۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

آن سفر کرده

آن یار کزو خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از چنگ منش اختر بد مهر بدر برد
آری چکنم فتنه دور قمری بود
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاج وری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و آه سحری بود

۲ نظر:

یونس گفت...

معذرت دیر باخبر شدم درگذشت مادرتان را تسلیت میگویم این شعر تقدیم به روانشان باد

دیروز از بر ما رفت جان جانی بشکست ظرف خاک و ریخت پیمانی
قبر جانان هم اغوش جان شد زیر سر سنگ و روی تن سیمانی


شعر زیر تقدیم به خودتان (البته اگه اسمشو شعر بزاری)

وقتی در هواپیما بنشینی
در ان غربت سرد همه اشنا بینی
و از بغل دستی میپرسی
چند وجب از خاک هنوز بوی وطن میدهد
و از او زندگی می شنوی
وقتی که بیایی
در خانه قفل است
اما از سر دیوار تماشا سرکی بکشی دسته کلید پیداست
زندگی پیدا
عمر پیدا
داروش سبز سخن در سجاده خاک پیدا...

ناشناس گفت...

bah bah yani bahba bekhod nest ke man devaneh neveshtehayeh shoma hastam besyar zeba bod in ra khod sorodeh ed? kheli khosh-halam shoma ra peyda kardam be-nahayat kash-halam ostadeh azezam ageh in shologhi-h kheli bad bod barayeh man ke baes shod shoma ra pyda konam ba on maghalh-hay be nazer va neveshteh-h khob va hala sher kheli khob khodayeh man khosh be haleton ba in ghalam
1 nashenas dr in sarzanmen