمار باشد.
اگر حرفه پزشکی در ایران که حسب ظاهر قرار بوده قربة الی الله در خدمت بهداشت و سلامت جامعه باشد اکنون به نگاه سودا انگارانه و پول سالارانه و معیشت اندیشانه نزد فارغ التحصیلان این حرفه آغشته شده عامل نخست در شکل گیری چنین بدآیندی را باید از میانه آن خرده فرهنگی در کانون های خانوادگی کاوید که از روز نخست در گوش فرزندان شان می خوانند «تو باید دکتر بشی» و فرزندان رشد یافته در چنین خرده فرهنگی نیز بصورت طبیعی «می خام دکتر بشم» را در مقام یک عاقبت بخیری و کامیابی کنزسالارانه فهم و دنبال می کنند.
این امر ناشی از حماقتی است که نگاه اش به امر تحصیل نگاهی معیشت اندیش است و قبل از معرفت اندیشی و کمال گرائی و اخلاق جوئی، دانشگاه و رفتن به دانشگاه و تحصیل دانشگاهی را در قامت ابزار و مجرای اشتغال و پول سازی توام با تایتل سازی بمنظور استتار بحران منزلت و عقده حقارت، فهم و معنا می کنند.
بر این مبنا عنصر دانشگاهی در چنین برآیندی سفیهانه «درس نمی خونه تا آدم بشه» بلکه «درس می خونه تا پولدار بشه»! و بر این منوال گزاره «می خام دکتر بشم» را می توان تلخ کامانه «می خام دزد بشم» معنایابی کرد که تفاوت شان با دزدان عُرفی آنست که شیک اند و آلامدند و خوش لباس اند و خوش بیان اند و با پرستیژ اند و «دکتر اند»!
شوربختانه این اصل در جامعه پزشکی «قاعده» است و دُردانه هائی که خرقه طبابت را فرصت خدمت انگاشته اند «استثناهائی» در این کسوت اند.
چنین بدانجامی محصول جامعه بیماری است که توزیع منزلت اجتماعی در آن قبل از مولفه های اخلاقی از میانه سرمایه سالاری و فخرفروشی های کسوت سالارانه تامین می شود.
جامعه بیمار جامعه ای است که افراد در آن قبل از آنکه منزلت و شخصیت و فضیلت و اعتبار را از زهدان زهد و تقوا و حلم و اخلاق اخذ کند نوع و مدل خودرو و شکل و محل و متراژ منزل و رشد دلار و خزانه و پس انداز و حساب بانکی اش ملاک و معیار بزرگی و اعتبار و شخصیت اش می شود.
طبعاً در چنین جامعه بیماری طبیبان خود بیمارانی اند که آلام روحی و روانی خود را در کسوت طبابت و از طریق تجارت تشفی داده و بحران منزلت و عقده حقارت خود را با تایتل «دکتر» استتار و اختفا می کنند.
این اختصاص به حرفه پزشکی نداشته و تنها در این حرفه به کمال رسیده و گرنه غالب تحصیلات دانشگاهی در ایران قبل از کارآمدی و اخلاقمندی، به همین سیئه پول سالاری و معیشت اندیشی و خودارضائی و استتار عقده حقارت از طریق توسل به تایتل «آقا یا خانم دکتر» مبتلا می باشند.
بقول مرحوم هوشنگ مقتدر:
وقتی دانشجویان ترم یک پزشکی در اولین روز آغاز تحصیلات دانشگاهی یکدیگر را آقا یا خانم «دکتر» می خوانند خدا به داد بیماران مبتلابه ایشان در فردای حضورشان در جامعه برسد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر