۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

اصولگرائی بدون رتوش!


بعد از انتشار پست قبلی ام تحت عنوان «چشم افعی» تصادفاً مشاهده کردم سایت «محرمانه نیوز» که علی الظاهر منسوب به جناح اصولگرایان در داخل کشور است مقاله ای تحت عنوان «چرا باید ابتذال جریان سبز را باور کرد؟» را با امضای فردی تحت عنوان «محمدعلی بشارتی» در آدرس زیر منتشر کرده!


http://www.mahramanenews.com/newsF-4402.html


با توجه به رذیلت «خود شیفتگی» و مذمت «از خود راضی بودن» اما قطعاً این امر نافی آن نیست تا نتوانم مراتب تشکر و لذت خود از مطالعه مقاله ارزشمند و عمیق و ژرف اندیشانه نویسنده محترم مقاله «چرا باید ابتذال جریان سبز را باور کرد؟» را به نویسنده و سایت منتشر کننده اش اعلام کنم!


هر چند پیشتر در پست «مرغ همسایه» عرض شده بود:


مراجعین به این سایت مُحق و مجازند هر طور که مایلند کلیت یا اختصار مطالب و نوشته های اینجانب را تحت هر عنوان و قید و امضائی با نام اینجانب یا بدون نام اینجانب یا با نام خودشان یا هر نام دیگری که خود مایلند در هر جائی که علاقه و تمایل دارند منتشر کنند تنها شرط من حفظ امانت در انتقال فحوا و پیام نوشته هاست. دوستان ظاهراً خودشان و خودمان را خیلی جدی گرقته اند و گرفته ایم که نوشته های خود را بمثابه آیه قرآن و بلکه بالاتر فرض می کنیم! شخصاً هیچ گونه تقید و تعلقی به انتشار مطالبم با امضا یا بدون امضای خودم را ندارم. مهم آن است اگر نوشته ای ارزش خواندن را دارد از هر طریق ممکن به سمع و نظر بیشتری برای مطالعه برسد.


فقط می ماند بحث دزدی و ُربایش توام با تحریف آراء و نظرات و اندیشه های دیگران که آن را نیز محّول به تقید یا عدم تقید سارقان محترم به «اخلاق» می کنم!

۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

چشم افعی!

«بازبینی فراخوان 25 بهمن جنبش سبز»


فراخوان 25 بهمن ماه سال 89 توسط سران جنبش موسوم به سبز هر چند حسب ظاهر بمنظور اعلام حمایت و همدلی با قیام مردم مصر صورت پذیرفت اما در عمل و بنا به اظهارات سخنگویانش، ابراز وجودی مجدد از جانب جنبش سبز محسوب و معرفی شد تا بدینوسیله و از طریق تصاحب مجدد و متفوقانه خیابان توسط بدنه اجتماعی سبزها، طلایه داران این جنبش بتوانند بقای جنبش و اتکای خود به بدنه اکثریتی جامعه را به رُخ رقیب بکشانند.
اکنون و بعد از گذشتن از آن ایام کماکان این پرسش بدون پاسخ مانده که اساساً در 25 بهمن جنبش سبز حضوری حائز اهمیت و قابل توجه داشت تا جائی که سبزها بتوانند بدان ببالند یا حکومت بتواند از چنان حضور چشمگیری بهراسد؟
هر چند بدیهیات موید آنست که فراخوان 25 بهمن برخلاف توقع سبزها از اقبالی گسترده برخوردار نشد اما سخنگویان جنبش، پایمردانه بر گسترده و بلکه میلیونی بودن آن فراخوان اصرار می ورزند تا جائی که عموم تحلیلگران ایشان از آن فراخوان تحت عنوان «غافلگیری حکومت» یاد می کنند.صرف نظر از اصرار سبزها بر میلیونی بودن حضور مردم در 25 بهمن، اما چینش واقعیت های غیر قابل انکار دنیای سیاست ناظران را به نتیجه ای خلاف این ادعا می رساند.
برای اثبات ادبار یا اقبال بدنه جنبش سبز از فراخوان 25 بهمن باید و می توان اقدام به یک بازنگری به آغاز جنبش سبز در فردای انتخابات ریاست جمهوری دهم داشت و حضور گسترده و غیر قابل کتمان شهروندان تهرانی در تظاهرات میلیونی 25خرداد سال 88 را مورد بازبینی قرار داد.
شاه کلید فهم اقبال یا بی اقبالی «جنبش موسوم به سبز» به فراخوان 25 بهمن را می توان به جلسه مهم سران جمعیت موتلفه با میرحسین موسوی در فردای تظاهرات خیابانی سبزها در تابستان 88 مستند کرد.
اظهارات حبیب الله عسگراولادی عضو ارشد جمعیت موتلفه طی اجلاس سراسري دبيران استان‌هاي این حزب دراسفند ماه سال گذشته چنانچه برخوردار ازصحت باشد تا حدود زیادی موید سیر نزولی جنبش سبز از 25 خرداد 88 تا 25 بهمن 89 است.
مطابق اظهارات عسگراولادی ایشان به همراه آقایان باهنر، كوهكن، آل اسحاق و ميرسليم در اوايل روزهاي پس از انتخابات، جلسه ای خصوصی با میرحسین موسوی داشته و طی آن عسگراولادی به موسوی گفته:
«با توجه به اين‌كه مهلت شورای نگهبان برای رسیدگی به شكایات بنا به تاكید مقام معظم رهبری یك هفته تمدید شده است، اگر شكایت نكردید بروید شكایت كنید و اگر كرده‌اید 7- 8 نفر را بفرستید كه از شكایت شما پیروی كنند. آقای موسوی نیز گفتند، من حرفی ندارم و فردا می‌روم شكایت می‌كنم و چند نفر را نیز برای پیگیری معرفی می‌كنم و جلسه به خوبی به پایان رسید. در آن جلسه غیر از ما پنج نفر و آقای موسوی كسی دیگری نبود و ایشان كسی را در اتاق نپذیرفته بودند و وقتی ما از اتاق بیرون آمدیم، از اتاق‌های اطراف 40-50 نفر بیرون آمدند و ما از جلسه بیرون آمدیم و خوشحال بودیم كه كاری انجام دادیم، ولی متاسفانه فردای آن روز ساعت 10 آقای موسوی اعلامیه‌ شماره 10 خود را بیرون دادند»
چنانچه اظهارات عسگراولادی را بتوان برخوردار از صحت دانست در آن صورت یکی از گمانه ها در یابش چرائی رفتار متناقض موسوی در عدم پی گیری مطالباتش از مجرای شورای نگهبان را می توان به حساب مشاوره قابل فهم و توقع مشاوران موسوی گذاشت که «علی رغم وعده وی به عسگراولادی» ایشان را بعد از آن دیدار متقاعد به خلف وعده کرده اند.
اما پرسش مهم آنست که چنان مشاوره مفروضی متکی بر چه شاخصه های مُجابگرانه ای بوده یا می توانسته باشد تا موسوی را از صرافت و رغبت رجوع به شورای نگهبان بیاندازد؟
یکی از وجوه قابل تصور از مشاوره مزبور می تواند زنهار به موسوی بر این مبنا باشد که:
اکنون چه جای کوتاه آمدن و عقب نشینی و تن دادن به داوری شورای نگهبان است؟ اینک که توانسته ایم 3 میلیون نفر را در حمایت از خود به خیابان بکشانیم و خیابان در سلطه ماست بجای تمکین از الزامات قانونی ، زمان مناسبی جهت اخذ امتیاز از حکومت است!
فرضی که اثبات صحت آن صرفاً بر عهده موسوی است اما با توجه به سخت سری که جنبش سبز بعد از نفی راهکارهای قانونی در اثبات ادعای تقلب در انتخابات از خود نشان داد پذیرش چنان فرضی چندان دور از تصور نمی تواند باشد.
اینکه جنبش سبز و رهبران جنبش سبز در شوق تسخیر خیابان دچار خودشیدائی شده و برخلاف توصیه آشنای «فشار از پائین و چانه زنی در بالا» گفتگو با حکومت را کنار گذاشت و صرفاً متوسل به حضور خیابانی بمنظور تمکین حکومت از خود شد. این امر موید ضعف و فقد عنصر سیاست ورزی نزد رهبران جنبش اصلاحات است.
این جنبش از ابتدا نیز فاقد سیاست ورزی بود و کمتر به این نکته توجه می کرد که:
جمع کردن آرای خاکستری چندان سخت نیست اما مدیریت چنان آرائی بغایت دشوار است.
برای فهم چرائی نزول جنبش سبز از اوج 25 خرداد به حضیض 25 بهمن می توان «منشاء گرانش این آرا» را در کنار «سنخیت آن» مورد امعان نظر قرار داد.
این واقعیتی غیر قابل کتمان است که تجمع 3 میلیونی تهرانیان حامی موسوی در 25 خرداد سال 88، امری واقع بود. اما این واقعیت فی نفسه متضمن حقانیت ادعای تقلب در انتخابات نمی توانست باشد.
اینکه موسوی در تهران موفق به شکست احمدی نژاد شد چیز پنهانی نبود و آرای شمارش و اعلام شده ستاد انتخابات کشور نیز صادقانه اعلام کرد: میر حسین موسوی با فاصله بالغ بر پانصد هزار نفری از احمدی نژاد و اخذ «دو میلیون و چهار صد هزار رای» حائز اکثریت آرا در دو حوزه انتخابیه تهران و شمیران شده.
لذا حضور 3 میلیونی شهروندان تهرانی در تظاهرات 25 خرداد که مطابق آرای وزارت کشور رای قاطبه ایشان به موسوی بوده، امری طبیعی و قابل فهم و انتظار بود.اما پرسش اساسی آنجا بود که:
مگر تهران، ایران است؟
به عبارت دیگر:
اگر موفقیت موسوی بر احمدی نژاد در تهران و متعاقباً حضور معترضانه رای دهندگان به موسوی در خیابان های تهران ملاک اثبات تقلب در انتخابات است. چرا خیابان های دیگر شهرها و شهرستان های ایران (صرف نظر از برخی تجمعات غیرقابل مقایسه با تظاهرات 25 خرداد در برخی از کلان شهرهای ایران) میزبان چنین حضور معترضانه ای نشد؟
پاسخ به این پرسش در گرو فهم «گرانش فریبنده دموگرافیک» حاکم بر شهر تهران است.
«گریز از چشم افعی» باوری خرافی در ادبیات فولکلور ایرانیان است. بنا بر این خرافه «چشم افعی» از قدرت اغوا و خوابزدگی برخوردار است و افعی در شکار طعمه هایش با اتکای بر این قابلیت با نگاه مستقیم به چشمان طعمه، ابتدا قربانی را «هیپنوتیزم» چشمان نافذ خود کرده و از این طریق بعد از آنکه طعمه را مبتلا به بی حسی و فلج عضلانی کرد، آنگاه و به راحتی شکارش را می بلعد.
راهکاری که جاعلین این خرافه برای شکار افعی توصیه کرده اند، اجتناب از نگاه کردن به چشمان افعی و قرار دادن آئینه ای در مقابل آن است تا از این طریق افعی، خوابزده چشمان خود شده و قابل شکار گردد!
تهران نیز به اعتبار گرانش معوج و فریبنده اش به مرور زمان برخوردار از چنان توانمندی شده تا اینک همانند افعی بتواند ناظران و ساکنان خود را آنچنان مبهوت محوریت و شانیت و مدنیت خود کند که جمیع شهروندانش مبتلا به افسون «تهران ـ ایران بینی» شوند.(تهران شهر اسرار آمیز)
سنخ شناسی آرای مکتسبه موسوی را نیز می توان به عنوان عامل مهمی در یابش چرائی فراز و فرود جنبش سبز از دوشنبه فاخر (25 خرداد 88) تا دوشنبه نازل (25 بهمن 89) محسوب کرد.
جمیع داده های موجود در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 موید آن است که کسر بزرگی از آرای موسوی برخاسته از حاکمیت دو قطبی «دیو و دلبر» تعلق به آرای قشر خاکستری جامعه شهروندی ایران داشت که از حیث «سنخیت» آرائی ژلاتینی و نامانوس با الزامات و مبانی فکری و عقیدتی نظام جمهوری اسلامی است.
هر چند ماهیت انتخابات و تلاش جهت کسب آرای بیشتر منطقاً می تواند بستر و وسوسه «مبهم و مغلق گوئی» سیاستمداران را فراهم کند تا از این طریق بتوانند آرای خاکستری و بلکه نامانوس شهروندان را در سبد خود بریزند. اما چنین رویکردی ولو آنکه منجر به پیروزی در انتخابات شود زمینه ساز «فلجی» سیاستمداران در فردای انتخابات است. فردائی که نفر پیروز خود را در کانون انبوهی از مطالبات متنوع و بلکه متناقضی می بیند که نه توان و نه امکان تحقق بخشیدن آنها را دارد.
یک سال پیش از انتخابات ریاست جمهوری دور دهم طی مقاله «عروس فرنگی» به سهم و بضاعت خود متذکر چنین رویکرد ناصوابی شدم.
آن مقاله در نقد بخشی از اظهارات «محسن آرمین» یکی از رهبران اصلاح طلب تحریر شده بود مبنی بر آنکه:
«در مورد بخش بی تفاوت جامعه که به دلائل مختلف برای حضور در انتخابات انگیزه ندارند باید رفتار انتخاباتی ما بصورتی باشد که در این بدنه خاموش و بی تفاوت برای حضور در انتخابات ایجاد انگیزه کنیم। این انگیزه زمانی ایجاد می شود که از خودمان تصویری به این بخش ارائه دهیم که سبب ایجاد امید در ایشان شود।»
بعد از اظهارات آقای آرمین بود که در «عروس فرنگی» تاکید بر این نکته شده بود:
«... مشکل ساختاری این دسته از اصلاح طلبان از آنجا نشات می گیرد که نگاه شان به پدیده انتخابات در ایران از جنس خواستگاری است! در نگاه معطوف به ازدواج است که خواستگار صرفاً به بهای کسب نظر مساعد «دلبر محبوب شان» می کوشند با هر چه بیشتر خودآرائی و دلربائی از محبوب، شرایط ازدواج خود با ایشان را فراهم کند. اصلاح طلبان بر اساس همین نگاه، عمده اهتمام خود را صرفاً معطوف به کسب پیروزی در انتخابات به هر بهائی کرده بدون لحاظ کمترین دوراندیشی برای فردای پیروزی و تحقق وعده های داده شده و مطالبات پمپ شده به بدنه خاموشی که اصلاح طلبان از اساس فاقد توانائی برای تحقق آن در نظام فرهنگی ایرانند. هر اندازه این دسته از اصلاح طلبان قرابت بیشتری با فهم پدیده انتخابات بمثابه نوعی خواستگاری معطوف به ازدواج دارند اما بعضاً از این نکته غفلت می کنند که هوشمندانه در فرهنگ ایرانی همواره بر این نکته تاکید شده که «زن گرفتن راحت است اما نگهداری اش سخت است»
واقعیت نهفته در «فرهنگ عامه» ناظر بر این اصل است که:
هر اندازه کسب نظر مساعد شریک زندگی در مرحله خواستگاری و ازدواج سهل به نظر می رسد اما رسالت اصلی و اساسی، توان مدیریت و تامین زندگی سعادتمند با شریک زندگی بعد از کسب پاسخ آری ایشان در پای سفره عقد است که شامل تامین امنیت و رفاه و مطالبات مشروع زندگی مشترک زناشوئی است.
بر این اساس این دسته از اصلاح طلبان باید پاسخگوی به این پرسش باشند که بر فرض آنکه یک بار دیگر توانستند با تحریک آرا و مطالبات نامانوس بدنه خاموش اجتماعی در ایران بر کرسی قدرت تکیه زنند در آن صورت با توجه به ساختار کماکان بکر و دست نخورده فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران چه تدبیری در آستین دارند تا بتوانند مطالبات این عروس فرنگی را تامین کنند؟» *
شخصاً بر این باورم که در هر انتخاباتی خصوصاً انتخابات ریاست جمهوری این نامزدها هستند که باید قبل از آنکه مردم انتخاب شان کنند ایشان باید و موظف و ملزمند ابتداً مردم مطمع نظر خود را تعیین و تعریف و انتخاب کنند.
اینکه یک نامزد انتخاباتی در جستجوی کسب آرای بیشتر خود را در فضای خاکستری و ناشفاف و قابل تاویل، تعریف کند نوعی اصول فروشی و فریب مخاطب است که می تواند بسترساز بحران اجتماعی و بی اعتمادی شهروندان در پروسه انتخابات شود.
چنین رویکردی منجر به همانی می شود که اینک گریبانگیر جنبش موسوم به سبز است.
جنبش سبز با شعار علی الظاهر اغواگر «موسوی» مبنی بر رنگین کمانی بودن جنبش و آغوش گشائی از همه آرا و نظرات و طبقات مختلف، سند موثقی از شکست عملی سیاست اعلام شده «ایران برای ایرانیان» است که چند سال جلوتر توسط حزب مشارکت اعلام و اتخاذ شده بود.
جنبش سبز ثابت کرد تمهید اتوبوسی که در آن همه افراد با همه مقاصد شان بتوانند سوار شوند، تمهیدی قابل افتخار اما فاقد انتقال است. حداکثر کاری که «چنین اتوبوس» برخوردار از «چنان مسافران» مختلف المقصدی می تواند انجام دهد آنست که هرگز از مبدا حرکت نکند.
همان کاری که مبتلا به جنبش سبز شد و ضمن برخوردای از رنگین کمانی از آرای مختلف و متنوع ظرف کمتر از دوسال عمده ظرفیت هایش دچار استهلاک در مجادلاتی از این قبیل شد که از یک طرف رهبران جنبش سبز از دهان شان کمتر از امام و اسلام و انقلاب خارج نمی شد و بدنه جنبش می گفتند: اتفاقاً ما همان امام و اسلام و انقلاب را نمی خواهیم.
موسوی شعار عدم تنازل از قانون اساسی را می داد و کسری از سبزها شعار جمهوری ایرانی و مرگ بر اصل ولایت فقیه را سر می دادند.
رهبران جنبش همه اعتبار خود را با توسل به مبانی ماهیت ظلم ستیزانه انقلاب و مظلوم نوازانه مسلمانان سند می زدند و بدنه جنبش شعار «نه غزه نه لبنان» می دادند.
ظاهراً سبزها و رهبران سبزها در اتخاذ این رویکرد تاسی به بنیان گذار جمهوری اسلامی کرده بودند که در مدیریت سلبی انقلاب علیه سلطنت پهلوی شعار هوشمندانه «همه با هم» را سر لوحه مبارزات خود و مردم قرار داده بود.
اما سبزها از این نکته غفلت می کنند که آن شعار بخش پنهانی هم داشت و شکل کامل و فحوائی آن عبارت بود از:
«همه با هم علیه شاه» یا به تعبیری شفاف تر «همه با هم برای سقوط سلطنت پهلوی»
قرائت ناصحیح از شعار«همه با هم» توسط سبزها منجر به مغلطه ای از مفاهیم شد که در سطح رهبران جنبش شعار مزبور مُبدل به:
«همه با هم برای بازگشت به دوران طلائی امام»
یا:
«همه با هم برای احیای قانون اساسی»
یا:
«همه با هم برای اسلام» شد.
و در سطوح پائینی، فهم بدنه جنبش از این شعارمُبدل به:
«همه با هم علیه اسلام»
یا:
«همه با هم علیه جمهوری اسلامی»
یا:
«همه با هم علیه ولایت فقیه» شد!
رنگین کمانی از «تلون و تذبذب آرا» که بسترساز توهم توام با ابتذال جنبش سبز شد.
همین «عدم سنخیت» سبزها در کنار «تهران ـ ایران بینی» شان اینک ختم به توهم «ما بیشماریم» شده که از فراخوان 25 بهمن سال گذشته فهم و انشاء و املای «حضور میلیونی» می کنند.
ظاهراً رهبران جنبش سبز، جوزده از موفقیت جنبش التحریر مصر به این باور رسیده بودند که امواج روانی ناشی از موفقیت مصری ها علیه «مبارک» تا آن درجه استعداد دارد که بستر تهییج و تسخیر مجدد خیابان های تهران از میدان امام حسین تا میدان آزادی توسط سبزها را در 25 بهمن تمهید کند.
اما اظهارات حجت الاسلام کروبی چهار روز قبل از 25 بهمن طی مصاحبه با نیویورک تایمز مبنی بر آنکه: فراخوان 25 بهمن روز سرنوشت برای جنبش سبز است به وضوح اثبات می کرد که شیخ مهدی کروبی متوجه ریسک بودن این فراخوان شده بود.
کروبی در آن مصاحبه به فحوا در حال دادن این پیغام بود که سبزها در 25 بهمن یا با حضور سنگین و گسترده مانند 25 خرداد 88 مجدد خیابان را به سلطه خود درمی آورند که در آن صورت این فرصت برای رهبران جنبش فراهم خواهد شد تا وزن سنگین اجتماعی و تبعیت میلیونی سبزها از خود را بمنظور کسب امتیار و تحمیل خود به ساختار حکومت به رخ رقیب بکشند. و یا آنکه با حضور و استقبال کم فروغ شان از فراخوان مزبور، رقیب با اتکای بر عقبه قلیل رهبران جنبش، با قدرت و قوت «گام آخر» جهت برخورد نهائی با ایشان را برخواهند داشت.
دو گانه ای که شوربختانه روی منفی خود را متوجه حزم اندیشی شیخ کرد و خیابان های تهران برخلاف انتظار سبزها آنی نشد تا بتواند همچون 25 خرداد حکومت را مرعوب حضور میلیونی خود کند.
علی رغم این «سخنگویان سبز» خوش باورانه و از همه تریبون های در دسترس شان شادباش میلیونی بودن حضور سبزها در فراخوان 25 بهمن و غافلگیر شدن حکومت از چنان حضور گسترده ای را به یکدیگر تبریک می گفتند!
تنها مشکل ایشان آن بود که توان توجیه قوه عاقله جامعه را نداشتند و آن اینکه چنانچه آن حضور برای حکومت، گسترده و غافلگیرانه بود چگونه و علی رغم ادعای میلیونی بودن فراخوان 25 بهمن «پایوران حکومت» جسورانه اقدام به ایزوله کردن رهبران جنبش سبز در منازل شان کرد؟
حضور گسترده و میلیونی و غافلگیرانه یعنی حضوری که از آن درجه استعداد برخوردار است تا ضمن ایجاد رُعب در دل حریف، ایشان را در برسمیت شناختن موجودیت خود و باز کردن باب تعامل و مذاکره با رهبرانش، مُجاب و متقاعد کند.
چیزی شبیه تظاهرات 25 و 27خرداد 88 که دولتمردان بدلیل میلیونی و گسترده بودنش اپسیلونی ریسک در برخورد با آن نکردند و با موجودیت سبزها لااقل تا قبل از نماز جمعه 29 خرداد کنار آمدند.
گذشته از آن که سبزها تا قبل از این بارها تهدید می کردند اگر حکومت دست به رهبرانش بزند تهران را می ترکانند.علی رغم این و با وجود ادعای میلیونی یا غافلگیرانه بودن تظاهرات 25 بهمن، مشاهده شد حکومت نتنها از موضع قدرت رهبران جنبش سبز را بعد از 25 بهمن تخت قاپو کرد بلکه برخلاف انتظار و هشدار سبزها، هیچ اتفاق خاصی هم در تهران نیفتاد.
در نسخه نخست انیمیشن داستانی Sherck صحنه ای معنادار وجود داشت که طی آن و در مراسم ازدواج Princess Fiona فردی از جانب پادشاه در مقابل مردم ایستاده و از طریق نشان دادن نمادهائی به «مردم» رفتار و واکنش و احساس ایشان را مدیریت می کرد. از جمله آنکه فرضاً در حین مطایبه پادشاه وقتی مشاهده می شد مردم بلاتکلیفند و هیچ واکنشی نشان نمی دهند مامور مزبور تابوی «خنده» را به ایشان نشان داده و مردم نیز بالتبع می فهمیدند اکنون باید بخندند و می خندیدند!
بیانیه شماره چهار «شورای هماهنگی راه سبز امید» آن هم بعد از گذشت ده روز از حصر رهبران سبز در منازل شان و عدم بروز اتفاقی خاص در تهران قرینه ای از انیمیشن Sherck بود که صادر کنندگان آن بیانیه به بدنه جنبش سبز ابلاغ می فرمودند:
اکنون که رهبران جنبش سبز گرفتار زندان خانگی شده اند بر جمیع سبزها فرض است تا عصبانی باشند و بعد از آن بود که سبزها متوجه شدند در دهم اسفند باید به نشانه اعتراض مجدد به خیابان آمده و بالاتفاق شعار دهند:
ما عصبانی هستیم!
ما عصبانی هستیم!
با چنین مختصاتی است که می توان ادعای ابتذال جنبش سبز را باور کرد که قبل از آنکه رفتار و گفتارش با اتکای بر اصالت و هویت منحصربفرد و قائم بالذات ضمانت اجرا داشته باشد بیشتر تداعی گر شوریدگانی شده اند که در حال ادا درآوردن اند.
سبزها ظاهراً متوجه کُنه این نکته نشده اند:
«چرا در خرداد 42 که خمینی توسط حکومت بازداشت شد، امت خمینی خود را معطل صدور بیانیه و فراخوان دیگران نکرد و راساً به نشانه اعتراض به خیابان ها هجوم آوردند؟»
همچنانکه ظاهراً و تاکنون ایشان نتوانسته اند چرائی پایمردی و ضمانت اجرای شعارهای «وای به حالت بختیار، اگر امام فردا نیآد» و یا «وای اگر خمینی، حکم جهادم دهد» امت خمینی را فهم و درک کنند.
با چنین مختصاتی قطعاً و طبیعتاً سبزها کماکان بر وهم بیشماری و میلیونی و قدرت شان در غافلگیر کردن حکومت ابرام ورزیده و اینک یک گام هم پیش گذاشته و از فاز «تهران ـ ایران بینی» به فاز «خود ایران بینی» نیز جهش کرده اند.
قطعاً این بخش از سبزها در انتخاب توهمات خود صاحب اختیارند، اما هم زمان موظفند این حق را برای دیگران نیز برسمیت بشناسند که بر خلاف کنایه چهل سال پیش دکتر شریعتی که معتقد بود:
آدم خواب را می شود بیدار کرد اما آنکس که خود را بخواب زده را هرگز نمی توان بیدار کرد امروز طعنه چهل سال پیش دکتر را بدین شکل تبدیل به احسن کنند که:
تکلیف مان با آدمی که فکر می کند «بیدار است» چیست؟
ایشان را چگونه باید از خواب درآورد وقتی که در پاسخ به بیدارباش دیگران می گویند:
من که بیدارم!؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مطالب مرتبط:
* لازم بذکر است انتشار مقاله «عروس فرنگی» در آن تاریخ منجر به مراوده جدلی الطرفین بین اینجانب و جناب آقای آرمین شد। مراوده ای که در آن هر دو استدلال های خود را داشتیم که بخشی از استدلال های جناب آقای آرمین قابل تامل بود همچنانکه بخشی از ادعاهای اینجانب نیز بنا به توضیحات ایشان قابل تردید. در مجموع تصور می کنم مراوده مزبور در صورت انتشار قابیلت اقناع یا بحث بیشتر را داشت و دارد اما از آنجا که اخلاقاً برای انتشار آن مخیر نبوده و متاسفانه جناب آرمین نیز در ایران گرفتار بندند انشاالله بعد از خلاصی ایشان و بعد از کسب صلاحدید دو جانبه، آن مراودات را در دسترس عموم قرار خواهم داد.

