زیر ردای بلند آسمان از/ همه آدمها/ آنانی نومیدترینند كه/ زمانی بیشترین/ امید را داشتند/ بیاعتقادترینهایی كه/ بیشترین اعتقاد را/ داشتند.
اسماعیل احمدیمقدم فرمانده نیروی انتظامی ایران اخیراً ذیل ارائه گزارشی در مجلس شورای اسلامی در رابطه با وضعیت امنیت کشور اظهار داشته:
توسعه سکس، خشونت، مشروبات الکلی،مواد مخدر، تضعیف دولتها در برخورد با نا امنیها منجر به افزایش جرم در سراسر دنیا شده است.
ایشان در بخش دیگری از اظهاراتش افزوده:
طبق فرمایش مقام معظم رهبری برنامهریزی ابرقدرتها در جمهوری اسلامی برای سازماندهی و هدفمند کردن جرمهایی از قبیل ترویج مشروب، مواد مخدر، روبط جنسی و استفاده از سلاح در جامعه است.
بلاتردید در نشانه گذاری های رئیس پلیس ایران از عوامل ایجاد کننده و ترویج دهنده ناامنی «عنصر سکس و روابط جنسی» مهمترین نقش را در رشد و تعمیق خشونت در جامعه، عهده داری می کند.
بنا به اجماع عموم علمای روان شناسی: انسان به اعتبار و اقتضای «ذات و نیاز طبیعی سکشوال غیرارادی اش» از طریق ارضای جنسی و وقاع بین زن و مرد، به آرامش روحی ـ روانی رسیده و بدینوسیله در فرآیند تکوین شخصیتی نرمال و متعارف قرار می گیرد.
فرآیندی که همان روان پژوهان بالاتفاق معتقدند در صورت بروز وقفه یا اخلال در تحصیل مباضعت، مبدل به عامل مولد و مشدده در بروز روان پریشی از جنس پرخاشگری منتج از ناکامی خواهد شد.
بتعبیر زیگموند فروید:
وقتی تمایلات انسانی به عللی به ناکامی انجامیده و برآورده نگردد عدم ارضای آنها منجر به بروز پرخاشگری در رفتار فرد می شود.
اما در کنار پرخاشگری ناشی از ناکامی، ناهمگنی اجتماعی را نیز می توان عنصر موثر و مقومی در رشد و ترویج خشونت و عصبانیت در جامعه و رفتار شهروندان محسوب کرد.
جامعه ای را می توان «جامعه ای به سامان» محسوب کرد که از جمیع جهات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و ایضاً فرهنگی نسبتاً برخوردار از همگنی باشد. همچنانکه هر نوع ناهمگنی در حوزه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بالفعل از آن درجه توان برخوردار است تا نسبت به ضریب ناهمگنی موجود تمهید کننده جامعه نابسامان شود.
تعیُّـُن خشونت در جامعه ناهمگن از حیث سیاسی یا اقتصادی و اجتماعی می تواند در حد فاصل دیکتاتوری و آپارتاید و بزه سالاری بسته به شدت و ضعف هر کدام میدان داری کند.
خشونت ناشی از سکس اعم از سکس ستیزی تا توسل به سکس زوری (تجاوز) محصول طبیعی و اجتناب ناپذیر جامعه ناهمگنی است که در دو قطبی «راهبه ـ فاحشه» متوقف مانده.
پیشتر در مقاله«از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی» با واکاوی چهار نمونه اکبر گنجی و محسن مخملباف و نیک آهنگ کوثر و حسین درخشان به تفصیل به مختصات پرخاشگری سیاسی ملهم از ناکامی های سکسشوال پرداخته بودم.
پرخاشگری که عموماً محصول کُلنی ها مردانه و ناکامی ها سکشوال در چنان کُلنی هائی است.
نمونه قابل استناد آن دانشجویان دانشکده های فنی در زمان شاه بود که انحصار اختصاصی به دانشجویان پسر داشت. دانشکده هائی که بدلیل جو خشن و مردانه مُبدل به کانون پرورش و تولید و ترزیق نیروهای معترض به جامعه و خاستگاه دانشجویان انقلابی شده بود که تا پیش از ظهر سرگرم مبارزه انقلابی با حکومت بودند و بعد از ظهر با تجمع در پیاده روهای مقابل دانشگاه تهران فراغت خود را صرف طعنه و متلک به هم قطاران بزعم خود «فوفول و عاشق پیشه ای» در دانشگاه تهران می کردند که برخلاف ایشان از فرصت تحصیل در کنار دحتران برخوردار بودند.
از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی
... هر چند «آرتور کوستلر» فیلسوف سرشناس مجارستانی در اثر ارزشمند «از ره رسیدن و بازگشت» راه اغراق را پيش گرفته و در تعبیری کنايه ای تمامی دختران انقلابی را سیندرلاهائی توصیف کرده که در هیچ مجلس رقصی از ایشان دعوت به عمل نيآمده و هر چند «ویکتور هوگو» در اثر ازشمند «بینوایان» با فراست و هنرمندی تن دادن ماریوس «جوان انقلابی کوچه پس کوچه های فقیر نشین پاریس» به ازدواجی آریستوکراتیک با کوزت افسانه ای اش به بهای فراموشی همه مبارزاتی که پیش از این علیه همان نظام ناعادلانه و اشرافی انجام داده بود را روند طبیعی پرخاشگری جوانان عاشق پیشه با نقاب انقلابی توصیف کرد اما نمی توان کتمان کرد که حد فاصل پرخاشگری و انقلابیگری عنصر عقلانیت است.
کوستلر به درستی استفاده ابزاری از ماسک انقلابی برای جوانان را محصول ناکامی و محرومیت ایشان در تامین اقتضائات جوانانه و جلوه گرانه مقتضی سن شان دانسته اما هم او و هم ویکتور هوگو در تحصیل نتیجه، راه انصاف را نپیموده و به غلط جمیع انقلابیون را در دایره ناکامان و محرومان و سرخوردگان عشقی قرار داده اند.
اعتراف اکبر گنجی به اینکه اقبال وی و کسری از جوانان دهه 50 به شریعتی محصول ناکامی یا ناتوانی ایشان در هنر عاشقی و عشق ورزیدن به جنس مخالف بوده سند ارزشمندی از صحت ادعای زیگموند فروید است آنجا که می گوید:
وقتی تمایلات انسانی به عللی به ناکامی انجامیده و برآورده نگردد عدم ارضای آنها منجر به بروز پرخاشگری در رفتار فرد می شود. به تعبیر فروید بازتاب اجتناب ناپذیرعدم ارضای غرایز جنسی، تکوین شخصیتی پرخاشگرانه در عنصر ناکام است.گنجی همچون کسر قابل اعتنائی از جوانان حاشیه نشین با خاستگاه فرودستانه فرزند پدری زحمتکش که به کارگری در پمپ بنزین اشتغال داشت ساکن محلات فقیرنشین نازی آباد تهرانی بود که مناسبات ظالمانه دوران پهلوی فرصت و امکان تامین مطالبات مشروع جوانانه را از وی و جوانان هم سطح وی می گرفت.
همین محرومیت به اندازه کافی استعداد آن را داشت تا روحیه پرخاشگرانه را به شخصیت گنجی و جوانان امثال گنجی پمپ کند.
کوستلر به درستی استفاده ابزاری از ماسک انقلابی برای جوانان را محصول ناکامی و محرومیت ایشان در تامین اقتضائات جوانانه و جلوه گرانه مقتضی سن شان دانسته اما هم او و هم ویکتور هوگو در تحصیل نتیجه، راه انصاف را نپیموده و به غلط جمیع انقلابیون را در دایره ناکامان و محرومان و سرخوردگان عشقی قرار داده اند.
