۱۳۹۵ فروردین ۴, چهارشنبه

اصلاح اصلاحات!


مقاله «هجرت از جاهلیت به مدنیت» به قلم «سعید حجاریان» از معدود تحریراتی است که از منتهی الیه اصلاح طلبی و از موضعی ایجابی توانسته تعاریفی قابل وثوق از گوهر اصلاح طلبی را ارائه کند هر چند همین مُحرّر و در همین مقاله نتوانسته یا نخواسته علی رغم برخورداری از آن تعاریف متقن و موثق ، به دلائل نازائی و ناتوانی و ناکامی جنبش اصلاحات طی دو دهه گدشته نیز بپردازد.
عُصاره تعاریف حجاریان از اصلاح طلبی در مقاله «هجرت از جاهلیت به مدنیت» را می توان در گزاره های خوشآیند و خوشآهنگ زیر تجمیع کرد:
«حاملان امروزین تجددگرایی دینی، روشنفکران دینی هستند که برخلاف تجدید گرایان دینی که در روش‌شناسی از یقین معرفتی تبعیت می‌کنند ... روشنفکران دینی می دانند و وجدان کرده اند که عقل‌زدایی و یقین‌گرایی، معادل خشونت و نفرت خواهد بود و بدون توجیه‌کردن آموزه‌های خود، می‌خواهند چشم در چشم حقیقت، از واقعیت دین در جهانِ سکولارشده پرسش و تأمل کنند. آنان دیگر خوب می‌دانند نمی‌توانند با چسبیدن به یقین و استغنایی کاذب و فریبنده به این پرسش مهیب و مهم، پاسخی درخور دهند ... روشنفکر دینی با تکیه بر عقلِ نقاد و درک محدودیت‌های این عقل و ناچیزی‌اش در برابر گستره هستی، به جای غرّه‌شدن از یقین و استغنای گمراه‌کننده به تواضع معرفتی روی می‌آورد و آن را به شیوه زیستش مبدل می‌کند ... و از موجه‌سازی و انکارِ غیر، در قالب بحث‌های کلامی و فقهی دوری می‌جوید. روشنفکر دینی به جای جست‌وجوی آرمان‌شهر برای واردکردن اصالت خلوص و برخورد ریشه‌ای و کل‌گرایانه با سیاست و جامعه، که قطعا خشونت‌آمیز خواهد بود، به کمی بهترشدن جهان و کاهش بدبختی و آلام بشری می‌اندیشد» (1)


هر چند جهد حجاریان در تعریف جذر اصلاحات جهدی است مأجور اما نمی توان این بداهت را نیز نادیده انگاشت که اهتمام حجاریان صرفاً بیانی با تکلف از آموزه های هفتاد سال پیش «کارل پوپر» در «جامعه باز و دشمنانش» می باشد.
علی ایحال تا همین اندازه نیز می توان و باید از گرته برداری و بومی سازی آرای پوپر توسط حجاریان به عنوان نقشه راه اصلاح طلبی و اصلاح طلبان استقبال کرد. اما نکته مغفول در این میان تباین اصل عدم قطعیت ادعائی حجاریان با سلوک عملی و نظری اصلاح طلبان است.
برخلاف دواعی مسامحه گرایانه حجاریان، اصلاح طلبان در یقینی ترین موضع ممکن نشسته و مهتران و پایوران ایشان با ابتلا به یک «خود ویژه بینی» و «خویش حق دانی» از منتهی الیه «تافته جدا بافتگی» به جامعه و رقبایشان نگریسته و با ژست نسبی گرائی و تظاهر به رواقی مسلکی اگر حقی هم برای مخالفان خود قائل می شوند این حق را لطف خود به مخالف فهم کرده که از یک موضع خُلد آشیانی و اعیان نشینی و اعلی حضرتی ، اراده ملوکانه شان را بر آن قرار داده اند تا به رقیب افتخار دیده شدن و افتخار بودن و افتخار و اجازه حرف زدن را داده باشند.
حجاریان در موقعیتی پُز و نوید انعطاف و یقینی نااندیشی خود و متحدان خود را به مخاطب می دهد که مصطفی تاجزاده متحد قابل وثوق ایشان از منتهی الیه «ایقان» و صلب اندیشی فتوا داده اند:
ما پیروزیم نه فقط به دلیل بی شماری مان بلکه به دلیل این که حق می گوییم و بر حق توکل کرده ایم و دست خدا با ملت (بخوانید با ما) است!
جنس اظهارات تاجزاده آغشته به یک پیش فرض تسبیــبی است (اتیولوژیک ـ Etiologic) که منجر به یک زبان مشترک بین اصلاح طلبان شده تا بدآنوسیله ایشان از خود و جایگاه و پایگاه و ثقل و گرانش خود در جامعه به درک و فهمی خویش کامانه نائل آیند. نوعی باورمندی کلینیکال و متکبرانه به «داروینیسم سیاسی» که محصول اعتقاد به ارجحیت و ارشدیت ذاتی خود و هم قطاران خود در جامعه است. (2)
استفاده از گزاره های یقینی و و برخورداری از منطق باینری در فهم پدیده های اجتماعی زبان مشترک اصلاح طلبانی شده که نتوانسته و نمی توانند دنیای محاط بر خویش را بیرون از دو گانه «خیر و شر» و «اهورا و اهریمن» و «ابلیس و قدیس» و «سیاه و سفید» فهم کنند.
زبان مشترکی که منجر به فهمی مشترک و نامنعطف بین اصلاح طلبان شده که ریشه در «ایدئولوژی شیطانی» با پیش فرض «هستی شناختی ارزش مدارانه» دارد. (3)
پیش فرضی دائر بر اخذ ناصواب «تمایز» از «تفاوت» که بروز و ظهور آن از 88 به بعد در بدخیم ترین شکل ممکن در سیاه بینی های مطلق و سیاه نمائی های مطلق از جبهه مقابل در کنار باور به الوهیت و رهبانیت و فرشته سانی و سفیدی و طهارت و بلاغت جبهه خودی برون ریخت شد.
موضوع نزاع و محل مناقشه درستی یا نادرستی گزاره «ما اصلاح طلبان بی شماریم و حق گوئیم و در پناه خدائیم و بالتبع پیروزیم» نیست؛ ولو آنکه در ده ها انتخابات نیز اصلاح طلبان پیروز شوند و ادعای امثال تاجزاده ها را به اثبات برسانند.
چالش اصلی آنجاست که اصلاح طلبان برخلاف تواضع فروشی و ادعای نسبی باوری امثال حجاریان از یک موضع ایقانی، حیثیت و شأن خود را اجل از مناقشه فرض کرده و بدین اعتبار «حق بودن» و «بی شمار بودن» و «پیروز بودن» و «خداپناهی» خود را از منظری استعلایی «باوری عقیدتی» فهم و وجدان کرده اند!
لذا اگر ادعای امثال تاجزاده دائر بر لاهزمی و لااحصائی و لایزالی و حق مداری اصلاح طلبان در صدها انتخابات نیز تکرار گردد اما نفس خود را خیر مطلق و پیروز مطلق و لایزال و لااحصاء دیدن و بالتبع رقیب را تعیّـَُن و تجسُـّد و تجَسُـّم و تحقُق و تبلوُر عینی از شر مطلق و سیاهی ظلمت و شرارت محرز دیدن است که چنان معنائی را افاده می کند که خلق الساعه با یک بیماری بدخیم فرهنگی در قشربندی اجتماعی ایرانیان مواجه ایم که بجای سیاست محتاج طبابت است.
جنس بیماری مبتلابه بمثابه یک «پیوند یونی» استوار بر «دیالکتیک تضاد» است تا از آن طریق مبتلایان بتوانند در جوار انشای هر اندازه خوفناک تر از تمثال رقیب، لامحاله به قدر رعنای خود بنازند و فخر آن را به «خود» و «خُنیاگران خود» بفروشند.
چنین کژراهه مطعونی موید آن است که جنبش مسما به اصلاحات اکنون خود سوژه و محتاج اصلاح و اصلاحات شده. اما همه اینها بمعنای آن هم نیست و نمی تواند باشد که جبهه مقابل اصلاح طلبان عاری از ناراستی است و قدر مسلم اصولگرایان نیز به سهم خود و بقاعده محتاج آسیب شناسی اند. اما و هم زمان نیز نمی توان یک واقعیت را نیز نادیده انگاشت که بیرون از ناراستی ها و کژتابی ها و ناصوابی های منحصر بفرد اصولگرایان، لیکن و تبعاً در سازه دیالکتیک و مصنوع اصلاح طلبان، وقتی اصولگرایان لامحاله از جانب رقیب متهم و منتسب به تحجُر و تعصُب و توحُش شده و می شوند طبعاً آنک و اینک نباید و نمی توان از آن عناصر متهم و منتسب و محکوم شده به چنان رذیلت های، توقع فضیلت کرد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ مقاله «هجرت از جاهلیت به مدنیت» ـ سالنامه شرق
2ـ نگاه کنید به مقاله «شیر یا خط اصلاحاتی»
3ـ نگاه کنید به مقاله «ایدئولوژی شیطانی»

هیچ نظری موجود نیست: