۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

غلوم بودبودکی (بحثی پیرامون آفات و برکات سکس)

زیر ردای بلند آسمان از/ همه آدم‌ها/ آنانی نومیدترینند كه/ زمانی بیشترین/ امید را داشتند/ بی‌اعتقادترین‌هایی كه/ بیشترین اعتقاد را/ داشتند.

اسماعیل احمدی‌مقدم
فرمانده نیروی انتظامی ایران اخیراً ذیل ارائه گزارشی در مجلس شورای اسلامی در رابطه با وضعیت امنیت کشور اظهار داشته:
توسعه سکس، خشونت، مشروبات الکلی،مواد مخدر، تضعیف دولتها در برخورد با نا امنیها منجر به افزایش جرم در سراسر دنیا شده است.
ایشان در بخش دیگری از اظهاراتش افزوده:
طبق فرمایش مقام معظم رهبری برنامه‌ریزی ابرقدرت‌ها در جمهوری اسلامی برای سازماندهی و هدفمند کردن جرم‌هایی از قبیل ترویج مشروب، مواد مخدر، روبط جنسی و استفاده از سلاح در جامعه است.

بلاتردید در نشانه گذاری های رئیس پلیس ایران از عوامل ایجاد کننده و ترویج دهنده ناامنی «عنصر سکس و روابط جنسی» مهمترین نقش را در رشد و تعمیق خشونت در جامعه، عهده داری می کند.
بنا به اجماع عموم علمای روان شناسی: انسان به اعتبار و اقتضای «ذات و نیاز طبیعی سکشوال غیرارادی اش» از طریق ارضای جنسی و وقاع بین زن و مرد، به آرامش روحی ـ روانی رسیده و بدینوسیله در فرآیند تکوین شخصیتی نرمال و متعارف قرار می گیرد.
فرآیندی که همان روان پژوهان بالاتفاق معتقدند در صورت بروز وقفه یا اخلال در تحصیل مباضعت، مبدل به عامل مولد و مشدده در بروز روان پریشی از جنس پرخاشگری منتج از ناکامی خواهد شد.
بتعبیر زیگموند فروید:
وقتی تمایلات انسانی به عللی به ناکامی انجامیده و برآورده نگردد عدم ارضای آنها منجر به بروز پرخاشگری در رفتار فرد می شود.
اما در کنار پرخاشگری ناشی از ناکامی، ناهمگنی اجتماعی را نیز می توان عنصر موثر و مقومی در رشد و ترویج خشونت و عصبانیت در جامعه و رفتار شهروندان محسوب کرد.
جامعه ای را می توان «جامعه ای به سامان» محسوب کرد که از جمیع جهات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و ایضاً فرهنگی نسبتاً برخوردار از همگنی باشد. همچنانکه هر نوع ناهمگنی در حوزه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بالفعل از آن درجه توان برخوردار است تا نسبت به ضریب ناهمگنی موجود تمهید کننده جامعه نابسامان شود.
تعیُّـُن خشونت در جامعه ناهمگن از حیث سیاسی یا اقتصادی و اجتماعی می تواند در حد فاصل دیکتاتوری و آپارتاید و بزه سالاری بسته به شدت و ضعف هر کدام میدان داری کند.
خشونت ناشی از سکس اعم از سکس ستیزی تا توسل به سکس زوری (تجاوز) محصول طبیعی و اجتناب ناپذیر جامعه ناهمگنی است که در دو قطبی «راهبه ـ فاحشه» متوقف مانده.
پیشتر در مقاله«از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی» با واکاوی چهار نمونه اکبر گنجی و محسن مخملباف و نیک آهنگ کوثر و حسین درخشان به تفصیل به مختصات پرخاشگری سیاسی ملهم از ناکامی های سکسشوال پرداخته بودم.
پرخاشگری که عموماً محصول کُلنی ها مردانه و ناکامی ها سکشوال در چنان کُلنی هائی است.
نمونه قابل استناد آن دانشجویان دانشکده های فنی در زمان شاه بود که انحصار اختصاصی به دانشجویان پسر داشت. دانشکده هائی که بدلیل جو خشن و مردانه مُبدل به کانون پرورش و تولید و ترزیق نیروهای معترض به جامعه و خاستگاه دانشجویان انقلابی شده بود که تا پیش از ظهر سرگرم مبارزه انقلابی با حکومت بودند و بعد از ظهر با تجمع در پیاده روهای مقابل دانشگاه تهران فراغت خود را صرف طعنه و متلک به هم قطاران بزعم خود «فوفول و عاشق پیشه ای» در دانشگاه تهران می کردند که برخلاف ایشان از فرصت تحصیل در کنار دحتران برخوردار بودند.

از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی
 ... هر چند «آرتور کوستلر» فیلسوف سرشناس مجارستانی در اثر ارزشمند «از ره رسیدن و بازگشت» راه اغراق را پيش گرفته و در تعبیری کنايه ای تمامی دختران انقلابی را سیندرلاهائی توصیف کرده که در هیچ مجلس رقصی از ایشان دعوت به عمل نيآمده و هر چند «ویکتور هوگو» در اثر ازشمند «بینوایان» با فراست و هنرمندی تن دادن ماریوس «جوان انقلابی کوچه پس کوچه های فقیر نشین پاریس» به ازدواجی آریستوکراتیک با کوزت افسانه ای اش به بهای فراموشی همه مبارزاتی که پیش از این علیه همان نظام ناعادلانه و اشرافی انجام داده بود را روند طبیعی پرخاشگری جوانان عاشق پیشه با نقاب انقلابی توصیف کرد اما نمی توان کتمان کرد که حد فاصل  پرخاشگری و انقلابیگری عنصر عقلانیت است.
کوستلر به درستی استفاده ابزاری از ماسک انقلابی برای جوانان را محصول ناکامی و محرومیت ایشان در تامین اقتضائات جوانانه و جلوه گرانه مقتضی سن شان دانسته اما هم او و هم ویکتور هوگو در تحصیل نتیجه، راه انصاف را نپیموده و به غلط جمیع انقلابیون را در دایره ناکامان و محرومان و سرخوردگان عشقی قرار داده اند.
اعتراف اکبر گنجی به اینکه اقبال وی و کسری از جوانان دهه 50 به شریعتی محصول ناکامی یا ناتوانی ایشان در هنر عاشقی و عشق ورزیدن به جنس مخالف بوده سند ارزشمندی از صحت ادعای زیگموند فروید است آنجا که می گوید:
وقتی تمایلات انسانی به عللی به ناکامی انجامیده و برآورده نگردد عدم ارضای آنها منجر به بروز پرخاشگری در رفتار فرد می شود. به تعبیر فروید بازتاب اجتناب ناپذیرعدم ارضای غرایز جنسی، تکوین شخصیتی پرخاشگرانه در عنصر ناکام است.گنجی همچون کسر قابل اعتنائی از جوانان حاشیه نشین با خاستگاه فرودستانه فرزند پدری زحمتکش که به کارگری در پمپ بنزین اشتغال داشت ساکن محلات فقیرنشین نازی آباد تهرانی بود که مناسبات ظالمانه دوران پهلوی فرصت و امکان تامین مطالبات مشروع جوانانه را از وی و جوانان هم سطح وی می گرفت.
همین محرومیت به اندازه کافی استعداد آن را داشت تا روحیه پرخاشگرانه را به شخصیت گنجی و جوانان امثال گنجی پمپ کند.

سینمای دهه پنجاه ایران با شاخص های نظیر فیلم های «یاران» «بوی گندم» و «ماهی ها در خاک می میرند» به کارگردانی محمد دلجو و امیر مجاهد و همچنین فیلم «همسفر» ساخته مسعود اسدالهی و فریاد زیر آب سیروس الوند نماد برجسته ای از وضعیت جوانانی فقیر و محروم از امکان عشق ورزی و کامیابی از معشوق بودند که جملگی در سودای تصاحب دلبران خود پرخاشگرانه قربانی مناسبات تبعیض آمیز حاکمیت وقت می شدند.گنجی و دیگر جوانان هم نسل گنجی همچون محسن مخلمباف بمثابه قهرمانان چنان داستان هائی فرجام اجتناب ناپذیر محرومیتی بودند که خود را هرگز مستحق چنان جبر ظالمانه ای ندانسته و فرصت شیرین انقلاب اسلامی این امکان را به ایشان می داد تا از انقلاب امکانی جهت تخلیه خشم و پرخاش انباشته شده خود فراهم کنند.
از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی:

اما شق دوم از خشونت ورزی در جوامع نابسامان را باید محصول کنتراستی دانست که از میانه شکاف «پارسا کیشی مومنان» و «جلوه فروشی پری رویان» بر می خیزد.
در حالتی آرمانی، جامعه را می توان آن گونه فرض کرد که قاطبه زنان در آن یا کاملاً باحجابند و یا بی حجاب. ظهور و بروز حد وسط است که جامعه را مبتلا به تضاد کرده و از جوار این تضاد است که جامعه توسط مقیدان و یا لاقیدان مبتلا به عصبانیت و خشونت می شود.
عصبانیت شهروندان لاقید و سکولار از زنان برقع پوش در فرانسه و منع ایشان از انتخاب این پوشش به همان اندازه قابل فهم است که ترشروئی و عصبانیت شهروندان مومن و مقید به اسلام و احکام اسلام  از حضور تن نمایانه و جلوه گرانه زنان مبتلا به بدحجابی در عرصه علنی جامعه.
ترش یا شیرین در بهمن 57 در ایران انقلابی شد و حکومتی بر سر کار آمد که مطابق خواست اکثریت مومن و مسلمان موظف به لحاظ و رعایت و پاسداشت احکام و فرائض دینی در جامعه شد.
طبیعی است چنان شهروندانی وقتی خود را مواجه با مردان و زنانی می بینند که بر خلاف نُرم شرعی ومذهبی و قانونی جامعه، بصورتی هنجارشکن ظهور در سطح جامعه دارند، چنان حضور نامتعارفی بصورتی اجتناب ناپذیر ایشان را مبتلا به عصبانیت ذهنی و کلامی و رفتاری خواهد کرد و طبیعی تر نیز خواهد بود که محصول چنان عصبانیتی منجر به برخوردهای تند و خشن در جامعه از سوی ایشان نسبت به کسانی شود که از طریق بدپوشی و بدشمائی به باورهای ایشان دهان کجی می کنند.
از سوئی دیگر و همانطور که پیشتر ذکر شد برخی از پرخاشگری ها نیز محصول ناکامی های جنسی است.
جوانی که در مناسبات فرا دستی ـ فرو دستی جامعه محروم از همسر و ثروت و مکنت و معیشت استحقاقی اش مانده و از سوئی دیگر همانطور که رئیس پلیس ایران پیشتر اذعان داشت چنین اقشاری در معرض تولیدات بصری جذاب و سکشوال پری رویان ماهواره ای، مبتلا به تحریک ذائقه و تهییج ذائقه و تغییر ذائقه سکشوال شده و در عین حال «دست او کوتاه و خرما بر نخیل» طبعاً چنین فضائی به اندازه کافی استعداد پمپ پرخاشگری جهت دست زدن به رفتارهای هیستریک اعم از تجاوز گروهی یا قتل و اوباشگری را تا غایت قصوی به چنان جوانانی بمنظور فائق آمدن بر آن ناکامی ها، می دهد!
برآیند چنین بسآمد نامتعارفی حرکت اجتناب ناپذیر به افزایش خشونت و بی نظمی در جامعه خواهد بود که پیشتر عزت الله ضرغامی ریاست صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران از آن و به درستی تحت مضمون افزایش آندورپی، آشفتگی ذهنی، فزون خواهی و ترویج بی‌بند و باری جنسی، ذائقه سازی عاطفی و هیجانی و قبح زدایی از امور ذاتاً قبیح و کاهش سطح عادی سازی گناه نام برد.
چه پارسا کیشان دین ورز و چه لاقیدان دین گریز، هر دو بر این واقعیت مشهود صحه می گذارند که سکس و آمیزش جنسی آرامش دهنده و آرام کننده روحیه مردان و ایضاً زنان است. هچنانکه فقدان یا عدم امکان اطفاء شعله شهوت بسترساز پرخاش گری نزد چنان ناکامانی خواهد بود. همچنانکه جلوه فروشان و تن نمایان نیز نباید از لوازم حضور تن نمایانه و جلوه فروشانه خود در جامعه ای که در «چگالی ناکامی در واحد خشم» می سوزد، شانه خالی کنند.
بلاشک مه رویان مهرانگیز نمی توانند کجدار و مریزانه علی رغم «جمال خویش آرائی با سنبل و عنبر و بیز» امساک و خویشتن داری را از تحریک و مفتون شدگان شان توقع کنند. *
در مجموع گریزی از این واقعیت نیست که ماتریس اجتماعی برساخته بر گسل سه گانه «دین ورزان عصبانی از حضور هنجار شکنان» و «پرخاشگران ناکام مانده از کامجوئی تنانه» و «بی پروائی تن بازان و جلوه فروشان» تمهیدگر بستری مستعد و مناسب جهت ترویج خشونت رفتاری و عصبانیت کلامی است. بستری که هر اندازه قابل فهم باشد اما به دلیل ماهیت جرم زائی و پرهزینه بودن و ابتر ماندن در حفظ شان شهروند و لحاظ شئون مُلکداری، ماندن در چنان بستری را برای هر حکومتی «نامقرون به صرفه» می کند.
تأتر تلویزیونی «غلوم بودبودکی» پخش شده در نوروز 55 در تلویزیون ایران هر چند ظاهراً نمایشی کودکانه برای پر کردن اوقات خردسالان بود اما ماهیت و پیغام آن نمایش چیزی جز صحه گذاردن بر طبع سرکش انسان در صورت مرتفع نشدن نیازهای ذاتی و سکشوالش نبود.
غلوم بودبودکی نماد لات بازی و خشونت ورزی و اوباشگری کوچه مردهائی بود که سهم غیرارادی خود را از ذات سکس طلبانه شان را با گفتار و رفتاری خشن از جامعه مطالبه می کردند.
گفتار و رفتار خشنی که با مرتفع شدن اشتهای سکشوال آن کوچه مردها، از غلوم و امثال غلوم مردانی رام و متین و اجتماعی و جامعه پذیر می سازد.

توی ده النگه رود / اون وقتا یک لاته ای بود
اسمش غلوم بودبودکی / ورد زبونش: آی زکی
فلک جلودارش نبود / کیو می کشه کارش نبود
یهو می دیدی بغ می کرد / همه ی دهو قرق می کرد
کاراته می کرد هرکی که بود / چپو می کرد هرچی که بود
اینقده کرد بزن بزن / تا که همه جمع شدن
عاصی شدن بالاخره / خیکه و چاق و لاغره
که چی کنیم، چی نکنیم / کجا بریم، به کی بگیم
رفتن سراغ کدخدا / گفتن آخه فکری بابا
تو ریش سفید این دهی / تو این کارا تو خبره ای
چند ساله از دست غلوم / نه روز داریم ماها نه شوم
کدخدا رفتش توی فکر / فکر کرد و فکر و فکر و فکر
یهو سرش رو کرد بالا / گفتش: درست شدش، آهان
یه نقشه ریختم مث ماه / که روز اون بشه سیاه
اگه می خواین راحت بشین / باید غلومو زن بدین
مردم به فکر کدخدا / گفتن درسته، مرحبا
اما تو فکر این بودن / چه جوری اونو زن بدن
کدخدا فوری فهمیدش / گفت قضیه تموم شدش
بازم دیگه حرفی دارین؟ / خب پس دیگه بفرماین.
فردا صب کدخدا یه راست / فرستاد ننه غلومو خواست
گفتش اگه حالیت بشه / غلومه وقت زنشه
یه دخترم سراغ دارم / که مثل ماهه دست کم
می خوای ببینی راست میگم / بذار واست صداش کنم
آهای کجایی مهجبین؟ / اینجام آقاجون چی می گین؟
بیا تو اتاق بگیر بشین. / حالا عروست رو ببین.
سلام عروس خود من! / دیدی که ننه درست میگم؟
حالا که اینو پسندیدی / همچی که خونه رسیدی
بشین زیر پای غلوم / بکن قضیه رو تموم
از اون طرف بشنو ننه ش / وقتی غلوم اومد خونه ش
نشست زیر پاش که جونم / تو که می گی من جوونم
بیا و مرد و مردونه / یه زن بگیر بیار خونه
صبحی نمی دونی ننه / صبحی نمی دونی ننه
خونه ی کدخدا بودم / دخترشو اونجا دیدم
نمی دونی چه دختری / دختر چیه؟ بگو پری
دست کوچولو، پا کوچولو / لپاش گلی، عین هلو
تپل مپل، سرخ و سفید / همچی چیزی هیچکی ندید
اینقده گفت و گفت و گفت / تا حرفشو غلوم شنفت
عروسی کرد با مهجبین / حالا تو باقیشو ببین
چند روز بعد، وقت ناهار / مشتی غلوم اومد بازار
یه چند تا چیز که خواست خرید / تهیه ی ناهارو دید
تو دست چپ یه کاسه ماست / یک دونه نون تو دست راست
دم دکون مش صمد / یواش یواش داشت میومد
که یک سگ ریقوی زرد / به او یه دفعه حمله کرد
هرکاری کرد ردش کنه / دیدش که غیر ممکنه
سگه نرفت که هیچ، پرید / شلوارشم پایین کشید
غلوم یله النگه رود / که شیر جلودارش نبود
حالا که زن گرفته بود / از یه سگ عاجز شده بود
رو کرد به سگ، گفتش بهش / دست از شلوغ بازیت بکش
توی ده عربده نزن / سربراه باش وگرنه من
می رم سراغ کدخدا / می گم تو رم زن بده ها
سگه تا اسم زن شنید / یک مرتبه رنگش پرید
پا رو گذاشت به دو یهو / حالا ندو و کی بدو

داریوش سجادی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ اشاره به رباعی منسوب به عمر خیام:
یارب تو جمال آن مه مهرانگیز
آراسته ای به سنبل و عنبر و بیز
پس حکم چنان کنی که در وی منگر
این حکم چنان بُوّد که کجدار و مریز

لینک های مرتبط با این پست:
زنان متجاوز:
ازمجید سوزوکی تا اکبر گنجی:

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

جای نگرانی نیست!

بعد از ترور روز گذشته «داریوش رضائی نژاد » دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه خواجه نصیر طوسی و متعاقب اعلام منابع امنیتی جهت کوشش جهت یابش عوامل این ترور، منابع آگاه احتمالاً اعلام خواهند کرد:
جای نگرانی نیست!
بزودی و احتمالاً با ابراز خرسندی افرادی مانند «تیریتا پارسی» که پیش از این (مقاله خوتسپا 1) و بمنظور تسلیم ایران در پرونده اتمی خواستار تحت فشار قرار دادن جمهوری اسلامی جهت ارائه لیست کامل دانشمندان خود با ذکر محل سکونت و رفت و آمدهای ایشان به شورای امنیت سازمان ملل شده بود و با  توجه به اهتمام کارتونیست هائی مانند مانا نیستانی (2) که از توان بالائی برخوردارند تا تخصص خود را با ظرافت صرف استتار و رد گم کردن قاتلان دانشمندان ملت نمایند.

بزودی می توان پر خروس را از فحوای فریاد «آی دزد آی دزد» ایشان ملاحظه کرد!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
مقاله «خوتسپا» و تشریح رقتار خائنانه اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور:
مقاله «تعهد و قلم» و ارزیابی دوز تعهد و مانائی دوات قلم مانایان نیستانی!

۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

خسرو شکيبائی نمُرد، کشته شد!



این مقاله را 3 سال پیش بمناسبت فوت نابهنگام مرحوم شکیبائی نوشتم و اینک و بمناسبت سالروز رحلت آن مرحوم در اینجا باز نشر می کنم.
هر چند امروز خسرو شکيبائی ستاره ارزشمند سينمای بعد از انقلاب ايران در ميان علاقه مندان خود نيست، اما می توان بر اين واقعيت اعتراف کرد که وی سال ها قبل از آنکه ابتلا به سرطان کبد از پای درآوردش، چشم از جهان فرو بسته بود!

شکيبائی بواقع در سال ۶۸ و با روی اکران رفتن فيلم هامون توسط داريوش مهرجوئی کشته شد!

مهرجوئی با خلق هامون شجاعانه کيفرخواست بلند بالائی را عليه روشنفکری بيمار ايران صادر کرد. کيفرخواستی که به تعبير خودش در هامون عليه طبقه ای بود که «عمری درس خواند و مطالعه کرد تا گـُهی بشه اما هيچی نشد و آويزون موند!»

هامون را بنوعی می توان خودزنی مهرجوئی تلقی کرد که با صراحت و شفافيت خطاب به تاريخ شهادت می داد: روشنفکری ايران نتوانسته دست از اين «شبه مدرنيت تاريخی کپک زده اش» بردارد و کماکان نمی داند به کجای اين شب تيره بيآويزد قبای ژنده خود را؟

اما مهرجوئی در تبيين اين اعتراف تلخ و سخت مجبور شد خسرو شکيبائی را بنفع رساندن پيام خود به مخاطبانش بکُشد.

از بعد از اکران هامون بود که شکيبائی مبدل به يک کاراکتر ثابت و لايتغير شد. کاراکتری که همچون اختاپوس بر رفتار و سلوک هنری شکيبائی گره خورد و هيچوقت به وی اين فرصت را نداد تا ديگر ظرفيت های هنری و سينمائی اش را به عرصه ظهور برساند.

اين واقعيت تلخ و تا حدی اجتناب ناپذير دنيای سينما و عرصه اجتماع و بلکه سياست بوده و هست.

هنرمند قبل از آنکه مالک هنر خود باشد اسير اقبال و ادبار مخاطبانش می شود.

ستاره ها و ضد ستاره ها، قهرمانان و ضد قهرمانان موجوداتی اند که قبل از آنکه خود باشند ديگران تعريف شان کرده اند.

حديث قهرمانان و ضد قهرمانان حکايت آن زيدی است که در بيابان با جوان رعنا و خوش سيمائی برخورد کرد و وقتی جويای کيستی وی شد پاسخ شنيد:

من شيطانم!

و وقتی متحيرانه خطاب به شيطان گفت:

«اما می گويند شيطان کريه است و شاخ دارد و دُمب دارد و سم»

پاسخ شنيد:

قلم نزد دشمن است و هر چه می خواهد می نويسد و هر چه می خواهد می گويد!

جنس قهرمانان و ضد قهرمانان و ستاره ها نيز در عالم هنر و بلکه سياست با چنين مختصاتی تعريف شده و می شود.

قهرمان و ضد قهرمان سازه ای است که مابه ازای بيرونی ندارد و عمدتاً برساخته از ذهنيت «شيدائيان و منزجران» و موجود در ذهنيت ايشان است.

مرحوم شکيبائی نيز از فردای اکران هامون دچار مرگی زودرس شد و با تشييع جنازه خود و ميلاد تحميل شده حميد هامون به خود اسير چنان جّوی بود. جّوی که ديگر به ايشان فرصت و اجازه خود بودن را نداد.

حاکميت چنين سازه ای در عالم هنر و بلکه جميع عرصه های اجتماعی بالاخص سياست است که فرصت رشد و بالندگی و بلکه خود بودن را از قهرمانان و بلکه ضد قهرمانان می گيرد.

در اين منظومه ديگر خسرو و امثال خسرو نمی توانند آنی باشند که می خواهند باشند بلکه بايد آنی باشند که شيدائيان می خواهند باشد.

بی جهت نيز نبود که خسرو تا پايان زندگی اش نتوانست از شخصيت حميد هامون دور شود و بارها و به دفعات در نقش هائی متفاوت همان کاری را کرد و همان اطواری را درآورد و همان گفتمانی را به کار گرفت که در هامون مورد اقبال شيدائيان قرار گرفته بود.

اين تجربه ای است که به کرات در سينمای ايران و بلکه سينمای جهان و بلکه اجتماعيات جهان اتفاق افتاده و می افتد.
محمدرضا شريفی نيا نمونه ديگر و در دسترسی است که بعد از بازی قدرتمندانه اش در سريال امام علی (ع) مبّدل به يک کاراکتر ثابت و لايتغير در عموم فيلم های خود بعد از تجربه سريال امام علی (ع) شد.

شاهکار شريفی نيا در سريال مزبور آن بود که در آنجا با قدرت و تسلط کامل توانست از عهده نقش وليد به عنوان زن باره ای بولهوس برآيد. موفقيتی که نقطه عطف توان سينمائی وی شد و از آن به بعد با اقبال جامعه به آن کاراکتر، شريفی نيا در وليد متوقف ماند و در جميع فيلم های بعدی خود نيز کماکان عمده هنرش را وقف ترسيم شخصيتی ضعيف النفس و بولهوسی زن باره بر پرده سينما و تلويزيون کرد.
اين آفت جامعيت داشته و اختصاص به سينمای ايران ندارد.

سينما بدليل اثرگذاری بالائی که در ايجاد ارتباط سمعی و بصری با مخاطب دارد به همان نسبت نيز برخوردار از استعداد لغزش در دامان عوامزدگی و و سقوط در تله خوشآيند و بدآيند مخاطب است.

در دهه هشتاد نيز «سيلوستر استالونه» ستاره سرشناس هاليوود با چهارگانه «راکی» نماد برجسته ای از چنين آفت يا استعدادی را در سينمای آمريکا به نمايش گذاشت.

استالونه نيز با خلق «راکی» مُرد و تاکنون نيز نتوانسته قبل از راکی بودن استالونه باشد.

راکی نماد مطالبه و خواست اجتماعی جامعه آن روز آمريکا بود که تحت تاثير گفتمان ريگانيسم بدنبال تحکيم مبانی استراتژی برخورد با مشت آهنين با دشمنان مردم آمريکا بود.

مجموعه های «رمبو» نيز بازتوليد همان راکی سابق بود با اين تفاوت که در راکی قهرمان فيلم دشمنان را با تکيه بر مشت های آهنين خود و در عرصه رينگ از پای درمی آورد و در رمبو مسلسل به دست گرفت و يک تنه از عهده لشکر دشمنان ملت آمريکا در ويتنام و افغانستان و برمه برآمد.

بلاترديد می توان به اين واقعيت اعتراف کرد که استالونه در راکی به دنيا آمد و در راکی متوقف شد و در راکی نيز مُرد!

حاکميت همين فرهنگ ستاره سازی است که در فردای اشغال سفارت آمريکا در ايران، شهروندان آمريکائی در سانفرانسيسکو و لوس آنجلس را ترغيب می کرد تا در تجمعات اعتراضی خود عليه ايران پوسترهای «جان وين» را بجای سياستمداران خود بر سر دست بگيرند. چرا که «جان وين» در آن تاريخ نماد قهرمان و اسطوره شکست ناپذيری و غرور و اعتماد بنفس جامعه آمريکائی تلقی می شد.

همانطور که در فردای حادثه يازده سپتامبر بجای سياستمداران و تحليلگران و کارشناسان نظامی و امنيتی اين چاک نوريس و استالونه بودند که از سوی شبکه های تلويزيونی سراسری آمريکا دعوت شدند تا در مقابل دوربين تلويزيون خاطر مضطرب و دلنگران شهروندان آمريکائی از ناحيه خطر تروريست را آرامش دهند که: مردم آسوده بخوابيد که ما بيداريم. چرا که شهروند آمريکائی قبل از آنکه توان فهم پيچيدگی های دنيای سياست و راهکارهای حل بحران از طريق کريدورهای سياسی را داشته باشد اين واقعيت!!! را در عرصه سلونوئيد هاليوود بوضوح ديده بود که اين چاک نوريس است که می تواند در فيلم «دلتا فورث» يک تنه به مصاف حزب الله لبنان رفته و ظفرمندانه نيز از اين مصاف بيرون آيد، همچنانکه استالونه قبلاً توانسته بود.

نقطه هزيمت قهرمان در چنين منظومه ای درست از لحظه ای آغاز می شود که نخواهد يا نتواند تن به خواست های تحميلی شوريدگانش در دنيای واقعی دهد.

بخشی از خاطرات بهروز وثوقی ستاره سرشناس سينمای قبل از انقلاب ايران مؤيد آفات چنين فرهنگی است آنجا که می گويد بعد از فيلم «قيصر» که توانست لات مسلکی جوانمردانه با شمّا و ادا و اطوارهای منحصربفرد قهرمان آن فيلم را در ايران آن دوره اپيدمی کند طی سفری که به تبريز داشت مواجه با استقبال گسترده مردم شده تا جائی که توسط يکی از گردن کلفت های محلی تبريز تحت فشار قرار می گيرد که برای آموزش وی اقدام به راه رفتن قيصری کند و کار تا جائی بالا می گيرد که رئيس شهربانی شهر نيز وثوقی را تحت فشار قرار می دهد که روی آن گردن کلفت را زمين نزد و هر چه ايشان اصرار می کرد که:

«من بهروز وثوقی ام و نه قيصر و تنها به عنوان يک هنرپيشه بر اساس متن و نقش و سناريوئی که عهده دارش می شوم در مقابل دوربين به ايفای نقش می پردازم» افاقه نکرده و غائله ختم به دل چرکينی گردن کلفت شهر می شود!

نمونه ملموس تر آن در دنيای فعلی سياست ايران است آنجا که همان دانشجويانی که در ۱۸ تير سال ۷۸ بواسطه توقيف روزنامه تحت امر حجت الاسلام موسوی خوئينی ها (سلام) چنان شهرآشوبی را در دفاع از وی و روزنامه تحت امر وی راه می اندازند تا جائی که خوئينی ها خواسته يا ناخواسته مبدل به قهرمان جنبش دانشجوئی در آن مقطع می شود اما همين خوئينی ها وقتی ۶ سال بعد طی نشست با اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه تهران پدرانه ايشان را اندرز می دهد که:

«اگر حکومت کسی را اذيت کرد آيا دليل می‌شود بگويد حکومت بوش را بر جمهوری اسلامی ترجيح می‌دهد؟ گاهی طوری در مورد مظالم اين حکومت صحبت می‌شود که گويی روی پهلوی را سفيد کرده است. اين کم لطفی است و بلکه بی‌انصافی محض است. در مباحث روشنفکری دينی نبايد به سمتی برويم که همه چيز را نابود کنيم. بياييم خودمان را اصلاح کنيم. بايد عادت کنيم مخالف ما هم انسان است و عقيده دارد و حق دارد. نبايد طوری رفتار کنيم که گويی حاضر نيستيم رقيبان ما نفس بکشند.من به دوستان حزبی هم هميشه گفته‌ام اگر از مردم به لحاظ ديانت ‏ فاصله گرفتيد مشکل پيدا خواهيد کرد. شما می‌خواهيد با شيوه خاصی مملکت را اداره کنيد پس بايد مردم بپذيرند اگر مردم پذيرفتند حکومت دست شما خواهد افتاد. پس شما بايد با مردم باشيد.حزب اگر از مردم فاصله گرفت نمی‌تواند قدرت را بدست گيرد. عامه مردم با مذهب سر و کار دارند اگر از مذهب مردم فاصله بگيريد مردم هم از شما فاصله می‌گيرند. نگاهتان صرفا به عده‌ای روشنفکر نباشد تمام مملکت همين عده ‌نيستند. چون رای مردم را می‌خواهيد بايد با مردم همنوا شويد. حرفی نزنيد که مردم فکر کنند با دين شان در افتاده‌ايد؟ اگر شجاعت داريد به آن فردی که گمان می‌کنيد خلاف کرده ايراد بگيريد چرا سراغ امير‌المومنين می‌رويد؟ که او هم ولايتش را از رای مردم گرفته است و اگر مردم با او بيعت نمی‌کردند حکومتش مشروعيت نداشت چرا اين مطالب را مطرح می‌کنيد و مردم را نگران می‌کنيد که گمان کنند شما نسبت به ولايت الهی آن حضرت مشکل داريد؟»

اظهارات فوق را به جرات می توان نقطه پايان قهرمانی خوئينی ها برای آن دسته از اقشار جامعه ايران تلقی کرد که از قهرمان شان پيروی از مطالبات و منويات و خواست های خود را طلب می کردند و از همين تاريخ بود که خوئينی ها منزلت سابق خود را نزد اصلاح طلبان تندرو از دست داد و ايشان ديگر کمتر سراغی از وی گرفتند.

مشابه همين اتفاق به نوعی ديگر برای دکتر عبدالکريم سروش تکرار شد:

سروش که از آغاز دهه هفتاد مُبدل به نماد جنبش مدنی و روشنفکری دينی جامعه دانشگاهی ايران شده بود همواره رکورد ستاره و قهرمانی خود را در اين منظومه حفظ و تقويت کرده بود اما همين سروش وقتی در انتخابات رياست جمهوری دور نهم برخلاف توقع و تصور اصلاح طلبان تندرو بجای حمايت از نامزد رياست جمهوری ايشان به استقبال از نامزدی حجت الاسلام مهدی کروبی رفت به طرفة العينی از تارک اقبال ايشان تنزل يافت چرا که قهرمان در اين منظومه تعلقی به خود ندارد و موظف است آنطور بگويد و بيانديشد و عمل کند که آنها می پسندند.

افول ستاره اقبال دکتر سروش زمانی سرعت بيشتری گرفت که طی سال ۸۵ و با مطرح شدن مجدد داستان انقلاب فرهنگی در مطبوعات و انتقاد از وی بدليل داشتن مسئوليت در آن پروژه، ايشان با صراحت و صداقت خطاب به معترضين به خود بدليل پذيرش حکم مرحوم (امام) خمينی جهت به فرجام رساندن غائله انقلاب فرهنگی اظهار داشت:

«حکم امام را پذيرفتم چون هم خود شايق خدمت بودم هم امام، محبوب‌ترين رهبر مردمی تاريخ ايران بود. او رهبر انقلابی بود که شعارش آزادی و استقلال بود و دل جميع مبارزان و آزاديخواهان را ربوده بود. اجابت دعوت و تکليف او که در آن دوره تجسم و تبلور سالها مبارزه آزاديخواهانه ملت بود يک حسنه پر افتخار بود و من به آن گردن نهادم. و به قدر طاقت بشری در تصحيح مسير دانشگاه و تقويت بنيه علمی آن و کاستن از هيجانات و افزودن بر عقلانيت،‌ و پيشگيری از تندروی‌های ويرانگر و اجتناب‌ناپذير روزهای آغازين انقلاب و بازگشايی بل بِهْ ‌گشايی سريع دانشگاه‌ها، و گستردن سفره علم برای جوانان ايران، و گوش کردن به آراء دانشگاهيان و مهرورزی با آنان، و دعوت امام خمينی به تحبيب استادان و ملامت شنيدن و صبوری ورزيدن با دانشجويان پرشور و کم‌شکيب، و مقاومت در مقابل پاره‌ای از تحکم‌های ناروای روحانيان، و تن ندادن به اسلامی کردن علوم، و دفاع از آزادی‌های آکادميک و... بدون چشم‌داشت يک ريال اجرت کوشيدم و اينک از بخت شکر دارم و از روزگار هم که به چنان خدماتی کامياب شدم»

بيان چنين اظهاراتی توسط دکتر سروش برای آن قشر از اقشار جامعه که از اصلاحات و روشنفکری دينی، خمينی زدائی و ساختارشکنی را مُراد می کردند بغايت تلخ و آزاردهنده بود. بی جهت نيز نيست که از همان مقطع درخشش ستاره اقبال برای سروشی که تا آن تاريخ برای ايشان نماد ابرقهرمان را داشت به سرعت رو به افول گذاشت و ديگر کمتر سراغی را از وی می گيرند.

نقطه زوال يک قهرمان حال چه ستاره سينما باشد چه قهرمان در عرصه سياست از لحظه ای آغاز می شود که نخواهد تن به خواست های تحميلی شيدائيانش دهد.

شادروان خسرو شکيبائی نمونه برجسته ای از اين سلسله بود که از فردای ميلاد حميد هامون خواسته يا ناخواسته در هامون دفن شد.

کسر بزرگی از واکنش هائی که طی روزهای بعد از فوت ايشان در عرصه رسانه ها از جانب شيدائيان آن مرحوم منعکس شد ناظر بر گريستن بر شکيبائی بود که اساساً واقعيت بيرونی نداشت و صرفاً ساخته ذهن شيدائيان ايشان بود.

واکنش هائی از اين دست که او واقعاً مظلوم بود. (با اشاره به حزن خدادادی موجود در صدايش!) او واقعاً شکيبا بود! او مانند يک پدر مهربان بود!

شکيبائی هر چه بود قطعاً مظلوم نبود. اين بمعنای آن نيست که وی ظالم بود اما هيچوقت و در هيچ کجا تا زمان در قيد حيات بودنش خبری دال بر اجحاف به وی و موضع مظلومانه ايشان در هيچ رسانه ای مطرح نشد. همچنانکه شايد در اخلاق فردی ايشان واقعاً شکيبا بود اما اين نيز بروز بيرونی و برجسته ای در سلوک شکيبائی نداشت تا وی را از اين بابت ملکه کند همچنانکه معرفی کردن آن مرحوم به عنوان پدری مهربان قبل از آنکه تجلی عينی در زندگی خصوص وی داشته باشد برگرفته از پرسوناژهائی بود که وی را در کسوت پدری مهربان همچون سريال ارزشمند «خانه سبز» به جامعه معرفی می کرد.

در واقع برای اين قشر از شيدائيان (همان گونه که پيشتر برای بهروز وثوقی اتفاق افتاده بود) شکيبائی آنی نبود که در عرصه واقعيت وجود داشت بلکه آنی بود که بر اساس ميل شيدائيان و برساخته از نقش های سينمائی وی خلق شده بود و بايد می بود!

پرويز پرستوئی، هنرمند سرشناس سينمای ايران را به جرات می توان نقطه مقابل توقف در کاراکتر و عدم اسارت در اقبال علاقه مندانش دانست.

پرستوئی برخلاف شکيبائی به زيبائی و با قدرت نشان داده که آن درجه از توانائی در به کار گرفتن استعدادهای سينمائی اش در مقابل دوربين و مخاطب را دارد که اسير کاراکتر نشده و به خوبی و فراست از عهده نقش های متفاوت و بعضاً متناقض برآيد.

عهده داری نقش يک روحانی در فيلم مارمولک همان اندازه برای پرستوئی روان و حاذقانه بود که از عهده نقش يک لـُمپن در آدم برفی برآمد. همچنانکه باز اين پرستوئی بود که توانست بدون توقف در کاراکتری ثابت در ليلی با من است بخوبی عهده دار نقش يک لوده باشد همچنانکه در آژانس شيشه ای به قوت از عهده کاراکتر يک حزب اللهی اصولگرا برآمد و اوج توانائی و استعدادش را در تئاتر عشق آباد با عهده داری سه نقش هم زمان و متضاد به رخ تماشاگران کشاند.

شايد پرستوئی اکنون که مرحوم شکيبائی در قيد حيات نيست راضی به طرح چنين تمايزی بين خود با آن مرحوم نباشد اما اين واقعيتی غير قابل کتمان است که پرستوئی سمبل هنرمندی است که برخلاف مرحوم شکيبائی تاکنون توانسته قبل از آنکه اسير سينما و جادوی دوربين باشد، سينما و مخاطبانش را اسير جادوی هنر بازيگری خود نمايد. پرستوئی تاکنون نشان داده قبل از آنکه نقش های سينمائی اش وی را در خود دفن کنند اين پرستوئی است که با هر حضوری در مقابل دوربين خالق کاراکتری متفاوت با کاراکترهای قبلی خود می شود بدون آنکه در آن کاراکتر متوقف بماند.

بر همين مبنا تدفين روز يکشنبه سی ام تير ماه سال ۸۷ مرحوم شکيبائی در بهشت زهرای تهران را می توان قبل از دفن پيکر آن مرحوم، بمثابه تشييع و تدفين جنازه هامونی تلقی کرد که بخشی از هويت فردی داريوش مهرجوئی سال ۶۸ در کنار شکيبائی موجود در ذهنيت شيدائيانش دانست.

داريوش سجّادی
۳۱/تير/۸۷

۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

باطن باطبی




تیر ماه سال 87 که احمد باطبی (اهتزاز آورنده پیراهن خونین در اعتراض های دانشجوئی 18 تیر سال 78) با ادعای فرار از ایران خود را به آمریکا رساند و ستاره رسانه های فارسی زبان خارج از کشور اعم از VOA و BBC و روزنت و رادیو فردا و ده ها و صدها نشریه و وب سایت شد. اینجانب ناپرهیزی کرده و طی تحریر و انتشار دو نامه سرگشاده به این قهرمان نورسیده (فراری دادن بزرگ ـ بازی خورده یا بازیگر) اصل ادعای مشارالیه را زیر سوال بردم در کسری از زمان خود را مواجه با سیل خروشان اعتراض شیدائیان و شیفتگان این جهان پهلوان کردم و از ابراهیم نبوی با تمجیدیه «پهلوان زنده را عشق است» تا رپرتاژ آگهی های روزنت و BBC و VOA و دیگر جو زدگان، جملگی ضمن تاختن به اینجانب فرمودند:
هیچم نخیر!
ایول ایوله ایول!
باطبی «یله» ایول! 
اما تلخ یا شیرین از آنجا که شخصاً در فهم و برخورد با ابتلائات دنیای سیاست هرگز اسیر هیجان و جوزدگی نشده و نمی شوم لذا محکم بر موضع خود ایستادم و اصرار کردم که:
علی رغم میل شیدائیان تا اطلاع ثانوی کماکان مرغ یک پا دارد!
ظاهراً تنها گذشت سه سال لازم بود تا واقعیت این این «پهلوان پنبه» و «ببر کاغذی اپوزیسیون» اطلاع رسانی شود.
عکس سمت چپ ـ باطبی در کنار وکیلش لیلی مظاهری است که تارا نیازی نامزد باطبی اکنون از هر دو ایشان شکایت کرده

نامه روز گذشته خانم «تارا نیازی» نامزد سابق ایشان تحت عنوان «صادق باشید! صادق باشیم!» و افشاگری ایشان از بندبازی های این جوان جویای نام، آب سردی بود بر پیکر «پهلوان احمد» و جمیع «شیدائیان پهلوان احمد» که از سه سال پیش تاکنون وی را در کنار دیگر پهلوانان و قهرمانان تخیلی شان در آکواریومی موسوم به اپوزیسیون خارج از کشور پرتوآمائی می کردند و اینک از این امکان برخوردارند تا زیر لب و گروهی با خود نجوا کنند:
احمد ما شیره ـ شیره پاکتی!
احمد ما پلنگه ـ پلنگه صورتی!
بگذریم. قصد تحقیر یا تخفیف نیست. اما کاش شیدائیان با کسب چنین سرافکندگی ها و تجارب و هزینه هائی سنگین اکنون یاد می گرفتند که برای ورود به دنیای سیاست، کمی هم «مشق ذکاوت» لازم است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
لینک مطلب نامزد سابق باطبی تحت عنوان صادق باشید! صادق باشیم!
http://tara-niazi.blogspot.com/2011/07/blog-post.html

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

زنان متجاوز!

شعو
اول فروردین ماه سال جاری «عباس عبدی» طی نوشتاری تحت عنوان «شكست انحصار رسانه‌ای و تعمیق دوگانگی میان خانه و خیابان» با نگاهی آسیب شناسانه به پدیده تلویزیون های ماهواره ای اشاراتی به آفات و عوارض این رسانه ها در فضای متصلب رسانه ای داخل کشور داشت. در آن تاریخ شخصاً با احتجاجات ایشان مخالفت کرده و ضمن تحریر مقاله «کلاه قرمزی ها» از منظری متفاوت اقدام به تشریح و تبیین کیفیت و ماهیت و کارکرد رسانه های مزبور کردم.
علی رغم این و بعد از گذشت نزدیک به 3 ماه از انتشار مقاله کلاه قرمزی ها، تحولاتی در داخل کشور اتفاق افتاد که بدون شک می تواند برخلاف تحلیل آن موقع اینجانب، درستی و اعتبار بخشی مهم از ادعاهای آقای عبدی را اثبات نماید.
آقای عبدی در قسمتی از نوشتار خود با استناد به تعدد و تکثر بوجود آمده در دنیای رسانه مدعی شده بود:
مهم‌ترین رویداد سال 1389 در ایران، شكست و پایان انحصار رسانه‌ای در ایران است که منجر به تعمیق دوگانگی میان خانه و خیابان می شود.
به اعتقاد ایشان:
«اگر رسانه‌های قبلی، می‌كوشیدند كه انحصار سیاسی رسانه‌های داخل را تهدید كرده و بشكنند، رسانه‌های فعلی تمامی حوزه‌ها از جمله ؛ هنر، ادبیات، سیاست و سرگرمی و اجتماع را پوشش می‌دهند در عین حالی که  شكست انحصار رسانه‌ای فعلی، برخلاف گذشته كه محدود به مناطق مرفه‌نشین شهری می‌شد، تمامی كشور را دربرگرفته است، به طوری كه روستاها نیز از رسانه‌های جدید استفاده می‌كنند و مقابله فیزیكی و سخت‌افزاری با این حد از توسعه رسانه‌های جدید تقریباً غیر ممكن شده است.»
هر چند شخصاً و کماکان بر کلیت ادعاهای مطرح در مقاله «کلاه قرمزی ها» ابرام دارم اما در آن تاریخ و در قبال بخش فوق از احتجاجات آقای عبدی مدعی بودم:
«برخلاف نظر آقای عبدی، بر این باورم که ظهور و ورود رسانه های جدید فرامرزی را نمی توان برای حکومت در ایران منشاء شر و زحمت تلقی کرد. حتی چنین رسانه هائی را قبل از آنکه بتوان اسباب شر برای حکومت دانست می توان آنها را بانی خیر و عواملی جهت سبک کردن بار حکومت محسوب کرد. چنین بازدهی بارگشت به آن دارد که شکسته شدن انحصار رسانه ای در ایران بمعنای مشاع شدن فضای رسانه در عرصه ملی خواهد بود ... طبیعتاً رسانه های حکومتی در ایران بدلیل قرائت ایدئولوژیک از «رسانه» و «مخاطب رسانه» هرگز توان و ادعای ارائه خدمات بیرون از این دایره به مخاطبان دگراندیش و دگرخواه را نخواهند داشت. لذا ظهور و حضور رسانه های فرامرزی نوعاً می تواند منشا برکت برای پایوران و متصدیان رسانه های حکومتی در ایران باشد که از طریق ارائه خدمات خبری و تولیدات رسانه ای مطمع نظرشان ضمن تامین توقعات عُرفی و غیر حکومتی شهروندان دگراندیش اولاً بار حکومت را سبک کنند و ثانیاً اسباب تشفی خاطر این بخش از مخاطبان که اساساً توجهی به تولیدات رسانه های حکومتی را ندارند، فراهم کنند ... ظهور رسانه های فرامرزی، به جمهوری اسلامی این امکان را می دهد تا شهروندان مختلف السلیقه اش را که تا دیروز مجبور بودند از سر اکراه تنها انتخاب کننده نوعی خاص از تولیدات رسانه ای باشند اینک برخوردار از منوئی متنوع و اشتها برانگیز از تولیداتی متنوع و متلون کند که هم سبک کننده بار حکومت در تامین توقعاتی است که در توان و میل حکومت نیست و هم تلطیف کننده روحیه شهروندان دگراندیشی می شود که تا دیروز و متاثر از سیاست های رسانه ای انقباضی و یک جانبه حکومت، دچار خفقان خبری و انزجار از فضای رسانه ای در داخل کشور بودند.»
اکنون و با توجه به وقایع و تحولاتی که طی 3 ماه گذشته در ایران اتفاق افتاده مایلم به صراحت «این بخش» و صرفاً «این بخش» از ادعای خود را با قاطعیت پس گرفته و بر نگاه نکته بین آقای عبدی صحه بگذارم.
ظاهراً گریز از این اعتراف نمی توان و نباید داشت که امروز تعمیق دو گانگی بین خانه و خیابان و ایضاً گسترش این دوئیت تا دل روستاها و شهرستان های کوچک به برکت! ظهور ویروس گونه رسانه های ماهواره ای، واقعیتی است کتمان ناپذیر که انکار آن تنها می تواند حاکی از «خویش خوابی» باشد.
معتبرترین سند در دسترس جهت اثبات این دوئیت یا اثبات آثار مُخرب رسانه های ماهواره ای در بافتار فرهنگی و اخلاقی جامعه، دو خبر تاسف آور تجاوز گروهی عده ای جوان به بانو و بانوانی در کاشمر و خمینی شهر است.
قدر مسلم آن است که ترویج پدیده تجاوز آن هم تجاوز گروهی در ایران سند معتبری از توفیق مدیران و دست اندرکاران رسانه های ماهواره ای بمنظور ایجاد اختلال فرهنگی از طریق تغییر ذائقه اخلاقی در داخل کشور است.
هم وطنان شاغل به خدمت! در ماهواره های فارسی زبان در اروپا و آمریکا با اتکای بر موفقیت شان در ترویج بی اخلاقی در داخل ایران اینک می توانند بر خود ببالند که از این اقبال برخوردار شدند تا مقتدرانه قدرت و اثرگذاری خود را به رخ مسئولین رسانه ای جمهوری اسلامی کشانده و ایشان را با نیشخند این گونه طعنه زنند که:
دیدید در مصاف با ما باختید!؟
با توجه به اینکه خبرهای تجاوز عموماً مرتبط با شهرستان ها و روستا می باشد این بدین معناست که آسیب پذیر ترین اقشار در هجوم تولیدات تصویری رسانه های ماهواره ای جوامع بسته و بی آلایشی است که تا پیش از این خودبسندانه قناعت و کفایت و رضایت به بضاعت های محلی و بومی خود داشتند. اما همین جوامع خودبسنده بمجرد «مواجهه از طریق ماهواره» با دنیائی رنگی و مجلل و جذاب و متنوع و آغشته به چاشنی سکس و جاذبه های سکشوال، قهراً و طبعاً  بشکلی اجتناب ناپذیر مبتلا به تغییر ذائقه و زیاده خواهی و هنجارشکنی  شده و دیگر قناعت های قبلی را بر نمی تابند.
بخشی از مباحثه «روشنفکری دینی» پنج سال پیش مطروحه بین اینجانب با حجت الاسلام محسن کدیور امروز و مآلاً می تواند در ریشه یابی «رفتار دوگانه خانه ـ خیابان مُلهم از ماهواره» موضوعیت داشته باشد.
در قسمتی از آن مباحثه بر این نکته «تصریح داشتم» که:
بی پروائی زن در عرضه جاذبه های زنانه اش به غیر، در کنار نظر بازی و چشم ناپاکی مردان را می توان کج راهه اضمحلال کانون خانواده و افول اخلاق تلقی کرد ... نتایج تحقیقات جامعه شناسانه نشان داده در فضائی که فرهنگ برهنگی و عریانی و استفاده تجاری از جاذبه های سکشوآل زنان حرف اول را در عموم مشاغل می زند ایضاً در فضائی که مواجه با رشد و گسترش نشریات و فیلم های پورنوگرافی هستیم. اثر مخرب این خرده فرهنگ مبتذل منجر به افزایش بیش از حد طلاق و اضمحلال کانون خانواده در جامعه می شود. چرا که مردی که بیرون از منزل مواجه با بازاری متنوع از زیبا رویان عرضه کننده سکس در نامتعارف ترین و بی پرواترین شکل ممکن می شود نتیجه قهری چنین فضائی تغییر ذائقه سکشوآل ایشان از سکس متعارف به سکس نامتعارف خواهد شد که سردی در مناسبات خانواده اولین و بدیهی ترین اثر از مجموعه آثار مخرب چنین «زیاده خواهی» و «نامتعارف خواهی» خواهد بود.

ورود ماهواره و تولیدات تصویری غیر بهداشتی و بی اخلاقانه ماهواره به فضای فرهنگی تقریباً بکر ایران بویژه در روستاها و شهرستان های ایران بالمآل منجر به همان فروپاشی و اضمحلال اخلاقی خواهد شد که پیش از این فرجام محتوم جوامع سکس سالار بوده است.

این در حالی است که جنس و نحوه حضور نسوان در ماهواره های فارسی زبان اعم از ماهواره های خبری و تفریحی بعضاً آغشته به عنصر افراط و عقده ها و عشوه ها و جلوه هائی است که بدلیل محدودیت هائی که پیشتر در ایران داشته و آزادی عملی که اینک در خارج از ایران و در مقابل دوربین رسانه های متبوعه شان پیدا کرده اند. بشکل معناداری نامتعارف، جلوه فروشانه و تنانه است. امری که منجر به فائق بودن فُرم  بر محتوای تولیدات تصویری در این رسانه ها شده که در نهایت از طریف القاء و فرهنگ سازی «مخاطب عوام و غیر حرفه ای» خود را در فضای «ای کاش ها» قرار می دهد.
نقش زنان ماهواره ای در ترویج بی اخلاقی در جامعه قرینه ای از نقش دختران بزک کرده و خوش خرام شمال شهری در تهران است که سالها پیش در تحریک «بیجه» جوان خاتون آبادی حرف اول را می زد که بنا به اعتراف خودش در تعطیلات آخر هفته و با خیابان گردی های شمال شهرش و رویت آن زیبارویان و پسران اطراف ایشان، بیجه را مبتلا به زیاده خواهی و کمپلکس های جنسی از نوعی کرد که منجر به بالغ بر 20 تجاوز منجر به قتل پسربچه ها در خاتون آباد شد.
هر چند بعضاً مشاهده شده و می شود که کسری از زنان و ایضاً مردان برای حل این معضل ابراز لحیه کرده که زنان که نباید و نمی توانند چوب بولهوسی و زیاده خواهی مردان را بخورند و برای حل این مسئله این آقایانند که موظف به کنترل خودند و نباید بخاطر سست اراده و ضعیف النفس و هوس باز بودن آقایان، زنان را محدود کرد.
متوسلین به چنین احتجاجی کمتر به این واقعیت توجه می کنند که همان اندازه که جلوه گری امری ذاتی نزد زنان است به همان میزان نیز گرایش سکشوال به زن امری ذاتی نزد مردان است. لذا نمی توان این منطق را پذیرفت که زن در ارضاء نیاز جلوه گرانه خود بدون هیچ مانع و رادعی در سطح جامعه مبسوط الید باشند اما مردان را اخلاقاً یا قانوناً ملزم به خویشتن داری و نظرپاکی کرد.

اگر مردان را باید و می توان به چنین امری ملزم و مُقید کرد هم زمان از زنان نیز باید رعایت حرمت جامعه و اجتناب از تبدیل کردن سپهر علنی جامعه به سالن مد و مشاطه گری چه از طریق خیابان و چه از طریق ماهواره را توقع داشت.
حضور نامتعارف مجریان ایرانی در رسانه های ماهواره ای برون مرزی قرینه رفتار نامتعارف اقوام یکی از ایرانیان مقیم ایالات متحده است که تعریف می کرد بعد از سالها جهت تجدید دیدار با اقوام اش توافق کردند یکدیگر را در ترکیه و در کنار ساحل استامبول ملاقات کنند.
ملاقاتی که اسباب تحّیـُر فرد مذکور شده بود چرا که ملاحظه می کرد بانوان خانواده مزبور که از ایران به ترکیه آمده بودند برخلاف پوشش راحت و مرسوم و معمول جهت حضور در کنار ساحل، ایشان با البسه فاخر و کفش های پاشنه بلند آن هم جهت پیاده روی بر روی شن های کنار ساحل! در آن ملاقات حضور به هم رسانده بودند که بشکلی طبیعی اسباب ریشخند خود توسط  شهروندان ترک را فراهم می کرد. تحّیُری که قطعاً ناشی از عدم آگاهی فرد مزبور نسبت به محدودیت امکان «جلوه گری تنانه» برای زنان متمایل به جلوه فروشی در سپهر عمومی در ایران است. محدودیتی که منجر به عقده و رفتارهای هیستریک شده که با پیدا کردن نخستین فضای باز اهتمام خود را صرف تخلیه نیازهای سرکوفت شده اش ولو در نامتعارف ترین شکل ممکن خواهند کرد.
پوشش و شیوه حضور دو زن مجری گزارش دهنده به مراسم ازدواج «پرنس ویلیام» در استودیوی تلویزیون فارسی بی بی سی (دقت شود در استودیوی این رسانه و نه در سالن ازدواج) قرینه ای است از همان حضور نامتعارف با لباس فاخر در کنار سواحل ترکیه تا جائی که بی بی سی نیز ظاهراً ترجیح داد کمترین زمان را و بسته ترین کادر را اختصاص به مانکن نمائی مجریانش در آن رویداد خبری دهد.
اکنون و در حال حاضر نیز برای مجریان رسانه های ماهواره ای فارسی زبان خارج از کشور اعم از رسانه های خبری یا غیر خبری نشستن مقابل دوربین، قرینه ای از همان ساحل دریای استامبول را پیدا کرده تا ایشان و از این طریق بتوانند اقدام به جبران مافات برای تمام آن فرصت هائی کنند که بدلیل منع های حکومتی از فرصت ارضاء نیاز «مورد ستایش واقع شدن» محروم نگاه داشته شده بودند.
آمار و آثار اعضا فیس بوکی مجریان نسوان شبکه های فارسی زبان ماهواره ای مدرکی قابل استناد از ادعای فوق است. در صفحه فیس بوک جمیع این نسوان اولاً بیش از 80 درصد اعضا را آقایان تشکیل می دهند و تقریباً تمام کامنت های ایشان مشتمل بر ادبیات «قربان و صدقه رفتن جمال ایشان» و تمجید و ستایش از شکل و شمایل و فیزیک و اطوار نسوان مزبور است و کمتر ردی از نقطه نظرات کارشناسانه که ناظر بر ماهیت اجرا یا محتوای کار مجریان مزبور باشد در آن دیده می شود.
هر چند مجریان مزبور نیز ادعائی در حوزه اجرای حرفه ای و کارشناسانه نداشته و صرفاً با قرار دادن تصویرهای تیپیک و فیگوراتیو از خود در زوایا و قاب هائی رُمانتیک توام با اروتیک در مقابل دوربین یا صفحه فیس بوک، مستقیم و غیر مستقیم «رضایت خود» از «ستایش چهره خود» بدون تفطن به کیفیت «اجرای خود» را به دلدادگان «چشمک» می زنند!
طبیعتاً این بمعنای نفی یا ذم جاذبه سکشوال و تنانه زنان نزد مردان نیست اما «محل نزاع» قرار دادن چنین کشش و نیازی ذاتی در محل و جایگاه طبیعی آن است.
جمله معروف «روژه گارودی» دبیر کل سابق حزب کمونیست فرانسه احتجاج پر قوتی جهت فهم  رفتار مقتضای سن و مخاطب است.
به گفته گارودی:
اگر فرزند من در 18 سالگی طرفدار کمونیست نباشد همان قدر تعجب می کنم که چنانچه در 30 سالگی طرفدار کمونیست باشد.
گوهر کلام گارودی ناظر بر این واقعیت است که گرایشات و مطالبات انسان ارتباط مستقیم به اقتضائات سن اش دارد.
لذا همان قدر طبیعی خواهد بود که جوان در سنین جوانی و آرمان خواهی به افکار آرمان گرایانه کشش داشته باشد که ماندگاری همین جوان به رفتار و کردارهای ماجراجویانه پس از ورود به سنین پختگی و میان سالی برآوردی غیرطبیعی داشته باشد.
منطق کلام گارودی را می توان بنوعی در دنیای رسانه نیز تعریف و بازتولید کرد.
بر اساس این منطق تولیدات تصویری ـ رسانه ای نیز باید متکی بر اصل مخاطب شناسی باشد.
طبیعی است هیچ مردی به صفت ذاتی اش نمی تواند از رویت زنان بزک کرده و خوش جمال و تن نما لذت نبرد. اما به همان میزان نیز غیرطبیعی خواهد بود که مرز بین جاذبه های سکشوال موجود بین زن و مرد و برنامه های تخصصی در یک برنامه تصویری رعایت نشود.
این امر بنوعی بمثابه دائر کردن زمین بسکتبال در جوار سالن مطالعه کتابخانه عمومی شهر است! هر چند نمی توان منکر مفید بودن این دو شد و هر چند بسکتبال و کتابخانه هر دو مرتفع کننده بخشی از نیازهای طبیعی انسان است اما مشکل وقتی پیش می آید که برای تامین این دو، رعایت کجائی و چیدمان سنجیده آن در جدول مختصات و مقتضیات روزمره انسان لحاظ نشود.
برنامه صبحگاهی Morning Express در شبکه خبری CNN با اجرای Robin Meade مثال بارز و قابل استناد از سوء استفاده از زن و جاذبه های تنانه وی در یک برنامه خبری و جدی است.
اصرار CNN در قرار دادن زنی زیبا رو و خوش خرام در مقابل دوربین و گرفتن و نشان دادن شات های مختلف از نیم تنه یا تمام قد ایشان در فریم ها و زوایای متنوع با جاذبه های بصری تنانه آن هم در یک برنامه خبری و جدی یک معنا بیشتر ندارد:
توهین به شعور مخاطب از طریق عورت انگاری مخاطب!
امری که شکل کمال یافته تر آن در شبکه خبری و مبتذل NakedNews  محقق شده تا جائی که مخبران که جملگی از پری رویان انتخاب شده اند در فرآیند آغاز تا اختتام ارائه اخبار تدریجاً و بی پروا در مقابل دوربین کاملاً عریان شده و کشف عورت می کنند.
شبکه ای که با اتکا بر ذات جلوه فروش و توجه طلب زن در بی پروا ترین شکل ممکن شخصیت زن را در یک برنامه خبری جدی تا «حضیض فواحش» تنزل می دهند.

طبیعتاً نه می توان منکر زیبائی های مجری برنامه Morning Express شد یا جاذبه های تنانه مخبران NakedNews را نادیده گرفت و نه می توان به انکار طبیعی و ذاتی بودن جاذبه های سکشوال ایشان و دیگر نسوان نزد مردان پرداخت. موضوع مورد مناقشه آن است که مخاطب در یک برنامه خبری در جستجوی خبر آمده و قطعاً با مرتفع شدن مطالبات خبری اش تا آن اندازه شعور و استعداد دارد که بداند برای مطالبات و نیازهای سکشوالش باید به کجا مراجعه کند!
لازمه استفاده از جاذبه تنانه زنان در برنامه های تلویزیونی قبل از آنکه حاکی از احمق فرض کردن مخاطب باشد محتاج احمق بودن چنان زنانی است.
بالغ بر 7 سال پیش که «دکتر آذر نفیسی» در مقام کارشناس در مقابل دوربین تلویزیون «صدای آمریکا» حاضر شد و در تحلیل رفتارهای نامتعارف برخی از دختران در ایران اظهار داشت:
«امروز دختران جوان ایران با همین ماتیکی که من بر لب هایم زده ام در حال مبارزه با رژیم هستند»
در همان تاریخ به ایشان گوشزد کردم که:
اولاً چنانچه تصور می کنید یک حکومت آن هم از جنس حکومت اسلامی ایران با ماتیک چند دختر نوجوان در خیابان های تهران ساقط خواهد شد در اسرع وقت در اصالت دکترای خود تجدید نظر فرمائید. 
ثانیاً اصرار جنابعالی! در استفاده از ماتیک در یک برنامه خبری و میزگرد سیاسی کاملاً جدی و تخصصی به چه معناست؟
آیا غلظت یا رقت سرخی لب و نوع و جنس و مارک ماتیک مستعمل جنابعالی! آن هم در یک برنامه جدی خبری ـ تحلیلی کمترین تاثیری در غنای اندیشه و آنچه بر لب های تان جاری می فرمائید، خواهد گذاشت؟
برای بیننده یک برنامه خبری ـ تحلیلی میزان سرخی لب خانم مدعو یا مجری و مسئول آن برنامه کمترین اهمیتی ندارد. ایشان ترجیح می دهند تا بجای رصد میزان غلظت سرخی لب های شما درصد فهم میزان شعور و توان تحلیلی و قدرت اندیشگی شما از طریق کلماتی که بر لب های تان جاری می فرمائید، باشند.
همچنانکه همان بیننده کیفی ترجیح می دهد مجریان و نسوان خبرخوان نیز در یک برنامه خبری و در مقابل دوربین قبل از باز کردن گریبان و ابراز خُلل و فُرج بدن و جاذبه های تنانه شان با توسل به استانداردهای تعریف شده و پذیرفته شده در حرفه رسانه، اهتمام خود را صرف ارائه بهینه و هر چه شایسته تر خبر و خبرخوانی نمایند.
اصرار در بدن نمائی زنان در یک برنامه تلویزیونی قبل از مخاطب قرار دادن قوه عاقله و شعور مخاطب ایجاد ارتباط ذهنی ـ بصری تنانه با مخاطب ناهمجنس از طریق تحریک جاذبه های سکشوال بین خود و ایشان است.
در ایام تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد اقبال آن را داشتم که نزد دانشجویان هم دوره با دختر خانمی بغایت زیبا و در عین حال شیطان هم کلاس باشم. ایشان که وقوف کامل بر زیبائی خود داشت متاسفانه از آن جمال خدادادی جهت دلبری و به دام انداختن و به رقابت انداختن دلدادگان خود نهایت سوء استفاده را می کرد.
از قضا یک بار نیز اقبال خود را با شیوه ای لوندانه و در عین حال مُبتدیانه به بهانه «تحقیق مشترک درسی» با اینجانب آزمود که متاسفانه وقتی پاسخ اینجانب را شنید بشدت منقلب و منزجر شد.
علت انزجار آن علیا مخدره از آنجا ناشی می شد که در پاسخ به ایشان معروض داشتم:
اینجانب برای همکاری با بانوان دو شرط دارم. شرط نخست آنکه بانوئی که قرار است با ایشان همکاری کنم باید زیبا باشد. که علی الظاهر شما بغایت زیبا هستید (تا اینجای کار گل از گل آن علیا مخدره شکفت!) شرط دوم نیز آن است که برای همکاری با آن بانوی زیبا ابتداً باید با ایشان هم بستر شوم و بعد از آن است که می توانم «ریلکس» در خدمت ایشان باشم!
قطعاً واکنش آن علیا مخدره بشدت پرخاشگرانه بود و ایشان با عصبانیت توام با تشنج ضمن آنکه اینجانب را بی شعور خطاب کرد گفت:
یعنی از نظر شما همه چیز به سکس ختم می شه؟ که در پاسخ معروض داشتم:
اولاً آنچه که شما بی شعوری می دانید من صداقت می دانم. ثانیاً اینکه ـ خیر! از نظر ما آقایان همه چیز به سکس ختم نمی شود بلکه با سکس شروع می شود! یعنی آنچه که شما در آخر می جوئید ما آقایان در ابتدا جویای آنیم و بعد از مرتفع کردن آن است که با دیدی بازتر و راحت تر می توانیم در خدمت تان باشیم!
هر چند پاسخ اینجانب برای آن علیا مخدره ناخوشآیند بود اما آن پاسخ ناظر بر واقعیتی عریان و در صورت لحاظ انصاف، آکنده از صداقت بود و در واقع با صریح ترین شکل ممکن کوشیدم تا به ایشان تفهیم کنم:
1ـ سوء استفاده ابزاری از سکس آن هم در محیطی علمی امری است غیراخلاقی.
2ـ جاذبه زنان نزد مردان برخلاف تصور بانوان که از آن «ستایش وجوه زیباشناسانه» دارند ناظر بر مطالبات شهوانی است.
بر این اساس پدیده تجاوز گروهی از نوع خمینی شهر و کاشمر را می توان محصول کـُنتراستی دانست که اصحاب ماهواره توانستند با اپیدمی شدن ماهواره تا سطح روستاها و از طریق تحریک ذائقه سکشوال و ترویج تنوع سکس و زیاده خواهی و تبلیغ سکس نامتعارف آن پدیده را تا عمق روستاهای ایران بکشانند.
طبیعتاً جوانی که پیشتر در محیط بکر و نسبتاً اخلاقی روستا و شهرستان قرار داشته و اکنون و بناگاه و به برکت امواج ماهواره خود را در کانون مجازی نسوانی رنگارنگ و بزک کرده می بیند قهراً با تحریک ذائقه سکشوالش و بدلیل ناتوانی اش در دسترسی به آن جلوه فروشان ماهواره ای مترصد آن می شود تا در اولین فرصت غول سرکش و تحریک شده جنسی اش را با دست درازی به نخستین زنان در دسترس و موجود در روستا و شهر تشفی خاطر دهند.
بر این نهج  است که می توان تک تک مجریان شبکه های ماهواره ای را به عنوان شریک جرم تجاوزهای مزبور نام برده و موفقیت شان در ترویج تجاوز در ایران را به ایشان تبریک گفت!
می توان نام تک تک خانم ها و آقایانی که با موفقیت توانستند از طریق سکس سالاری و ابزار انگاری زن در برنامه های ماهواره، بستر تجاوز به آن بانوی کاشمری و آن بانوان در خمینی شهر و ایضاً دیگر نقاط در گذشته و احتمالاً در آینده را فراهم کرده و خواهند کرد را با وضوح و قاطعیت نام بُرد.
طبیعتاً ایشان نیز می توانند در کمال افتخار کلاه خود را در استودیوهای شان بالا گذاشته و خود را در تمامی نفس نفس زدن های آن متجاوزین به طعمه های شان شریک بدانند.
این سخن گزافی نیست که امروز به وضوح می توان صدای کریه «هن و هن» متجاوزین به زنان کاشمری و خمینی شهر را از استودیوهای شبکه های ماهواره ای فارسی زبان شنید.