۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

که عشق دنیائی است


بقول شاملو:
بخاطر یقین کوچکت! که عشق دنیائی است!!!
طی ماه آینده در صورت عدم بروز مشکلی عازم مالزی هستم. سفری سیاحتی و با نیت تجدید دیدار با همشیره و همشیره زاده و همسرشان انشاالله.
هر چند این سفر کوتاه مدت است (احیاناً یک هفته) اما مایلم فرصت را مغتنم شمرده و با آن دسته از دوستان فیس بوکی و دیگر ایرانیانی که در این منطقه اقامت داشته و اجتنابی از اعطای توفیق مصاحبت شان به اینجانب را ندارند، مجالستی حتماً فرخنده و پر محتوا داشته باشم.
ممنون می شوم علاقه مندان با آدرس ایمیل اینجانب مراوده داشته و یا در ذیل همین پست نقطه نظرات و پیشنهادات ارزشمندشان را منعکس فرمایند.
اما از سفر قبلی نیز (اقامت دو ماهه در ایران) کماکان وظیفه ای انجام نشده بر عهده دارم و آن این که تا این لحظه فرصت نکردم مراتب تشکر و امتنان خود را نسبت به جمیع عزیزانی که طی این مدت بنده نوازی کرده و بزرگوارانه از کمترین لطفی در حق اینجانب مضایقه نکردند، ابراز نمایم.
دوستان در این سفر صرف نظر از اختلاف نظرات و سلائق و مواضع، مشترکاً اسباب شرمندگی اینجانب را فراهم کردند و در تمام مدتی که بتناوب توفیق حضور در خدمت شان را داشتم چیزی جز هم دلی و احترام و لطف و تواضع از ایشان ندیدم. حال چه اقوام و منسوبین و چه دوستان دوران دانشکده یا همکاران سابق در وزارت خارجه یا مطبوعات.
هم چنان که همین بزرگواری را در نشست و برخاست های خود با چهره های سیاسی و دوستان فرهنگی و دانشجو یا عزیزان ملی ـ مذهبی و منسوبین به نهضت آزادی تا عزیزان اصول گرا و محترمان اصلاح طلب و سبزهای معتدل و سبزهای انحلال طلب و عزیزان حزب اللهی تا عزیزان مخالف عزیزان حزب اللهی جملگی با لطف و کرامت و بزرگواری خود بنده را قرین منت شان کردند.
بویژه بزرگواری جمیع این دوستان در قدم رنجه کردن و تشریف فرمائی شان در مراسم ختم مرحوم ابوی در مسجد الرسول.
موظفم در این خصوص از چند نفر به بوضوح نام ببرم اولاً جناب آقای مهدی خزعلی که علی رغم همه اختلاف نظرهای جدی و محتوائی و بنیانی که با ایشان دارم اما به هر حال وظیفه دارم تقبل زحمت شان در حضور در آن مراسم را به رسم ادب سپاسگذار باشم. هر چند و ناشی از فعالیت هائی که در حوزه علائق خود دارند دو روز بعد متوجه شدم متاسفانه بازداشت شدند اما ضمن تاکید مجدد بر عدم تفطنم به مواضع نامتعارف ایشان آرزو می کنم هر چه سریع تر به زندگی عادی در کنار خانواده شان بازگردند.
هم چنین موظفم از آقای علی همدانی (از پرسنل تلویزیون فارسی بی بی سی) نیز تشکر ویژه کنم که علی رغم آنکه ایشان در همان ایام در معرض حلاجی بعضاً تند قلم اینجانب در یکی از مقالاتم قرار گرفته بود اما بزرگوارانه از طریق تلفن و از لندن بابت درگذشت ابوی با اینجانب هم دردی کرد.
علی آقا این اقدام تان راساً یک درسی اخلاقی اثرگذار بود. زنده باشید.
هم چنین از اقوام گرانقدر تشکر ویژه دارم.
بهرام جان گفت و گوی مان در کافی شاپ «ویونا» و لطف ات مانند همیشه ماندگار است.
حاج ابولفضل و میزبانی در باغچه سرخه حصار و توفیق ملاقات با دختر عمه ها و بچه ها که حالا جملگی بزرگ شده بودند فرصت مغتنمی بود برای درک جمع با صفا و حلاوت شان. هم چنان که سفر قم و رستوران مهتاب و منزل حسین و منسوبین و پسرهای قبلاً کوچک و حالا شیطان و آقا شده شان (علیرضا و وحید) در کنار سالاران حاج ابولفضل (امیرحسین و داش علی و روح الله) و والده ها اسباب افتخار و خرسندی بود.
از شیرین و شبنم گرامی و پذیرائی گرم و صمیمانه و ضیافت فاخر شام در منزل شان در آن شب بارانی در خیابان پاسداران و در جوار دوستان فرهنگی بغایت لذت و بهره معنوی بردم. از راه دور دست بوس تانم.
رستوران «وینه» در جوار رودخانه جاده چالوس و ضیافت شام با چاشنی بحث سیاسی با دوستان دوران دانشکده تا دیر وقت برکتی بود خصوصاً آنکه افتخار همنشینی با داوود معارف وند و ملانوری و یحیی و حمیدرضا و اسی و خستو و جناب مصطفی فقیهی و صافی عزیز و جمشید چند تن دیگر از دوستان که متاسفانه فراموش شان کرده ام را نیز داشتم!
تجدید خاطره با دوستان و هم کاران سابق در ویلای کُردان حمید عزیز و به صرف جوجه کباب دست پخت جمشید و با حضور خانم ثابت و اشرفی و فرزین و مهرداد و فرشید و احمد و مهران و حمیدرضا و یحیی شبی بود که تبدیل به خاطره بنده نوازی عزیزان شد.
گعده ارزشمند با دوست گرانقدر جناب اکرمی از نهضت آزادی و جناب اسحاقی در رستوران «آمستریس» همان قدر اسباب مسرت بود که صرف شام و چای و قلیان در کنار بزرگواران بهرامی و سهل آبادی دوستان دوران فوق لیسانس در همین مکان موجبات انبساط خاطر را فراهم کرد هم چنان که صرف ناهار و استماع گلایه های قابل تامل دوست بزرگوار «کاتبی» در آمستریس اسباب تنبه و انشاالله توجه شد.
شنیدن گلایه های سبزها با حضور پر متانت جناب شفیعیان در رستوران آبشار فرحزاد نیز همان قدر جای شکر دارد که ضیافت ناهار در همین رستوران بمناسبت عید غدیر و در معیت همشیره ها و همسران و فرزندان.
صرف سیاست توام با ضیافت در دفتر مرتضی عزیز (سردبیر سابقم) و در کنار دکتر سلطانیفر (مدیر مسئول سابقم) و مهرداد (همکار سابقم) و شیرزاد (نماینده CNN در تهران) و جناب دکتر عباس ملکی (رئیس سابقم در وزارت خارجه) نیز غنیمتی بود که حلاوت اش تا مدت ها باقی خواهد ماند.
همه اینها در کنار صرف چای در کلبه پر فضیلت دکتر حاتم قادری معنائی مضاعف به این سفر داد. هم چنان که بیتوته در رستوران «اسپی یو» در اوین درکه با علیرضای عزیز و نادر به صرف ناهار و مشاورت هم ممد حیات شد و هم مفرح ذات!
استخر نیایش و رستوران دره فرحزاد با میزبانی مهدی غنیمتی بود بویژه آنکه در هنگامه رفت و آمد های خسته کننده در ادارات ایران برای رفع مشکل گذرنامه «جکوزی» آن شب گنجی بود برای زانوان بغایت رنجور و خسته شده ام. مهدی جان دستت درد نکند.
از حامد قشقاوی این جوان برومند و فعال نیز بابت جلساتی که زحمت اش را کشید تا در وزارت ارشاد در جوار مسئولین محترم سینمائی گفتگو و رایزنی کنیم کمال امتنان را دارم. گفتگوهای مفیدی بود.
از جناب شفیعی روزنامه نگار عزیز و منسوب به روزنامه شرق (فعلا در توقیف) نیز بابت دعوت شان و گفتگوی ارزشمند با ایشان در کافی شاپ «ویونا» مسرور و خرسندم.
شهریار عسگری همیشه عزیز خبرنگار عزیز اطلاعات و دوست و هم دوره دانشکده در لیسانس، هر چند توفیق نشد از نزدیک ببینمت اما همان گفتگوی تلفنی و ابراز هم دردی ات غنیمتی بود و دنیائی برایم ارزش داشت.
دوست عزیزم جناب محمدی نیز بابت مصاحبت ها در کنار صرف ناهاری که با یکدیگر در چند نوبت داشتیم بنده را قرین منت خود کردند اما از طعام ها شیرین تر مصاحبت با ایشان بود که بعد از مدت ها با کسی مسائل سیاسی را حلاجی می کردم که انصافاً قدش بلند بود و دنیای سیاست را می فهمید.
رضوی عزیز بابت میزبانی شاهانه شما در رستوران نوید نیز کمال امتنان را دارم و از گفتگو با شما نیز همیشه بهره برده ام . سلام بنده را به جناب علمدار نیز برسانید و بابت لطف و زحمات متقبله شان از ایشان نیز متشکرم.
دوست گرانقدر جناب آقای عباس عبدی از شما نیز بابت تقبل زحمت تان در مسجدالرسول ممنونم هم چنان که بابت میزبانی تان در منزل و اهدای آن چند جلد کتاب نیز بنده را شرمنده کردید. همچنین فرامرز قره گزلوی همیشه بزرگوار و اسماعیل آزادی همیشه عزیز و مهرداد سرجوئی دوست داشتنی و علیرضا کتابی همیشه شاداب.
با فربد مهندس جوان و شاداب (خواهرزاده) خاطرات و ابتهاج و مسرت هائی در رستوران جزیره و کافی شاپ فندق و ایضاً کافی شاپ چارچوب رقم زدیم گذشته از آنکه تا آنجا که در توان داشت برای دائی اش طی آن دو ماه کوتاهی نکرد. علی نیز در کنارش شب آخر هدیه ارزشمندی به دائی اش در کنار دیگر هدایایش داد و آن یک برگه دعا بود که قبل از هر چیز ارزش آن دعا به نیت ارائه دهنده اش بود. علی جان قدر هدیه ات را می دانم و همیشه نزد و نزدیک خود نگاهش خواهم داشت.
از همشیره کوچک و همسر محترم و اون پریا خانم (همشیره زاده) و صوفی اش هم موظفم یادی بکنم خصوصاً دست پخت های دلپذیر و فیلم هائی که آخر شب به اتفاق به تماشا می نشستیم. البته شب پیتزا خوران در پارک جمشیدیه در زیر باران و با پریا خانم نیز از شب های فراموش نشدنی ام در این سفر شد.
اما در آخر از دو نفر باید تشکر ویژه کنم.
نخست احمد دوست قدیمی دوران لیسانس که با همه غر زدن های همیشگی اش بابت نوشته های من اما همواره ارزنی از رفاقت کم نگذاشت و در این سفر نیز حجت رفاقت شد و چه در پی گیری امور پروازم بغایت تشریک مساعی کرد و چه تا آنجا که توانست در امور اداری و غیره مشاوره و مساعدتم داد و چه آنجا که خسته ام می دید اسباب انبساط خاطر وفراغتم را تمهید می کرد.
با احمد هم در سینمای فاخر پردیس در پارک ملت به دیدن فیلم نشستیم و هم چنان که در رستوران های هایدا در میدان کاج و تایتانیک در جاده کن خاطره ساختیم و بعد از ظهری دل انگیز نیز به اتفاق و با حضور مهران عزیز ((بعد از مدت ها فرسایش ذهنی در ترددهای اجباری در راهروهای ادارات)) زیر باران گردنه های ولنجک را پیاده روی کردیم و در «بام تهران» آش رشته مطبوعی به تن زدیم که بغایت چسبید.
احمد تا روز آخر علی رغم مشغله های شخصی اش تا آنجا که توانست با من همراهی کرد که امید دارم روزی بتوانم زحماتش را جبران کنم.
تشکر ویژه دوم را به خواهر ارشدم مدیونم که طی دو ماهی که در تهران بودم عموماً منزل ایشان بیتوته کرده بودم و طفلک مانند مادر مرحومه مان برادرش را تر و خشک و پذیرائی و تیمار کرد و پا به پایش دلنگرانی و صبوری و هم راهی ام کرد. نمی دانید چه کیفی دارد وقتی می بینید در هر بار خروج از خانه، خواهرتان مانند سنت همیشگی مادر شما را از زیر قرآن رد می کند.
خدا رحمت ات کند. خیلی زود مادر از دست دادیم.
دل آقایانی که خواهر ندارند بغایت باید داغ شود تا بفهمند از چه موهبتی محرومند. البته همین جا موظفم از همراهی و لطف و مساعدت همسر محترم ایشان نیز قدردانی کنم که چه در دوران نبود من در روزهای نخست از دست دادن ابوی مسئولانه تمامی امور مرتبط با چنین مناسبت هائی را بنحو احسن انجام دادند و چه در دوران پی گیری امور رفع ممنوع الخروجی ام در کنار دیگر داماد مان (نادر) با وسواس و هم دلی به اینجانب مساعدت رساند و تنها باید یک نکته را به ایشان گوشزد کنم و آن اینکه ضمن قدردانی بابت همه زحمات متقبله تان اما یک واقعیت را هرگز فراموش نکنید و آن این که باخت آن شب بنده در تخته نرد جدای از تاس های شیطنت آمیزی که می آوردید صرفاً از بابت رعایت حق میزبانی تان بود. بگذریم و یا صابر!
در مجموع و در انتها از همشیره و احمد بصورت بقول آمریکائی ها «اسپیشیال» سپاسگذارم و در حد وسع و توان، خود را ملزم و مقید به جبران دانسته و می دانم.
دوستان و اقوام و منسوبان عزیز
دم همه تان گرم
شب آخر وقتی تنها در هواپیما نشستم و تهران را به سمت آمریکا ترک می کردم بعد از بلند شدن هواپیما از بالا شهرم را، تهرانم را در تلالوئی از نور دیدم و به یاد تک تک شما بودم.
نمی دانم دفعه دیگر کی باز می گردم و شما عزیزان را دوباره کی خواهم دید؟
نمی دانم اساساً آیا دوباره فرصتی خواهم داشت تا باز گردم و آیا می توانم شما عزیزان را دوباره ببینم؟
شاید این توفیق دیگر اتفاق نیفتد و مسافر بعدی من بودم. نمی دانم.
اما مهم آن است که چه بتوانم شما عزیزان را دوباره ببینم و چه نتوانم مطمئن باشید هرگز فراموش تان نخواهم کرد. همیشه در عمیق ترین لایه های حافظه من به بزرگی و عزیزی جای داشته و همراهم خواهید بود.
آخرین خداحافظی را نیز از آسمان بهشت زهرا با پدر و مادرم کردم که بفاصله 3 سال هر دو ترک ام کردند و ترک مان کردند و ارزشمند ترین امانات خود را در ایران از دست دادم.
دوستان گرانقدر از من که گذشت و متاسفانه با غیبتم در ایران توفیق آن را نیافتم تا پدر و مادرم را در سنینی که به پسرشان نیاز عاطفی داشتند نوکری کنم.
اگر پدر و مادر گران قدر شما در قید حیات اند دچار این اشتباه نشوید و تا فرصت دارید در نوکری ایشان رقابت کنید.
اگر دوستانی را از قلم انداختم بنده را ببخشید و اگر برخی از دوستان را تنها با نام کوچک ذکر کردم چون مطمئن نبودم از مطرح شدن نام کامل شان رضایت دارند یا خیر.
با آرزوی بزرگی تان ـ خدانگهدار



dariushsajjadi@yahoo.com

۱ نظر:

ناشناس گفت...

درووووووووووووووووووووووووووود