اصلاح طلبان سیاست ورزی نمی دانند:
تهران شهر اسرار آمیز:
http://dariushsajjadi.blogspot.com/2013/05/blog-post_973.html
عروس فرنگی:
http://www.sokhan.info/Farsi/Aroos.htm
سرلشکر با لشکر:
http://sokhand.blogspot.com/2011/02/blog-post_16.html

۱۳۹۰ فروردین ۴, پنجشنبه

شان خبر و مخاطب خبر

در تلویزیون فارسی بی بی سی چه خبره؟ روز پنج شنبه چهارم فروردین ماه سال نود در یکی از بخش های خبری این TV گزارشی بدون ربط و توجیه از فعالیت دو سال پیش سه نوجوان مُرفه مقیم تهران پخش کرد که با «توهم هنر» شطحیاتی را در قالب «ویدئو ـ موزیک» تهیه و مخفیانه در ایران عرضه می کنند با عنوان «سوسن خانم»!!! تهیه کننده این «برنامه» جوان نامتعارف و از حیث جثه تنومند اما به اعتبار «تولیداتش از حیث محتوا» ریپرتر بغایت نحیف و ضعیف البنیه ای است بنام «علی همدانی» که پیش از این نیز با گزارش «اینجا لندن است» قلت بضاعت خود در تهیه گزارش های تاریخی را نشان داده بود. ظاهراً مدیریت BBC متوجه نیست چنین گزارش هائی: اولاً ـ عنوانش «رپرتاژ آگهی» است و نه گزارش خبری. ثانیاً ـ پخش چنین «رپرتاژ آگهی» هائی آن هم بنفع سه نفر از «دوستان تهیه کننده آن برنامه» نوعی خاصه خرجی و به خدمت گرفتن امکانات یک رسانه دولتی بنفع رفیق و رفیق بازی های اعضا آن رسانه معنا می شود. ثالثاً ـ پخش چنین «رپرتاژ آگهی های» بلاموضوع و تاریخ گذشته و ضعیفی آن هم در میانه یک بخش خبری جدی، توهین به شعور مخاطب است। طبعاً BBC در عدم رعایت و حفظ شان خود مختار است اما حق ندارد با چنین«خودزنی هائی» به شان و حُرمت مخاطب نیز دهان کجی کند.

۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

خوتسپا!

متن زیر خلاصه ای از مقاله «خوتسپا» است. متن کامل را می توانید در وبلاگ سخن در آدرس زیر ملاحظه فرمائید.
«خوتسپا»
نقدی بر ادعای بلااشکال بودن همکاری با اجنبی به قلم آقایان
علمداری، پارسی، محمدی و تهوری

جنبش سبز را یا لااقل بخش موثری از جنبش سبز را در کنار تمام فراز و فرودهایش می توان جنبشی بدعت گذار تلقی کرد.
یکی از مهم ترین بدعت هائی که محصول مستقیم عمل این دسته از سبزها بود. منزه شدن همکاری با اجنبی و موجه شدن استفاده از حمایت دوّل بیگانه جهت مبارزه در تامین اهداف داخلی است.
بدعتی که تئوریسین ها و فعالان خودخوانده منسوب به جنبش کوشیدند از تمامی احتجاجات و استدلال های موجود و ممکن برای مشروع جلوه دادن «هم خوابگی سیاسی با اجنبی» بهره بگیرند.
از جمله دکتر کاظم علمداری که اخیراً در میزگرد تلویزیونی «پرگار» فرموده اند:
ـ همانطور که من و امثال من با رد شدن از مذموم بودن اخذ تابعیت آمریکائی توانستیم ضمن آمریکائی شدن بدون هیچ کراهتی از امتیازات آمریکا بهره ببریم جنبش سبز هم باید بدون خجالت متقاضی کمک خارجی شود. گذشته از آنکه جمهوری اسلامی 32 سال است که به بهانه دشمن خارجی از دادن آزادی به مردم طفره می رود.
ـ تریتا پارسی نیز فرموده اند:
برای تسلیم ایران در پرونده اتمی باید ایران را مجبور کرد لیست کامل دانشمندان خود را با ذکر محل سکونت و اشتغال و محل های رفت و آمد در اختیار شورای امنیت قرار دهد. **
ـ مجید محمدی و محمد تهوری نیز مشترکاً فرموده اند:
اخذ کمک خارجی در مبارزه با جمهوری اسلامی بلااشکال است و برای سرنگونی حکومت باید و می توان بدون هیچ خجالتی از دولت های خارجی کمک گرفت.
علی رغم چنین اظهاراتی و علی رغم آنکه جنبش منسوب به سبز نیز طی دو سال گذشته از هم آغوشی با اجنبی پرهیز نکرد اما اینک مشاهده می شود در ویرایش دوم منشور سبز نویسندگان این منشور با لطیف ترین شکل ممکن به صرافت تقبیح همکاری با اجنبی افتاده و می نویسند:
جنبش سبز درعین تأکید مصرانه بر حفظ استقلال و مرزبندی با نیروهای وابسته به قدرت های بیگانة سلطه جو، نه انزواطلب(!) و نه دیگرستیز(!) است برعکس ، جنبش سبز با صراحت و شجاعت و نه در خفا و خلوت بدنبال توسعه رابطه با تمام کشورهای جهان از طریق اعتمادسازی متقابل ملت هاست.
اما نویسندگان منشور و آنانکه با امضای خود پای این منشور، بر آن صحه گذاشته اند در همین جمله بهداشتی نیز جانب احتیاط را لحاظ کرده و با تاسی به منطق «هم خدا و هم خرما را خواستن» آنطور جمله بظاهر استقلال طلبانه خود را ویراستاری کرده اند که «آنکه باید بشنود»! بخوبی بفهمد که منظور آن است:
از ما توقع نداشته باشید حمایت تان را لبیک بگوئیم اما شما نیز کار خود را بکنید!
ظاهراً محررین این منشور «ماخوذ به حیا» بوده و با زبان ایهام فرموده اند:
شمائی که وابسته به قدرت های بیگانه و سلطه جو هستید ما ستیزی با شما نداریم در عین حالی که درصدد انزوا جوئی از شما نیز نیستیم اما توقع لبیک رسمی وعلنی از جانب ما را نیز نداشته باشید!
در مجموع در پاسخ به دکتر علمداری مایلم بر این نکته اشاره کنم شما با تبعه آمریکا شدن و قرائت قسم نامه معروف آمریکائی شدن در دادگاه رسمی آن کشور مبنی بر «پس دادن همه وفاداری به کشور قبلی و اعلام همه وفاداری تان به ایالات متحده» ارزنی حق ندارید تا در مقام ایرانی برای ایرانیان دلسوزی کرده و نسخه پیچی فرمائید. اکنون شما و امثال شما، آمریکائیانی هستید که دیگر حق دخالت در امور داخلی ایران و تقاضای دخالت کشور متبوع تان در امور ایران را ندارید.
در مورد ادعای دوم جناب علمداری نیز آیا ایشان می توانند منکر 32 سال حاکمیت جو ناامنی بر ایران از ناحیه تحریم های اقتصادی و تهدیدهای نظامی ایالات متحده شوند. ایشان چنانچه تا این اندازه صداقت در تائید این واقعیت دارند آیا می توانند تنها «یک کشور» تاکید می کنم تنها «یک کشور» را در جهان و در طول تاریخ پیدا کنند که در جو ناامنی توانسته باشد رشد و پیشرفت و آزادی را به شهروندان هدیه کند؟
در پاسخ به تریتا پارسی نیز تنها به این نکته می توان قناعت کرد که:
بعد از توفیق اسرائیل در کشتن دو استاد اتمی ایران (آقایان علی محمدی و شهریاری) و بعد از رسوائی گروه تروریستی سازمان تحت امر مسعود رجوی در جاسوسی از پرونده اتمی ایران بنفع آمریکا و اسرائیل خوب است جناب «تریتا پارسی» در مقام نورسیده ای ایرانی ـ آمریکائی بفرمایند با کشته شدن چند فیزیکدان دیگر ایرانی، شهوت شهرت و ثروت ایشان ارضاء خواهد شد!؟
این اسباب تحیّر است که وارثان خلف مسعود رجوی که در دهه 50 در خلسه ترور مستشاران آمریکائی در خیابان های تهران مستانه سرور «سر کوچه کمینه ـ مجاهد پر کینه» «آمریکائی بیرون شد ـ خونش روی زمینه» را همآوائی می کردند اینک با تاسی بر همان رویکرد مسبوق به سابقه مبنی بر «هدف وسیله را توجیه می کند» و با تعریف خود ذیل عمله و اکله «واشنگتن» و «تل آویو» در کوچه پس کوچه های تهران در کمین شکار دانشمندان ایرانی «خون خون» می کنند و دنباله هایشان در آمریکا همچون «تریتا پارسی» گرادهنده به تل آویو و واشنگتن برای یافتن اتم شناسان ایرانی شده اند!
در پاسخ به آقایان تهوری و محمدی نیز بر این نکته می توان تصریح داشت:
عطف به فتاوی ایشان مبنی بر بلااشکال بودن استفاده از کمک خارجی جهت سرنگونی حکومت داخلی خوب است مشارالیها و همفکران مشارالیها یک بار و برای همیشه تکلیف خود را با کودتای 28 مرداد سال 32 روشن کنند.
بالاخره با چنان فتوائی «فضل الله زاهدی» و تیم کودتاچیان 28 مرداد را می توان در مقام قهرمانان ملی نشاند که 50 سال جلوتر، تاسی به همانی کردند که مفتیان جدید از آن تحت عنوان«حلیّت کمک خارجی برای سرنگونی حکومت داخلی» یاد می کنند.
بر این اساس آیا شایسته نیست به صلاحدید این مفتیان نورسیده، مجسمه تمام قد و تمام طلای «فضل الله زاهدی» در میادین شهر نصب گردد!؟
در پاسخ به چنین «شرمندگان بی شرمی» چاره ای نیست تا نه با زبان منطق که ظاهراً ایشان استعدادی در فهم چنان زبانی ندارند بلکه با چنان «هم خوابگانی با اجنبی» باید به زبان «اربابان صهیونیست اشکنازی شان» صحبت کرد و آن اینکه:
مثل شما بمثابه خوتسپا (Chutzpah) نوجوان شرور ادبیات فولکلور یهودیان است که از فرط شرارت، پدر و مادر خود را کُشت و در دادگاه در کمال پرروئی خواستار آن شد تا قاضی به ایشان به دیده ترحم و عفو بنگرد چرا که وی نوجوانی قابل ترحم و «یتیم» است!
آن دسته از منسوبان جنبش سبز که بعد از دو سال خوش خرامی و خوش اقبالی از دخالت اجنبی اکنون بمنظور توجیه خود و فرار بابت شرمندگی بابت چنان مباشرت نامبارکی متوسل به فتوای حلیت همکاری با اجنبی می شوند بمثابه «خوتسپائی» می مانند که حال می کوشند بمنظور تبرئه خود با «تحمیق افکار عمومی» روسیاهی خود را قابل اغماض و ترحم جلوه دهند.
احمد سلامتیان نماینده دور اول مجلس شورای ملی ایران زمانی در توضیح چرائی تن دادن مجلس به توافق نامه الجزیره بین ایران و آمریکا بر سر بحران گروگان گیری دیپلمات های آمریکائی تعریف می کرد:
در دوران جوانی و تحصیل در فصل امتحانات به اتفاق دوستان و به سنت رایج در کوچه باغ های اصفهان مشترکاً جمع شده و ضمن مطالعه گروهی گاهی نیز شیطنت کرده و از دیوار باغ مردم بالا رفته و با غنیمت سردرختی ها به اتفاق دلی نیز از عزا در می آوردند. از قضا یک بار که دوستان ایشان را ترغیب به ورود به باغ و چیدن میوه می کنند ایشان بعد از بالا رفتن و پریدن بر آن طرف دیوار ناگهان متوجه می شوند از بد حادثه خود را در میان انبوهی از کود انسانی پرتاب کرده و تا کمر در مدفوع متعفن موجود در محل فرو رفته. سلامتیان در چنان وضعیت بغرنجی متوسل به زیرکی اصفهانی اش شده و بدون عجز و لابه و در همان وضعیت، دوستان خود را به دروغ بشارت انبوهی از میوه های گوناگون در این سوی باغ داده و مشارالیها نیز ساده اندیشانه ضمن باور چنان ادعائی و در طمع یک سورچرانی شاهانه با سرعت و بی دقت جملگی همان جائی خود را پرتاب کردند که سلامتیان بود! سلامتیان نیز وقتی همه دوستانش را در وضعیت مشابه خود قرار داده با زیرکی گفته:
اکنون جملگی آلوده ایم و کسی را یارای تحقیر و تمسخر دیگری نیست. پس بجای به هم خندیدن حال با هم بخندیم!
به بیان شیوای حضرت مولانا:
خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر
نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس
بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر
همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ خوتسپا
واژه ای است در زبان ییدیش (ییدیش نامِ زبانی است که برای نزدیک به هزار سال، زبانِ مادری و گاه، تنها زبانِ یهودیانِ اشکنازی بود که در اروپای شرقی و مرکزی می‌زیستند।) به معنی بی شرمی و بی حیایی بیش از حد. تعریف کلاسیک خوتسپا برطبق گفتۀ نویسنده و طنز نویس یهودی، لیئو روزن، این است: خوتسپا خصوصیت در برگیرندۀ کسی است که پدر و مادر خود را کشته است ولی در هنگام محاکمه از دادگاه به خاطر یتیم شدن خود طلب رحم و شفقت را دارد.
**ـ تریتا پارسی:
به نظر نمی آید که توقف غنی سازی کار زیادی انجام دهد ولی راست آزمایی و تفحس می تواند کمک بسیاری کند। مخصوصاً اگر با پیشنهادات بعضی از متخصصین اتمی همراه باشد. بعضی (از این متخصصین) می گویند که بهترین راه برای جلوگیری از پروژه های پنهان (اتمی) این است که مطمئن بشویم که آژانس بین المللی انرژی اتمی و شورای امنیت سازمان ملل تمام دانشمندان ایرانی را زیر نظر داشته باشند. صابقه چنین کاری پیشتر در یک قطعنامه سازمان ملل بر علیه عراق وجود دارد. ایران مجبور خواهد شد که تمامی دانشمندان خود را (به آژانس بین المللی انرژی اتمی و شورای امنیت سازمان ملل) اعلام و (مشخصات آنها را) ثبت کند. از آن به بعد آژانس بین المللی انرژی اتمی می تواند ایشان را کنترل کند و مطمئن شود که می دانند آنها در آخر هفته و یا شبها به جه کاری مشغول هستند. این کار به مراتب پر بازده تر از این است که بخواهیم از طریق زیر نظر گرفتن کشوری بزرگ به وسعت تگزاس، مطمئن بشیم هیچ برنامه پنهانی در کوه های آن در جریان نیست و یا اینکه به عکس های ماهواره های جاسوسی تکیه کنیم
جمعه18 ژانویه2008 دانشگاه میسوری واقع در شهر سنت لوئیس