۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

مقصر کیست؟


روز گذشته بصورت اتفاقی خبر بدی را دریافت کردم.
از ابتدای سال تحصیلی امسال منتظر دیدن راسل بودم. مرد دوست داشتنی و خونگرمی که آخر سال تحصیلی گذشته با یکدیگر قرار گذاشته بودیم بعد از تابستان به اتفاق برای ورزش هر روز ساعتی را با یکدیگر بدویم.
راسل از آن مردانی بود که به سرعت خود را در هر جمعی صمیمی می کرد و روحیه ای شاد و خونگرم داشت.
همسر راسل نیز زنی زیبا و محترم و موقر بود.
تقریباً هر روز این دو را می دیدم که صبح و بعد از ظهر برای گذاشتن و برداشتن دو پسر کوچولوی خود به مدرسه مشترک فرزندانمان می آمدند و می رفتند.
دو پسر شیطون و شیرین که هر روز صبح آنها را در زمین بازی مدرسه می دیدم که مثل دو بچه گربه بازیگوش از سر و کول هم بالا می رفتند و با بازی مشترک شان و خنده های صمیمانه شان دل راسل و همسرش را شاد می کردند.
راسل و خانواده اش را دوست داشتم چون دوست داشتنی بودند.
خانواده ای گرم و شیرین و صمیمی.
دیروز خبر مثله پتک تو سرم خورد.
راسل یک ماه پیش در اقدامی جنون آمیز و بعد از مواجهه با یک بحران مالی و از دست دادن منزل و شغلش، خود و همسر و فرزندانش را کشته!
پرونده زندگی یک خانواده دوست داشتنی با همین یک جمله و به همین سادگی برای همیشه بسته شد.
کاش راسل درباره مشکلاتش با من حرف زده بود.
شش سال پیش فیلم خانه ای از ماسه و مه در هالیوود برنده جایزه اسکار شد.
ماجرای این فیلم، جدال بر سر خانه ای بود که با عدم پرداخت بموقع قسط اش توسط جنیفر کانلی (در نقش کتی) بانک خانه را از وی گرفته و به خانواده مهاجری فروخته بود.
جدالی که نهایتاً با کشته شدن تمامی اعضای خانواده مهاجر پایان گرفت.
آن فیلم با این جمله شروع شد:
Is this your house
و با همان جمله نیز تمام شد!
کتی قهرمان فیلم در ابتدای این فیلم در پاسخ به این پرسش گفت:
بله!
اما پاسخ وی به همین پرسش در انتهای فیلم منفی بود!
کتی دیگر احساس مالکیتی به خانه ای نداشت که برای مالک ماندنش بر این خانه هیچکس به وی کمک نکرد.
نه مادر!
نه برادر!
نه دوست!
نه قانون و نه حکومت!
خانه کتی سمبل کشوری بود که در آن مناسبات انسانی و اخلاقی قربانی پول می شود.
پولی که بقول پرزیدنت نیکسون در آمریکا همه چیز نیست بلکه تنها چیز است.
طبیعتاً در چنین خانه ای نمی توان احساس مالکیت کرد.
وقتی نتوانی احساس مالکیت کنی و وقتی فقط و فقط پول است که به عنوان ابزار مالکیت برسمیت شناخته شده! بالتبع اعتماد بنفس نخواهی داشت! و وقتی اعتماد بنفس نداشته باشی و پول همه چیز تعریف شده باشد، به مشکل مالی که برخورد می کنی خود را در انتهای خط می بینی و خود را تمام شده تصور می کنی.
اما راسل بجز پول و خانه و شغل چیزهای مهم تری هم داشت.
چیزهائی که سرمایه های ارزشمندتری برای او بودند.
او یک همسر مهربان داشت و دو پسر دوست داشتنی که از هر چیزی ارزشمندتر برای او بودند.
افسوس که قدر آنها را ندانست.
راسل اگر خود و خانواده اش را بدلیل از دست دادن خانه مسکونی شان کُشت اکنون خود و خانواده اش صاحب خانه ای شده اند که برای همیشه متعلق به آنهاست!!!
راسل عزیز
من مطابق قرارمون هر روز برای ورزش می روم هر چند تو را دیگر نمی بینم اما همیشه با خود خواهم گفت:
کاش راسل با من حرف زده بود.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

khil motasefam cheghadr ghamnak;
nabod bad saraneh amreka ke be fekreh mardomeshan nestand faghat baladand tajavoz konand be keshvarhayeh donya va koshtan mardomeh begona
azabeh 2 jahan bar anan bad ke in hameh be-gona ra cheh dr keshvareh khodeshan va cheh dr keshvarhayeh degar mekoshand