۱۳۹۵ فروردین ۷, شنبه

روزنامه نگاری مگس وزن!


مطبوعات و سنت روزنامه نگاری در ایران وصله ناجوری است که با گذشت بیش از 100 سال هنوز نتوانسته خود را با سقف و استاندارد رائج ژورنالیسم جهانی هم تراز سازد. این عجز تنها منحصر به داخل ایران نیست و در خارج از ایران نیز ادامه این ناتوانی در رسانه های فارسی زبان اعم از تلویزیون فارسی BBC یا VOA و شبکه مبتذل «من و تو» و دیگر رسانه های فارسی زبان اعم از تلویزیون و رادیو و سایت و روزنامه قابل رویت است.
این امر به معنای آن نیست که شرط وثاقت در این حرفه توسل انحصاری به سنت و استاندارد های ژورنالیسم جهانی است.
یک ایرانی برای روزنامه نگار خوب بودن یا روزنامه نگار خوب شدن لزوماً موظف به گرته برداری یا تأسی به سنت ژورنالیسم غرب نیست و خانواده مطبوعات ایرانی در انبان فرهنگی و خزانه معرفتی و بجا مانده در تاریخ خود به کفایت از منابع تغذیه کننده و تعریف کننده این حرفه برخوردار هست تا بتواند در تمشیت این مسیر ایشان را «توشه راهی» کند.
مهم ترین نکته مغفول در سنت ژورنالیسم ایران فقد عنایت به رسالت قلم و قلمداری در این حرفه است.
در مُضیـّق ترین و در عین حال بسیط ترین شکل ممکن گوهری ترین مسئولیت یک روزنامه نگار پایمردی ایشان در یابش و گزارش چرک و آفات موجود در جامعه و اجتناب و احتراز از بزک پلشتی ها بمنظور اغوا و فریب مخاطب است.
مسئولیتی که صاحبان قلم را با خازنان حکومت هم تراز و هم قطار می کند! به عبارت دیگر روزنامه نگار بنوعی ملزم به همان کاری است که حکام بدان ملتزم اند و آن احصاء و ابراز درشتی ها و پلشتی های جامعه بمنظور امحاء و اصلاح آن جامعه می باشد.
وقتی علی علیه السلام در خطبه 97 نهج البلاغه به زبان شکوه و گلایه خطاب به مردمانش می فرماید:
«فرمانروای شما خدا را اطاعت می كند و شما نافرمانیش می نمایید، و فرمانروای شام خدای را معصیت می كند و آنان وی را فرمانبردارند. به خدا سوگند! دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مبادله كند مانند مبادله ی درهم و دینار، ده نفر از شما را بگیرد و یك نفر از آنها را به من بدهد. ای اهل كوفه! به سه چیز كه در شما هست و دو چیز كه در شما نیست، گرفتار شما شده ام، اما آن سه چیز: با آن كه گوش دارید كرید و با آن كه زبان دارید گنگید و با آن كه چشم دارید كورید و اما آن دو: نه در روز جنگ، آزادگانی صدیق هستید و نه به هنگام بلا و سختی، برادران و یارانی درخور اعتماد»