اعتراف اکبر گنجی به اینکه اقبال وی و کسری از جوانان دهه 50 به شریعتی محصول ناکامی یا ناتوانی ایشان در هنر عاشقی و عشق ورزیدن به جنس مخالف بوده سند ارزشمندی از صحت ادعای زیگموند فروید است آنجا که می گوید:
وقتی تمایلات انسانی به عللی به ناکامی انجامیده و برآورده نگردد عدم ارضای آنها منجر به بروز پرخاشگری در رفتار فرد می شود. به تعبیر فروید بازتاب اجتناب ناپذیرعدم ارضای غرایز جنسی، تکوین شخصیتی پرخاشگرانه در عنصر ناکام است.گنجی همچون کسر قابل اعتنائی از جوانان حاشیه نشین با خاستگاه فرودستانه فرزند پدری زحمتکش که به کارگری در پمپ بنزین اشتغال داشت ساکن محلات فقیرنشین نازی آباد تهرانی بود که مناسبات ظالمانه دوران پهلوی فرصت و امکان تامین مطالبات مشروع جوانانه را از وی و جوانان هم سطح وی می گرفت.
همین محرومیت به اندازه کافی استعداد آن را داشت تا روحیه پرخاشگرانه را به شخصیت گنجی و جوانان امثال گنجی پمپ کند.
سینمای دهه پنجاه ایران با شاخص های نظیر فیلم های «یاران» «بوی گندم» و «ماهی ها در خاک می میرند» به کارگردانی محمد دلجو و امیر مجاهد و همچنین فیلم «همسفر» ساخته مسعود اسدالهی و فریاد زیر آب سیروس الوند نماد برجسته ای از وضعیت جوانانی فقیر و محروم از امکان عشق ورزی و کامیابی از معشوق بودند که جملگی در سودای تصاحب دلبران خود پرخاشگرانه قربانی مناسبات تبعیض آمیز حاکمیت وقت می شدند.گنجی و دیگر جوانان هم نسل گنجی همچون محسن مخلمباف بمثابه قهرمانان چنان داستان هائی فرجام اجتناب ناپذیر محرومیتی بودند که خود را هرگز مستحق چنان جبر ظالمانه ای ندانسته و فرصت شیرین انقلاب اسلامی این امکان را به ایشان می داد تا از انقلاب امکانی جهت تخلیه خشم و پرخاش انباشته شده خود فراهم کنند.
از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی:
اما شق دوم از خشونت ورزی در جوامع نابسامان را باید محصول کنتراستی دانست که از میانه شکاف «پارسا کیشی مومنان» و «جلوه فروشی پری رویان» بر می خیزد.
در حالتی آرمانی، جامعه را می توان آن گونه فرض کرد که قاطبه زنان در آن یا کاملاً باحجابند و یا بی حجاب. ظهور و بروز حد وسط است که جامعه را مبتلا به تضاد کرده و از جوار این تضاد است که جامعه توسط مقیدان و یا لاقیدان مبتلا به عصبانیت و خشونت می شود.
عصبانیت شهروندان لاقید و سکولار از زنان برقع پوش در فرانسه و منع ایشان از انتخاب این پوشش به همان اندازه قابل فهم است که ترشروئی و عصبانیت شهروندان مومن و مقید به اسلام و احکام اسلام از حضور تن نمایانه و جلوه گرانه زنان مبتلا به بدحجابی در عرصه علنی جامعه.
ترش یا شیرین در بهمن 57 در ایران انقلابی شد و حکومتی بر سر کار آمد که مطابق خواست اکثریت مومن و مسلمان موظف به لحاظ و رعایت و پاسداشت احکام و فرائض دینی در جامعه شد.
طبیعی است چنان شهروندانی وقتی خود را مواجه با مردان و زنانی می بینند که بر خلاف نُرم شرعی ومذهبی و قانونی جامعه، بصورتی هنجارشکن ظهور در سطح جامعه دارند، چنان حضور نامتعارفی بصورتی اجتناب ناپذیر ایشان را مبتلا به عصبانیت ذهنی و کلامی و رفتاری خواهد کرد و طبیعی تر نیز خواهد بود که محصول چنان عصبانیتی منجر به برخوردهای تند و خشن در جامعه از سوی ایشان نسبت به کسانی شود که از طریق بدپوشی و بدشمائی به باورهای ایشان دهان کجی می کنند.
