۱۳۹۴ اسفند ۲۸, جمعه

شازده کوچولو و مرد تاجر!


پیام تبریک نوروزی «هاشمی رفسنجانی» در دو فراز، حائز اهمیت پاتالوژیک است. آنجا که معظم له اشعار می دارند:
«مردم عزیزم» (!)
سال 94، سال شما بود که هم با برجام به دنیا گفتید در پی تعامل هستید و از جنگ گریزانید و هم با رأی خود نشان دادید که «روحانیت، بی مردم» همچون پرکاهی حتی توان حفظ خود را هم نمی ­یابد! (1)
تکیه هاشمی بر گزاره «مردم عزیزم» با تاکید بر «میم مالکیت» در واژه «عزیزم» شاخصی آشنا در گویش هاشمی است که قبلا نیز در فیلم تبلیغاتی خود در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 آن را بشکلی دیگر و با این مضمون تکرار کرد:
چشم های «مردم من» مهربان و دلهایشان سرشار از یقین است. (2)
شاخصی که بوضوح «مگالومانیائی» ناسور و آشنا را در روحیات و خُلقیات رفتاری و گفتاری هاشمی نشانه گذاری می کند.
بالغ بر ده سال پیش نیز که «رضا پهلوی» مانند امروز هاشمی رفسنجانی از واژه «ملت من» در پیام نوروزیش استفاده کرد ضمن گذاشتن انگشت اشاره بر این جنون عظمت و خویش بیش بینی (Megalomania) خطاب به ایشان نوشتم:
«چقدر سخت است تحمل اينکه يکی از عقب افتاده ترين گونه های منقرض شده سلطنت با واژه «ملت من» بی آزرمانه سند بُنچاق مالکيت من و امثال من و میلیون ها ایرانی را بنام خود جعل و مصادره کند!» (3)
تاجر ساکن اخترک چهارم در «شازده کوچولوی اگزوپری» و شوق و ولع مضاعف اش در شمارش هر چه بیشتر ستارگان بمنظور مالکیت هر اندازه بیشتر بر ستارگان و احساس قدرت و حظ ذهنی بردن هر اندازه بیشتر از جوار این «اعداد» نمادی از چنین مبتلایانی است که با رویکردی تاجرانه همه خوشباشی شان ناظر بر نگاه مالکانه و ابزاری ایشان به جهان و همه دلخوشی شان نیز ناظر بر افزودن و اندوختن مایملک فرضی خود در نهانخانه ذهنی و روانی شان است!
رقم آرای دو میلیون سیصد هزار نفری متخذه هاشمی رفسنجانی در خبرگان پنجم نیز بنوعی نقش مایملک و سرمایه را برای هاشمی و در ذهنیت هاشمی عهده داری می کند که قبل از موجودیت عینی، تامین و تحصیل کننده یک خلسه و التذاذ ذهنی در ناخود آگاه ایشان شده است.
.....................................................
اخترک چهارم اخترک مرد تجارت‌پیشه بود. این بابا چنان مشغول و گرفتار بود که با ورود شهریار کوچولو حتا سرش را هم بلند نکرد. شهریار کوچولو گفت: سلام. آتش‌سیگارتان خاموش شده.
سه و دو مى‌کند پنج. پنج و هفت دوازده و سه پانزده. سلام. پانزده و هفت بیست و دو. بیست و دو و شش بیست و هشت. وقت ندارم روشنش کنم. بیست و شش و پنج سى و یک. اوف! پس جمعش مى‌کند پانصدویک میلیون و ششصد و بیست و دو هزار هفتصد و سى و یک.
پانصد میلیون چى؟
ها؟ هنوز این جایى تو؟ پانصد و یک میلیون چیز. چه مى‌دانم، آن قدر کار سرم ریخته که!... من یک مرد جدى هستم و با حرف‌هاى هشت‌من‌نه‌شاهى سر و کار ندارم!... دو و پنج هفت...
شهریار کوچولو که وقتى چیزى مى‌پرسید دیگر تا جوابش را نمى‌گرفت دست بردار نبود دوباره پرسید:
پانصد و یک میلیون چى؟
تاجر پیشه سرش را بلند کرد و گفت: تو این پنجاه و چهار سالى که ساکن این اخترکم همه‌اش سه بار گرفتار مودماغ شده‌ام. اولیش بیست و دو سال پیش یک سوسک بود که خدا مى‌داند از کدام جهنم پیدایش شد. صداى وحشت‌ناکى از خودش در مى‌آورد که باعث شد تو یک جمع چهار جا اشتباه کنم. دفعه‌ى دوم یازده سال پیش بود که استخوان درد بى‌چاره‌ام کرد. من ورزش نمى‌کنم. وقت یللى‌تللى هم ندارم. آدمى هستم جدى... این هم بار سومش!... کجا بودم؟ پانصد و یک میلیون و...
این همه میلیون چى؟
تاجرپیشه فهمید که نباید امید خلاصى داشته باشد. گفت: ... میلیون‌ها ستاره.
خب پانصد میلیون ستاره به چه دردت مى‌خورد؟
به چه دردم مى‌خورند؟هیچى تصاحب‌شان مى‌کنم.
ستاره‌ها را؟
آره خب.
آخر من به یک پادشاهى برخوردم که...
پادشاه‌ها تصاحب نمى‌کنند بلکه بهش سلطنت مى‌کنند. این دو تا با هم خیلى فرق دارد.
خب، حالا تو آن‌ها را تصاحب مى‌کنى که چى بشود؟
که دارا بشوم.
خب دارا شدن به چه کارت مى‌خورد؟
به این کار که، اگر کسى ستاره‌اى پیدا کرد من ازش بخرم.
چه جورى مى‌شود یک ستاره را صاحب شد؟
تاجرپیشه بى درنگ با اَخم و تَخم پرسید: این ستاره‌ها مال کى‌اند؟
چه مى‌دانم؟ مال هیچ کس.
پس مال من اند، چون من اول به این فکر افتادم.
همین کافى است؟
البته که کافى است. اگر تو یک جواهر پیدا کنى که مال هیچ کس نباشد مى‌شود مال تو. اگر جزیره‌اى کشف کنى که مال هیچ کس نباشد مى‌شود مال تو. اگر فکرى به کله‌ات بزند که تا آن موقع به سر کسى نزده به اسم خودت ثبتش مى‌کنى و مى‌شود مال تو. من هم ستاره‌ها را براى این صاحب شده‌ام که پیش از من هیچ کس به فکر نیفتاده بود آن‌ها را مالک بشود.
شهریار کوچولو گفت: این ها همه‌اش درست. منتها چه کارشان مى‌کنى؟
تاجر پیشه گفت: اداره‌شان مى‌کنم، همین جور مى‌شمارم‌شان و مى‌شمارم‌شان. البته کار مشکلى است ولى خب دیگر، من آدمى هستم بسیار جدى.
شهریار کوچولو که هنوز این حرف تو کـَتش نرفته‌بود گفت:
اگر من یک شال گردن ابریشمى داشته باشم مى‌توانم بپیچم دور گردنم با خودم ببرمش. اگر یک گل داشته باشم مى‌توانم بچینم با خودم ببرمش. اما تو که نمى‌توانى ستاره‌ها را بچینى!
نه. اما مى‌توانم بگذارم‌شان تو بانک.
اینى که گفتى یعنى چه؟
یعنى این که تعداد ستاره‌هایم را رو یک تکه کاغذ مى‌نویسم مى‌گذارم تو کشو درش را قفل مى‌کنم.
همه‌اش همین؟
آره همین کافى است.
شهریار کوچولو گفت: من یک گل دارم که هر روز آبش مى‌دهم. سه تا هم آتش‌فشان دارم که هفته‌اى یک بار پاک و دوده‌گیرى‌شان مى‌کنم. آخر آتش‌فشان خاموشه را هم پاک مى‌کنم. آدم کفِ دستش را که بو نکرده! رو این حساب، هم براى آتش‌فشان‌ها و هم براى گل این که من صاحب‌شان باشم فایده دارد. تو چه فایده‌اى به حال ستاره‌ها دارى؟
تاجرپیشه دهن باز کرد که جوابى بدهد اما چیزى پیدا نکرد. و شهریار کوچولو راهش را گرفت و رفت و همان جور که مى‌رفت تو دلش مى‌گفت:
این آدم بزرگ‌ها راستى راستى چه‌قدر عجیب اند!

...................................................

دومین نکته آسیب شناسانه در پیام نوروزی هاشمی برون ریخت قلت بضاعت ایدئولوژیک و شدت نحافت فهم دین شناسانه و سلوک دین ورزانه ایشان در مقابل مقتدای خود (امام خمینی) است علی رغم آنکه ایشان به تناوب پُز شاگرد امام بودنش را به زمین و زمان داده اما جامعه سیاسی در عمل کمتر شاهد بروز و ظهور فهم امامانه هاشمی از اسلامی می شوند که «خمینی انقلاب» نام «اسلام ناب» را بر روی آن گذاشت!
این که هاشمی در پیام نوروزی خود اذعان می دارد: «مردم با رأی خود نشان دادند «روحانیت، بی مردم» همچون پرکاهی حتی توان حفظ خود را هم نمی ­یابد»! چنین امری بازتولید تجربه ای است که پیش از ایشان آیت الله منتظری و مانند امروز هاشمی از موضع «شاگردی امام کردن» این راه طی شده را با تلخکامی در حافظه تاریخی ایرانیان به ثبت رساند.
مستند چنین ادعائی زمانی بود که آیت الله منتظری در کسوت قائم مقام رهبری در سال 67 ضمن رفرنس به نقش و داوری مردم در تاریخ طی اظهاراتی مطعون و غیر مستقیم خطاب به «امام» اظهار داشت: «مسئولین باید طوری رفتار کنند که در مقابل تاریخ آینده پاسخگو باشند» و در مقابل امام طی پیام مکتوب شان و بظاهر خطاب به مهاجرین جنگ تحمیلی و در واقع با مخاطب قرار دادن قائم مقام خود به ایشان نهیب زدند که: «ما باید همه عشق مان به خدا باشد نه تاریخ» و بدینوسیله در کمتر از یک ماه و با تلخی توام با تندی «آیت الله» را از کسوت قائم مقامی خود خلع خلعت کردند!

نمونه دیگری از بی استعدادی هاشمی رفسنجانی از درک محضر امام و عجز ایشان در فهم اسلام ناب مطمح نظر امام، بازگشت به جنس و جنم و گوهر شخصیت گدازش یافته امام در اسلامی داشت که بقول «مرحوم سید احمد» تا آنجا ورز یافته بود که وقتی یک بار ضمن همراهی امام برای ایراد سخنرانی در حسینیه جماران «امام» صدای فریاد مردم حاضر در حسینیه را شنیدند که اشعار می داشتند «درود بر خمینی» دست مرا گرفتند و فرمودند:
«این جمعیت را می‌بینی که همه یک‌صدا و بلند «درود بر خمینی» می گویند؟ به خدا قسم اگر همه ایشان روزی دیگر جمع شوند و بگویند: «مرگ بر خمینی»، ذره‌ای از هدفی که دارم و راهی که پیش گرفتم عقب نشینی نخواهم کرد.
بقول آیت الله خامنه ای:
محور سخن در سلوک حضرت امام قیام الله بود ... در ذهن شریف ایشان و در تمام مراحل زندگی (ان تقوموا لله مثنی و فرادی) سابقه داشته است، همه دیدند که حرکت و گفتن و سکوت ایشان برای خدا بود و هر کاری که انجام می‌دادند با قصد قیام لله بود، تنها همین یک چیز هم بود که موجب شد به دست آن بزرگوار یک معجزه اتفاق بیافتد.

من حیث المجموع شواهد و قرائن حکایت از آن دارد که گویا هاشمی رفسنجانی عمداً یا سهواً در مقام تکرار تجربه آیت الله منتظری برآمده و تصمیم گرفته آن تجربه ناکام را یک بار دیگر مظنه بزند!
تکرای که معلوم نیست این بار تراژیک خواهد بود یا کُمیک!؟
در این میان یک واقعیت را نیز نمی توان متذکر نشد و آن اینکه ادبیات هاشمی رفسنجانی نسبت به رهبری نظام از موسم انتخابات به بعد دچار شفافیتی نسبی با جسارت توام با ایهام و اتهام شده تا جائی که در فردای سخنرانی آیت الله خامنه ای در جمع مردم آذربایجان و انذار ایشان به مردم بابت شیطنت مداخله جویانه انگلستان در انتخابات ایران از طریق لیست انگلیسی، هاشمی در یک عصبانیت مشهود بدون نام بردن اما با زبان اشاره، رهبری نظام را به تفرعن بمنظور ماندگاری در قدرت متهم کردند و اینک نیز در پیام نوروری شان به زبان ایهام و باز هم بدون ذکر نام اما با ضمیر اشاره ای رسوا از روحانیت بی مردمی نام می برد که همچون پرکاهی حتی توان حفظ خود را هم ندارد. (!)
لن ترانی های در لفافه آقای هاشمی نسبت به رهبری را می توان و باید بی اخلاقانه و در عین حال بلاموضوع توصیف کرد.
بلاموضوعی آن نیز از آن جهت است که هاشمی بخوبی می داند آیت الله خامنه ای از ابتدا نیز چشم طمع به کرسی رهبری نظام نداشت و باز ایشان بخوبی باید بیاد داشته باشند علی رغم استنکاف ایشان از پذیرش مسئولیت رهبری در جلسه خبرگان تا آنجا آیت الله را در تنگا قرار دادند که نهایتا با تندی به مرحوم آذری قمی عتاب کردند «همین شما که اصرار بر پذیرش این مسئولیت توسط بنده را دارید در فردائی دیگر مقابل من خواهید ایستاد (نقل به مضمون) پیش بینی که اتفاقاً برخوردار از صحت شد(!) و باز آقای هاشمی باید به یاد داشته باشند بعد از متقاعد شدن آیت الله خامنه ای به پوشیدن خلعت رهبری به صراحت گفتند حال که پذیرفتم تمام قد و با تمام نیرو این مسئولیت را اعمال می کنم! و دست بر قضا به وعده خود نیز عمل کرد در مقابل باج خواهی و سهم ویژه طلبی و ویژه خواهی و ویژه خواری ها مقاومت کرد.
لذا کمال بی وجدانی است که اکنون اقتدار و قاطعیت و مخالفت رهبری نظام با رانت طلبی های نامشروع را بی اخلاقانه با طعنه های فرعونیت و بی مردمی هجو نمایند!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ دل نوشته هاشمی ـ http://bit.ly/1MqS1SI
2ـ متن اظهارات هاشمی در فیلم تبلیغاتی سال 84 ـ http://bit.ly/1q5fDDC
3ـ مقاله ماهیان تشنه ـ http://bit.ly/1kKIUNt
آسیب شناسی هاشمی ـ http://bit.ly/1pqZuvM
آمریکا نشناسی ـ http://bit.ly/1UDMMWe

مقالات مرتبط:
پائیز پدرسالار ـ http://bit.ly/1cDer7I
خودکشی نهنگ ـ http://bit.ly/1mQ2UyY
پیاده ها ـ http://bit.ly/1o6zghD
عبرت های تاریخ ـ http://bit.ly/22qYDJU

۲ نظر:

كامبيز خان گفت...

حضرت سجادى،
اگر ديندارى خود پرستى را درمان نكند،و با توجه به دست اندازى جمعى از روحانيون مشهور (و البته نه همه) به بيت المال، بخودى خود بر پايى حكومتى سكولار توجيه مى شود. چراكه در حكومت سكولار جنايات بنام دين سند زده نمى شوند!! ايام بكام

ناشناس گفت...

پیام هاشمی به مردم شمال تهران : شمال تهرانی های عزیزم , شما در جایگاه استادی نشسته اید , همچون سال ۸۸که شعار نه غزه ,نه لبنان , جانم فدای شمیران !!!!سر دادید و با کفش و مختلط برای اولین و آخرین باردر آخرین نماز جمعه من آمدید از شما ممنونم ,و در سال ۹۴ در کلاس درس شما نشستم و به قلب خود فهمیدم !!!!که رأی ناپاک شما که اصلآ به این نظام اعتقادی ندارید مرا در تهران اول کرد !!!از شما ممنونم ؛اگر سر نوشت منتظری دچارم شد یاریم کنید چون غیر از شما مردم خدا جو !!!و شمال تهرانی یار و یاوری ندارم , یا حق !!!