۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

جنبش سکس سبز!

بعد از انتشار پست قبلی که تعریضی بر ابتذال موجود در جنبش سبز به بهانه رقاصی فردی بنام شنبه زاده بود، آن گل با انتشار حشری خوانی (با پوزش اجازه دهید در وبلاگ لفظ قلم بودن را کنار بگذارم) محسن نامجو در کنسرت بی نظیر به سبزه نیز آراسته شد
لینک کنسرت مهوع نامجو:
http://www.semital.com/song/47997.htm
انصافاً جنبش سبز دست مریزاد می طلبد که با چنین سرعتی از یک قاری قران یک حشری خوان ساخت!
شش سال پیش و متعاقب ناآرامی های صورت گرفته توسط کسری از جوانان تهران طی دو مقاله: «از عسگر گاریچی تا سعید عسگر» و «ایضاحی بر مقاله از عسگر گارچی تا سعید عسگر» نکات متعددی را متذکر شدم از جمله آنکه:
رويکردهای اجتماعی آبستن معانی اند، نه گرسنه آن! معنای تحولات اجتماعی را بايد از رحم انعقاد نطفه اين تحولات زائاند، نمی توان اين معنا را مبتنی بر منويّات خود به آن خوراند!
دغدغه جوان به اقتضای سن و دوران جوانی اش قبل از آنکه مشتمل بر آزادی بيان و انديشه و احزاب و آزاديهای سياسی باشد، برخاسته از نيازهای ژنتيکی در حوزه مطالبات فردی و اجتماعی است.
جوان در حوزه سياست، بيان و انديشه خاصی ندارد که دلنگران مکانيسم های تعيّن يافتن آزادانه آن بيان و انديشه ها باشد ... جوان به اقتضای سنش محتاج جلوه گری است.
چنانچه حکومت نتواند مکانيسم های مشروع جلوه گری ايشان را فراهم کند از هر ابزاری جهت ارضاء اين نياز خود بهره می برد و چندان هم دلنگران هزينه زا بودن اين ابزارها نيست ... بخش قابل توجهی از جوانان دانشجو نيز که طلايه دار نسل فرهيخته و آوانگارد جامعه جوانان ايرانند در آرمانی ترين وضعيت بمثابه «ماريوس» نوول بينوايانِ ويکتور هوگويند که در ورای مبارزات سياسی خود بدنبال کوزت افسانه ای خويش می گردند.
بر ايشان نبايد و نمی توان خرده گرفت. اقتضای سن جوانی القاء کننده چنين رويکردهائی به نسل جوان است.
اگر گلايه ای می توان کرد بايد به کسانی کرد که از بعد از دوم خرداد با سياست های ملاطفت درمانی نسبت به جوانان و تاکيد بر جوان سالاری اين قشر را ناخواسته و بدون صاحب صلاحيتی در کانون رهبری جنبش اصلاحات نشاندند ...
در يک وضعيت نُرمال و سامانمند برای جوان حضور در معيت محبوب در يک بعد از ظهر دل انگيز در يک کافی شاپ و اختلاط بر سر رُمانهای ميلان کوندرا! در کنار صرف يک فنجان کاپوچينو بسيار دل انگيز تر و شوق آورتر از مشارکت در ميتينگ ها و تجمعات سياسی خشونت آميز است.
تفاوت جوان دهه هفتاد ايرانی که دغدغه سروش را داشت با جوان دهه هشتاد که بيشتر دغدغه گوگوش! را دارد مُبيّن تفوق نيازهای اروتيک جوانان بر نيازهای پلتيک! ايشان است ... به تعبير آرتور کستلر دختران انقلابی کمونيست، سيندرلاهائی هستند که در هيچ مجلس رقصی از ايشان دعوت به عمل نيآمده و به تعبير ويکتور هوگو دانشجويان خط اول مبارزه سياسی ماريوس هائيند که کوزت افسانه ای خود را در ورای جلوه گريهای سياسی خود می جويند!

چهار سال بعد از آن مقالات نیز طی مقاله از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی متذکر شدم:
اعتراف اکبر گنجی به اینکه اقبال وی و کسری از جوانان دهه پنجاه به شریعتی محصول ناکامی یا ناتوانی ایشان در هنر عاشقی و عشق ورزیدن به جنس مخالف بوده سند ارزشمندی از صحت ادعای زیگموند فروید است آنجا که می گوید:
وقتی تمایلات انسانی به عللی به ناکامی انجامیده و برآورده نگردد عدم ارضای آنها منجر به بروز پرخاشگری در رفتار فرد می شود. به تعبیر فروید بازتاب اجتناب ناپذیرعدم ارضای غرایز جنسی، تکوین شخصیتی پرخاشگرانه در عنصر ناکام است
... سینمای دهه پنجاه ایران با شاخص های نظیر فیلم های «یاران» «بوی گندم» و «ماهی ها در خاک می میرند» به کارگردانی محمد دلجو و امیر مجاهد و همچنین فیلم «همسفر» ساخته مسعود اسدالهی و فریاد زیر آب سیروس الوند نماد برجسته ای از وضعیت جوانانی فقیر و محروم از امکان عشق ورزی و کامیابی از معشوق بودند که جملگی در سودای تصاحب دلبران خود پرخاشگرانه قربانی مناسبات تبعیض آمیز حاکمیت وقت می شدند.
گنجی و دیگر جوانان هم نسل گنجی همچون محسن مخلمباف بمثابه قهرمانان چنان داستان هائی فرجام اجتناب ناپذیر محرومیتی بودند که خود را هرگز مستحق چنان جبر ظالمانه ای ندانسته و فرصت شیرین انقلاب اسلامی این امکان را به ایشان می داد تا از انقلاب امکانی جهت تخلیه خشم و پرخاش انباشته شده خود فراهم کنند.

و امسال نیز در فردای انتخابات ریاست جمهوری و میلاد جنبش سبز طی مقاله:
تغار شکسته تهران و ماهیت نبرد در تهران متذکر شدم:
«موسوی موجود» با خاستگاه عقيدتی و سياسی مقرب به اسلام انقلابی آيت الله خمينی و ايدئولوژی انقلابی دکتر شريعتی اساساً کمترين قرابتی با منويات و گرايشات کسر عظيمی از شيدائيان جوانش که اينک وی را در کانون اقبال خود قرار داده اند، ندارد.برای اين دسته از جوانان «موسوی» بمثابه فرصتی بود و هست تا مشترکاً به نامش تا قبل از ۲۲ خرداد شب ها تا صبح در خيابان ها بزنند و برقصند و بعد از ۲۲ خرداد نيز همان جوانان به بهانه موسوی دوشادوش يکديگر شب ها تا صبح بزنند و تخريب کنند.
نکته مهم در چنین حضور جوانانه ای قبل از آنکه ناظر بر شعور و اقبال آگاهانه به خواسته های مدنی و شهروندی طبقه متوسط و مدرن باشد عمدتاً استفاده از فرصت مغتنمی جهت تخلیه غدد آدرنالین متراکم شده ناشی از سیاست های آمرانه و انقباضی حکومت طی سال های گذشته بود.
چه رقص شبانه جوانان در خیابان های تهران قبل از انتخابات و چه رزم روزانه و خیابانی ایشان بعد از انتخابات قبل از آنکه ناظر بر شناخت و دلبستگی بر موسوی و آرمانها واهداف برنامه های وی باشد، فوران ترشح غده آدرنالین انباشته ایشان ذیل سیاست های انقباضی و آمرانه حکومت در حوزه مناسبات اجتماعی بود که فضای انتخابات امکانی مناسب جهت تخلیه آن را به ایشان داد.
طبعاً برای جوانان طبقه مدرن که به مرز کلافگی از تحقیر و دیده نشدن و برسمیت شناخته نشدن توسط حکومت رسیده، ایام آشوب در تهران به سهم خود تا آن اندازه جذابیت داشت تا ایشان با ترشح طبیعی غدد آدرنالین و فرو بردن خود در خلسه و هیجان «خوف و رجاء» مطالبات اجتماعی خود را با لهجه سیاسی از طریق مشارکت در جنگ و گریزهای خیابانی فریاد بزنند.
جنبش «سامسونت به دست هائی» که وندآلیزم حرف اصلی را در آن می زد.

القصه
اطاله کلام شد
خلاصه اینکه از مطالب فوق نمی خواهم منکر نیاز ذاتی و سکشوال جوانان و ایضاً میان سالان شوم بلکه همه حرف من این است که هر کس زیر علم خودش سینه بزنه
با یکی از دوستان در تهران روز گذشته تلفنی صحبت می کردم و می گفت تو تو ایران نیستی تا ببینی خون جلوی چشم جوانان را گرفته و من در پاسخ گفتم:
نه اخوی اون چیزی که جلوی چشم جوونا رو گرفته خون نیست،اسپروماتوزوئیده!!!
آش انقدر شوره شده که صدای مجید محمدی هم در اومده و اعتراف کرده:
جوانان چگونه می توانند ندای الله اکبر سر دهند و در عين حال با دوست دخترشان به راهپيمايی بيايند؟ چطور می توان در ملا عام روزه خواری کرد و نصر من الله و فتح قريب سر داد؟ چطور در نماز جمعه به نحو مختلط و باکفش می ايستند و در پشت سر هاشمی رفسنجانی نماز می خوانند، پديده ای که مورد استهزای تماميت طلبان قرار گرفت؟ چرا به جای صلوات سوت و کف می زنند؟ چرا فقط سرودهای خاصی مثل يار دبستانی را می خوانند؟ چرا با دست بند يا پيشانی بند و عمدتا رنگ (در اين مورد سبز) خود را از ديگران متمايز می کنند و نه چيز ديگر؟
القصه
از نظر من هیچ اشکالی نداره که جوانان در جستجوی راه های تامین نیازهای سکشوال شان باشند اما نه با دروغ و تظاهر و مصادره مفاهیم ارزشی و بالا رفتن از دیوار سیاست و پنهان شدن پشت مفایم بلندی همچون آزادی اندیشه و پلورالیسم و تسامح و یاحسین میر حسین و ...
یک کلام مثله محسن نامجو اصل داستان رو بگید
در این رابطه خیلی حرف برای گفتن دارم و همینجا اعلام آمادگی می کنم که حاضرم با هر کسی که تمایل داشته باشه مجادله یا مناظره یا محاجه یا هر کوفت و زهر مار دیگه ای رو انجام بدم البته مشروط بر آنکه قبلاً کلیه مقالات زیر را خوانده باشه:
از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر
http://www.sokhan.info/Farsi/Asgar.htm
ايضاحی بر مقاله از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر
http://www.sokhan.info/Farsi/Eizah.htm
از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی
http://www.sokhan.info/Farsi/AGanji.htm
ماهيت نبرد در تهران
http://www.sokhan.info/Farsi/Tehran.htm
تغار شکسته تهران
http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar3.htm


۶ نظر:

پرويز پدرام گفت...

جناب سجادي
باسلام و عرض تبريك بابت راه‌اندازي وبلاگتان
عمدي و سهوي بودن ديدگاه جنابعالي را نمي‌دانم ولي مي‌بينم كه شما نيز چون آنانيكه كه شهوت قدرت رهايشان نمي‌كند از آنهمه ويژگي‌هاي جنبش سبز بلافاصله سراغ جنبه‌هائي مي‌رويد كه آنرا تخطئه مي‌كند. يادمان نرفته است كه كيهان از آنهمه اتفاقي كه در روز نمازجمعه هاشمي روي داد فقط به نماز ايستادن دختر و پسري را ديد كه با كفش نماز مي‌خواندند.

ناشناس گفت...

داریوش سجادی:
جناب پدرام
با سلام متقابل
شما غریبه نیستید هم بنده جنابعالی را دورادور می شناسم و تصور می کنم جنابعالی نیز نسبتاً با اینجانب و دیدگاه های بنده آشنا هستید
پست اخیر ده درصد انتقادات من نسبت به پاره ای از رفتارهای جنبس منسوب به سبز است
شهوت پرستان قدرت مسئول نظرات و اعمال خودند
من همانطور که در انتهای پست مزبور نوشتم آماده گفتگو در تمامی ابعاد رفتاری و اندیشگی جنبش سبز در هر سطحی هستم
شاید با چنین گفتگوئی بتوان صحنه سیاسی ایران را در حد بضاعت شفاف کرد

یونس گفت...

اولا باید بگم در مقاله (از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر) خوب بلد بودید باعث ترشح ادرنالین جوانان بشید از واکنشون خوب پیداست ( ولی اونها همه نبودند) وپیروزمندانه مثل رستم بر پیکر بی جان (بی منطق ) سهراب ها بنشینید ( فکر کنم مال منم ترشح کرد)بگذریم ولی با این جمله (جوان نمی تواند و نبايد در مقام رهبری جنبش های سياسی قرار بگيرد) مشکل دارم نمیگم رهبر ولی می تواند جز تشکل اصلی قرار بگیرد حتی شریعتی که به عنوان استاد از او یاد میکنید در جوانی به عنوان سخنگوی ویکی از فعالان آتشین در نهضت مقاومت ملی فعالیت میکرد


دوما بی انصافی است که عنوان کردید ( ابراز چنين شعارهای تند، گزنده و هتاکانه ای توسط اکثريت جوانان در ناآرامی های اخير را بايد مؤيد افول چراغ خرد ورزی و فرهيختگی و ترويج ضد فرهنگ «هوليگانيسم» و «ونداليسم» نزد عموم جوانان بستوه آمده {بود}) سه ایراد به کلام شما میگیرم 1) جوانان را با وجه تمسیه اوباش و خرابکار و نادان تذکر به جایی است !!! و به صراحتتان تبریک میگم ولی فکر نمیکند ریشه موضوع به خود شما (نسل قبلتر ) بر میگردد تا جایی که در میان همین تظاهرات ها شعار (بجنگ تا بجنگیم ما ما مردمان جنگیم ) میشنیدیم

2) به زعم شما هم ایران فقط تهرانه (البته رصد شما تا همین جا میتونه باشه)و با دیدی به جوانان تهرانی و البته قشر متوسط به بالا به هوچی گری متهم میکنی در حالی که جوان امروز این بار به زعم من دنبال فلسفه هستی و نیستی خود هستند و دنباله رو نسل قبل است در زمانه ای دیگر و با مردمان دیگر کافی است دستی از غیب بیاید و در گوشمان بزند تا راه درست را برویم و این به راهنمایی بزرگترها میسر است(کاش به جای گله و شکایت و گروکشی به نصیحت برادرانه بپردازید)امروز به دنبال بیداری اند به قول مولانا "امروز جان بیابد هر جا که مرده ای است / چشمی دگر گشاید چشمی دگر گشاید چشمی که اعمش است ".


3) شما چرا دنبال مسببین نمیگردید هم چون مقاله ای در مورد کهریزک نوشتید که چه کسانی این نان را در دامن این جوانان میگذارند و به ملامت جبهه ای که باعث چنین اوضاعی میشوند نمیشود من در این مورد به قانون سوم نیوتن پایبندم که هر کنشی واکنشی دارد باید دنبال کنش نیز گشت

سوما سروش و گوگوش از هم نسلان خود شما هستند و اگر جوانان را با ادبیات جدید به حیطه نقد میکشید باید مانها را با موسیقی جدید شناخت موسیقی که پر از تنفر و انزجار است و سرگردانی است وحتی در این موسیقی نیز میتوان نمونه هایی که به انتقاد از خود نسل خود و زمانه خود می پردازه جایی که با صدای چاووشی میگه :به تو تبریک میگم گمشدنو گل گلخونه مردم شدنو .
یا اهنگ وایسا دنیای رضا صادقی که اتفاقی فرخنده است

اب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
اینه ی صبوح را ترجمه شبانه کن
ای پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو
جام فلک نمای شو وز دو جهان کرانه کن

پریسا گفت...

نکته اول اینکه نثر شما بسیار شبیه به نثر نویسندگان جبهه یا لثارات الحسین و کیهان است .و نکته دیگر ،آقای سجادی مثل اینکه شمااز اینکه مردم ؛آحاد مردم در فضای نبرد سیاسی وارد شده و به دلیل ناتوانی و کوتاه بینی اصلاح طلبان در احقاق حقوق مردم ،خود دست به کار شده اند احساس خشم می کنید .دوست دارید مردم همچنان زمام امور را به شما که تصور می کنید ژنتیکی برای زمامداری و هدایت مردم آفریده شده اید بسپارند.احساس خشم شما شبیه به کسانی است که بعد از جنگ از بی هوده گی کلاشینکفشون عصبانی بودند.من تصور می کنم شما به علتی با نیازهای فیزیکی انسان ها مثل سکس مشکل داری و به این مقوله کاملا طبیعی به دیده انزجار نگاه می کنی .این مطلب از سر تا پا دچار یکسو نگری و دگماتیسم است و جای بحث ندارد.من فکر می کنم شما باید با مردم سرزمینت به ویژه جوانانی که با بغض از آنها یاد می کنی آشتی کنی .

حاج غلوم گفت...

سلام داريوش جان ؛ بابا چقدر جوش ميزني...؛ چه خبره؟... والا اينجا تو ايران به اندازه تو كه اونورآبي مردم خودكشي نمي كنن؛ مردم ايران بعد از انتخابات بي تفاوت شدن و خيال خودشونو راحت كردن؛ جنبش سبز هم تفريحشونه. ...وقتي بعضي ها اصلاحات نمي خوان زور كه نيست. ...پس عزيز دل برادر خون خودتو كثيف نكن

ناشناس گفت...

از دندان قروچه بعضی ها متوجه بشد که درست زدید وسط هدف
به قول امام خمینی (ره) هر موقع دشمن براتون سوت و کف زد بدونید یه جای کار میلنگه
موفق باشید آقای سجادی