از سوئی دیگر و همانطور که پیشتر ذکر شد برخی از پرخاشگری ها نیز محصول ناکامی های جنسی است.
جوانی که در مناسبات فرا دستی ـ فرو دستی جامعه محروم از همسر و ثروت و مکنت و معیشت استحقاقی اش مانده و از سوئی دیگر همانطور که رئیس پلیس ایران پیشتر اذعان داشت چنین اقشاری در معرض تولیدات بصری جذاب و سکشوال پری رویان ماهواره ای، مبتلا به تحریک ذائقه و تهییج ذائقه و تغییر ذائقه سکشوال شده و در عین حال «دست او کوتاه و خرما بر نخیل» طبعاً چنین فضائی به اندازه کافی استعداد پمپ پرخاشگری جهت دست زدن به رفتارهای هیستریک اعم از تجاوز گروهی یا قتل و اوباشگری را تا غایت قصوی به چنان جوانانی بمنظور فائق آمدن بر آن ناکامی ها، می دهد!
برآیند چنین بسآمد نامتعارفی حرکت اجتناب ناپذیر به افزایش خشونت و بی نظمی در جامعه خواهد بود که پیشتر عزت الله ضرغامی ریاست صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران از آن و به درستی تحت مضمون افزایش آندورپی، آشفتگی ذهنی، فزون خواهی و ترویج بیبند و باری جنسی، ذائقه سازی عاطفی و هیجانی و قبح زدایی از امور ذاتاً قبیح و کاهش سطح عادی سازی گناه نام برد.
چه پارسا کیشان دین ورز و چه لاقیدان دین گریز، هر دو بر این واقعیت مشهود صحه می گذارند که سکس و آمیزش جنسی آرامش دهنده و آرام کننده روحیه مردان و ایضاً زنان است. هچنانکه فقدان یا عدم امکان اطفاء شعله شهوت بسترساز پرخاش گری نزد چنان ناکامانی خواهد بود. همچنانکه جلوه فروشان و تن نمایان نیز نباید از لوازم حضور تن نمایانه و جلوه فروشانه خود در جامعه ای که در «چگالی ناکامی در واحد خشم» می سوزد، شانه خالی کنند.
بلاشک مه رویان مهرانگیز نمی توانند کجدار و مریزانه علی رغم «جمال خویش آرائی با سنبل و عنبر و بیز» امساک و خویشتن داری را از تحریک و مفتون شدگان شان توقع کنند. *
در مجموع گریزی از این واقعیت نیست که ماتریس اجتماعی برساخته بر گسل سه گانه «دین ورزان عصبانی از حضور هنجار شکنان» و «پرخاشگران ناکام مانده از کامجوئی تنانه» و «بی پروائی تن بازان و جلوه فروشان» تمهیدگر بستری مستعد و مناسب جهت ترویج خشونت رفتاری و عصبانیت کلامی است. بستری که هر اندازه قابل فهم باشد اما به دلیل ماهیت جرم زائی و پرهزینه بودن و ابتر ماندن در حفظ شان شهروند و لحاظ شئون مُلکداری، ماندن در چنان بستری را برای هر حکومتی «نامقرون به صرفه» می کند.
تأتر تلویزیونی «غلوم بودبودکی» پخش شده در نوروز 55 در تلویزیون ایران هر چند ظاهراً نمایشی کودکانه برای پر کردن اوقات خردسالان بود اما ماهیت و پیغام آن نمایش چیزی جز صحه گذاردن بر طبع سرکش انسان در صورت مرتفع نشدن نیازهای ذاتی و سکشوالش نبود.
غلوم بودبودکی نماد لات بازی و خشونت ورزی و اوباشگری کوچه مردهائی بود که سهم غیرارادی خود را از ذات سکس طلبانه شان را با گفتار و رفتاری خشن از جامعه مطالبه می کردند.