ابراز گلایه ها و کلافگی های علی (ع) در قامت حاکم جامعه از کوژی ها و کژی ها و ناراستی های مردم موید نقش غیر قابل مسامحه حاکم در کشف و طرح و ابراز آفات جامعه بمنظور رفع و اصلاح آن جامعه است و به همان میزان و به همان سیاق روزنامه نگار نیز موظف و ملزم است تا بدون پرده پوشی ذره بین واقعیت یاب خود را بر روی ابتلائات و آفات و کثافات جامعه انداخته و با بزرگ نمائی و انعکاس دُرشت آن آفات، مساعدت لازم بمنظور بهینه سازی جامعه را فراهم آورد.
به عبارتی روزنامه نگار حکم «خرمگسی» را دارد که بجای گل ها ملزم به نشستن بر روی زخم های اجتماع است تا از آن طریق اهتمام لازم برای اصلاح چنان پلشتی هایی را توجه سازی کند.
امیران و دبیران همتایان و هم ترازانی اند که به سهم و ثقل خود مُلزم به هدایت و مدیریت و طبابت جامعه از طریق واقع بینی و واقع نمائی و کسالت یابی در جامعه اند.
روزنامه نگار مُلزم به انعکاس واقعیت های ناراست جامعه است هم چنان که سیاستمدار نیز موظف به اصلاح آن ناراستی ها است.
بدین اقتفا است که مجموعه رسانه های فارسی زبان در داخل و خارج از کشور را نمی توان در عداد رسانه های حرفه ای منطبق با استانداردهای احراز و احصاء شده در این حرفه محسوب کرد.
بدین اقتفا است که IRIB را باید همان جائی نشاند که می توان BBC را نشاند.
چرا یخ BBC در قامت و کسوت یک رسانه نگرفت؟ به همان دلیلی که یخ IRIB نگرفت و نمی گیرد و آن رویکرد رستورانی این شبه رسانه ها در دنیای رسانه است.
BBC در عالی ترین سطح نهایتاً خود را به رستورانی در کنار دیگر رستوران های خبری از قبیل IRIB و VOA با غذای خاص و مشتری خاص خود در «فود کورت» (Food Court) رسانه نماهای فارسی زبان مبدل کرد و دست آخر به ماهیت «اُرگان» بودن خود نزد نحله اقشار سکولار و بعضاً مُتِشَفـّی در خرده فرهنگ غرب با ضریب نفوذی قابل فهم نزد مخاطب خاص خود، قناعت کرد!
هم چنان که IRIB نیز با مخاطب خاص خود و خوراک و منوی خوراک خاص خبری خود نهایتاً سرویس دهنده به مشتری خاص خود است.
در مورد VOA حجم مصیبت فوق تصور است و «من و تو» را نیز که اساسا باید چیزی در سطح و قواره «بشکن و بالا بنداز» برسمیت شناخت که وجود و حضور و تولیداتش بمثابه خدو در صورت بیننده توهین به شعور مخاطب محسوب می شود.
رسانه حرفه ای رستوران نیست تا مطابق میل و خواست و سلیقه و ذائقه مخاطب خوراک خبری سرو کند.
ژورنالیسم را بنوعی می توان و باید در قامت حرفه دلاکی در خزینه حمام عمومی شهر برسمیت شناخت!
دلاکی که برخلاف باور «ابوسعید منهه» در روایت عطار که «شوخ مردم پنهان کردن و پیش چشم خلق نآوردن» را شرط دلاکی جوانمردانه می نمود؛ روزنامه نگار حکم دلاکی را می یابد که دغدغه و اهتمام و موظفی اش «شوخ پیش چشم خلق آوردن» است.



بوسعید مهنه در حمام بود ــ قایمیش افتاد و مردی خام بود

شوخ شیخ آورد تا بازوی او ــ جمع کرد آن جمله پیش روی او
شیخ را گفتا بگو ای پاک جان ــ تا جوانمردی چه باشد در جهان
شیخ گفتا شوخ پنهان کردنست ــ پیش چشم خلق ناآوردنست
...
شوخ ما را پیش چشم ما میار ــ شوخی و بی‌شرمی ما در گذار

