با تاخیری 6 ماهه و بصورت تصادفی مصاحبه آذر ماه سال گذشته دکتر عبدالکریم سروش با تلویزیون «صدای آمریکا» پیرامون «شخصیت مولانا» را طی هفته جاری ملاحظه کردم.
در مورد این مصاحبه به زعم و نظر خود نکاتی را قابل طرح می دانم. (1)
نخست تـَحیُر بابت تن دادن «دکتر» به تخفیف خود با نشستن در مقابل دوربین شبه رسانه ای که به اعتبار ابتذال و محتوای غیر رسانه ای اش به صراحت وجود و بُروزش توهین به شعور مخاطب است.
شخصاً و بالغ بر 5 سال پیش از این به صراحت در جائی و بمناسبت نوشته بودم «صدای آمریکا» را بدلیل ابتذال و انحطاط و نابلدی اش در حوزه ژورنالیسم از سیاهه منابع خبری خود حذف کرده ام و مُتحیرم که هر بار که بنا به ضرورتی مجبور به رجوع به این شبه رسانه می شوم بی استعدادی و ناتوانی دست اندر کاران و مستخدمین شاغل به خدمت در این «بوق» جهت کسب تبحر کار رسانه ای را به وضوح ملاحظه می نمایم. (2)
مصاحبه مزبور نیز ناکام از این آفت نبود و اساسا مجری برنامه (سیامک دهقان پور) کمترین نقش در فرآیند مصاحبه را بر عهده داشت و این دکتر سروش بود که شخصاً ناتوانی مجری را ترمیم و با پردازش پرسش های فاقد عمق مرتبط با محور و موضوع برنامه، پرسش سازی و پاسخگوئی را راساً عهده داری می کرد.
این آفت تنها تعلق به برنامه افق و مجری این برنامه نداشته و اساسا «صدای آمریکا» از ابتدا تاکنون تا آن اندازه بی استعداد بوده که هنوز نتوانسته حتی یک مجری متبحر و مسلط به داب و آداب حرفه ای ژورنالیسم تصویری را در خود بپروراند.
اما گذشته از قالب مصاحبه VOA با دکتر سروش محتوای اظهارات «دکتر» در این «مولوی آمائی» نیز از چند جهت قابل مناقشه است.
نخست آنکه دکتر سروش در توصیف شخصیت مولانا با استعانت از دلدادگی مولوی به حضرت ابراهیم و ماجرای ذبح فرزندش در پیشگاه خدا، ایشان را (مولوی) تئوریسین عشق در جوار دین قلمداد کرده و بدین اعتبار بر کرسی داوری نشسته و فرموده اند:
«دین توان ابراهیم سازی ندارد و این عشق است که حامل چنین توانشی است»
(نقل به مضمون)
فی الواقع دکتر کوشیده بمنظور تمجید و تحسین از مولانا با تاسی به انس مولوی با ابراهیم خلیل الله، ایشان را مُبدع و مُعرف نگاه عاشقانه و تبیین عاشقانه از مناسبات حاکم بین خالق و مخلوق قلمداد کنند.
این در حالی است که شخصاً بر این باورم، کشاندن مناسبات خدایگان ـ بنده به ساحت عرفان و عاشقی و معشوقی و حرمانی و شیدائی، بنوعی به ابتذال کشاندن وحدانیت خداوند و لوثٍ کردن شان بندگی بندگان خداوند است.
رابطه خدایگان ـ بنده نوعاً اقترانی است از رابطه «مغناطیس و بُراده» که با قرار گرفتن در شعاع آن جاذبه رابطه این همانی بین آن «همه چیز» (الی الله) و این «بی همه چیز» (لا اله) برقرار می شود.
فهمی از نظام هستی با منطقی «دیجیتال» و استوار بر نسبت و بسآمد عددی بین سُفلی و قـُصوی صفر و یک (هیچ چیز و همه چیز)
آنانکه عاجزند از فهم مناسبات توحیدی و دیالکتیک باینری قائم بر نظام هستی با تن زدن به مناسبات عاشقی و معشوقی می کوشند برای خود ملتجاء و جان پناه و خلوتگاهی بمنظور خلسه روحیات آشفته و مسئولیت گریزانه شان را بنائی کنند.
برخلاف فهم مولویانه از «ژانر ابراهیم» یا برخلاف ادعای دکتر سروش از ژانر چنان ایمان ابراهیمانه ای، ماجرای ابراهیم را باید در قامت خلجانی بین عاشقی و شیدائی و مهر و دلبستگی و تعلق به فرزند با حوائج و لوازم و فرائض و شئون بندگی خداوند و اندراجی از تـَفـَوُق «تـَعبُد بر تـَعلـُق» فهم کرد و برسمیت شناخت.
تعلل ابراهیم در ذبح اسماعیل، برآیند اسارتش در پرده منیت و خویش مالک بینی و علقه به فرزند بود.
آوردگاهی که خداوند از آن طریق ابراهیم اش را در برزخ خود بودگی و هیچ بودگی مُخیّر کرد و آزمود. (3)
ابراهیم تا وقتی تصور مالکانه و تقید عاطفانه از اسماعیل داشت در متابعت از امر خداوند مردد بود و تنها وقتی به این تفطن رسید که نه اسماعیل مال اوست و نه خود مال خود است و «همه هیچ اند» در ذیل «همه چیزی» خدا از آن آزمون سخت، فراغتی کامیابانه و مومنانه یافت و نه عاشقانه.
بر این اساس می توان قائل به آن بود که «من» قبل از آنکه ضمیر اشاره باشد ضمیر تـَعـّـیُن و نخستین دام چاله جدائی انسان از خدا است.
به تعبیر «روح الله خمینی»
این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است
در خلوت مستان نه منی هست و نه مائی
منیت نقطه تباین با خشیت و رضایت ما سوی الله است. (4)
منیتی تا از آن طریق با هر اندازه افزودن بر «تـَوهُم» موجودیت خود به اعتبار «تـَخیُل» مالکیت های خود (فرزند من، همسر من، خانه من، اموال من، احباب من، احشام من ...) بتوان برای «خود» اخذ و جعل «موجودیت» کرد. (5)
چیزی که «داریوش مهرجوئی» نیز سالها پیش با ژانر «حمید هامون» و ناتوانی و سرگشتگی اش از فهم چگونگی تن دادن ابراهیم به ذبح اسماعیل، از آن طریق و با ظرافت همه خـُل بازی های هامونیان مقسور از فهم «ایمان ابراهیمانه» را به زیبائی به تصویر کشید.
چیزی که مولوی نیز به ظرافت با کلید واژه «من» نه منم ـ «نه من» منم و نفی منیت خود در برابر بی نهایت ذات خداوند بدان معترف و متفطن است.
عرفان در فرمت عاشقی و شیدائی و حیرانی میان بُری است کژراهه جهت توجیه شل دینی مومنانی که فهم شان از دین، فهمی دلبخواهانه و مسئولیت گریزانه و مسامحه اندیشانه و لولی وشانه است.
عرفان بر چنین استوائی، استوار بر منیت است!
کمینه آنکه در چنین خوانشی از عرفان، گریزی از آن نیست تا خود را در قامت «عاشق» برسمیت بشناسید تا بتوانید برای «معشوق» دلبری و شیدائی و دلربائی کنید و همین «عاشق بودن» یعنی قائل به «چیزی بودن» در دستگاه خلقتی است که به ابتنای دیالکتیک موحدانه و باینری،هیچ چیزی نیست و نمی تواند باشد و برسمیت شناخته شود جز «یکتا هستی»! (6)
چنین عرفانی بیشتر و قبل از آنکه قائم به ذات و محصول واقعیت و قرابت به کـُنه و گوهر دین باشد مأثور از عَبّاسی و غـَیّاظی و ان قلت و اُشتـُلم و شدائد و شوائب و سخت سری ها و سختگیری ها و سرخوردگی های ناشی از مناسبات بیرونی و انسدادات اجتماعی و اجحافات اصحاب قدرت است.
جمیع نحله ها و جنبش ها و فرقه های کلبی مسلکانه و حیرت اندیشانه و عزلت گزینانه و عرفان محورانه از این نوع، غالبا محصول افسردگی سیاسی (پالتیکال دیپرشن) است که در قامت یک واکنش از جوار سرخوردگی های فردی و اجتماعی ناشی از جور زمانه و تنگناهای ظالمانه حکام و سلاطین روئیده و جوشیده.
عرفان سده هفتم را نیز نباید و نمی توان بدون لحاظ دوران سیاه و تراژیک حاکمیت مغول معنایابی کرد. بدین اقتفا عرفان بدان معنا نوعی کژفهمی و باژگونه خوانی از مفردات و مجردات و مسلمات و محکمات دین است.
مولوی به شهادت پاره ای از اشعارش به فتانت به ناب و ذات و گوهر و جوهر دین نزدیک شده اما در عین حال نمی توان آغشتگی ملتقای دین و دیانت مولوی با آلودگی و تردامنی عافیت کیشی و مسئولیت گریزی مسمی به عشق و عرفان و حرمان و رُهبانیت، نادیده انگاشت.
دکتر سروش در ادامه و بمنظور توجیه بی حسی و بی مسئولیتی و انفعال و بی تفاوتی عارفانه های مولویانه در قبال جور حکام و ظلم سلاطین و به چالش نکشیدن صاحبان قدرت متوسل به تسویل می شود و ناحزمانه و با استناد بر تعلق گفتمان حق مداری به دوران مدرن و لیبرالیسم، مولوی را با آب تعلق وی به زمانه تکلیف محوری، تنظیف و تطهیر می دهد و اذعان می دارد:
مولوی متعلق به دوره ای است که «گفتمان امنیت» گفتمان غالب در مقابل «گفتمان عدالت» بود و صوفیان بدلیل فقدان تئوری سیاسی جایگزین و جان سختی و مداومت و صیرورت استبداد، جدال با جائران را بدلیل بلاتاثیری واگذاشته اند. (نقل به مضمون)
چنین احتجاجی از جانب دکتر سروش موید بی التفاتی ایشان بدین واقعیت است که لااقل برای شیعیان بیشتر و پیشتر از «مولانا» این «علی ابن ابیطالب» است که 700 سال مقدم بر مولانا بدانگونه بر تارک عارفان مورد وثوق شیعیان نشست که نه تنها فارغ از عزلت گزینی و عافیت اندیشی بود بلکه مسئولانه و در میانه میدان دائرمدار حق و عدالت و تمشیت و مجاهدت بمنظور اعاده مصالح و منافع امت اسلامی در مصاف با متجاسرین مبارز طلبی می کرد و فرزندش در همان زمانه ای که بقول دکتر سروش زبان و ادبیات و گفتمان غالب «تکلیف محور» و عافیت اندیش و «حق ناشناس» بود به صراحت و لیاقت و شجاعت قهرمان حماسه کربلا شد.
تقید بر چنان «عرفانی مخنث» قرینه هشتاد سال عبادت مولانا شرف الدینی است که در پیرانه سری بر بستر کسالت افتاد و اطباء تجویز اماله کردند ثمر نداد. شراب خوراندند افاقه نبخشید و در نزع افتاد.
گفتند مولانا؛ چونی؟
گفت:
آنم که پس از هشتاد سال عبادت خدا، مست و ... ن دریده به محضر حق می روم!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ مصاحبه صدای آمریکا با دکتر سروش
2ـ نگاه کنید به مقالات «گول تان می زنند» و «VOA پروژه شکست خورده»
3ـ نگاه کنید به مقاله «فرجام و انجام انسان در لیبرالیسم و اسلام»
4ـ مقاله «از صراط های مستقیم تا مستقیم ترین صراط»
5ـ نگاه کنید به مقاله «میم»
6ـ نگاه کنید به مقاله «ایدئولوژی شیطانی»
2ـ نگاه کنید به مقالات «گول تان می زنند» و «VOA پروژه شکست خورده»
3ـ نگاه کنید به مقاله «فرجام و انجام انسان در لیبرالیسم و اسلام»
4ـ مقاله «از صراط های مستقیم تا مستقیم ترین صراط»
5ـ نگاه کنید به مقاله «میم»
6ـ نگاه کنید به مقاله «ایدئولوژی شیطانی»