۱۳۹۲ دی ۱۶, دوشنبه

جنگلی در رویا!



چندی پیش به حاملان جنبش سبز پیشنهاد کردم بدون غیظ و نفرت و با تسلط بر احساسات بکوشند فرجام دو شعار زیر را در تاریخ 35 سال گذشته ایران ریشه یابی کنند:
ـ بهمن 57 بعد از دستور بختیار برای بستن فرودگاه های کشور:
وای به حالت بختیار ـ اگر امام فردا نیآد!
ـ بهمن 89 بعد از احتمال دستگیری میر حسین موسوی:
موسوی دستگیر بشه ـ ایران قیامت میشه!
طـُرفه آنکه بعد از آن پیشنهاد ملاحظه کردم کمتر سبزی پیدا شد تا بتواند با مهار عواطف و احساسات و تکیه بر منطق ورود به بحث کند!
پرسش محوری در دو شعار فوق آنست که چرا در مورد نخست شعار دهندگان توانستند ضمن باوراندن اراده خود به طرف مقابل، ایشان را مرعوب خود و شعار و ادعای خود کنند تا جائی که بلافاصله فرودگاه مهرآباد در فردای این شعار پذیرای بازگشت رهبر انقلابی شد که در کمتر از دو هفته دودمان نظام سلطنت و بختیار را در هم پیچید!؟ اما سبزها در تجربه مشابه نتوانستند از طریق شعار «موسوی دستگیر بشه ـ ایران قیامت میشه» طرف مقابل را مرعوب خود و ایضاً مجبور و متقاعد به تامین مطالبات خود کنند!
این در حالی بود که در 57 شعار دهندگان در مقابل خود نظامی را داشتند که با اعلام حکومت نظامی ارتش را وارد شهر کرده و به استعداد قوای زرهی و استقرار تانک در شهر و اتخاذ سیاست مشت آهنین و از سر گذراندن و به رخ کشیدن کشتار 17 شهریور سینه به سینه مخالفان ایستاده بود و با وجود این مردم به توصیه رهبرشان ضمن اهدای گل به قوای ارتش شعار «برادر ارتشی ـ چرا برادر کشی» را سر می دادند.
برخلاف سبزها که در 88 مواجه با حکومتی بودند که در بدترین شرایط تنها پلیس ضد شورش را به انضمام نیروهای بسیجی وارد غائله کرد و حداکثر سلاح گرم مستعمل در آن شهرآشوبی تعدادی محدود کلت سازمانی نیروهای امنیتی درگیر با شهرآشوبانی بود که برخلاف انقلابیون 57 شعار «ما بچه های جنگیم ـ بجنگ تا بجنگیم» را سر می دادند!
علی رغم همه اینها آنچه که در 88 اتفاق افتاد آن بود که حکومت از شعار سبزها نترسید یا به بیانی رساتر سبزها نتوانستند با تاسی به آن شعار، حکومت را مرعوب خود و خواسته خود کنند.
چرائی موفقیت انقلابیون 57 و هزیمت سبزهای 88 بازگشت به این واقعیت داشت و دارد که در 57 یک «خمینی» وجود داشت که بنا به دلائلی قابل فهم در پرسپکتیو مبارزه با حکومت توانسته بود تصویری از خود در ستاد تصمیم گیری جبهه مقابل شماسازی کند که برخوردار از اقتدار و اعتبار و اعتماد و اشتهار و احترام و متابعت قاطبه ملت ایران بود.
کاریزمائی که به قوت و قدرت توانست در کمترین زمان ممکن به پشتوانه اعتماد ملی، حکومتی پر قدرت و صولت را در مقابل خود به زانو در آورد.
این در حالی است که سبزها با همه تلاش و اهتمام و جهدی که مبذول داشتند هرگز از این توفیق برخوردار نشدند تا به اعتبار «سایز» رهبر شان و «تصور» ابعاد نهضت شان، رُعب و وحشت و متابعت از خود را در سامانه تصمیم سازی طرف مقابل پمپ و تحمیل کنند.
آرمانی ترین زمان برای سبزها 25 و 27 خرداد بود که توانستند مطابق آمار خود 3 میلیون شهروند را در تهران به کف خیابان بکشند هر چند این آمار را مبالغه آمیز هم بدانیم اما سبزها با هر اندازه بزرگ تر کردن این عدد هم زمان و بیشتر خود را مبتلا به یک تناقض می کنند و آن این که:
«آن زمانی که در کف خیابان و بقول خود حضور میلیونی هم داشتند نتوانستند با این حضور میلیونی نظام را ترسانده و مرعوب خود کرده و ملزم به تمکین از خود نمایند!»
هر چند این یک واقعیت است که عامه و عموماً خواص از بیان نقاط ضعف خود احتراز دارند و غالباً مُصرند خود را در قله کمال و بی نقصی ببینند و ببینآنند! اما بیرون از این تعارفات، سیاست را نمی توان بر اساس تصور و توهم و تخیل تمشیت کرد و واقعیت آن است جنبش مسمی به سبز هر چند شعار داد «ما بی شماریم»! هر چند از خود و نهضت اش در ابعادی ملی فهم و تصور داشت! اما واقعیت آن بود آن جنبش تعلق به طبقه و خرده فرهنگی متعین و متولد از قبال سیاست های گشاده دستانه اقتصادی دهه 70 داشت که مرکزیت و انباشت اش در کلان شهر تهران بود. به همین دلیل علی رغم همه شعارها و ادعاها و «ایران قیامت میشه» در تمام 8 ماه جولان و فورانش نتوانست دامنه و شعاع تحرکاتش را حتی در تمامیت کلان شهر تهران اپیدمی کند و جنبش صرفاً به مناطق شمال غربی و مرکزی تهران محدود ماند و تدریجاً کم فروغ و بی فروغ شد.
تصریح یک نکته نیز ضرورت دارد و آن این که برخلاف ادعای مستمر سبزها مبنی بر «سرکوب خونین جنبشی که مسالمت آمیز بود» واقعیت آن است که سبزها تا قبل از خطبه های نماز جمعه رهبری در خرداد 88 و توصیه ولائی ایشان به اجتناب از لشکرکشی خیابانی، تا قبل از این تنها دو تظاهرات «میلیونی» و آرام و مسالمت آمیز و مدنی در تهران داشتند (25 و 27 خرداد) که اتفاقاً حکومت نیز بشکلی کاملا مدنی و مسالمت آمیز با این دو تظاهرات برخورد کرد. (با اغماض به حمله سبزها در پایان تظاهرات نخست شان به پایگاه بسیج در جوار میدان آزادی) و در تمامی 8 ماه بعد رفتار جنبش مبدل به یک جنگ و گریز خیابانی و شهر آشوبی و همآوردی با حکومت شد.
لذا هر چند می توان با شعار «ما بی شماریم» برای خود توهم و تخیل و خلسه و افسانه حضور ساخت اما در زمین واقعیت نمی توان برداشتی از این کاشت و داشت مجازی را متوقع بود!
سبزها اگر بعد از 4 سال به صرافت آسیب شناسی از خود رسیده باشند موظفند ضمن طرد خیال و مشق خضوع برای کمک به خود و رسیدن به راه های حل مشکلات خود ابتداً خود را مبتنی بر واقعیت شان تعریف کنند و بعد از این «خود شناسی» دست به «درد شناسی» خود بزنند و مطمئناً از این طریق هم بهتر می توانند با خود کنار بیآیند و هم بهتر می توانند با اتخاذ گویشی بهداشتی با حکومت به توافق یا لااقل تکلم بیرون از توهم برسند!


۲ نظر:

ناشناس گفت...

NO GAZA,NO LEBANON, I AM DYING FOR IRAN !!!ANSWER : IF A WAR HAPPENS THIS HOOLOGANS ARE THE FIRST ONES WHO HIDE OR LEAVE THE COUNTRY WITH THEIR TAIL BETWEEN THEIR LEGS THEN COME BACK FOR THE WAR BOOTIES LIKE A FOX , THEY ARE SO COWORDS .IF MOSAVI IS ARESTED, IRAN WILL BE HELL : THESE SISI BIYS AND GIRLS ARE SO WEAK IN CHARACTOR THAT DID NOT BOTHER TO SHOW UP FOR EVEN HALF A DAY , THEREFORE THEY ARE COWORDS . SOME OF THEM USED TO GO ON THE ROOFTOPS OF HIGHRISES IN NORTH TEHRAN AND SOUT GOD IS GREAT WHICH THEY DID NOT BELIEVE IN THEIR UTTERINGS AND TRIED TO MAKE A CARICATURE OF THE REVOLUTION 0F IMAM KHOMAINI , OH COWORDS , OH SISIS, OH HYPOCRETES .

ناشناس گفت...

شرر اینچنین کاشتیو راه چاره نگذاشتی.خم به ابرو آوردیو گیج کردی هرآنکه بوددر کاوش جبهه تو.بسی درشگفتم از غامض بودن خواسته.سخن عام آنچنان گفتی ک خاصی درآن قابل نبود...حرکتی احساسی با موج سواری چند لجوج قدرت خواه را آنچان عقلمند نمیپندارم که سربه ابتدای جهت خاص فرود آورند...و اما57و88قیاس مع الفارق بودی..شاید برای این بودی ک سخن عام وخاص نیافتمی...وچه زیرکانه قیاس کردید....(ف)