این در حالی است که خبرنگاران ایرانی بجای دلاکی نشان داده اند با الفبای این حرفه نیز ناآشنا بوده و غالباً خود و حرفه خود را تا سطح واحد روابط عمومی حوزه های خبری متبوعه تقلیل و تنازل داده و می دهند.
این کمال فلاکت است که بتناوب مشاهده می شود غالب خبرنگاران ایرانی در مصاحبه های خود با شخصیت های محبوب شان در طرح پرسش از ضمیر اول شخص جمع استفاده می کنند!
وقتی خبرنگاری فرضاً از مسئول محبوب اش در مصاحبه می پرسد:
به نظر شما «ما» چه راهبردی برای پیروزی بر رقیب در انتخابات باید اتخاذ کنیم!؟
یا
برنامه «ما» در فردای پیروزی در انتخابات باید چه باشد!؟
این یعنی تا اطلاع ثانوی درب روزنامه نگاری را تخته و خبرنگاران مزبور را راحت باش داده و در اولین فرصت ایشان را به اردوی آموزش فشرده و تخصصی روزنامه نگاری حرفه ای اعزام کنید!
خبرنگار حق ندارد در لحظه خبرنگاری ارزنی خود را با مصاحبه شونده اش هم راه و هم قطار و هم مقصد و این همانی کند.
بیرون از این کسوت و این خلعت می تواند هر چه بخواهد باشد و برای هر شخص و هر جناح و هر جریانی که مایل و شایق است شیدائی و خوش خرامی کند اما سلائق و علائق را با خود آوردن به اندرونی این حرفه یعنی توهین به این حرفه.
شیدائی و نفرت و نگاه سیاه و سفید و منطق باینری یکی از جدی ترین و برجسته ترین آقات مبتلابه صنعت روزنامه نگار بیمار ایرانی است.
آفاتی که تبعات اش ابتلا به «شیطان زدگی» خواهد شد که مبتلابه از درک و توان درک وجوه متمایز دنیای بیرونش عاجز شده و اگر از احوال ایکس از ایشان بپرسید پاسخی جز آن ندارد که ایکس آدم خوبی است یا آنکه آدم بدی است!
در دنیای چنین شیطان زدگانی هرگز امکان ندارد تا پاسخ ایشان به سوال «ایکس چگونه انسانی است؟» فرضاً آن باشد که:
«ایکس فردی خوش خـُلق اما در عین حال کاهل است و هم چنان که آدمی راستگو است اما ضریب مسئولیت پذیری اش پائین است. از نظر روانی فردی برونگرا و خیـّر و اهل انفاق است. خانواده دوست و اجتماعی است اما در عین حال محافظه کار هم هست و ضریب ریسک پذیری اش پائین است. خوش لباس و خوش بیان و مبادی آداب است اما مناسباتش با خانواده پدرسالارانه است و در مناسبات اجتماعی رفیق باز و تفرج طلبند»
توقع شنیدن چنین پاسخی از یک شیطان زده چیزی در حد محال است!
برای چنین فردی دادن پاسخ در «دو گانه باینر» بمراتب سهل تر و مقبول تر از پاسیخ هائی کثیر الاضلاع است.
در منطق چنین مبتلایانی انسان یا خوب است یا بد! یا قدیس است یا ابلیس! یا اهورا است یا اهریمن! یا خیر است یا شر! یا صحیح است یا غلط! یا سیاه است یا سفید! یا فرشته است یا دیو! یا پاک است یا پلید! یا قهرمان است یا هیولا! یا راهبه است یا فاحشه! یا مدرن است یا سنتی! یا شهری است یا دهاتی! یا باشعور است یا بی شعور! یا باسواد است یا بی سواد! یا روشنفکر است یا مرتجع! یا آلامُد است یا اُمُل! یا دنیوی است یا اخروی! یا علمی است یا دینی! (1)
طی یک دهه گذشته دولت احمدی نژاد صرف نظر از خدماتی که ارائه کرد در کنار انتقادات و ناکارآمدی و نواقص غیر فابل انکارش بیشترین سهم در برون ریخت و کهیر این آفات نزد خانواده مطبوعات ایران را عهده داری کرد.
تا جائی که یک طرف از منتهی الیه شیدائی و با تأسی به منطق «هر چه آن خسرو کند شیرین بُود» چیزی جز خدمت و مظلومیت و حمیت و جوانمردی در عملکرد دولت مهرورزی نمی دید و در سوی دیگر و نزد روزنامه نگاران منسوب به اصلاح طلبی احمدی نژاد و دولت اش چیزی جز سیاهی و پلشتی و نکبت عائدی برای مملکت نداشته و اگر در هر گوشه ای از کشور فسادی رخ دهد یا کشف شود بجای آنکه «مورد» را حلاجی «موردانه» و «روزنامه نگارانه» کنند تیتر می زدند و می زنند:
افشای یک فساد مالی جدید از دولت احمدی نژاد (2)
قرینه برجسته آن نیز در ماجرای اعطای نوبل به شیرین عبادی برون ریخت شد که در داخل و خارج بیماری مزبور با آن ماجرا نزد مبتلایان بشدت عود کرد و در نشریات و سایت های خود مبتلایان مزبور ضمن هیجان زدگی مزمن خروار خروار برای یکدیگر کارت تبریک می فرستادند و کسب آن نوبل را بجای شیرین عبادی «به یکدیگر» تبریک می گفتند!!!
این یعنی یک جا میزان «نفرت» تا آن اندازه بالاست که یک تخلف در گوشه یک نهاد در گوشه ای از مملکت و توسط یک نفر را به دلیل تنفر از «محمود» پای کل دولت می گذاشتند و می گذارند و جای دیگر میزان «حقارت» تا آن اندازه افزون است که پیروزی یک نفر در کسب جایزه نوبل را به حساب خود گذاشته و به یکدیگر تبریک می گویند!
بقول ناصرالدین شاه «همه چیزمان به همه چیزمان می آید» و به همین منوال قابل فهم است که چرا در خانواده جهانی مطبوعات، رسانه ها و قلمداران ایرانی کمترین محلی از اعراب و نقش و جایگاهی جدی نه در سطح بین المللی و نه در سطح منطقه ای نداشته و در حد فاصل پُر وزنی تا خروس وزنی سهم ژورنالیسم ایرانی در انتهای «مگس وزنی» تقدیر شده(!) چرا که همه چیزمان به همه چیزمان می آید!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ نگاه کنید به ایدئولوژی شیطانی ـ
2ـ نگاه کنید به لینک های زیر:
http://bit.ly/1S3esBF

هیچ نظری موجود نیست: