پرسش:
در گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه»، اجزای «جبر پارسی» کدامند؟
پاسخ:
قبل از توضیح باید اشاره کنیم که، با مراجعه به تصویر بالا، ﻣﻰتوانید نمادهای اجزای «جبر پارسی» را، در گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه» مشاهده کنید.
«جبر پارسی» ساختاری است که، از «مجموعهﺍی دو عضوی»، و «سه عامل» (عامل=عملﮔﺮ=دِگرگار) ویژه تشکیل شده.
«دو عضو» مجموعه های مرتبط با «جبر پارسی» می توانند هر چیزی باشند .
برای مثال:
· در علم منطق، این «دو عضو» به عناوین «نادرست» و «درست» شناسایی ﻣﻰشوند.
· در علوم ریاضیات و کامپیوتری، این «دو عضو» به عناوین «صفر» و «یک» شناسایی ﻣﻰشوند.
· در عرفان، این «دو عضو» به عناوین «نیستی» و «هستی» شناسایی ﻣﻰشوند.
· در فقه اسلامی، این «دو عضو» به عناوین «اِلّا اللّٰه» و «اِله» شناسایی ﻣﻰشوند.
· در انگارهٔ «یکتایش»، این «دو عضو» به عناوین «نیستﮔﺎر» و «آفریدِکار» شناسایی ﻣﻰشوند.
· در علم «دیجیتال الکترونیک»، این «دو عضو» به عناوین «ولتاژ بالا» و «ولتاژ پائین» شناسایی ﻣﻰشوند.
از سوی دیگر، «سه عامل» «جبر پارسی»، در زبان پارسی و در چهارچوب علم «منطق»، از «یا»، «وَ» و «نا» تشکیل شده که، در انگارهٔ «یکتایش» با عناوین «گسستهﮔﺎر»، «پیوستهﮔﺎر» و «نادِﮔﺎر» شناسایی ﻣﻰشوند.
اما، عملکرد این «سه عامل» ویژهٔ، در رابطه با دو عضو مجموعه باید مطابق با تأثیر «یا»، «وَ» و «نا» بر دو عضو «نادرست» و «درست» منطقی باشد.
معادلات منطقی زیرین، معرف عملکرد سه عامل«گسستهﮔﺎر»، «پیوستهﮔﺎر» و «نادِﮔﺎر» منطقی است:
تعریف «گسستهﮔﺎر» (عامل «یا»)
· «نادرست» «یا» «نادرست» = «نادرست»
· «نادرست» «یا» «درست» = «درست»
· «درست» «یا» «نادرست» = «درست»
· «درست» «یا» «درست» = «نادرست»
تعریف «پیوستهﮔﺎر» (عامل «وَ»)
· «نادرست» «وَ» «نادرست» = «نادرست»
· «نادرست» «وَ» «درست» = «نادرست»
· «درست» «وَ» «نادرست» = «نادرست»
· «درست» «وَ» «درست» = «درست»
تعریف «نادِﮔﺎر» (عامل «نا»)
· «نا» «نادرست» = «درست»
· «نا» «درست» = «نادرست»
در بخشﻫﺎی پیشین، توضیح دادیم که «جبر پارسی» نوعی «جبر بولین» است که، در قوانینﺍش، به جای عامل «وَیا» (OR)، از عامل «یا» (XOR) استفاده شده و نتیجتاً قابلیت تولید میدان ریاضیاتی (F2) را، دارد.
اکنون ما ﻣﻰخواهیم نشان دهیم که، در مفهوم اجزای گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه» «جبر پارسی» نهفته است و سپس، نشان خواهیم داد که، به شرط وجود «فرهوش» (فرهوش=تفکر الهی)، با استفاده از گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه» ﻣﻰتوان «عالم واقعیات» را بوجود آورد.
----------
نخست اجازه دهید که، با «گسستهِﮔﺎر» شروع کنیم. زیرا که، توضیح آن دشوارتر از مابقی اجزای «جبر پارسی» است.
همانطور که، پیشتر گفتم، «گسستهِﮔﺎر» مطابق حرف «یا» در گویش فارسی است که، در چهارچوب علم منطق بوسیلهٔ گزارهٔ عربی-فارسی «فصل منطقی» شناسایی ﻣﻰشود.
نکته مهم در اینجا این است که، در زبان انگیسی واژه ای مترادف با واژهٔ «یا» و جود ندارد بلکه، توصیف آن باگزارهٔ انگلیسی (Exclusive Or) شناسایی ﻣﻰشود.
واژهٔ انگلیسی (Or)، به نادرستی مترادف با «یا» قرار گرفته، ولی، در واقع ﻫﻢمعنی با حرف ربط «وَیا» است که، ما آن را، به پارسی «ﻫﻢبستهﮔﺎر» نامیدیم و به زبان عربی-فارسی آن را، به عنوان «اتحاد منطقی» شناسایی ﻣﻰکنیم.
تعریف «ﻫﻢبستهﮔﺎر» (عامل «وَیا»)
«نادرست» «وَیا» «نادرست» = «درست»
«نادرست» «وَیا» «درست» = «درست»
«درست» «وَیا» «نادرست» = «درست»
«درست» «وَیا» «درست» = «نادرست»
تفاوت حرف ربط «یا»با حرف ربط «وَیا» در این است که،
یک «گزارهٔ مرکب» که، از ادغام دو «گزارهٔ ساده» بوسیلهٔ حرف ربط «یا» بوجود آمده، هنگامی درست است که، دو «گزارهٔ ساده» آن، یکی درست و دیگری نادرست باشد و در غیر این صورت «گزارهٔ مرکب حاوی» «یا» نادرست است.
اما،
یک «گزارهٔ مرکب» که، از ادغام دو «گزارهٔ ساده» بوسیلهٔ حرف ربط «وَیا» بوجود آمده، هنگامی درست است که، حداقل یکی از دو «گزاره ساده» آن درست باشد. وگرنه، تنها هنگامی نادرست است که هر دو «گزاره ساده» آن، نادرست باشند.
هرچند دانش ما دربارهٔ زبان عربی محدود است، ولی ما حدس ﻣﻰزنیم که، زبان عربی نیز، مانند زبان انگلیسی فاقد حرف ربط انحصاری «یا» است.
برای همین «گسستهِﮔﺎر» در گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه»، به سادگی قابل تشخیص نیست.
برای پی بردن به وجود «گسستهِﮔﺎر» در گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه» باید به رابطهٔ میان «اِله» و «اِلّا اللّٰه»، رجوع کرد.
زیرا، به شرط درستی گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه» ﻣﻰتوان یقیناً گفت که:
اگر وجودی « اِله» باشد، آنگاه «اِلّا اللّٰه» نیست و اگر وجودی «اِلّا اللّٰه» باشد، آنگاه «اِله» نیست.
نتیجتاً در گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه»، جدایی میان «اِله» و «اِلّا اللّٰه» مشهود است که، باعث درست بودن یکی و نادرست بودن دیگری است.
ما به این جدایی «گسستهِﮔﺎر» ﻣﻰگوئیم و چون در ریاضیات علامت « » نماد «گسستهِﮔﺎر» است، ما، این جدایی را، به صورت «اِله اِلّا اللّٰه» ﻣﻰنگاریم.
«گسستهِﮔﺎر» در زبان انگیسی (Eclusive Or) نامیده ﻣﻰشود که، به نادرستی در فارسی به آن «یای انحصاری» ﻣﻰگویند.
اما در فارسی، حرف ربط «یا»، بالذات «انحصاری» است. پس، «یا» «غیر انحصاری» وجود ندارد و برای همین «یا» به درستی «فصل منطقی» نامیده شده. برای نمونه در بیت زیرین انحصاری بودن «یا» مشهود است.
آفتاب است آن پری رُخ «یا» ملایک «یا» بشر
قامت است آن «یا» قیامت «یا» الف «یا» نیشکر؟
اما، سرقت اصول علم منطق توسط «ارسطوی دزد» در هنگام حملهٔ اسکندر به ایران، مایهٔ کژروی علم منطق در غرب شد.
زیرا، عدم وجود واژهٔ انگلیسی مترادف با حرف ربط «یا»، باعث شد که،
از یک سو، واژهٔ انگلیسی (Or) در چهارچوب علم منطق، به نادرستی (Logical Disjunction) نامیده شود که، ترجمهٔ آن، به زبان پارسی «گسستگی گویا» و به زبان عربی-فارسی «فصل منطقی» است.
و
از سوی دیگر، واژهٔ انگلیسی (Or) در چهارچوب ریاضیات مرتبط با نظریهٔ مجموعه ها به درستی (Union) نامیده شده که، ترجمهٔ آن به زبان پارسی «ﻫﻢبستگی» و به زبان عربی «اتحاد» یا «اجتماع» است.
بدین ترتیب، حرف ربط (Or) در زبان انگلیسی با دو نام متضاد تفسیر ﻣﻰشود که، یکی به مفهوم «گسستگی» و دیگری به مفهوم «ﻫﻢبستگی» است.
پس ما ﻣﻰتوانیم نتیجهٔ بگیریم که حداقل یکی از دو فرضیهٔ زیرین درست است:
1. «ارسطو» فرق مفهوم «گسستگی» با «ﻫﻢبستگی» را نمی فهمید.
2. «ارسطو» بنیانگذار علم منطق نبود بلکه، سارق آن بود.
در هر صورت، این تضاد سراغاز «کودَنی» نهادینه شده در «سکولاریزم غربی» است.
نتیجتاً،
بدین ترتیب، در گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه»، چیزی به مفهوم «ﻫﻢبستهﮔﺎر» وجود ندارد.
برای همین در تصویر بالا،«ﻫﻢبستهﮔﺎر» به رنگ زرد نشان داده شده تا گویای بی ربط بودن آن با گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه»، باشد.
----------
دومین جزء «جبر پارسی» در گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه»، حرف استثناء «الّا»، است که، به مفهوم «جُز» است.
در علم منطق، حرف استثناء نوعی «عطف منطقی» محسوب ﻣﻰشود زیرا که، عملکرد حرف استثناء به مفهوم ادغام «نقیض گزارهٔ مستثنا شده» با «گزارهٔ استثناء پذیر» توسط «عطف منطقی» است.
یعنی که، اگر یک «گزارهٔ مرکب»، از ادغام دو «گزارهٔ ساده» بوسیلهٔ حرف ربط «وَ» یا حرف استثناء «جُز» بوجود آمده باشد، آنگاه هنگامی درست است که، هر دو «گزاره ساده» آن درست باشد.
مثلاً، «گزارهٔ مرکب» زیرین را در نظر بگیرید:
همهٔ کشورهای جنوب غربی آسیا «جُز» ایران، قبل از جنگ جهانی اول وجود نداشتند.
این گزاره مترادف است با:
ایران قبل از جنگ جهانی اول وجود داشت «وَ» دیگر کشورهای جنوب غربی آسیا قبل از جنگ جهانی اول وجود نداشتند.
آنوقت ﻣﻰتوان گفت که، این «گزاره مرکب» هنگامی درست که هر دو «گزارهٔ سادهٔ» زیرین درست باشد:
1. ایران قبل از جنگ جهانی اول وجود داشت.
2. دیگر کشورهای جنوب غربی آسیا قبل از جنگ جهانی اول وجود نداشتند.
نتیجتاً، واژهٔ «الّا»، مانند «وَ» یک «پیوند دهندهٔ منطقی» است که، ما به آن «پیوستهﮔﺎر» ﻣﻰگوئیم.
----------
سومین جزء «جبر پارسی» در گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه»، حرف نفی «لا» است که، «نقیض منطقی» محسوب ﻣﻰشود که، در پارسی با واژگان «نا»، «نَه» یا «نیست» مترادف است .
«نقیض منطقی» عاملی است که بر یک گزاره ویا یک واژه اعمال ﻣﻰشود و اگر گزاره ویا واژهٔ «درست» باشد آن را «نادرست» ﻣﻰسازد و بر عکس، اگر واژه ویا گزاره «نادرست» باشد، آن را، «درست» ﻣﻰسازد.
در انگارهٔ «یکتایش»، ما «نقیض منطقی» را، «نادِگار» نامیدیم.
----------
چهارمین جزء «جبر پارسی» در گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه»، مفهوم برخاسته از گزارهٔ «اِلّا اللّٰه»، است.
مفهوم گزارهٔ «اِلّا اللّٰه» مترادف با واژهٔ «نیستی» در عرفان و واژهٔ «عدم» در عربی است و نمادی مناسب برای نشان دادن «صفر» در «جبر پارسی» است.
ما در انگارهٔ «یکتایش»، مفهوم استدلالی «اِلّا اللّٰه» را، «نیستﮔﺎر» نامیدیم و «اِلّا اللّٰه»را با اسم توصیف «هیچﻧﻴﺴﺘﻰ» مترادف کردیم تا صفتی بسازیم که، ﻫﻢزمان گویای مفهوم «صفر» و «نیستی» باشد.
به علت این که، انسان فاقد توانایی درک «اللّٰه» است، گزارهٔ «اِلّا اللّٰه»، مهمترین بخش گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه» است که، برای انسان قابل درک است.
زیرا، «اِلّا اللّٰه» که، به مفهوم «نیستی» است، نخستین «معنیٰ اعتباری» است که، هر چند «وجود ندارد» ولی، «دارای معنیٰ» است و در اصل «معتبر ترین معنیٰ» در «عالم واقعیات» است.
ولی، «اِلّا اللّٰه» هنگامی مفهوم «نیستی» را، به خود ﻣﻰگیرد که، به جز «اللّٰه» وجودی دیگری موجود نباشد. برای همین ما در انگارهٔ یکتایش، از صفت «یکتاهستی» یرای توصیف «اللّٰه» استفاده ﻣﻰکنیم.
در اینجا توجه کنید که، «اِلّا اللّٰه» ﻫﻢزمان «پیوسته» به «اللّٰه» و «گسسته» از «اللّٰه» است.
زیرا، اعتبار «اِلّا اللّٰه» از پیوستگی به «یکتاهستی» بودن «اللّٰه» بوجود آمده اما معنی «اِلّا اللّٰه»، گویای «گسستگی» از «اللّٰه» است.
این ویژگی «اِلّا اللّٰه»، مانند خصوصیت «مجموعه تهی» در ریاضیات است که،
ﻫﻢزمان زیر مجموعهٔ دیگر مجموعه هاست. پس، پیوسته به آنهاست. در حالی که فاقد اشتراک با دیگر مجموعهﻫﺎست، پس، گسسته از آنهاست.
نتیجتاً «اِلّا اللّٰه» به مفهوم «هیچﻧﻴﺴﺘﻰ»، نخستین «چَمپاد» است .
(چَمپاد=چمَ+پاد=معنیٰ+ضد=ضدیت در معنیٰ=تناقض=پارادوکس=Paradox)
ما معتقدیم که، همهٔ «چَمپاد»های موجود در علوم ریاضی، فیزیک و ...، جملگی از «چَمپاد هیچﻧﻴﺴﺘﻰ» نشأت ﻣﻰگیرند.
فرایند اعتبار بخشی به «اِلّا اللّٰه» توانایی است که، محدود به «اللّٰه» است و هیچ موجودی در «عالم واقعیات» دارای چنین توانایی نیست. زیرا، در «عالم واقعیات» تنها توانایی«تغییر معانی» یا به گویش پارسی «دِگرِش چَمﻫﺎ» وجود دارد.
اما،
«دِگرش چَمﻫﺎ»، یعنی «آفرینش» «چَمﻫﺎی نوین» از راه «پرورش» «چَمﻫﺎی کنونی».
و
«پرورش چَمﻫﺎ» یعنی آمیزش «چَمﻫﺎی کنونی» با یکدیگر توسط سه عامل «پیوستهﮔﺎر»، «گسستهﮔﺎر» و «نادِگار».
در اینجا توجه کنید که، سه عامل «پیوستهﮔﺎر»، «گسستهﮔﺎر» و «نادِگار» به تنهایی فاقد «معنیٰ» ﻣﻰباشند.
یعنی، سه «عامل» «وَ»، «یا» و «نا» در پارسی، به تنهایی «ﺑﻰمعنیٰ» هستند و تنها در هنگام ترکیب با گزارﻩها ویا واژگان «بامعنیٰ» است که، این سه «عامل» نقش «تغییر دهندهٔ معانی» را، ایفا ﻣﻰکنند و به واسطهٔ ایشان «معانی» نوین آفریده ﻣﻰشوند.
همچنین توجه کنید که، معنی «اِلّا اللّٰه» که، به مفهوم صفت «هیچﻧﻴﺴﺘﻰ»، همواره وجود داشته زیرا که، اسم توصیف «هیچﻧﻴﺴﺘﻰ» صفتی است که، تثبیت کنندهٔ «یکتاهستی» بودن «اللّٰه» است. پس، «معنیٰ» و «اعتبار» «اِلّا اللّٰه»، همواره بوده، هست و خواهد بود.
هرچند که، «معنیٰ» و «اعتبار» «اِلّا اللّٰه» همیشه وجود داشته، اما، تعریف استدلالی «اِلّا اللّٰه» بعد از آفرینش «اِلّا» و در هنگام ظهور «عالم واقعیات» بوجود آمد تا برای «خرد» انسان، معرف پیوند میان «اللّٰه» و «اِلّا اللّٰه» باشد.
این پیوند همان «عشق عرفانی» است. پس، مفهوم «عشق عرفانی» همواره وجود داشته اما، تعریف استدلالی آن پس از تعریف «پیوستهﮔﺎر» بوجود آمده.
برای همین ما، در انگارهٔ «یکتایش»، تعریف استدلالی «اِلّا اللّٰه» را، «نیستﮔﺎر» نامیدیم.
بدین ترتیب، «هیچﻧﻴﺴﺘﻰ» توصیف «معنای-اعتباری» «اِلّا اللّٰه» در چهارچوب «عالم ابدی معنویات» است ولی، «نیستﮔﺎر» تعریف استدلالی «اِلّا اللّٰه» در چهارچوب «عالم فانی واقعیات» است.
----------
پنجمین و آخرین جزء «جبر پارسی» در گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه» مفهوم واژهٔ «اِله» است که، از «پرورش» چهار جزء پیشین بدست ﻣﻰآید. این «پرورش» گویایی نخستین «معادلهٔ کیهانی» است که در گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه» نهفته است و این «معادله» عبارت است از:
«اِله»=«لا» «اِلّا اللّٰه» که، به صورت «لا» «اِله»=«اِلّا اللّٰه» نیز نوشته ﻣﻰشود.
«اِله»، در چهارچوب در گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه»، یعنی«آن که، انسان او را، خدا ﻣﻰانگارد». پس واژهٔ «اِله» مترادف با واژهٔ «بُت» در عرفان، «معبود» در عربی، و نمادی مناسب برای نشان دادن عدد «یک» در «جبر پارسی» است که، ما در انگارهٔ «یکتایش» به آن، «آفریدِگار» ﻣﻰگوئیم.
در اینجا، توجه کنید که، در معادلهٔ بالا، «آفریدِگار» بر مبنای «نیستﮔﺎر» تعریف شده و برای همین است که، همهٔ «هستی» موجود در «عالم واقعیات» کاذب است و نوعی «بُت» یا «هستی اعتباری» است که، از اعتبار «هیچﻧﻴﺴﺘﻰ» بوجود آمده و برای همین در عرفان پارسی، «نیستی» به «آینه»ای تشبیه ﻣﻰشود که، تصویر «اللّٰه» در آن، بوجود آورندهٔ «عالم واقعیات» است.
نیستم نیست، که هستی همه در نیستی است
هیچم و هیچ که در هیچ نظر فرمایی
اما، «آفریدِگار» حقیقی، «اللّٰه» است که، از «ورای دو عالم» و از طریق «اِلّا اللّٰه»، «اعتبار دهنده» به همه چیز در «عالم واقعیات» است و برای همین، در چهارچوب «عالم واقعیات» که، محدود به هوشمندی انسان است، غبر قابل ادراک است.
بدین ترتیب، از معادلهٔ بالا که، به پارسی این گونه نوشته ﻣﻰشود،
«آفریدِگار» = «نا» «نیستﮔﺎر»،
ﻣﻰتوان دریافت که، هر چیزی در «عالم واقعیات» ﻣﻰتواند مانند یک «بُت» ذهنی، نمادی از «اللّٰه» باشد و «اِلّا اللّٰه» سرچشمهٔ همهٔ «بُت» ذهنی است.
در عرفان پارسی، «جان» انسان که، مطابق با «منیت» یا «برداشت خود، از کیستی خود» در روانشناسی است، هنگامی به کمال ﻣﻰرسد که، با «اِلّا اللّٰه» یکسان شود.
تن آدمی شریفست به «جان» آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
.....
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدّ است مقام آدمیت
در عرفان پارسی، «گسستگی» معنایی میان «اِلّا اللّٰه» و «اللّٰه» و «پیوستگی» اعتباری «اِلّا اللّٰه» به «اللّٰه» مانند «طلب» و «عشق» انسان به «معشوق» خود، «اللّٰه» است و بدین ترتیب،«اللّٰه» به تشبیه «معشوق»، تنها «آفریدِگار» حقیقی است. نتیجتاً، تنها در هنگام وقوع «هیچﻧﻴﺴﺘﻰ» در «جان» انسان است که، «منیت» او «صفر» ﻣﻰشود تا «عاشق» به «وصال» «معشوق» برسد.
بدین ترتیب واژه «اِله»، «برابر» است با، ترکیب «نادِگار» «لا» با «نیستﮔﺎر» استدلالی «اِلّا اللّٰه».
اما، علامت «برابری» در هر «معادله» به مفهوم «عدم گسستگی» میان طرفین «معادله» است.
یعنی این که، اگر طرفین معادله توسط «گسستهﮔﺎر» با یکدیگر ادغام شوند، محصول این ادغام گزارهﺍی نادرست خواهد بود.
نکتهٔ مهم در اینجا این است که، «اِله» با «اللّٰه» یکسان نیست. بلکه، «اِله» تصویر، تفسیر و نمادی از «اللّٰه» است که، برای انسان قابل درک است ولی «اللّٰه» فراتر از ادراک انسان است.
برای همین ما، برای توصیف «اللّٰه» در محدودهٔ ادراک انسان، از اسم توصیف «یکتاهستی» استفاده ﻣﻰکنیم.
----------
بدین ترتیب اجزای پنجگانهٔ «جبر پارسی» نهفته در گزارهٔ مرکب «لا اِله اِلّا اللّٰه» شناسایی شد. این اجزاء عبارتند از:
1. نماد "XOR" که، «گسستهﮔﺎر» نهفته در رابطهٔ میان «اِلّا اللّٰه» و «اللّٰه» است.
2. نماد "AND" که، «پیوستهﮔﺎر» نهیده در مفهوم واژهٔ «اِلّا» است.
3. نماد "NOT" که، «نادِگار» نهیده در مفهوم واژهٔ «لا» است.
4. نماد "0" که، «نیستﮔﺎر» نهیده در مفهوو گزارهٔ «اِلّا اللّٰه» است.
5. نماد "1" که، «آفریدِگار» نهیده در مفهوم واژهٔ «اِله» است.
اما، «جبر پارسی» زیربنای ساختار، سختﺍفزار و نرمﺍفزار های رایانهﺍی است. یعنی این که، به شرط تعریف یک سامانهٔ دو حالتی و سه عامل «گسستهﮔﺎر» «پیوستهﮔﺎر» و «نادِگار» ﻣﻰتوان یک رایانه ساخت. زیرا که:
. ﻣﻰتوان، عملکرد همهٔ سختﺍفزارهای مرتبط با هر پردازشگر کامپیوتری (Microprocessor) را، با مخلوطی از سه عامل «گسستهﮔﺎر»، «پیوستهﮔﺎر» و «نادِگار» جایگزین کرد.
. ﻣﻰتوان، دستور العملﻫﺎی هر برنامهٔ کامپیوتری (Software) را، با مخلوطی از سه عامل «گسستهﮔﺎر»، «پیوستهﮔﺎر» و «نادِگار» جایگزین کرد.
اما، نطریهٔ فیزیک دیجیتال ﻣﻰگوید که، ساختار ریاضی مرتبط با «عالم واقعیات» که در چهارچوب فیزیک کوانتم توصیف ﻣﻰشود، یکﺳﺎن (یکﺳﺎن=Isomorphic) با یک اجرای رایانهﺍی است.
یعنی «عالم واقعیات» مانند یک «برنامهٔ رایانهﺍی» در حال اجرا است.
پس، «عالم واقعیات» مجموعهﺍی از از سه عامل «گسستهﮔﺎر»، «پیوستهﮔﺎر» و «نادِگار» است که، در چهارچوب یک «برنامهٔ رایانهﺍی»، در حال اجرا است.
ما، در انگارهٔ «یکتایش»، این «برنامهٔ رایانهﺍی» را، «فرمودگار» نامیدیم و اجرا کنندهٔ آن را، «پروردگار» نامیدیم.
اما چون، تفکر انسان، به تنهایی،
· ﻣﻰتواند دو حالت «نیستﮔﺎر» و «آفریدِگار» را درک کند.
· ﻣﻰتواند سه عامل «گسستهﮔﺎر» و «پیوستهﮔﺎر» و «نادِگار» را، تعریف کند و بکار گیرد.
· ﻣﻰتواند توسط سه عامل «گسستهﮔﺎر» و «پیوستهﮔﺎر» و «نادِگار»، «برنامهﺍی رایانهﺍی» مانند «فرمودِگار» بسازد.
· ﻣﻰتواند مانند «پرودِگار» ولی با گنجایش و سرعت بسیار محدود، اجرا کنندهٔ «فرمودگار» باشد.
پس، بر طبق نظریهٔ «فیزیک دیجیتال»، تفکر انسان، دارای توانایی بوجود آوردن نمونهﺍی بسیار محدود از «عالم واقعیات» است.
پس، به شرط وجود تفکری مانند تفکر انسان ولی بسیار قدرتمندتر از آن، ﻣﻰتوان «عالم واقعیات» را، از طریق تفکر آفرید.
ما، در انگارهٔ «یکتایش»، «تفکر الهی» را «فرهوش» نامیدیم تا به مفهوم تفکری مانند تفکر انسان ولی بسیار قدرتمندتر از آن باشد.
نتیجتاً ﻣﻰتوان گفت که، به شرط وجود «فرهوش»، ﻣﻰتوان «کازموس» (کازموس=عالم واقعیات=پدیدِمان=Cosmos) را، صرفاً با استفاده از مفاهیم نهفته و نهیده در گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه» آفرید.
بدین ترتیب، بر طبق انگارهٔ «یکتایش»، وجود «فرهوش» شرط کافی برای بوجود آمدن «عالم واقعیات» است.
اما، چون شرط وجود «فرهوش» تنها شرط انگارهٔ «یکتایش» برای بوجود آمدن «عالم واقعیات» است و چون تعداد شروط تئوری «بیگ بنگ» بیشتر و پیچیدهﺗﺮ از تک-شرط انگارهٔ «یکتایش» است، نتیجتاً بر طبق «تیغ اوکام» (Occam's razor) ﻣﻰتوان گفت که:
احتمال درست بودن انگارهٔ «یکتایش» بیشتر از احتمال درست بودن تئوری «بیگ بنگ» است.
ما، با ارائهٔ این متن، به «پژوهشگاه دانشهای بنیادی»، در انتظار تصدیق یا مردود شناختن این بخش از انگارهٔ «یکتایش» خواهیم نشست.
اما، به شرط تصدیق استدلال ما،
جوابﻫﺎیی قانع کننده، به چندین پرسش ﺑﻰپاسخ، مانند چرایی «دوگانگی لَرزَک-خُردک » (Wave-Particle Duality) ذرات کوانتمی، ارائه خواهیم داد.
و بدین ترتیب نخستین میخ علمی-استدلالی، بر تابوت پوسیدهٔ «سکولاریزم غربی» کوبیده خواهد شد.
زیرا، از این پس، «دل» و «دین» و «دانش» ایرانیان تفکیک ناپذیر خواهد بود.
و این نقطهٔ آغاز نبرد استدلالی میان ایرانیان اهل «دل» و «دین» و «دانش» با غربندگان اهل «زَر» و «زور» و «زبانﺑﺎزی» است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخش دوازدهم – از «فَصل منطقی» تا «رَذل منطقی»
پرسش:
در بخش پیشین شما در بارهٔ رابطهٔ میان «دادﻩها»، «دستورﻩها» و «دادا» توضیح دادید. و گفتید که، «دادا» به مفهوم «اطلاعات» است و «اطلاعات» از راه استعمال «دستورﻩها» (دستوره=قانون) بر «دادﻩها» بوجود ﻣﻰآید، و گفتید که، «اطلاعات» یعنی «دادﻩهای حاوی معنیٰ». اما در اینجا دو سؤال مطرح ﻣﻰشود که، عبارتند از:
1. «دادﻩها» از چه ساخته شده اند؟
2. «دستورﻩها» (دستوره=قانون) از چه ساخته شدهﺍند؟
پاسخ:
پیشتر توضیح دادیم که، انگارهٔ «یکتایش» ﻣﻰگوید که، «عالم واقعیات» از «فرهوش» بوجود آمده و «فرهوش» به مفهوم «تفکر خداوند» است و در بخش پنجم «فرهوش» را اینگونه تعریف کردیم:
«فرهوش» یعنی «مجموع هوشمندی های عالم» که، به پارسی «گِردآورد هوشمندی های هستی» است.
یعنی صرفاً به شرط وجود «فرهوش» و بدون نیاز به وجود چیز دیگری، «عالم واقعیات» بوجود ﻣﻰآید.
در بخش دهم نیز، برای «شیر فهم» کردن «سکولارهای کودَن» خلاصهﺍی به انگلیسی در بارهٔ الگویی آزمایشگاهی در رابطه چگونگی آفرینش «عالم واقعیات» از «فرهوش» ارائه دادیم.
اکنون ما بر مبنای تفکر «شیعی»، «واژه سازی پارسی»، علوم «کامپیوتری و ریاضی» و اصول «علم منطق»، توضیح و تشریح آن الگوی انگلیسی را، آغاز ﻣﻰکنیم.
پاسخ کلی و خلاصه به پرسش شما این است که، «دستورﻩها» و «دادﻩها» همگی از «نام خدا» ساخته شده و «فرهوش» به مفهوم «تفکر خداوند» هم «آفریدِگار» این «نام» است و هم «پرودِگار» مفاهیم برخاسته از این «نام» است و هم «فرمودِگار» گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه» است که، این گزاره نیز از پرورش آن «نام» بوجود آمده.
یعنی خداوند دارای نامی است که، از پرورش این نام گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه» بوجود ﻣﻰآید و از گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه»، «عالم واقعیات» بوجود ﻣﻰآید.
این نام در فقه «شیعه» و اعتقادات «عرفان پارسی» به «اسم اعظم» مشهور است که، تا اکنون ناشناخته باقی مانده بود.
ولی ما معتقدیم که، خداوند راز این نام را، بر کسانی (شاید یکی از ائمه شیعیان) باز گشوده و سپس این نام توسط یکی از علمای ایرانی، آشکارانه پنهان شده. یعنی این نام، با وجود آشکاری بیش از حدّ ظاهری خود، دارای ماهیتی پنهانی است.
بدین ترتیب، این نام که، ذاتاً یک «لغت» است، سرآغاز همه چیز است و برای همین، است که، ایرانیان از قبل اسلام همه چیز را با گزارهٔ «به نام خدا» شروع ﻣﻰکردند و این آگاهی توسط پیروان «آئین مهر» در ایران نهادینه شده بود.
از سوی دیگر، در سرآغاز کتاب «یوحنا» که بخشی از عهد جدید «انجیل» است، به «اسم اعظم» اشاره شده ولی مسیحان به علت عدم آشنایی با متون میترایی، در فهم آن عاجزند. زیرا، متون میترایی توسط ارسطو از ایران دزدیده شده بود و ارسطوی دزد در درک مفاهیم عرفانی آن عاجز بود و این متون پس از چند صد سال به کانستانتین، امپراطور روم رسیده بود و وی توانست با استفاده از این متون، مذهب حکومتی «مسیحیت» را، پایه ریزی کند. اما، کنستانتین و مشاورانش از مفهوم عرفانی متون میترایی دزدیده شده ﺑﻰخبر بودند.
به هر صورت سرآغاز کتاب «یوحنا» چنین است:
در آغاز «لغت» بود، «لغت» با خدا بود، «لغت» خدا بود. (یوحنا 1:1)
پس بر طبق کتاب یوحنا همه چیز از لغتی ساخته شده که، به معنی «خدا» است. اینک سؤال ان است که این لغت چیست؟
اما قبل از آشکار کردن این لغت که گویای نام خداوند است بهتر است کمی دربارهٔ چگونگی بوجود آمدن عالم واقعیات از گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه» توضیح دهیم.
مهم ترین نکته نهفته در گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه»، وجود ساختاری پنهانی است که، از اصول «علم منطق» نشأت ﻣﻰگیرد و این ساختار پنهانی در ریاضیات نوین، گویای نوع تکامل یافتهٔ «جبر بولین کلاسیک» است.
تعریف «جبر بولین کلاسیک» به طور خلاصه این است که، با استفاده از دو «متغیر» منطقی «دُرُست» و «نادُرست» همراه با سه عامل «نقیض منطقی»، «عطف منطقی» و «فصل منطقی» ﻣﻰتوان یک ساختار ریاضیاتی را تعریف کرد که، این ساختار نه تنها زیربنای همهٔ سختﺍفزارها و علوم کامپیوتری است بلکه در چهارچوب فیزیک دیجیتال قادر به توصیف عالم واقعیات است.
اما باید توجه داشت که، تمرکز علم «منطق» بر «دُرُست» یا «نادُرست» بودن گزاره های «گویشی» (گویش=نطق) است و برای همین واژهٔ «منطق» از لغت «نطق» نشأت گرفته. بدین ترتیب «دُرُست سخن گفتن» مهمترین بازتاب علم «منطق» است.
اما، اندیشمندان غربی مدعی اند که، «ارسطوی دزد» بنیان گذار علم منطق است. بسیار خوب، اگر چنین است، باید پرسید که، چرا «ارسطوی دزد» لغت (Or) را، بعنوان «فصل منطقی» توصیف کرده؟
لغت «فصل» ترجمهٔ عربی واژهٔ انگلیسی (Disjunction) است که مفهوم آن «جدایی» یا «انفکاک» است.
اما (Or) در انگلیسی عامل «جدا کننده» نیست. زیرا هنگام ادغام دو گزاره توسط لغت (Or)، چیزی به مفهوم «جدایی» قابل شناسایی نیست.
در اینجا توجه کنید که، در ترجمهٔ پارسی، واژهٔ «یا» معادل با لغت انگلیسی (Or) قرار گرفته. ولی این ترجمهٔ «نادرست» است و ترجمهٔ درست برای لغت انگلیسی (Or)، واژهٔ پارسی «وَیا» است.
در واقع واژهٔ «یا» در پارسی معادل گزارهﺍی در انگلیسی است که به آن (Exclusive Or) می گویند.
نکتهٔ مهم در این اشتباه این است که، در انگلیسی و «احتمالاً» در «زبان لاتین» و «زبان یونانی» لغتی وجود ندارد که، به تنهایی هم معنی «یا» پارسی باشد.
پس، اگر در واقع چنین باشد و این، احتمال درست باشد آنوقت باید نتیجه گرفت که، مفهوم (Disjunction) یک مفهوم دزدی شده است و نمی تواند بخشی از تفکرات ارسطو باشد. پس، او دزد است.
برای اینکه بیشتر توضیح بدهم به مثال زیر توجه کنید.
گزارهٔ یکم: هوشنگ پزشک است «یا» هوشنگ استاد دانشگاه است.
گزارهٔ دوم: هوشنگ پزشک است «وَیا» هوشنگ استاد دانشگاه است.
در گزارهٔ یکم مثال بالا، هوشنگ می تواند «پزشک» باشد یا «استاد دانشگاه» باشد ولی نه هر دو
اما در گزارهٔ دوم هوشنگ می تواند «پزشک» باشد، یا «استاد دانشگاه» باشد یا «هم پزشک و هم استاد دانشگاه» باشد.
نتیجتاً «یا» در پارسی به درستی «فصل منطقی» است. زیرا در گزارهٔ یکم بالا، واژهٔ «یا» «عامل جدایی» «پزشک بودن» از «استاد دانشگاه» بودنِ هوشنگ است.
اما در گزارهٔ دوم «وَیا» عامل چنین «جدایی» نیست. پس، واژهٔ «وَیا» نمیتواند «فصل منطقی» محسوب شود.
و دقیقاً لغت انگلیسی (Or) مانند واژهٔ پارسی«وَیا» عمل ﻣﻰکند. پس چرا به عنوان (Disjunction) توصیف شده؟
متأسفانه، امروزه در ایران نیز، «فصل منطقی» به مفهوم غربی آن مورد استفاده قرار ﻣﻰگیرد و واژهٔ «یا» به مفهوم «وَیا» تعبیر ﻣﻰشود.
در صورتی که، درست این است که، «یا» نقش «یای انحصاری» را، ایفا ﻣﻰکند و در علم منطق امروزی «یای انحصاریی» به عنوان «فصل منطقی انحصاری» نامیده شده که ترجمهٔ گزارهٔ انگلیسی (Exclusive Or) است.
برای همین ما در انگارهٔ یکتایش تلاش کردیم تا با واژه سازی نوین اقدام به تصیح این اشتباه کنیم. نتیجتاً واژگان زیرین را ساختیم که، با مروری بر «نمودار وِن» (Venn diagram) درستی واژگان انگارهٔ «یکتایش» نمایان شود.
· «همبستهﮔﺎر» = «وَیا» = «فصل منطقی» امروزی (استفاده از عنوان «فصل منطقی» نادرست است)
· «پیوستهﮔﺎر» = «وَ» = «عطف منطقی»
· «گسستهﮔﺎر» = «یا» = «یای انحصاری» امروزی (استفاده از عنوان «فصل منطقی» گزینهٔ بهتری است)
· «تادِﮔﺎر» = «نا» = «نقیض منطقی»
در نمودارهای بالا به سادگی دیده ﻣﻰشود که، «وَیا» از ادغام «وَ» با «یا» ساخته شده و «نمودار وِن» مربوط به واژگان «همبستهﮔﺎر»، «پیوستهﮔﺎر» و «گسستهﮔﺎر» به سادگی نمایانگر این ادغام است.
این نادرستی در توصیف «فصل منطقی»، دلیل متداول شدن «جبر بولین کلاسیک» است. زیرا، در «جبر بولین» کلاسیک، (Or) به مفهوم نادرست «فصل منطقی» مورد استفاده قرار گرفته.
اما، با استفاده از «گسستهﮔﺎر» (Exclusive Or) به جای «همبستهﮔﺎر» (Or) ﻣﻰتوان نوع کامل تری از «جبر بولین» را، تعریف کرد که، این نوع «جبر بولین» دارای قابلیت تولید «گروﻩهای آبلی» (Abelian Group) در ریاضیات نوین است و این قابلیت برای توصیف فیزیک دیجیتال ضروری است.
ما، این نوع «جبر بولین» را، «جبر پارسی» نامیدیم. زیرا که، زبان پارسی گویا ترین زبان منطقی است و کامل ترین «جبر بولین» از «منطق» مرتبط با گویش پارسی نشأت ﻣﻰگیرد.
اهمیت «جبر پارسی» در مقابله با «جبر بولین کلاسیک»، در این است که، از گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه» ﻣﻰتوان «جبر پارسی» را، استخراج کرد و ﻣﻰتوان «عالم واقعیات» را، بر مبنای آن پایه ریزی کرد.
ولی به علت عدم وجود «همبستهﮔﺎر» (Or) در گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه»، استخراج «جبر بولین کلاسیک» از این گزاره ناشدنی است و نمی توان «عالم واقعیات» را، بر مبنای «جبر بولین کلاسیک» پایه ریزی کرد.
پرسش:
در گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه»، اجزای «جبر پارسی» کدامند؟
پاسخ:
اجازه بدهید تا پاسخ جامع این پرسش را در بخش بعدی توضیح دهیم.
ولی دوستان کنجکاو ﻣﻰتوانند با استفاده از (Windows Calculator) و تغییر حالت آن به (Programmer Mode) و روجوع به تصویر زیرین، خود را با اجزای «جبر پارسی» نهفته در گزارهٔ «لا اِله اِلّا اللّٰه»، آشنا سازند.
ادامه دارد...
مرجع ها:
تعریف انگلیسی «جبر بولین کلاسیک»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخش یازدهم – از «داده» تا «دادا»، از «قانون» تا «معنیٰ»
پرسش:
آیا ﻣﻰتوانید، تشبیهات کامپیوتری را، به فارسی توضیح دهید؟
پاسخ:
در رابطه با تشبیهات کامپیوتری، نخست باید با تعریف «دادﻩها» شروع کرد.
«دادﻩهای» کامپیوتری، زنجیرﻩﻫﺎی دوگانهٔ متشکل از «صفر» و «یک» های «نمادین» است که، این دو «نماد» در چهارچوب مدارهای الکتریکی، برای نشان دادن «بالا بودن» یا «پائین بودن» میزان بار الکتریکی استفاده ﻣﻰشوند.
این زنجیرﻩهای دوگانه به تنهایی فاقد معنی است. ولی به شرط «استعمال قانون» مناسب در چینش و یا تفسیر این زنجیرﻩها، ﻣﻰتوان «دادﻩهای ﺑﻰمعنی» را به «دادا» تبدیل کرد.
پیشتر توضیح دادیم که، «دادا» یعنی «اطلاعات» و «اطلاعات» در چهارچوب علوم کامپیوتری یعنی «دادﻩهای حاوی معنیٰ».
بدین ترتیب، در علوم کامپیوتری، «دادﻩپردازی» یعنی تبدیل «دادﻩهای ﺑﻰمعنی» به «دادا».
برای مثال به زنجیرهٔ زیرین که، متشکل از بیست و چهار (24) «صفر» و «یک» است توجه کنید.
010101010110101100101111 = 55 6B 2F (HEX)
نماد این زنجیرهٔ «دوگانی» در چهارچوب «شُمارﻩمان شانزدﻩگانی»، برابر است با (556B2F).
· ما در انگارهٔ «یکتایش»، به دستگاه عدد پایهٔ شانزده (16)، «شُمارﻩمان شانزدﻩگانی» ﻣﻰگوئیم.
· تعریف انگلیسی «شُمارﻩمان شانزدﻩگانی»
با مراجعه به نشانی های زیرین و استفاده از نماد «شمارﻩمان شانزدﻩگانی» زنجیرهٔ دوگانی بالا، ﻣﻰبینید که:
· اگر، زنجیره بالا را، در چهارچوب «استعمال قانون» (X11 color names) به صورت رنگ تفسیر کنیم، آنگاه به معنی «رنگ زیتونی» است.
· ولی اگر، زنجیرهٔ بالا را، در چهارچوب «استعمال قانون» استاندارد اَسکی (ASCII) تفسیر کنیم آنگاه به معنی سه نشانهٔ (UK/) است.
· و...
پس، به شرط استعمال قانون مناسب، یک زنجیرهٔ «دوگانی»، کامپیوتری ﻣﻰتواند به عنوان رنگ «زیتونی»، عدد «5,597,999»، سه نشانهٔ «UK/» ویا معانی دیگر که، بر مبنای قوانین مختلف بوجود ﻣﻰآیند، تفسیر شود.
نتیجتاً، ﻣﻰتوان به تعداد قوانین تعریف شده، معانی مختلف از یک زنجیرهٔ «دوگانی» استخراج کرد.
پس ﻣﻰتوان گفت که، در علوم کامپیوتری، استعمال «قانون» باعث «معنٰی» بخشیدن ویا تغییر «معنی» آهیخته از «دادﻩها» است.
اما، پس از استعمال «قانون» بر «دادﻩها» و تبدیل «دادﻩهای ﺑﻰمعنیٰ» به « اطلاعات » (اطلاعات=دادﻩهای بامعنیٰ=دادا) دوباره با استفاده از استعمال «قوانین» دیگر، ﻣﻰتوان «اطلاعات» را پردازش داد و باعث بوجود آمدن «تغییر» شد.
برای مثال، زنجیرﻩهای دوگانی «دادﻩها» ﻣﻰتوانند گویای «موقعیت کنونی دشمن» در یک بازی کامپیوتری باشند.
در نتیجه با «دادﻩپردازی» کامپیوتری در راستای استعمال قانون «مختصات زمانی و مکانی دشمن»، «صفر» و «یک»های «ﺑﻰمعنیٰ» کامپیوتری تبدیل به «اطلاعات» ﻣﻰشوند که اکنون «حاوی معنیٰ» است و «معنیٰ» آن «موقعیت کنونی دشمن» است.
اما، هرگونه تغییر در «دادﻩها» مربوط به « مختصات زمانی و مکانی دشمن »، باعث جابجایی «موقعیت کنونی دشمن» است که، این جابجایی به مفهوم «حرکت دشمن» است.
ولی، برای بوجود آوردن «حرکت دشمن» ما نیازمند به توصیف قانون «حرکت» هستیم.
زیرا، در یک بازی کامپیوتری، «حرکت» از «نقطهٔ مبدأ» به «نقطهٔ مقصد» باید شامل نقاط میان «مبدأ» و «مقصد» باشد.
پس، با استعمال قانون «حرکت» بر یک سلسله «اطلاعات»، مرتبط با «مختصات زمانی و مکانی دشمن»، ﻣﻰتوان باعث «تغییر» معنیٰ «دادﻩها» از «موقعیت کنونی دشمن» به «حرکت دشمن» شد.
نتیجتاً، در چهارچوب علوم شناختی، هر گونه «تغییر» در اطلاعات که، توسط «شاهد»ی قابل شناسایی باشد، «پردازش اطلاعات» نام دارد.
ما، در انگارهٔ «یکتایش» به جای گزارهٔ «پردازش اطلاعات»، از گزارهٔ «داداپروری» استفاده ﻣﻰکنیم.
· تعریف انگلیسی «داداپروری»
در نتیجه، با اشاره به مثال بالا ﻣﻰتوان گفت که،
· استخراج «اطلاعات» مرتبط با «موقعیت دشمن» از «دادﻩهای ﺑﻰمعنیٰ»، نمونهﺍی در راستای «دادﻩپردازی» است.
ولی
· استخراج «تغییر» مرتبط با «حرکت دشمن» از «دادﻩهای حاوی معنیٰ»، نمونهﺍی از «داداپروری» است.
بدین ترتیب،
«دادﻩپردازی» نوعی «رمزگشایی دادﻩها» برای «آفرینش معانی» از راه استعمال «قوانین» مرتبط با «رمزگشایی دادﻩها» است.
ولی،
«داداپروری» نوعی «ﻫﻢسنجی دادا»گان برای «دِگرش معانی» از راه «قوانین» مرتبط با «ﻫﻢسنجی دادا»گان است.
نتیجتا،ً چه در چهارچوب «دادﻩپردازی» و چه در چهارجوب«داداپروری» ﻣﻰتوان گفت که،
«قانون» علت بوجود آمدن «معنیٰ» است و «معنیٰ» معلول وجود «قانون» است.
این رابطهٔ علت و معلول که، میان «قانون» و «معنیٰ» برقرار است، نه تنها مصداق کامپیوتری دارد، بلکه بر ادراک انسان مانند اندیشیدن، دیدن، شنیدن، نوشتن، خواندن، شاد بودن، ترسیدن و .... نیز صدق ﻣﻰکند.
بعنوان نمونه، انسان «اطلاعات» مربوط به «امواج صوتی» را، به عنوان «صدا» معنیٰ ﻣﻰکند،
ولی خفاش در چهارچوب «پژواک یابی»، «اطلاعات» مربوط به «امواج صوتی» را به عنوان تصویر «معنیٰ» ﻣﻰکند.
زیرا که، «قانون معنیٰ کردن امواج صوتی» که، در انسان نهادینه شده، متفاوت از «قانون معنیٰ کردن امواج صوتی» است که، در خفاش نهادینه شده.
اما فرا تر از آن، این رابطهٔ علت و معلول که، میان «قانون» و «معنیٰ» برقرار است، بر تمامی «عالم واقعیات» نیز صدق ﻣﻰکند و تصدیق آن در چهارچوب «فیزیک دیجیتال»، «فیزیک کوانتوم»، «بنیان پدیدﻩواری» و تئوری «بیگ بنگ» پذیرفته شده است.
در اینجا ما با استفاده از واژهٔ پارسی «آوید» که معنی آن، در زبان اوستایی اینهاست،
· دانستن، فهمیدن، درک کردن، اطلاع ـ آگاهی یافتن، باخبر شدن
· هدیهٔ خدا
· آشکار ـ معلوم ـ روشن ـ تفسیر کردن. توضیح دادن
مصدری نوین «آویدن» را، ﻣﻰسازیم تا بتوانیم از مصدر «آویدن»، به مفهوم زیر استفاده کنیم.
آودیدن = استخراج «معانی» از راه استعمال «قانون» در فرایندهای «دادﻩپردازی» ویا «پردازش اطلاعات».
یا به گویش پارسی:
آویدن = آهیختن «چَمﻫﺎ» از راه به کاربردن «دستورﻩها» در فرایندهای «دادﻩپردازی» و یا «داداپروری».
بدین ترتیب، ﻣﻰتوان «معانی» را، برمبنای منشأ «دادﻩها»، به دو گروه تقسیم ﻣﻰشوند.
این دو گروه «پدیده» و «مَنیده» (اسم مفعول از مَنیدن، مَنیدن=مَنیت آفریدن) نام دارند.
· «پدیده» آویدﻩای است که، از «دادﻩها»ی برونی-همگانی ، آهیخته ﻣﻰشود.
مانند، دیدن اجسام، شنیدن صدا، بوئیدن عطر گل،...
· «مَنیده» آویدﻩای است که، از «دادﻩها»ی درونی-خودمانی، آهیخته ﻣﻰشود.
مانند ترس، دَرد، رنج، شادی، اندوه، خشم، غرور، خوشﺑﻴﻨﻰ، بدبینی، ...
نتیجتاً، انسان از دو راه متفاوت ﻣﻰتواند تغییر دهندهٔ عالم واقعیات باشد، راه نخست، تغییر «پدیدهﻫﺎ» توسط استعمال «قوانین فیزیکی» است و راه دوم تغییر «مَنیدهﻫﺎ» از راه استعمال «قوانین عرفانی» است.
ما، در انگارهٔ «یکتایش» به رابطهﺍی که، میان استعمال «قانون» و «معنیٰ» برقرار است، «شُدمان آویده» ﻣﻰگوئیم.
در اینجا «شُدمان» یعنی «علّیّت» و«شُدمان آویده»، گویای رابطهﺍی است که، میان «علّتی» به نام «دستوره» (دستوره=قانون) و «معلولی» به نام «دادا» (دادا=اطلاعات) برقرار است.
ما، در انگارهٔ «یکتایش»، به جای «علّیّت» از واژهٔ «شُدِمان» استفاده ﻣﻰکنیم.
· تعریف پارسی «شُدِمان» (علّیّت):
· تعریف انگلیسی «شُدِمان»
· و بجای «علت» از واژهٔ «شُدآغاز» استفاده ﻣﻰکنیم
· و به جای «معلول» از واژهٔ «شُدانجام» استفاده ﻣﻰکنیم.
نتیجتاً،
· «شُدآغاز» هر انجامی بیانﮔﺮ «چرا شد؟» آن انجام است.
· «شُدانجام» هر آغازی گویای «چی شد؟» آن آغاز است.
«شُدمان آویده» که، گویای رابطهٔ، میان «دادﻩها»، «دادا» و «دستورﻩها» است، در عرفان پارسی و آئین میترایی دارای اهمیت بسیاری است.
در ادبیات پارسی، گزارﻩهای «نور چشم»، «نور دل» و «نور خداد» تشبیهاتی عرفانی برای وصف «دادﻩها»، «دادا» و «دستورﻩها» در رابطه با «شُدمان آویده» است.
نامهای پارسی، «خورشید»، «چَمشید» و «فرشید» ریشهٔ پارسی گزارﻩهای «نور چشم»، «نور دِل» و «نور خداد» است. ولی، به خاطر ناتوانی عرب زبانﻫﺎ در تلفظ حرف «چ»، در محاورهٔ متداول امروزی «چَمشید» به «جَمشید» تبدیل شده.
در زبان پارسی، واژهٔ «خور» به معنی «شمس»، واژهٔ «شید» به معنی «نور» و واژهٔ «چَم» به مفهوم «معنیٰ» است.
پس، «خورشید» یعنی «نور شمس» و «چَمشید» یعنی «نور معنیٰ».
از سویی دیگر بر طبق «فرهنگ معین» واژهٔ «فرّ» یا «پَر» یعنی: فروغی ایزدی که بر دل هر کس بتابد اورا بر دیگران برتری ﻣﻰدهد. نتیجتاً «فرّ» یعنی شناختن «قانون الهی».
پس، «فرشید» یعنی «نور قانون الهی».
در اینجا،
توجه شما را، به مفهوم واژهٔ «فرّ» یا «پَر» در رابطه با واژگان «آفریدِگار»، «پروردِگار» و «فرمودِگار» جلب ﻣﻰکنم.
(برای توضیح بیشتر، به بخش نهم (9) انگارهٔ «یکتایش» روجوع کنید)
آئین «مهر» خاستگاه مفاهیم مربوط به این واژگان است.
در آئین میترا، واژهٔ «مهر» دارای سه معنی است.
· «مهر» به معنی «خورشید» نماد «دادهﻫﺎ» و خاستگاه توانایی «آفرینش» بود که، در عرفان پارسی به «نور چشم» معروف است.
زیرا، برای انسانها، «خورشید» به معنی «نور شمس» منشأ تولید «فوتون» است که، ما به آن «شیدک» ﻣﻰگوئیم. و «شیدک» یکی از ذرات بنیادین است که، مانند «دادﻩها»ی کامپیوتری، توسط «صفر» و «یک» نمادین قابل توصیف است و در چهارچوب «شناخت» انساتها، روشنایی برخاسته از «خورشید» مهمترین فاکتور شناخت «پدیدﻩها»ست.
پس، بر طبق مفاهیم عرفانی-میترایی «خورشید» خاستگاه «آفرینش» «معنیٰ» از «دادﻩها»ی برونی است.
· «مهر» به معنی «دِﻝبستگی» یا «دوست داشتن» نماد سنجش «دادا» و خاستگاه توانایی «پرورش» بود که، در عرفان پارسی به «نور دل» معروف است.
زیرا، در عرفان پارسی، «دل» انجمنﮔﺎه «پروش معانی» است و به مفهوم «ضمیر ناخودآگاه» در علوم روانشناسی است.
و «پرورش معانی» همان «پردازش اطلاعات» است که در انگارهٔ «یکتایش» به آن «داداپروری» ﻣﻰگوئیم.
پس، بر طبق مفاهیم عرفانی-میترایی، «دِﻝبستگی» به خداوند، مهمترین فاکتور درک «مَنیدﻩها»ست.
· «مهر» به معنی «پیمان» نماد «دستورهﻫﺎ» و خاستگاه توانایی «فرمایش» بود.
زیرا، در میترائیزم «مهر» به معنی «پیمان»، همان «قانون الهی» بود که، مانند عهدی ابدی و ناشکستنی توسط «میترا» بر همه چیز حکم فرما بود. اما هر «پیمانی» متشکل از یک سلسله «فرمایش» در چهارچوب «قوانین» یا «دستوره»ها است،نتیجتاً، «میترا» نماد اجرای «فرمایش» الهی بود و «دِگرش» هر چیزی تابع «دستورﻩ»های نهفته در این «فرمایش» بود.
پس، بر طبق مفاهیم عرفانی-میترایی «پیمان» با خداوند مهمترین فاکتور درک «دستوره»هاست.
این «قانون الهی» در آئین زرتشت، «اَشا» نام داشت ولی در عرفان پارسی، به آن «قضا و قدر» ﻣﻰگویند که، بوجود آورندهٔ «جبر» الهی است.
اما، در چهارچوب «جبر الهی» عرفانی، کامیابی در هر زمینهﺍی به شرط سالک بودن کامجو، امکان پذیر است.
نتیجتاً، «سالک» کسی است که، با «قوانین الهی» آشناست و ریشهٔ مفهومی واژهٔ سالک از گزارهٔ «پیر فرزانه» در «آئین مهر» اقتباس شده که در آئین زرنشت به «پیر مُغان» و در فقه شیعه به «ولایت فقیه» تبدیل شده.
به می سجاده رنگین کُن گرت «پیر مغان» گوید
که «سالک» بیخبر نَبوَد، ز راه و رسم منزلها
ما، در چهارچوب انگارهٔ «یکتایش»، تلاش ﻣﻰکنیم که، در راستای دِگرش «آئین مهر»، پرورش «مفاهیم عرفانی» و آفرینش شاخهٔ علمی-استدلالی «فقه شیعهٔ»، چگونگی و چیستی رابطهٔ «هوشمندی هومن» با «دادﻩها»، «دادا» و «دستورﻩها» را، توصیف کنیم تا بر پایهٔ این توصیف الگوی سیاسی «همآسالاری» و الگوی اقتصادی «همآورزی» را افراشته کنیم.
(همآ = همهٔ مردم آزاده)
نتیجتاً، دشواری این توصیف همراه با ﺑﻰنظیر بودن مباحث، علت اصلی استعمال واژگان نامأنوس در رابطه با انگارهٔ «یکتایش» است.
اما مولوی، در یکی از زیباترین و رساترین اشعار خود، رابطهٔ میان «دادﻩها» (دادﻩها=نور چشم)، «دادا» (دادا=نور دل) و «دستورﻩها» (دستوره=نور خدا) را، این گونه توصیف ﻣﻰکند:
نورِ «نورِ چشم»، خود، «نورِ دل» است
«نورِ چشم» از «نورِ دل»ها حاصل است
باز، نورِ «نورِ دل»، «نورِ خدا»ست
کاو ز نورِ عقل و حس پاک و جداست
شب نَـبُد نور و ندیدی رنگها
پس، به ضدّ نور پیدا شٌد ترا
دیدن نور است، آنگه دیدِ رنگ
وین به ضدِّ نور دانی ﺑﻰدرنگ
رنج و غم را، حق پی آن آفرید
تا بدین ضدّ خوشدلی آید پدید
پس، نهانیﻫﺎ به ضدّ پیدا شود
چونک حقّ را، نیست ضدّ، پنهان بود
که نَظر پُر نور بُود آنگه به رنگ
ضدّ به ضدّ پیدا بُود چون روم و زنگ
پس، به ضّدِ نور، دانستی تو نور
ضدّ، ضدّ را، ﻣﻰنماید در صدور
نور حق را، نیست ضدّی در وجود
تا به ضدّ، او را توان پیدا نمـود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخش دهم
کدام اُلگو درست است؟ از «رئالیزم» تا «سکولاریزم» یا از «قدیم و مُحدَث» تا «تِهﺍیزم»؟
پرسش:
شما گفتید که، ویژگی های هفتﮔﺎنهٔ انسان، در چهارچوب «علوم روانشناسی» قابل تعریف اند و در چهارچوب «علوم کامپیوتری» قابل تشبیهﺍند. آیا تشبیه «هوشمندی انسان» به یک کامپیوتر، تشبیه درستی است؟
پاسخ:
خیر! این تشبیه نادرست است. زیرا که، «هوشمندی هومن» مرجع تقلیدی برای طراحی «الگویﻫﺎی کامپیوتری» است، نتیجیتاً تشبیه «مرجع تقلید» به «مقلد» غیرمنطقی است.
اما توجه کنید که، در انگارهٔ «یکتایش»، ما فقط به منظور قانع کردن حامیان سکولاریزم غربی، از تشبیه کامپیوتری و الگوهای آزمایشگاهی استفاده ﻣﻰکنیم. زیرا ایشان معتقد به:
رئالیزم (رئالیزم = رویدادﮔﺮایی = واقعﮔﺮایی = وجود جهان، مستقل از فهم «شاهد» است = Realism)،
و
فیزیکالیزم (فیزکالیزم = پدیدﻩگرایی = هیچ چیزی به جز پدیدﻩهای فیزیکی وجود ندارد = Physicalism) هستند
که، نتیجهٔ سیاسی این دو تفکر،
مقدم چون پدر تالی چو مادر نتیجه هست فرزند، ای برادر
بر طبق تعریف، سکولاریزم، معتقد به جدایی تشکلات دینی و شخصیت های دینی از تشکلات حکومتی و شخصیت های حکومتی است.
ولی این جدایی، نظمی پنهانی است که، برای اجرای نوعی «نظارت استصوابی» بوجود آمده تا منجر به حذف تشکلات و شخصیت های مرتبط با اندیشهٔ خداباوری (تِهﺍیزم=Theism) از حوزهٔ قدرت شود.
اما، حذف خداباوری از صحنهٔ سیاسی به مفهوم حذف «دئنا» (دئنا=وجدان) برخاسته از تَهﺍیزم در هنگام سیاست گذاری است که، به مرور باعث بروز ﺑﻰوجدانی اجتماعی است.
کشتار فزایندهٔ شهروندان بی گناه دیگر کشورها توسط نیروهای نظامی و اطلاعاتی امریکا نمونهﺍی از این ﺑﻰوجدانی است که، باعث شهرت حکام این کشور به عنوان «جنایتکارترین، یاغیﺗﺮین، درغگوترین و بیﺍعتبارترین حکام قرن بیست و یکم» شده و این اشتهار نتیجهٔ مستقیم عدم دخالت اشخاص و تشکلات خداباور در سیاست خارجی این کشور است.
متأسفانه، این ﺑﻰوجدانی اجتماعی، مانند یک ویروس اخلاقی، در حال تکثیر در میان غربندگان ایرانی است.
نتیجتاً، برای پیشگیری از تکثیر آن، نیازمند به تفکری هستیم که، مانند یک بُت شکن، نیست کنندهٔ بُتﻫﺎی ذهنی ساخته شده توسط غربیان باشد.
بدین تشریح، ﻣﻰتوان گفت که،
رسالت انگارهٔ «یکتایش»، نجات غربندگان ایرانی از راه شکستن «بُتﻫﺎی ذهنی ساخت غرب»، ایشان است.
در این مسیر، نخست باید متذکر شد که، تنها تفاوت احزاب و سردمداران معتقد به سکولاریزم با تشکلات و پیشوایان مرتبط به تِهﺍیزم در چیستی «بُت» مورد پرستش ایشان است.
زیرا، «بُت» مورد پرستش سکولارها، ساختاری است ذهنی که، از ادغام تخیلی به نام «قدرت» و تجسمی به نام «ثروت» در راستای تعاملی به نام «منافع ملی» در هوشمندی ایشان مفهوم پیدا کرده.
و جالب این است که، سکولارهای کُودَن متوجه نیستند که، برداشت هایی مانند «قدرت»، «ثروت» و «منافع ملی»، معانی و مفاهیمی غیر«فیزیکال» ﻣﻰباشند که، وابسته به «شاهد»اند و ذاتاً نافی «رئالیزم» و «فیزیکالیزم»اند.
اما خوشبختانه، برای ایرانیان، مفاهیم عرفانی گویاترین توضیح دهندهٔ «هوشمندی هومن» و رابطهٔ آن با «فرهوش» است.
زیرا، ادبیات و زبان پارسی، دارای جذابیتی ذاتی است که، نه تنها ما را، ناخودآگاهانه، به سوی مکتب فلسفی به نام «روشنﮔﺮایی» سوق ﻣﻰدهد بلکه، حاوی مفاهیم و تشبیهات گستردهﺍی برای توصیف رابطهٔ میان انسان و خداوند است.
«آئین مهر»، خاستگاه مکتب «روشنﮔﺮایی» است که، بعد از ظهور اسلام، در راستای تفکرات عرفانی، فلسفهٔ اشراق، و تدینات شیعی، توسط استادانی مانند «شهاب الدین سهروردی» (Suhrawardi) و «شیخ محمود شبستری» (Shabistari) تکامل یافت و انگاره «یکتایش» ادامهٔ سیر تکاملی این مکتب و گسترش آن در زمیتهٔ ریاضیات، فیزیک، علوم کامپیوتری، علوم سیاسی و علوم اقتصادی است.
در اینجا توجه داشته باشید که، متون مربوط به فلسفهٔ «روشن گرایی» میترایی در هنگام حملهٔ اسکندر به ایران، توسط «ارسطوی دُزد» ربوده شد و به یونان برده شد و نتیجهٔ آن سرقت، انتساب فلسفهٔ ایلومینشنیزم (Illuminationism) به فیلسوفان یونانی و اساتید ارسطوست، ولی با مروری بر مفاهیم «آئین مهر» به آسانی ﻣﻰتوان دریافت که، ایلومینشنیزم غربی، دستاورد سرقت متون میترایی است و عدم توانایی غرب در پرورش و تکامل تفکر «روشنﮔﺮایی» اثبات این انتساب کاذب است.
پرسش:
بسیار خوب!، برگردیم به علوم کامپیوتری.
پس، بر پایهٔ انگارهٔ یکتایش، ویژگیﻫﺎی هوشمندی انسان و رابطهﺍش با خداوند قابل تشبیه به عملکرد کامپیوترها است.
لطفاً کمی بیشتر توضیح دهید!
پاسخ:
اجازه بدید با تعاریف انگلیسی تشبیهات آغاز کنم و سپس با واژﻩسازی پارسی بیشتر توضیح خواهم داد. اما، برای اشخاصی که، دارای تخصص کامپیوتری هستند، تشبیهات زیر به سادگی قابل فهم است.
فرهوش
گردآورد همهٔ هوشمندیﻫﺎی
هستی است که، آفریننده، پرورنده و فرمایندهٔ همهٔ دادﻩﻫﺎ، دادها و چَمﻫﺎست.
The Supreme Consciousness
The
superset of all existing consciousness capable of creating, processing and
managing all data, instructions and meanings.
آفریدِگار
درینهﺍی از فرهوش است که،
ﻣﻰتواند مانند یک «کاربر» برناﻣﻪنویس رفتار ﻣﻰکند.
The
Creator
A
subset of the Supreme Consciousness behaving like a software developer.
پروردِگار
درینهﺍی از فرهوش است که، ﻣﻰتواند مانند
سختﺍفزار یک رایانه رفتار ﻣﻰکند.
The
Omnipotence
A
subset of the Supreme Consciousness behaving like computer hardware
دادار = داتار
درینهﺍی از فرهوش است که، ﻣﻰتواند مانند یک دادﻩزار
فرماپرداز رفتار ﻣﻰکند.
The
Omnipresence
A
subset of the Supreme Consciousness behaving like a database server.
فرمودِگار
درینهﺍی از فرهوش است که،
ﻣﻰتواند مانند نرمﺍفزار رفتار ﻣﻰکند.
The
Omniscience
A
subset of the Supreme Consciousness behaving like computer software.
اَشا
«اِله» = لا «الّا اِلّٰله»
ترازوارﻩای بنیادین است
که، بر پدیدِمان فرمانرواست.
The Devine Law
The
fundamental equation governing Reality
هوشمندی
هومن
درینهﺍی از فرهوش است که،
مانند میهمانهٔ آن رفتار ﻣﻰکند.
Consciousness
A
subset of Supreme Consciousness behaving like its Guest Machine.
پدیدِمان (پدیدمان = عالم واقعیات)
گردآورد آویدهای
(آوید=تفسیر) آهیخته از بروﻥداد همهٔ آفریدگان هوشمند
The
Reality
The
collective interpretation of outputs of every Consciousness
شناخت
= شاهد عرفانی
درینهﺍی از آفریدگار است
که، به هوشمندی هومن بخشیده شده.
Cognition
A
subset of the Creator allocated to Human Consciousness.
دل
درینهﺍی از هوشمندی هومن
است که، فرماﻥناپذیر است.
Auto-Conscious
The
autonomous subset of Human Consciousness.
شراب
هوشﺍنگیزی است که،
بازتابش مانند
یاری یک «برناﻣﻪنویس»
افزارده به «پاسﺍفزار-پالایشﺍفزار» و «دورفرما-دورپرداز» باشد.
Meditation
Any awareness enhancing process producing a
capability similar to the assistance of a software developer equipped with an
anti-virus/anti-malware and a remote processing software.
فرّ
= شمع عرفانی
درینهﺍی از دادار است که،
به هوشمندی هومن بخشیده ﻣﻰشود و مانند کارافزار گرفتانده رفتار ﻣﻰکند.
Intuition
A
subset the Omniscience behaving like a downloaded App.
پیشتر ما، در چهارچوب فیزیک کوانتوم، نشان
دادیم که، وجود «شاهد»، شرط لازم برای بوجود آمدن عالم واقعیات است.
در بخشﻫﺎی بعدی ما، در چهارجوب تشبیهات
کامپیوتری بالا، نشان خواهیم داد که، «فرهوش» شرط کافی برای بوجود آمدن عالم واقعیات است.
و چون «شاهد» بوجودآورندهٔ «شناخت» است و «شناخت» زیرمجموعهﺍی از
«آفریدِگار» است و «آفریدِگار» زیر مجموعهﺍی از «فرهوش» است،
پس، ﻣﻰتوان نتیجه گرفت که، در چهارچوب
نتایج آزمایشگاهی، «فرهوش» شرط لازم و کافی برای بوجود آمدن عالم واقعیات است.
و چون، در عرفان پارسی واژهٔ «مُحدَث» به مفهوم احداث شده است و این واژه مترادف با گزارهٔ «عالم واقعیات» است،
پس، ﻣﻰتوان نتیجه گرفت که، نظریه «شیخ محمود شبستری» که، در شعر زیرین مطرح شده،
درست است.
قدیم و مـُحدَث، از هم چون جدا شد؟
که این عالم شد آن دیگر خدا شد؟
قدیم و مُـحدَث از هم خود جدا نیست
که از هستی است، باقی دائماً نیست
عدم موجود گردد این محال است
وجـود از روی هستی لایـزال است
همه آن است و این مانند عنقاست
جز از حق جمله اسم بیمسماست
نه آن این گردد و نه این شود آن
همه اِشکال گردد بر تو آسان
جهان خود جمله امر اعتباری است
چون آن نقطه که اندر دور، ساری است
برو یک نقطۀ آتش بگردان
که بینی دایره از سرعت آن
یکی گر در شمار آید به ناچار
نگردد واحد از اعداد بسیار
حدیث «ما سوی اللّٰه» را رها کن
به عقل خویش، این را زان، جدا کن
چه شک داری در آن کین چون خیال است
که با وحدت، دویی عین محال است
عدم، مانند هستی بود یکتا
همه کثرت، ز نسبت گشت پیدا
ظهور اختلاف و کثرت شان
شده پیدا، ز بوقلمون امکان
وجود هر یکی، چون بود واحد
به وحدانییت حق، گشت شاهد
ادامه دارد
بخش نهم – از «خالقی که، هوشمنده» تا «انسانﻫﺎی غربنده»
پرسش:
پس، شما ﻣﻰگوئید «شاهد» یکی از ویژگی های انسان است که، باعث بوجود آمدن ذرات می شود. اگر چنین است، آیا علوم مربوط به ویژگی های انسان، ادعای شما را تصدیق ﻣﻰکند؟
پاسخ:
دقیقاً همین طور است.
«علوم» مربوط به ویژگیﻫﺎی انسان، اجزای انگارهٔ «یکتایش» را، پذیرفته ولی به خاطر کُودَنی نهادینه شده در ذات مکتب سکولاریزم غربی، توانایی جمع بندی این جزئیات را ندارد.
برای همین، ما مجبوریم که، اجزای انگارهٔ «یکتایش» را بر مبنای «علوم» پذیرفته شدهٔ غربی توضیح دهیم تا به اثبات کُودَنی نهادینه شده در ذات مکتب سکولاریزم غربی برسیم. زیرا که، سرچشمهٔ این کُودنی ذاتی، اصرار ایشان بر نفی وجود خداوند است.
بدین ترتیب ما به جزئیات پیشین بر ﻣﻰگردیم.
بر طبق گفته های پیشین، ما در چهارچوب «خُردک شناسی» نشان دادیم که «شاهد» باعث به وجود آمدن «عالم واقعیات» است.
ولی مفهوم «شاهد» در انگارهٔ «یکتایش» این است که، «شاهد» حالت تجلی «آفریدگار» در انسان است که، این حالت، پدیدآورندهٔ توانایی تبدیل «دادهﻫﺎی ﺑﻰمعنیٰ» به «اطلاعات» است و ما در انگارهٔ «یکتایش» به ا«طلاعات»، «دادا» ﻣﻰگوئیم.
اما، «شاهد» در چهارچوب «علوم روانشناسی» قابل تعریف است و در چهارچوب «علوم کامپیوتری» قابل تشبیه است.
در چهارچوب علوم روانشناسی، «شاهد» به معنی نخستین «شناخت» (به انگلیسی Cognition) انسان است که، از راه استعمال «قانون» نویافتهﺍی حاصل ﻣﻰشود.
از سوی دیگر، «شاهد» در «علوم کامپیوتری» مشابه «دادﻩپردازی» است.
بدین ترتیب، با ادغام تعریف باستانی «اَشا» به معنی «قانون عالم واقعیات»، تعریف عرفانی «شاهد»، تعریف روانشناسی «شناخت»، تعریف کامپیوتری «داده» و «دادا»، همراه با تعریف یکتایشی«آفریدِگار» ﻣﻰتوان گفت که، «شاهد» حالت افروزش «آفریدِگار» در «شناخت» هومن است که، مایهٔ آفرینش «دادا» بر پایهٔ «اَشا» نویافته و نهفته در «دادهﻫﺎی» دریافتی اوست.
برای مثال، مشاهدهٔ افتادن سیب از درخت و درک وجود قانونی به نام «گِرَوِه» (گِرَوِه=اسم مصدر از گرویدن=جاذبه)، نمونهٔ مشهوری از «شاهد» بودن ایزیک نیوتن (Isaac Newton) در تاریخچهٔ فیزیک کلاسیک است.
در اینجا توجه داشته باشید که، حالت «شاهد» همیشه باعث افزایش «شناخت» انسان دربارهٔ «خداوند» است و همیشه پدیدآورندهٔ اطلاعات «نوین» است.
اکنون متوجه ﻣﻰشوید که چرا، توضیح انگارهٔ «یکتایش» بسیار دشوار است!
زیرا که، برای تفهیم ستون های این انگاره ما نیازمند به درک مباحث تکلّمی، استدلالی، فلسفی، عرفانی، فرهنگی، تاریخ باستانی، ریاضیاتی، فیزیکی، و روانشناسی هستیم و فقدان واژﻩهای گویا در زبان پارسی باعث افزایش این دشواری است.
نتیجتاً، به خاطر واژهﻫﺎی نوساختهٔ نامأنوس و گستردگی مباحث علمی، درک ستونﻫﺎی انگارهٔ «یکتایش» فقط برای گروه بسیار کوچکی از ایرانیان عزیز، امکان پذیر است.
بدین ترتیب ما باید با توسل به علوم اشاره شده در راه توصیف «عالم واقعیات» در چهارچوب هوشمندی انسان گام برداریم.
در این راه و بر مبنای انگارهٔ «یکتایش»، ما معتقدیم که، «عالم واقعیات» محصول «هوشمندی» انسان است که، بخشی از «فرهوش» است. و پیشتر توضیح دادیم که، «فرهوش» همان «هوشمندی خداوند» است.
این در حالی است که، در ضدیت با انگارهٔ «یکتایش»، تفکر سکولاریزم غربی، معتقد به این است که، «هوشمندی» انسان، محصول «عالم واقعیات» است و چیزی به مفهوم «فرهوش» وجود ندارد.
نتیجتاً، انگارهٔ «یکتایش» ذاتاً با سکولاریزم غربی در تضاد است و ساختن واژهٔ «غربنده»، به معنی «بندهٔ تفکرات غربی»، توسط ما، نشانی از این تضاد است.
ما بر مبنای انگارهٔ «یکتایش» معتقدیم که، «هوشمندی» انسان دارای «هفت ویژگی» است که، «شاهد» یکی از این هفت ویژگی است که، متشکل از «سه حالت»، «سه عامل» و «یک اعتبار» الهی است.
این هفت ویژگی، در چهارچوب «علوم روانشناسی» قابل تعریف اند و در چهارچوب «علوم کامپیوتری» قابل تشبیه اند و در چهارچوب انگارهٔ «یکتایش» «هفت فروزشﮔﺎه» نام دارند که، عبارتند از:
1. «نیاز» که، فروزشﮔﺎه «گسستهِﮔﺎر» در «هومن» است. (عامل) ( شریعت عرفانی)
2. «دئنا» (دئنا=وجدان) که، فروزشﮔﺎه «پیوستهِﮔﺎر» در «هومن» است. (عامل) (طریقت عرفانی)
3. «خرد» که، فروزشﮔﺎه «نادِﮔﺎر» در «هومن» است. (عامل) (حقیقت عرفانی)
4. «شناخت» که، فروزشﮔﺎه «آفریدِﮔﺎر» در «هومن» است. (حالت) (شاهد عرفانی)
5. «دل» که، فروزشﮔﺎه «پروردِﮔﺎر» در «هومن» است. (حالت) (شراب عرفانی)
6. «فرّ» که، فروزشﮔﺎه «فرمودِﮔﺎر» در «هومن» است. (حالت) (شمع عرفانی)
7. «جان» که، فروزشﮔﺎه «نیستﮔﺎر» در «هومن» است. (اعتبار) (عدم عرفانی)
جالب اینجا است که، «هفت فروزشﮔﺎه یکتایش» الهام گرفته از «هفت شهر عشق عرفانی» است که، این نیز الهام گرفته از «هفت سپنتا میترایی» بود که شامل «چهار آخشیگ و سه توانایی» بود.
«آخشیگ» یا «آخشیج» واژه ای است پارسی که، به معنی «عنصر» است.
بر مبنای آئین میترا، «چهار آخشیگ» آفریدهٔ خداوند بود و متشکل از «آتش»، «آب»، «باد» و «خاک» بود.
خداوند ما کاین جهان آفرید ـــــ بلند آسمان، از برش برکشید
فراز آورید «آخشیجان» چهارـــــ کجا اندرو بست چندین نگار
برین «آتش» است و فرودینْش «خاک» ـــــ میان «آب» دارد ابا «باد» پاک
از سوی دیگر، «سه توانایی» هدیهٔ خداوند به انسان بود که، توسط «میترا» به انسان رسیده بود.
این سه توانایی متشکل از توانایی «آفرینش»، «پرورش» و «دِگرش» بود که، هم باعث «خلقت»، «بقا» و «تغییر» چهار عنصر و هم باعث «تولد»، «حیات» و «وفات» موجودات زنده ﻣﻰشد.
جالب تر این است که، «هفت سین» نوروزی گزارهﺍی است که، از ادغام دو بخش گزارهٔ «هفت چین در هفت سینی» بوجود آمده. نتیجتاً، «هفت سین» یادگاری نمادین برای تقدس بخشیدن به «چهار آخشیگ و سه توانایی میترایی» است.
در بخش های آینده به تأثیر «هفت فروزشﮔﺎه» در شکلﮔﻴﺮی «علوم» و «جهان بینی انسان» خواهیم پرداخت.
مخصوصاً، با تفهیم «دئنا» به معنی وجدان که، فروزشﮔﺎه «پیوستهﮔﺎر» است، نشان خواهیم داد که، چگونه «علوم اجتماعی» و «جهان بینی انسان» در چهارچوب تئوریﻫﺎی «سیاسی-اقتصادی-امنیتی» نشأت گرفته از «دئنا» است.
اما در ادامهٔ بحث علمی در رابطه با اثبات وجود خداوند، توجه شما را به عدد بسیار کوچکی به نام «شُمارک کیهانی» جلب ﻣﻰکنم که، به گویش متداول به آن «ثابت کیهان شناسی» ﻣﻰگویند و در انگلیسی (Cosmological Constant) نام دارد.
ویدیوی زیر توضیح ﻣﻰدهد که، چگونه کوچک بودن این عدد، نفی کنندهٔ نظریهٔ «پیدایش تصادفی کیهان» است:
(https://www.youtube.com/watch?v=oyH2D4-tzfM)
بخش هشتم – از «شاهد آفریدگار» تا «آفریدگار شاهد»
پرسش:
لطفاً قبل از توضیح «شراب» و «شمع» و «شاهد» معنی این شعر را بیشتر توضیح دهید.
پاسخ:
متأسفانه، بدون درک عمیق از معنی «شاهد»، «شمع» و «شراب» نمی توان این شعر را معنی کرد.
برای فهم این مباحث، نخست باید کمی دربارهٔ سازهٔ انسان در چهارچوب انگارهٔ «یکتایش» صحبت کنیم.
انگارهٔ «یکتایش» ﻣﻰگوید که، عالم واقعیات که، دربر گیرندهٔ عالم مادیات است، ذاتاً مجازی است. و آنچه که، حقیقی است و وجود دارد، هوش است که، به انگلیسی (Intelligence) نام دارد.
بر پایهٔ انگارهٔ «یکتایش»،
«شناخت» هومن (انسان)، بخشی از «هوش» اوست، که، فروزشﮔﺎه «آفریدگار» است.
«معرفت» در عرفان پارسی همان «شناخت» است و «شاهد» یا «نور چشم» عرفانی نیز همان «آفریدگار» است.
حالا فرض کنید که، ما همهٔ هوشمندی موجود در عالم هستی را، گِرد آوریم و یک مجموعه تعریف کنیم که شامل همهٔ هوشمندی هاست. این مجموعه را ما «فرّهوش» ﻣﻰنامیم.
پس، «فرّهوش» گِردآورد همهٔ هوشمندی هاست.
انگارهٔ «یکتایش» ﻣﻰگوید که، «فرّهوش» یکتاست و بخشی از توانایی های «یکتاهستی» است که، همان «اللّٰه» است. یعنی هوشمندی موجوداتی مانند انسان زیر مجموعه ای از «فرّهوش» است. پس، انسان فقط از «هوشمندی» ساخته شده، و جهان مادیات که شامل بدن انسان نیز هست، مجازی است.
البته اینجا ما کمی شیطنت کردیم. زیرا بر طبق تعریف ما هر هوشمندی زیر مجموعه ای از «فرّهوش» خواهد بود.
اما اگر ما نشان دهیم که عالم واقعیات و نتیجتاً عالم مادیات مجازی هستند و تنها در هنگام برخورد با هوشمندی وقوع پیدا ﻣﻰکنند و تبدیل به ماده ﻣﻰشوند، آنوقت جهش بسیار بزرگی در اثبات درست بودن انگارهٔ «یکتایش» برداشته ایم.
خلاصهٔ خاصیت «ﻫﻢگیری» خُردکﻫﺎی «ﻫﻢزاد» این است که، هرگاه «چَرخِشَک» (اسپین=Spin) یکی از آنها تغییر کند، ﻫﻢزمان باعث تغییر «چَرخِشَک» «ﻫﻢزاد» خود خواهد شد ولو این، که فاصلهٔ این دو خُردک ملیون ها سال نوری باشد.
این ویدئو کوتاه را تماشا کنید:
اما، آزمایشی که، ثابت ﻣﻰکند که، هوشمندی باعث بوجود آمدن ذرات ماده است و ذرات تحت کنترل یک هوشمندی کیهانی قرار دارند، آزمایش «گزینهٔ دِرنَگﻣﻨﺪ» «ویلر» نام دارد.
(Wheeler's delayed choice experiment)
با توجه به تصویر بالا، خلاصهٔ این آزمایش این است که، چندین جفت «شیدک» (فوتون=Photon) «ﻫﻢزاد» که، در حالت «ﻫﻢگیری» هستند از یک لیزر به سوی دیوارهٔ دوشکاف دار شلیک می شوند. ولی ما نمی دانیم که، آیا این جفت شیدک ها از «شکاف قرمز» یا «شکاف آبی» یا «هر دو شکاف» رد ﻣﻰشوند یا نه.
ولی آزمایش طوری چیده شده که یکی از «شیدک» های «ﻫﻢزاد» که ما آن را، «شیدک یکم» ﻣﻰنامیم، همیشه از مسیری ﻣﻰگذرد که، به گیرندهٔ (D0) ختم می شود.
اما چینش آزمایش به گونه ای است که، جفت «ﻫﻢزاد» «شیدک یکم» که، ما آن را، «شیدک دوم» می نامیم به طور شانسی به یکی از چهارگیرندهٔ (D1) یا (D2) یا (D3) یا (D4) ختم ﻣﻰشود.
ولی شیدک دوم تابع این ترتیب است که:
· اگر از شکاف «قرمز» عبور کرده باشد، آنگاه به طور شانسی، به یکی از سه گیرندهٔ (D1) یا (D2) یا (D4) ختم ﻣﻰشود.
· اگر از شکاف «آبی» عبور کرده باشد، آنگاه به طور شانسی، به یکی از سه گیرندهٔ (D1) یا (D2) یا (D3) ختم ﻣﻰشود.
بدین ترتیب، » «شیدک دوم»:
· اگر به (D4) ختم شود، ما ﻣﻰفهمیم که از شکاف «قرمز» عبور کرده.
· اگر به (D3) ختم شود، ما ﻣﻰفهمیم که، از شکاف «آبی» عبور کرده.
· ولی اگر به (D1) یا (D2) ختم شود، ما نمی دانیم از کدام شکاف عبور کرده زیرا هم مسیر شکاف قرمز و هم مسیر شکاف آبی می تواند به (D1) یا (D2) ختم شود.
در چهارچوب این آزمایش است که، «آفریدگار» در جایگاه «شاهد» خود را به جامعه بشریت ﻣﻰشناساند تا درستی حدیث «کنت کنزا» تحقق پیدا کند. حدیث «کنت کنزا» ﻣﻰگوید که:
کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقتُ الخلق لکَی اُعرف
من گنج پنهان بودم . دوست داشتم که آشکار شوم . پس آفریده را آفریدم تا شناخته شوم.
زیرا که، در آزمایش بالا، «حقیقت» برای نخستین بار چهرهٔ پنهان خود را نشان ﻣﻰدهد.
نتیجهٔ این آزمایش این است که هر گاه، «شیدک دوم» به گیرندهٔ (D3) یا (D4) ﻣﻰرسد، تبدیل به ذره ﻣﻰشود و نماد «خردک» را، به خود ﻣﻰگیرد، ولی هرگاه به گیرنده های (D1) یا (D2) ختم ﻣﻰشود، تبدیل به موج ﻣﻰشود و نماد «خیزک» را به خود ﻣﻰگیرد.
ولی تنها تفاوت این دو حالت این است که، اگر «شیدک دوم» به (D3) یا (D4) ختم شود، «حقیقت» آشکار ﻣﻰشود زیرا که، آزمایش کننده ﻣﻰفهمد که، «شیدک دوم» از کدام شکاف عبور کرده.
اما اگر «شیدک دوم» به (D1) یا (D2) ختم شود، آزمایش کننده نمی فهمد که، «شیدک دوم» از کدام شکاف عبور کرده پس «حقیقت» پنهان ﻣﻰماند.
یعنی کشف «حقیقت» توسط آزمایش کنندهٔ «شاهد» باعث تبدیل «خیزک» به «خردک» است.
پس، «شاهد» «آفریدگار» «خُردک» است که، زیربنای «عالم واقعیات» است.
از آن مهم تر این است که، «شیدک یکم» قبل از «شیدک دوم» به گیرندهٔ (D0) ﻣﻰرسد و هرگاه که، قرار است «شیدک دوم» تبدیل به «خُردک» شود، «شیدک یکم» پیشاپیش تبدیل به «خُردک» شده، و هر وقت قرار است که، «شیدک دوم» تبدیل به «خیزک» شود، «شیدک یکم» پیشاپیش تبدیل به «خیزک» شده.
ولی «شیدک یکم» نمی داند که، «شیدک دوم» از کدام مسیر عبور خواهد کرد.
پس یا باید بگوئیم که، «شیدک یکم» آینده را پیش بینی کرده، یا اینکه «کشف حقیقت» توسط «شاهد» باعث تغییر «گذشته» شده.
در هر دو حالت باید نتیجه گرفت که پشت پردهٔ عالم کاذب واقعیات نوعی هوشمندی قرار دارد که هم با ذرات و امواج ارتباط دارد و هم با هوشمندی آزمایش کننده در اتباط است.
پس، «فرهوش» وجود دارد.
هنوز ﻣﻰپرسید که، «کوانتوم فیزیک» به «اسلام» و «عرفان» چه ربطی داره؟
بخش هفتم – «شراب» و «شمع» و «شاهد»
(این بخش بصورت پرسش و پاسخ تهیه شده)
پرسش:
آقای یوسفی قبل از هر چیز اجازه دهید سوالی را مطرح کنم که سوال بسیاری از کسانی است که مطالب شما تحت عنوان یکتایش را دنبال ﻣﻰکردند اما مدتی است دیگر از این فرصت بی بهره مانده اند. چرا یکتایش متوقف شد؟
پاسخ:
اجازه بدید اول توضیحی در باره گوهر کلام انگارهٔ «یکتایش» بدهم.
بر اساس انگارهٔ یکتایش معانی و آگاهی برخاسته از کشف حقیقت عامل بوجود آمدن عالم واقعیات است و این معانی و آگاهی نه تنها زمان حال و آینده را شکل ﻣﻰدهد بلکه از این استعداد برخوردار است تا «گذشته» را نیز تغییر دهد.
در انگاره یکتایش، همهٔ معانی از «یکتاهستی» یا «اللّٰه» سرچشمه ﻣﻰگیرند. انعکاس این معانی در آینهٔ «ﻫﻴﭻنیستی» یا «اِلّا اللّٰه» باعث بوجود آمدن عالم واقعیات است و «جان» انسان، نوعی «اِلّا اللّٰه» است.
معانی الهی، در «آینهٔ دل» انسان که، نام دیگرش «جان» است، در سه حالت «آفرینش معانی»، «پروش معانی» و «دگرش معانی» سیر ﻣﻰکنند وسه عامل «جدا کننده»، «پیوند دهنده» و «نفی کننده» باعث بوجود آمدن کثرتی مجازی درعالم واقعیات از وحدتی حقیقی در عالم معنویات است.
بدین ترتیب در انگارهٔ یکتایش، «عالم واقعیات» متشکل از هفت جزء است که این هفت جزء شامل «ﻫﻴﭻنیستی نهادینه شده در جان انسان» همراه با «سه حالت» تحولی و «سه عامل» تعاملی است.
در انگارهٔ یکتایش، ما این اجزاء، را، «نیستﮔﺎر»، «آفریدگار»، «پروردگار»، «فرمودگار»، «گسستهﮔﺎر»، «پیوستهﮔﺎر» و «نادِگار» (نادن=نفی کردن، نادِگار=نفی کننده) نامیدیم که، به مفهوم «نیست کنندهٔ معانی»، «آفرینندهٔ معانی»، «پرورندهٔ معانی»، «فرمایندهٔ چگونگی دگرش معانی»، «جدا کنندهٔ معانی»، «پیوند دهندهٔ معانی» و «نفی کنندهٔ معانی» است.
این توضیحات را دادم تا بتوانم بیان کنم که، «آفریدگار»، «پروردگار» و «فرمودگار» در انگارهٔ «یکتایش» مترادف با «شاهد»، «شراب» و «شمع» یا «نور چشم»، «نور دل» و «نورخدا» درعرفان پارسی است و خاستگاه تاریخی این معانی همگی از واژهٔ «مهر» است زیرا که، «مهر» دارای سه معنی «خورشید» (خورشید=شید خور= نور شمس) ، «دﻝبستگی» و «پیمان» است.
فعلا اجازه دهید به همین مقدار بسنده کنم و در آینده و در چارچوب «کوانتوم فیزیک» و «فیزیک دیجیتال» نشان خواهم داد که چگونه، «شاهد» و «شراب» و «شمع» باعث بوجود آمدن عالم مجازی واقعیات در «جان» انسان است.
ولی، به هر حال دلیل توقف سلسله مقالات یکتایش از این بابت بود که عدد «هفت» هم در انگارهٔ یکتایش و هم در «عرفان پارسی» عدد مهمی است. و چون تا اکنون «شش» بخش از مقالات «یکتایش» را پخش کردیم، شخصا منتظر فرجام مذاکرات ایران با 1+5 بودم تا بخش «هفتم» از سلسله مقالات یکتایش با یک وقوع مهم سیاسی همزمان باشد.
به اعتقاد من در رابطه با این مذاکرات باید منتظر نتیجه ﻣﻰماندیم تا بتوانیم از فرجام آن حال چه شکست ﻣﻰبود چه موفقیت، معانی مناسب و بالتبع راه جدیدی را برای ایرانیان بپرورانیم که هم ارتباط مستقیم به شکست یا پیروزی مذاکرات داشته باشد وهم پرورندهٔ معنی پیروزی آرمان های ایران در رویارویی با اهداف پلید دشمنان غربی-عربی-عبری باشد.
پرسش:
با این حساب معتقدید مطرح کردن معنائی مناسب از فرجام مذاکرات مذکور منجر به تغییر در سرنوشت مردم ایران و پیروزی آنها خواهد شد؟
پاسخ:
دقیقاً، همین گونه است.
پرسش:
به نظر شما اکنون چه معنی باید در اذهان مردم پرورده شود؟
پاسخ:
برای پاسخ این پرسش، اجازه بدهید به واژهٔ «هما» برگردیم.
از آغاز تلویزیون «هما» ما سعی کردیم که واژهٔ «هما» را مترادف با سرواژهٔ اجزای گزاره هایی مانند «همبستگی مردم ایران» یا «همهٔ مردم ایران» و واژهٔ «همآ» (با الف با کلاه) را مترادف «همبستگی مردم آزاده» یا «همهٔ مردم آزاده» استفاده کنیم.
این تلاش تصادفی نبود.
از آغاز ما عقیده داشتیم و داریم که پیروزی تنها از طریق «همبستگی» یا مشارکت «همگان» میسر ﻣﻰشود. و این «همبستگی» یا مشارکت «همگانی» تنها توسط آگاهی از حقیقت نهفته در مفهوم «ﻫﻴﭻنیستی» و حاکم قرار دادن این مفهوم قابل «وقوع» است.
بر این مبنا، انگارهٔ یکتایش را ساختیم.
انگارهٔ یکتایش ﻣﻰگوید که، همهٔ معانی از واژهٔ «اللّٰه» سرچشمه ﻣﻰگیرند و گزارهٔ «اِلّا اللّٰه» به مفهوم «ﻫﻴﭻنیستی» خالص ترین، پاک ترین، معتبر ترین و نزدیک ترین معنی برخاسته از واژهٔ «اللّٰه» است. معنی و «مفهوم حقیقی» گزارهٔ «اِلّا اللّٰه» که، در فکرت و ادراک انسان نهادینه شده، به وجود آورندهٔ «زمینه ای آینه وار» است که در آن «عالم مجازی واقعیات» از انعکاس «عالم حقیقی معنویات» بوجود ﻣﻰآید.
حالا برگردیم به جواب سؤال شما.
ما ﻣﻰگوئیم، فرجام این مذاکرات ذاتاً بی معنی است و معنی ای که ما به فرجام مذاکرات ﻣﻰدهیم نتیجهٔ این مذاکرات را تبدیل به شکست یا پیروزی برای ایران و ایرانیان می کند.
مگر نه این که، در دوران ریاست جمهوری بوش پسر، پس از حمله امریکا به عراق و سرنگونی صدام حسین، به نظر می آمد که، امریکا برگ برنده ای بر علیه ایران رو کرده؟ پس چه شد که، آن پیروزی امریکا در عراق و برگ برنده اش، تبدیل به شکست امریکا از ایران در عراق شد؟
درست است که بگوئیم، این مذاکرات با معنی ذهنی طرفین در رابطه خواسته هایشان شروع شد و طرفین مذاکرات سعی کردند با نوشتن توافقنامه پایانی به بخشی از خواسته های خود برسند. اما، فرض طرفین بر این است که در طول ده تا پانزده سال آینده اتفاقی خارج از وقایع محتمل پیش بینی شده در مذاکرات رخ نمی دهد. ولی این فرض کاملاً نادرست است.
اجازه بدهید سه فرض خیالی ارائه بدهم!
فرض کنید دو تا سه سال از امروز، دلار جایگاه خود را از دست بدهد و یک ارز بین المللی جایگزین دلار شود. آنوقت بازگشت تحریم های بانکی امریکا بی معنیٰ ﻣﻰشود.
یا فرض کنید که، تا دو سال دیگر، دانشمندان اتمی ایران بتوانند بدون استفاده از اورانیوم و پولوتونیم و صرفاً با استفاده از لیزر به نوعی انرژی گداخت هسته ای برسند که نوع «سرد و آهسته» آن در نیروگاه تولید انرژی قابل استفاده باشد و نوع «گرم و تند» آن در بازداری دشمنان از تهاجم به ایران قابل استفاده باشد. آنوقت بدون شکستن تحریم ها تمام نقشه های امریکا بر باد ﻣﻰرود.
یا فرض کنید که، دانشمندان ایرانی قبل از همه موفق به ساختن «رایانک» و «نَوَردَک» بشوند. که، با استفاده از خاصیت «ﻫﻢگاهی»و «ﻫﻢگیری» موجود در «ﻫﻢزادَک»ها توانایی محاسبه خیلی سریع و انتقال کوانتومی پیام و کالا را داشته باشد.
آن وقت به قدری توان نظامی ایران بالا می رود که، دشمنان غربی-عربی-عبری ایران را، با شرمساری، وادار به عقب نشینی آشکار در برابر ایران ﻣﻰکند.
در هر سه این فرضیات، «مردمان» به رهبری «مرجعیت شیعه» ﻣﻰتوانند نقش حیاتی را اجرا کنند ولی به شرط آن که از «توانایی خداوند» که، در «شراب» و «شمع» و «شاهد» نهفته است، استفاده کنند.
پرسش:
منظورتان از «شراب» و «شمع» و «شاهد» چیست؟
پاسخ:
اجازه بدید پاسخ آغازین این پرسش را از بزرگترین استاد عرفان پارسی، شیخ محمود شبستری بپرسیم و سپس من توضیح بیشتری ﻣﻰدهم. ایشان در کتاب «گلشن راز» چنین ﻣﻰگوید:
شراب و شمع و شاهد را چه معنی است؟ ـــــ خراباتی شدن آخر چه دعوی است؟
شراب و شمع و شاهد عین معنی است ـــــ که در هر صورتی او را تجلی است
شراب و شمع سکر و نور عرفان ـــــ ببین شاهد که از کس نیست پنهان
شراب اینجا زجاجه شمع مصباح ـــــ بود شاهد فروغ نور ارواح
ز شاهد بر دل موسی شرر شد ـــــ شرابش آتش و شمعش شجر شد
شراب و شمع، جام و نور اسری است ـــــ ولی شاهد همان آیات کبری است
شراب بیخودی در کش زمانی ـــــ مگر از دست خود یابی امانی
بخور می تا ز خویشت وارهاند ـــــ وجود قطره با دریا رساند
شرابی خور که جامش روی یار است ـــــ پیاله چشم مست بادهخوار است
شرابی را طلب بیساغر و جام ـــــ شراب باده خوار و ساقی آشام
شرابی خور ز جام وجه باقی ـــــ «سقاهم ربهم» او راست ساقی
طهور آن ﻣﻰبود کز لوث هستی ـــــ تو را پاکی دهد در وقت مستی
بخور می وارهان خود را ز سردی ـــــ که بد مستی به است از نیک مردی
کسی کو افتد از درگاه حق دور ـــــ حجاب ظلمت او را بهتر از نور
که آدم را ز ظلمت صد مدد شد ـــــ ز نور، ابلیس، ملعون ابد شد
اگر آیینهی دل را زدوده است ـــــ چو خود را بیند اندر وی چه سود است
ز رویش پرتوی چون بر ﻣﻰافتاد ـــــ بسی شکل حبابی بر وی افتاد
جهان جان در او شکل حباب است ـــــ حبابش اولیائی را قباب است
شده زو عقل کل حیران و مدهوش ـــــ فتاده نفس کل را حلقه در گوش
همه عالم چو یک خمخانهی اوست ـــــ دل هر ذرهای پیمانهی اوست
خرد مست و ملایک مست و جان مست ـــــ هوا مست و زمین مست آسمان مست
فلک سرگشته از وی در تکاپوی ـــــ هوا در دل به امید یکی بوی
ملایک خورده صاف از کوزهی پاک ـــــ به جرعه ریخته دردی بر این خاک
عناصر گشته زان یک جرعه سر خوش ـــــ فتاده گه در آب و گه در آتش
ز بوی جرعهای که افتاد بر خاک ـــــ برآمد آدمی تا شد بر افلاک
ز عکس او تن پژمرده جان یافت ـــــ ز تابش جان افسرده روان یافت
جهانی خلق از او سرگشته دائم ـــــ ز خان و مان خود برگشته دائم
یکی از بوی دردش ناقل آمد ـــــ یکی از نیم جرعه عاقل آمد
یکی از جرعهای گردیده صادق ـــــ یکی از یک صراحی گشته عاشق
یکی دیگر فرو برده به یک بار ـــــ می و میخانه و ساقی و میخوار
کشیده جمله و مانده دهن باز ـــــ زهی دریا دل رند سرافراز
در آشامیده هستی را به یک بار ـــــ فراغت یافته ز اقرار و انکار
شده فارغ ز زهد خشک و طامات ــــ گرفته دامن پیر خرابات
پرسش:
لطفاً قبل از توضیح «شراب» و «شمع» و «شاهد» معنی این شعر را بیشتر توضیح دهید.
بخش ششم – از معنیٰ تا معنیٰ؟
در بخش پنجم توضیح دادیم که بر طبق نظریهٔ هاوکینگ، قبل از وقوع «بیگ بنگ»
قوانین فیزیکی وجود داشت، آنگاه، عالم واقعیات، بر پایهٔ این قوانین، از هیچی
بوجود ﻣﻰآید.
آنگاه ما، توضیح دادیم که این نظریه، نادرست یا ناقص است ولی، به فرض درست
بودنش، تأیید کنندهٔ انگارهٔ «یکتایش» است.
دلیل ما این بود که، به فرض پیدایش «هوشمندی انسان» بر طبق یک روند طبیعی
تکاملی، ﻣﻰتوان گفت که، «هوشمندی انسان» بازده ترکیب ویژه ای از ذرات بنیادین است
که، در هنگام وقوع «بیگ بنگ» بوجود آمدند و بعد از سیزده و نیم میلیارد سال باعث
بوجود آمدن انسان و «هوشمندی» او شد.
خوب، اگر این فرضیهٔ نادرست را، درست انگاشت کنیم، آنگاه باید گفت که، قوانین
فیزیکی، ویژگی «ذرات بنیادین»، «فضا» و «زمان» است که، توسط «هوشمندی انسان» کشف
شده.
پس، ویژگی های «ذرات بنیادین»، «برقرار دارندهٔ» «قوانین فیزیکی» است.
بسیار خوب، حالا،هاوکینگ باید توضیح دهد که، پیش از «بیگ بنگ»، در شرایطی که، «فضا»،
«زمان»، «ذرات بنیادین» و «هوشمندی انسان» هنوز بوجود نیامده، «قوانین فیزیکی» چگونه
ﻣﻰتواند وجود داشه باشد؟
پیش از «بیگ
بنگ»، چه چیزی «برقرار دارندهٔ» «قوانین فیزیکی» بود؟
پاسخ پرسش بالا این است که، پیش از وقوع «بیگ بنگ» معانی «قوانین» فیزیکی وجود
داشت، و چون تاکنون، هیچ پدیدهﺍی به جز «هوشمندی» یافت نشده که، «برقرار دارندهٔ»
معانی باشد، باید نتیجه گرفت که «هوشمندی» پیش از «بیگ بنگ» وجود داشته.
برای همین است که ما، در چهارچوب انگارهٔ «یکتایش»،
واژهٔ «فرهوش» را ساختیم که برای افراد «دانشﮔﺮا» گویای
«هوشمندی» موجود پیش از «بیگ بنگ» باشد و برای اشخاص «دینﮔﺮا» به معنی «تفکر الهی»
باشد.
پس، با تعریف «فرهوش»، به عنوان «گِردآورد
هوشمندی های هستی» هر دو معنی برقرار شد.
اما، بر پایهٔ تعریف بالا، ﻣﻰ توان گفت که، علاوه بر دو مفهوم ذکر شده، واژهٔ «فرهوش»
گویای محدویت ذهنی انسان برای درک ذات خداوند نیز، هست.
زیرا، بر پایهٔ تعریف بالا، انسان ﻧﻤﻰتواند بیشتر از «فرهوش»
دربارهٔ خداوند بداند.
پس برای انسان، «فرهوش» مرزی است که،
ماورای آن، همواره ناشناخته باقی خواهد ماند.
پس ﻣﻰتوان گفت که، خداوندی که دارای ﺑﻰنهایت ویژگی است، انسان را محدود به «فرهوش»
آفریده.
البته منطقی است که، مخالفان انگارهٔ «یکتایش»
بپرسند که،
برقرار دارندهٔ «فرهوش» چیست؟
اماّ این پرسش، برای انسان، ﺑﻰپاسخ است.
زیرا که، پاسخ این پرسش هر چه باشد، باید، فراتر از «فرهوش»
باشد.
پس اگر، پاسخ فراتر از «فرهوش» است، نتیجتاً برای
انسان غیر قابل فهم است. پس، این پرسش، برای انسان، ﺑﻰپاسخ است.
در رابطه با محدودیت ذهنی انسان در زمینهٔ درک خداوند، بهتر است که، اشاره ای
به شعر آغازین شاهنامه کنیم.
فردوسی ﻣﻰفرماید.
به نام خداوند جان و خرد ــ کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای ــ خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر ــ فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست ــ نگارندهی بر شده پیکرست
به بینندگان آفریننده را ــ نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه ــ که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد ــ نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی ــ همان را گزیند که بیند همی
ستودن نداند کس او را چو هست ــ میان بندگی را ببایدت بست
خرد را و جان را همی سنجد اوی ــ در اندیشهی سخته کی گنجد اوی
بدین آلت رای و جان و زبان ــ ستود آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خستو شوی ــ ز گفتار بیکار یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه ــ به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود ــ ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخنگاه نیست ــ ز هستی مر اندیشه را راه نیست
پس، فردوسی در بیت دهم شعر بالا، ﻣﻰگوید که،
سنجش «خرد»، از طریق «رای» که، به معنی «اندیشه» است و «جان» که به معنی «توانایی
دریافت اطلاعات» است، میسر ﻣﻰشود. ولی چون خداوند ذاتاً فراتر از «اندیشه» و
«دریافت اطلاعات» است، انسان ﻧﻤﻰتواند خداوند را درک کند.
نتیجتاً پاسخ پرسش بالا، این است که، خداوند
«فراتر» و «برقرار دارندهٔ» «فرهوش»
است. ولی چون ما قادر به درک ذات «خداوند» نیستیم،
ﻧﻤﻰتوانیم دربارهٔ ذات خداوند توضیح دهیم. پس، بدین ترتیب، در چهارچوب انگارهٔ «یکتایش» ، آفرینش، پرورش و فرمایش «معنی» جایگاه ویژه
ای ﻣﻰیابد زیرا که، «هوشمندی» یعنی «توانایی درک معانی».
نتیجتاً، برای انسان، «درک بیشتر معانی» یعنی هوشمندی و پیشرفت بیشتر در
محدودهٔ «فرهوش»
که، بازتابش، نزدیکی بیشتر به خداوند است.
دقیقاً برای همین ویژگی مهم «معنی» است که، ما، در چهاچوب انگارهٔ «یکتایش»،
همواره بدنبال آفرینش «واژگان نوین پارسی»،
پروش «واژگان باستانی-اسلامی-عرفانی» و فرمایش «قوانین ریاضی-فیزیکی-منطقی»
هستیم.
اما، به یاد داشته باشید که، ادراک انسان متشکل از اجزایی مانند دیدن، شنیدن،
بوئیدن، چشیدن، لمس کردن، شادی، اندوه، درد، رنج، امید، خرسندی و.... است و این
اجزاء همگی از معانی ذهنی انسان ساخته شده که، نوعی ترجمهٔ ذهنی از اطلاعات درونی
و برونی است.
بدون معنی بخشیدن به این اطلاعات، عالم واقعیات پوچ و کاذب است.
این ذهن انسان است که، به اطلاعات معنی ﻣﻰبخشد و نتیجتاً ذهن انسان ﻣﻰتواند معانی
گوناگون و نتیجتاً نگارش های متفاوتی از عالم واقعیات ارائه دهد.
برای یک انسان «بَدنِگر»، عالم واقعیات پر
از معانی منفی است و بر عکس انسانی که، «خوشﻧِﮕﺮ»
است، عالمی را تجربه ﻣﻰکند که، پُر از معانی مثبت است.
بدین ترتیب، مفاهیمی مانند بهشت و دوزخ، در چهارچوب نگرش انسان متولد ﻣﻰشوند.
انسان «بَدنِگر» همانقدر «مُحدَث»
دوزخ خویش است که، انسان «خوشﻧِﮕﺮ» آفرینندهٔ بهشت
خویشتن است.
ولی چون نگرش انسان دائماً در حال تغییر است، نتیجتاً انسان در حال تجربه کردن
بهشت و دوزخ خودساختهٔ خویشتن است.
بدین ترتیب، این دو نوع نگرش انسانی که، در چهارچوب واژگان «بَد قلبی» و «خوش
قلبی» در فرهنگ ایران جا افتاده، احداث کنندهٔ واقعیتی است که حاوی معانی مختلف برای انسان
هاست.
هر انسانی، واقعیت منحصر به فردی را، تجربه ﻣﻰکند که، برخاسته از نگرش خویش
است.
مومنان آیینۀ همدیگرند ــ این خبر می، از پیمبر آورند
پیش چشمت داشتی، شیشۀ کبود ــ زان سبب، عالم کبودت مینمود
گر نه کوری، این کبودی دان ز خویش ــ خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
اگر تاریخ ایران، پر از رنج و آه و ناله است، برای این است که ذهن ایرانیان
اطلاعات موجود را، برپایه مفاهیم رنج آور، آه آور و ناله پرور ترجمه ﻣﻰکند. وگرنه،
همین تاریخ ﻣﻰتواند گویای زیبایی منحصر بفردی باشد که، شاد کننده، امید آورنده و
لذت بخش است.
دلیل فاجعه محسوب شدن انقلاب اسلامی ایران، برای مخالفان جمهوری اسلامی، وجود «عینک
کبود فاجعه» است که، در نگرش ایشان نهفته است. و دقیقاً به همین دلیل، ولی این بار
با «عینک معجزه»، جمهوری اسلامی ﻣﻰتواند نمادی از تحقق مشیت الهی باشد.
در انجیل، در بخش کتاب ارمیا، از 49:34 تا 49:39 چنین نوشته شده:
در آغاز سلطنت صدقیا پادشاه یهودا، خداوند قادر متعال پیامی بر ضد ایلام (ایران)
به من داد و فرمود: «من سپاه ایلام (ایران) را در هم خواهم کوبید. مردم ایلام (ایران) را به
هر سو پراکنده خواهم ساخت طوری که هیچ سرزمینی نباشد که آوارگان ایلام (ایران) در
آن یافت نشوند. من با خشم شدید خود ایلام (ایران) را دچار بلا و مصیبت
خواهم کرد و ایشان را به دست دشمنان خواهم سپرد تا به کلی نابودشان کنند. من پادشاه و بزرگان ایلام (ایران)
را از بین خواهم برد و تخت سلطنت خود را در آنجا برقرار خواهم نمود.
ولی در آینده ایلام (ایران) را دوباره کامیاب خواهم ساخت.
پس با «عینک معجزه»، سپاه ایران همان ارتش شاهنشاهی ایران است که، درهم کوبیده
شد و نابودی ایران شاهنشاهی، وقوع انقلاب اسلامی در چهارچوب «سلطنت خداوند»،
پخش ایرانیان در سراسر دنیا پس از انقلاب اسلامی و ... همگی گویای تحقق معجزه الهی
است که در انجیل به آن اشاره شده.
ولی حقیقت آن است که، اینها معانی است که، ما انسانها سازندهٔ آن هستیم. این
تفسیر ما است که، پدیدهٔ «انقلاب اسلامی» را، به عنوان «فاجعه» یا «معجزه» معنی ﻣﻰکند.
پس اگر چنین است، آیا بهتر نیست تا معنی دوم را برگزینیم و خود را، از سرزمین
«فاجعه» به ملکوت «معجزه» منتقل کنیم تا بتوانیم «کامیابی» پیشگویی شده در انجیل
را نصیب خود کنیم؟
آیا بهتر نیست که، سخنان بزرگانی مانند صائب تبریزی را بنیوشیم؟
(نیوشیدن=گوش فرا دادن)
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟ ــ هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
باده هر جا که بود چشمه کوثر نقدست ــ
هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت
دل رم کرده ندارد گله از تنهایی ــ
که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت
از درون سیه توست جهان چون دوزخ ــ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
دارد از خلد ترا بی بصریها محجوب ــ
ورنه در چشم و دل پاک مهیاست بهشت
هست در پرده آتش رخ گلزار خلیل ــ
در دل سوختگان انجمن آراست بهشت
عمر زاهد به سر آمد به تمنای بهشت ــ
نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت
صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش ــ
که درین آینه بی پرده هویداست بهشت
ادامه دارد....
بخش پنجم –
چیستی معنیٰ؟