گفتار و رفتار خشنی که با مرتفع شدن اشتهای سکشوال آن کوچه مردها، از غلوم و امثال غلوم مردانی رام و متین و اجتماعی و جامعه پذیر می سازد.
توی ده النگه رود / اون وقتا یک لاته ای بود
اسمش غلوم بودبودکی / ورد زبونش: آی زکی
فلک جلودارش نبود / کیو می کشه کارش نبود
یهو می دیدی بغ می کرد / همه ی دهو قرق می کرد
کاراته می کرد هرکی که بود / چپو می کرد هرچی که بود
اینقده کرد بزن بزن / تا که همه جمع شدن
عاصی شدن بالاخره / خیکه و چاق و لاغره
که چی کنیم، چی نکنیم / کجا بریم، به کی بگیم
رفتن سراغ کدخدا / گفتن آخه فکری بابا
تو ریش سفید این دهی / تو این کارا تو خبره ای
چند ساله از دست غلوم / نه روز داریم ماها نه شوم
کدخدا رفتش توی فکر / فکر کرد و فکر و فکر و فکر
یهو سرش رو کرد بالا / گفتش: درست شدش، آهان
یه نقشه ریختم مث ماه / که روز اون بشه سیاه
اگه می خواین راحت بشین / باید غلومو زن بدین
مردم به فکر کدخدا / گفتن درسته، مرحبا
اما تو فکر این بودن / چه جوری اونو زن بدن
کدخدا فوری فهمیدش / گفت قضیه تموم شدش
بازم دیگه حرفی دارین؟ / خب پس دیگه بفرماین.
فردا صب کدخدا یه راست / فرستاد ننه غلومو خواست
گفتش اگه حالیت بشه / غلومه وقت زنشه
یه دخترم سراغ دارم / که مثل ماهه دست کم
می خوای ببینی راست میگم / بذار واست صداش کنم
آهای کجایی مهجبین؟ / اینجام آقاجون چی می گین؟
بیا تو اتاق بگیر بشین. / حالا عروست رو ببین.
سلام عروس خود من! / دیدی که ننه درست میگم؟
حالا که اینو پسندیدی / همچی که خونه رسیدی
بشین زیر پای غلوم / بکن قضیه رو تموم
از اون طرف بشنو ننه ش / وقتی غلوم اومد خونه ش
نشست زیر پاش که جونم / تو که می گی من جوونم
بیا و مرد و مردونه / یه زن بگیر بیار خونه
صبحی نمی دونی ننه / صبحی نمی دونی ننه
خونه ی کدخدا بودم / دخترشو اونجا دیدم
نمی دونی چه دختری / دختر چیه؟ بگو پری
دست کوچولو، پا کوچولو / لپاش گلی، عین هلو
تپل مپل، سرخ و سفید / همچی چیزی هیچکی ندید
اینقده گفت و گفت و گفت / تا حرفشو غلوم شنفت
عروسی کرد با مهجبین / حالا تو باقیشو ببین
چند روز بعد، وقت ناهار / مشتی غلوم اومد بازار
یه چند تا چیز که خواست خرید / تهیه ی ناهارو دید
تو دست چپ یه کاسه ماست / یک دونه نون تو دست راست
دم دکون مش صمد / یواش یواش داشت میومد
که یک سگ ریقوی زرد / به او یه دفعه حمله کرد
هرکاری کرد ردش کنه / دیدش که غیر ممکنه
سگه نرفت که هیچ، پرید / شلوارشم پایین کشید
غلوم یله النگه رود / که شیر جلودارش نبود
حالا که زن گرفته بود / از یه سگ عاجز شده بود
رو کرد به سگ، گفتش بهش / دست از شلوغ بازیت بکش
توی ده عربده نزن / سربراه باش وگرنه من
می رم سراغ کدخدا / می گم تو رم زن بده ها
سگه تا اسم زن شنید / یک مرتبه رنگش پرید
پا رو گذاشت به دو یهو / حالا ندو و کی بدو
اسمش غلوم بودبودکی / ورد زبونش: آی زکی
فلک جلودارش نبود / کیو می کشه کارش نبود
یهو می دیدی بغ می کرد / همه ی دهو قرق می کرد
کاراته می کرد هرکی که بود / چپو می کرد هرچی که بود
اینقده کرد بزن بزن / تا که همه جمع شدن
عاصی شدن بالاخره / خیکه و چاق و لاغره
که چی کنیم، چی نکنیم / کجا بریم، به کی بگیم
رفتن سراغ کدخدا / گفتن آخه فکری بابا
تو ریش سفید این دهی / تو این کارا تو خبره ای
چند ساله از دست غلوم / نه روز داریم ماها نه شوم
کدخدا رفتش توی فکر / فکر کرد و فکر و فکر و فکر
یهو سرش رو کرد بالا / گفتش: درست شدش، آهان
یه نقشه ریختم مث ماه / که روز اون بشه سیاه
اگه می خواین راحت بشین / باید غلومو زن بدین
مردم به فکر کدخدا / گفتن درسته، مرحبا
اما تو فکر این بودن / چه جوری اونو زن بدن
کدخدا فوری فهمیدش / گفت قضیه تموم شدش
بازم دیگه حرفی دارین؟ / خب پس دیگه بفرماین.
فردا صب کدخدا یه راست / فرستاد ننه غلومو خواست
گفتش اگه حالیت بشه / غلومه وقت زنشه
یه دخترم سراغ دارم / که مثل ماهه دست کم
می خوای ببینی راست میگم / بذار واست صداش کنم
آهای کجایی مهجبین؟ / اینجام آقاجون چی می گین؟
بیا تو اتاق بگیر بشین. / حالا عروست رو ببین.
سلام عروس خود من! / دیدی که ننه درست میگم؟
حالا که اینو پسندیدی / همچی که خونه رسیدی
بشین زیر پای غلوم / بکن قضیه رو تموم
از اون طرف بشنو ننه ش / وقتی غلوم اومد خونه ش
نشست زیر پاش که جونم / تو که می گی من جوونم
بیا و مرد و مردونه / یه زن بگیر بیار خونه
صبحی نمی دونی ننه / صبحی نمی دونی ننه
خونه ی کدخدا بودم / دخترشو اونجا دیدم
نمی دونی چه دختری / دختر چیه؟ بگو پری
دست کوچولو، پا کوچولو / لپاش گلی، عین هلو
تپل مپل، سرخ و سفید / همچی چیزی هیچکی ندید
اینقده گفت و گفت و گفت / تا حرفشو غلوم شنفت
عروسی کرد با مهجبین / حالا تو باقیشو ببین
چند روز بعد، وقت ناهار / مشتی غلوم اومد بازار
یه چند تا چیز که خواست خرید / تهیه ی ناهارو دید
تو دست چپ یه کاسه ماست / یک دونه نون تو دست راست
دم دکون مش صمد / یواش یواش داشت میومد
که یک سگ ریقوی زرد / به او یه دفعه حمله کرد
هرکاری کرد ردش کنه / دیدش که غیر ممکنه
سگه نرفت که هیچ، پرید / شلوارشم پایین کشید
غلوم یله النگه رود / که شیر جلودارش نبود
حالا که زن گرفته بود / از یه سگ عاجز شده بود
رو کرد به سگ، گفتش بهش / دست از شلوغ بازیت بکش
توی ده عربده نزن / سربراه باش وگرنه من
می رم سراغ کدخدا / می گم تو رم زن بده ها
سگه تا اسم زن شنید / یک مرتبه رنگش پرید
پا رو گذاشت به دو یهو / حالا ندو و کی بدو
داریوش سجادی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ اشاره به رباعی منسوب به عمر خیام:
یارب تو جمال آن مه مهرانگیز
آراسته ای به سنبل و عنبر و بیز
پس حکم چنان کنی که در وی منگر
این حکم چنان بُوّد که کجدار و مریز
لینک های مرتبط با این پست:
زنان متجاوز:
ازمجید سوزوکی تا اکبر گنجی: