۱۳۹۳ فروردین ۳۰, شنبه

اصلاح طلبی امروز «سکولاریسم نقابدار» است! (مصاحبه با روزنامه جوان)



برای جوانانی كه امروز نامی از «اصلاح‌طلبی» می‌شنوند، شناخت پیشینه و سیر تطور آن، یك فریضه است. آنان باید بدانند كه نوع اصلی و بدلی این كالا كدام است و حاملان و عرضه‌كنندگان اولیه و بعدی آن چه كسانی هستند. در گفت‌وشنود پیش رو، داریوش سجادی از روزنامه‌نگاران ایرانی مقیم امریكا كه در آغاز پیدایش جریان اصلاحات، با آن همدلی و همگامی داشت اما پس از سپری شدن مدتی از آن فاصله گرفت، از تاریخچه و منحنی تحول این جریان می‌گوید؛ نكاتی كه اطلاع همگان، به ویژه جوانان از آنها مفید و عبرت‌آموز تواند بود. امید آنكه مقبول افتد.

شما مثل برخی دیگر از جوانان پرشور كه اندكی هم افكار چپ داشتند، در دوم خرداد76 به اردوگاه آقای خاتمی پیوستید و به عنوان یك فعال مطبوعاتی با نشاط، در عرصه حاضر بودید، با این همه و به نسبت سایرین، خیلی زود نوعی سوءظن و بدبینی نسبت به صحنه‌گردانان جریان اصلاحات پیدا كردید و نهایتاً كار به جایی رسید كه از منتقدان جدی این جریان شدید. داستان از چه قرار بود؟ چه دیدید كه دیگران ندیدند؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم.

ابتدا نكته‌ای كلی را عرض می‌كنم و بعد به سؤال شما پاسخ می‌دهم. در واقع پرسش شما را باید به این شكل اصلاح كنم كه من از اصلاح‌طلبی‌ فاصله نگرفتم. در ابتدای شكل‌گیری جنبش اصلاحات، من و امثال بنده پذیرفتیم كه در ذیل اصولی چون اسلام، انقلاب و نظام، تمام اهتمام خود را صرف اصلاح آفاتی كنیم كه متوجه انقلاب شده است و هنوز هم بر آن ایده هستیم. به نظر من پرسش اصلی باید ناظر بر فاصله گرفتن و انحراف برخی از امیران جنبش اصلاحات از این هدف مطرح شود كه قرار بود این امیران ضمن دلبسته بودن به مبانی و محكمات اسلام، انقلاب و نظام، به اصلاح‌طلبی اهتمام كنند، یعنی این مدعیان امیری اصلاحات هستند كه از جنبش اصیل اصلاح‌طلبی فاصله گرفتند. اینكه ریشه‌های چنین اتفاقی چه بوده است، آن را چیزی می‌دانم كه از آن، به عنوان «تله آرا در فردای دوم خرداد» اسم برده‌ام و می‌برم.
درست یا غلط، در دوم خرداد 76 بخش اكثریتی آرا، با این تلقی كه آقای ناطق نوری تداوم وضع موجود را نمایندگی می‌كند، به آقای خاتمی كه در نقطه مقابل این برداشت قرار داشت، رأی سلبی دادند. ماهیت سلبی بودن آرای آقای خاتمی، مؤید آن بود كه نمی‌شود برای آرای متخذه ایشان، همگونی طبقاتی قائل شد چراكه در سبد آرای آقای خاتمی، نوعی عدم‌تجانس ساختاری وجود داشت.
نتایج انتخابات دوم خرداد، شیرینی مزه رأی اكثریتی بدون توجه به خاستگاه رأی را در كام امرای اصلاح‌طلب نشاند و از آن به بعد بود كه به‌جای اینكه امیران اصلاح‌طلب بكوشند با تقید و تعهد به اصول و محكمات اسلام و انقلاب مخاطبان خود را رهبری كنند، همه اهتمام آنها معطوف به این شد تا برای جذب و اقبال مردم و ماندگاری در قدرت و داشتن آرای اكثریتی آنها، تن به پیروی از بخش‌های خاصی از جامعه بدهند، ولو اینكه در این متابعت، خودشان را با سلیقه و آرای متكثر و بعضاً متضاد بدنه جامعه همراه كنند!
چنین رویكردی قهراً شما را به «اباحه‌گری» و «تجدیدنظرطلبی» و چیزی كه از آن به «خرامش بر اساس خوشایند مخاطب» یاد می‌كنم، می‌كشاند كه كشاند و نهایتاً دیدیم جنبشی كه قرار بود در خدمت اصلاح ساختار نظام باشد، به‌تدریج خود را در جایگاهی قرار داد كه از منتها‌الیه اصلاح‌طلبی و ساختارشكنی و هُرهُری‌مسلكی تا انقلابی‌گری و آرمان‌گرایی را توأمان نمایندگی كرد! چیزی كه در عمل امكان آن وجود ندارد. این درست مثل رانندگی قطاری با مسافران كثیرالمقصد و بعضاً مختلف‌المقصد است؛ قطاری كه بدیهی‌ترین فرجام آن، توقف یا سر‌در‌آوردن از مقصدی نامعلوم است كه همین اتفاق متأسفانه افتاد.

نخستین علائمی كه در محیط پیرامونی خود دیدید كه شما را به فرآیند اصلاح‌طلبی مشكوك كرد، كدامند؟

سؤال خوبی است. من در سال 78 ایران را به نیت اقامت در امریكا به دلایلی كه الان وارد آنها نمی‌شوم، ترك كردم اما درست سه یا چهار ماه بعد از اقامتم در امریكا با گزارشی كه خانم كریستین امان‌پور از وضع ایران بعد از خرداد 76 روی آنتن فرستاد مواجه شدم. خانم امان‌پور در آن فیلم متأسفانه تمام اهداف اصلاح‌طلبی ذیل نظام را به آزاد شدن پارتی‌ها و مجالس عیش و نوش در شمال تهران مصادره كرد، از جمله پارتی دخترعمه خودش را هم نشان داد! و گفت ایران بعد از دوم خرداد چنین وضعی دارد كه من بلافاصله مقاله تند و مفصلی خطاب به خانم امان‌پور نوشتم كه شما جنبش اصلاح‌طلبی را كه مقید و متعهد به آرمان‌های اسلام، انقلاب و نظام است و هدف اكثریت طرفداران اصلاح‌طلبی را كه اصلاح برخی از كژی‌ها و ناراستی‌های موجود است، به نفع یك عده اقلیت عیاش و هرهری مذهب مصادره كرده‌اید ـ این مقاله هنوز هم در سایتم هست ـ این مقاله را روزنامه‌ای به نام« پیام آزادی» در تهران چاپ كرد و حداقل توقعم این بود كه الباقی دوستان مطبوعاتی‌ام كه وابسته به جنبش اصلاح‌طلبی بودند با چنین رویكردی همدلی كنند. در آنجا بود كه به قول امریكایی‌ها برای اولین بار سرم را خاراندم! چون برخلاف توقعم مشاهده كردم آن دوستان مطبوعاتی، به‌نوعی روی گزارش خانم امان‌پور، مهر تأیید زدند. این اولین ضربه‌ای بود كه سبب شد در‌باره آرا و افكار سران جنبش اصلاحات تجدیدنظر كنم. این برداشت من، به‌تدریج قوام و قوت بیشتری گرفت و مسائل هم بسیار گسترده‌تر و آشكارتر شدند و من هم بر حسب موضوعات مختلف موضع‌گیری كردم.


عده‌ای موضع‌گیری شما، به عنوان یك روزنامه‌نگار صاحب سبك علیه اصلاحات را ناشی از دلخوری‌ها و مسائل شخصی قلمداد می‌كنند. در برابر این اتهام چه دفاعی دارید؟

این را باز هم بگویم من از جنبش اصلاحات جدا نشده‌ام بلكه بدنه رهبری اصلاحات با مواضع ناصوابی كه اتخاذ كرد، خود را از ما جدا كرد. كماكان خود را اصلاح‌طلب ذیل اصول تعریف كرده‌ام و می‌كنم، ولو اینكه هر كسی، هر قضاوتی كه می‌خواهد داشته باشد. گذشته از این، از لحظه نخست فعالیت سیاسی در عرصه مطبوعات، هیچ نسبتی با مناصب حكومت نداشته‌ام كه بخواهم با كم یا بیش شدن مزایا، قلم خود را به نفع منافع گروه یا دسته‌ای بچرخانم. در اینجا هم كه هستم، به هر حال زندگی‌ام شكل گرفته و گمان نمی‌كنم بتوانم برگردم كه بخواهم پست یا سمتی بگیرم. در آن موقعی هم كه در ایران بودم هیچ‌گاه به فكر نیفتادم كه چنین كاری بكنم. در آنجا هم از چرب و شیرین سیستم بهره‌ای نگرفتم كه حالا به خاطر از دست دادنشان نگران باشم و بخواهم به خاطر به دست آوردن عنوان و جایگاه خوش‌رقصی كنم.

به هر حال بنده به اصولی قائلم و بر همان اساس موضع می‌گرفتم و می‌گیرم. یك روزنامه‌نگار تعهد اخلاقی دارد كه بر اساس خوشایند یا بدآیند مخاطب حركت نكند و ننویسد، بلكه اصول حرفه‌ای خود را كه حکم قطب نمای كارش را دارد در نظر بگیرد.

اشاره كردید كه رهبران اصلاحات، توانایی، درایت یا قدرت مدیریت لازم را برای هدایت جریان اصلاحات نداشتند. آیا واقعاً این را ناتوانی می‌بینید یا غرض‌ورزی؟ اینكه می‌خواستند با معلق نگه داشتن هویت دوگانه‌شان، یك پا در خود نظام و ارزش‌های آن و یك پا هم در بیرون از نظام و استفاده از ظرفیت‌های اندك بیرون از نظام داشته باشند را می‌توان ناتوانی لقب داد؟ یا یك رویكرد منفعت‌طلبانه است كه نمی‌خواهند با صراحت حرف خودشان را بزنند؟

در واقع تلفیقی از همه اینهاست. یك بخشی از امیران جنبش اصلاح‌طلب، بچه‌های نظام و انقلاب بودند، منتها در بلندمدت و به هر دلیلی، توانایی و كشش خود برای ماندن در ركاب انقلاب را از دست دادند. به قول دكتر شریعتی: پیروزی قبل از خودآگاهی فاجعه است! به هر حال یك عده تحت تأثیر احساسات و هیجانات اولیه انقلاب، به این حركت پیوستند، منتها در فرآیند عمل، وقتی نتوانستند با مبانی انقلاب همراهی كنند، نهایتاً خود را كنار كشیدند و دچار انحلال‌طلبی یا تجدیدنظرطلبی شدند اما واقعیت این است كه بخشی هم قدرت‌طلب بودند و هستند و برای كسب مصادر قدرت تلاش و بازی سیاسی كردند كه من درباره این پدیده، در مقاله «تله آرا» سخن گفتم. اینها صرفاً برای ماندگاری در مصدر قدرت، پذیرفتند كه تن به آرای ماكسیممی بدهند، ولو اینكه نتوانند آرای بعضاً متناقض را رهبری كنند.


در این نكته آخر شما، مقداری توقف داشته باشیم. آسیبی كه در جریان اصلاحات مشاهده می‌شود، نوعی قدرت‌طلبی و رقابت در رانت‌خواری است. جریان موسوم به چپ در آغازحضور سیاسی خود ـ و به ‌طور مشخص روزنامه «سلام» و مجله «بیان» ـ مسئولان نظام را متهم می‌كردند كه به مرور زمان، ارزش‌های انقلاب را فدای سازشكاری، دنیاطلبی، مصرف‌گرایی و لیبرالیسم فرهنگی كرده‌اند و ما وظیفه داریم تا فضای معنوی اول انقلاب را كه افراد در آن بدون چشمداشت و صرفاً به خاطر اعتلای كشور، انقلاب و نظام كار می‌كردند، احیا كنیم. الان سال‌ها از خرداد 76 سپری شده و خود «اصلاحات» به یك رانت تبدیل شده كه عناصر و جریانات مختلفی از آن ارتزاق و با این واژه بازی می‌كنند. به نظر شما در حال حاضر فرااصلاحات ما، چه باید یا می‌تواند باشد؟ با توجه به اینكه جریان اصلاح‌طلبی به مفهوم اصلی‌اش، دچار نوعی مرگ یا دست كم پیری شده است، زایش جدید و بایسته این جریان چگونه باید باشد؟

شخصاً معتقدم جریان اصلاح‌طلبی‌ای كه با دوم خرداد 76 شروع شد و متعهد به اهداف و آرمان‌های نظام، انقلاب و اسلام بود، دیگر مرده است! آنچه در حال حاضر طلایه‌داران اصلاح‌طلبی مدعی رهبری آن هستند، چیز دیگری است و هر چه هست دیگر اصلاح‌طلبی‌ای كه مبانی آن متكی به نظام، اسلام و انقلاب بود، نیست...

ماهیت این جریان نوظهور چیست؟ می‌توانید توضیحی در‌باره‌اش بدهید؟

جنبش اصلاح‌طلبی مورد نظر من و امثال من، با shiftای كه توسط رهبران این جنبش به آن داده شد و به اقشار و طبقاتی پیوست كه دغدغه‌شان چیز دیگری بود، كاملاً متفاوت است. من از دغدغه‌ای كه در حال حاضر مدعیان رهبری جنبش اصلاح‌طلبی به دنبال آن هستند، به عنوان «سكولاریسم نقابدار» یاد كرده‌ام؛ رویكردی كه بیرون از مبانی و آرمان‌های انقلاب و بیشتر اسیر فرم است تا محتوا؛ جنبشی كه اسلام‌خواهی‌شان نوعی اسلام سانتی‌مانتال است، یعنی اسلامی كه می‌خواهد بنا بر استانداردهای جهان غرب به شكل شیك معرفی، فهم، معنا و شناخته شود. نوعی قرائت از اسلام كه در برخوردش با جهان غرب، دچار نوعی خود‌كم‌بینی و ضعف در مقابل مدرنیته و به‌ شدت مأخوذ به حیاست! اسلامی كه قبل از آنكه دغدغه مقیدات خودش را داشته باشد، نگران داوری بیرونی است، یعنی اسلامی كه نوعاً و در عمل ابتر و مفتون تجملات و normها و ارزش‌های جهان مدرن است؛ اسلامی كه از ناحیه فقر اعتماد به نفس، مبتلا به دغدغه آبروداری نزد دول و ملل راقیه در غرب شده است، لذا بنده معتقدم دیگر نمی‌شود قطب‌بندی سیاسی در ایران را حول دوقطبی اصولگرا و اصلاح‌طلب معنا كرد. به نظر من این دوگانه كارایی خود را از دست داده است و جایگزین آن را دوقطبی مذهبی و سكولار معنا می‌كنم كه البته هر دو در بطن خودشان زائده‌های افراطی هم دارند، ولی آنچه مسجّل است، الان وضعیت فرهنگی و سیاسی فعلی ایران، ذیل این دو‌قطبی مذهبی و سكولار تعریف شده است. با این توضیح كه مذهبی‌ها قائل به محوریت دین در امر ملك‌داری و نقش‌آفرینی دین در مناسبات فردی و اجتماعی هستند و در مقابل آنها، سكولارها با نقابی از دین، به دنبال استعلای ـ روی این كلمه تأكید دارم ـ «خودباشی»برمحور«خوش‌باشی» هستند، یعنی یك قرائت كاریكاتوری از لیبرال‌دموكراسی كه سال‌هاست در غرب مسلط شده است....
(توضیح بیشتر در سکولاریسم نقابدار)

در واقع یك نوع فریب؟

در واقع اول خودفریبی است، بعد عوام‌فریبی. یعنی اول باید آن را خودتان باور و بعد آن را منتقل كنید. فرآیند فعلی هم دارد با یك نوع خودفریبی، جامعه را به عوام‌فریبی مبتلا می‌كند.

یكی دیگر از آسیب‌های جریان اصلاح‌طلبی این است كه اینها اكنون، با جماعتی پیوند خورده‌اند كه از ابتدا نسبت با آنها اصطكاك داشتند. مروری بر نشریات «سلام»، «بیان» و رویكردهای «مجمع روحانیون» نشان‌دهنده این است كه سران جریان موسوم به اصلاحات، با آقای هاشمی و طیف تكنوكرات نظام، در یك چالش ذاتی بودند و می‌گفتند كه تكنوكراسی جاخوش كرده دردولت، دارد ارزش‌های نظام را مستهلك می‌كند. در حال حاضر منبع تغذیه مادی ومعنوی همه اینها، شخص آقای هاشمی و جریان كارگزاران شده است، با این فریب كه كارگزارانی براساس راهبرد قدیمی خود، اصلاح‌طلب‌ها را جلو انداخته‌اند! روی این نوع اصلاح‌طلبی چه اسمی می‌شود گذاشت؟ یعنی اتكا به مافیای قدرت و ثروتی كه چپ‌ها از آغاز درحال چالش باآن بودند و الان دارند به‌شدت از آن تغذیه می‌كنند و بدون آن چیزی نیستند؟

اخیراً دیدم آقای ابراهیم یزدی مصاحبه و در آن تأكید كرده كه این اصلاح‌طلب‌ها بودند كه به قضیه خودی و غیرخودی دامن می‌زدند، البته ایشان در ادامه هم گفته: اصلاح‌طلب‌ها حالا پشیمان شده و فهمیده‌اند نباید جامعه را خودی و غیرخودی دید! یادم است حزب مشاركت درآستانه مجلس ششم، شعار «ایران برای ایرانیان» را مطرح كرد كه یكی از شعارهای مناقشه‌برانگیز بود. این شعار، ظاهراً شعار زیبایی است، اماوقتی یك حزب سیاسی این شعار را می‌دهد، پیامدهایی دارد. حزب، خودش را نماینده بخشی از جامعه معرفی كرده و وقتی شما خود را نماینده بخشی از جامعه معرفی كردید، یعنی موظف هستید برای نیل به مطالبات آن بخش تعریف‌شده از جامعه‌تان، تلاش كنید. به همین معناست كه یك نامزد حزبی وقتی خودش را برای انتخابات معرفی می‌كند...

دیگر نمی‌تواند جامع و نماینده تمام بخش‌های جامعه باشد...

احسنت! و موظف است خود را بر اساس اصول مورد قبول حزبش به مخاطبش معرفی كند، نه آنكه كلیت جامعه را بر اساس اعتقادات، علائق و سلیقه‌ها‌ی متنوع نمایندگی كند. حالا ببینیم جامعه خودی و غیرخودی اصالت دارد یا ندارد؟ به اعتقاد من، اتفاقاً بحث خودی و غیرخودی از طرف نظام به جامعه دیكته نشد، بلكه بیشتر از طرف همان جامعه غیرخودی به سیستم تحمیل شد. جامعه بسامان، جامعه‌ای است كه در آن حكومت مسلط و حاكم با شهروندانش بر اساس برادری و برابری برخورد می‌كند و برای اینكه بتواند چنین برخوردی داشته باشد، موظف به رعایت یك استاندارد و معیار ثابت است.

واقعیت این است كه پس از انقلاب، نظامی با آرای اكثریت و از طریق رفراندوم، حاكمیت پیدا كرد و بر اساس همان مشروعیت مردمی، استانداردی به نام نظام اسلامی را حاكم كرده است. شهروند خوب، یعنی شهروندی كه به صورت ارادی، به قوانین مصوب مملكت خود تن می‌دهد. حالا نظام اسلامی است، اما یكسری می‌آیند و ادعا می‌كنند به‌رغم اینكه استاندارد شهروند خوب بودن در همه دنیا ثابت است، ولی مطالبه برخورد خودی و غیرخودی داریم! مثالی می‌آورم. اگر نظام حكومتی اسلامی می‌گوید: حجاب را به اعتبار لزوم دینی و حتی گذشته از آن، به اعتبار قانون دیكته می‌كنم و شهروند خوب آن را می‌پذیرد، اما حالا گروهی آمده و در ذیل همین نظام می‌گوید: شما موظفید مرا به عنوان غیرخودی بپذیرید درحالی كه من نمی‌خواهم به این قانون شما، تن بدهم!
می‌خواهم بگویم این بحث خودی و غیرخودی هم، بحث بی‌معنایی بود كه از طرف خود این طیفی كه خود را غیرخودی می‌دانند و به عنوان غیرخودی به رسمیت می‌شناسند، به سیستم تحمیل شد و متأسفانه جنبش اصلاح‌طلبی به این بازی تن داد.

به نظر شما، برون‌داد و معدل جنبش اصلاح‌طلبی در تلفیق با مافیای قدرت و ثروت یعنی كارگزاران چیست؟ این تلفیق ـ یعنی جریان اصلاح‌طلب از توده‌ای گرفته تا حتی بهایی و همجنس باز و تمام نحله‌های زیرزمینی و احزاب پنج نفره ـ با آقای هاشمی و كارگزاران چه خروجی‌ای خواهند داشت؟

مافیای قدرتی كه شما مطرح می‌كنید بیشتر معطوف به حزب كارگزاران است، منتها باید یك مقدار كلان تر به ماجرا نگاه كنید. اساساً مافیایی كه متكی بر قدرت و ثروت تعریف می‌شود، یك مافیای جهانی است و فرقی نمی‌كند در مالزی باشد یا امریكا یاایران. به دلیل اینكه مناسبات قدرتشان ولو اینكه از مخرج مشترك‌های ناصوابی هم ریشه بگیرد، چاره‌ای جز این ندارند كه با همدیگر همدلی و همراهی كنند.

بنابراین آقایان اصلاح‌طلب چه بخواهند و چه نخواهند، ذیل مافیای قدرت جهانی بازی داده می‌شوند و لذا كمال ساده‌اندیشی است كه اصلاح‌طلب‌ها تصور كنند می‌توانند از پلی به نام آقای هاشمی یا كارگزاران استفاده كنند تا به قدرت برسند، چون نه‌تنها چنین اتفاقی روی نمی‌دهد، بلكه اینها قربانی سیستمی می‌شوند كه از آن مشغول تغذیه هستند. در تحلیل نهایی، همان كارگزاران هم، خواه ناخواه دارند در زمینی بازی می‌كنند كه به مافیای قدرت و ثروت جهانی وصل است. مگر در زمان آقای هاشمی رفسنجانی، وضعیت اقتصاد ما غیر از آن بود كه تمام قواعد ارائه‌ شده از طرف صندوق جهانی را پذیرفته بودند؟ چیز عجیب و غریبی هم نیست، چون اگر قرار است در زمین آنها بازی كنید، باید به قوانین بازی هم متعهد باشید.

در پایان این گفت‌وگو، چند سؤال شخصی هم از شما داشته باشیم. برای خیلی‌ها در داخل كه نگاه مثبتی به شبكه‌های ماهواره‌ای خارجی ندارند، همكاری شما با شبكه «هما» سؤال‌برانگیز بود. این همكاری به چه دلایلی توجیه می‌شود؟

شبكه «هما» تنها شبكه‌ای است كه از روز اول تاسیس، خود را در چارچوب قوانین مصوب جمهوری اسلامی تعریف كرد و تمام تولیدات برنامه‌ای را در چارچوب قوانین و عرف موجود نظام پخش كردیم و به همین دلیل هم بود كه در ظرف شش ماه، توانستیم نمایندگان تمام طیف‌های سیاسی داخل كشور را جلوی دوربین خودمان بیاوریم. یعنی توانستیم مثلاً آقای محسن غرویان را به عنوان مدافع اندیشه‌های آیت‌الله مصباح یزدی از یكسو یا آقای موسوی خوئینی‌ها را كه در طول انقلاب اسلامی حتی یك مصاحبه هم با خارج كشور نكرده بود، یا آقایان كروبی، كرباسچی، بهزاد نبوی، ابراهیم یزدی و...را به تریبون این شبكه بیاوریم. این به اعتبار آن بود كه توانستیم شبكه هما را به عنوان یك شبكه مستقل حرفه‌ای و در ذیل اعتقادات و باورهای مردمی انقلاب اسلامی ایران تعریف كنیم و خوشبختانه كارنامه ما هم كارنامه خوبی بود، به همین دلیل هم عملا ما را له كردند! به‌قدری هم از این طرف و هم از داخل ایران به ما فشار آوردند كه نتوانستیم ادامه بدهیم.

در اینجا بودید صدایتان بهتر و بیشتر شنیده می‌شد.

این را قبول دارم، منتها با یك توضیح. یك موقع است من نوعی به عنوان یك پزشك یا مهندس متخصص، كشورم را ترك می‌كنم كه اسمش را می‌گذارم خیانت ملی، چرا؟ چون تخصص خود را با امكانات داخل كشورم كسب كرده‌ام كه وقتی میوه من رسید بتوانم در كشورم خدمات‌رسانی كنم، بنابراین وقتی متخصص كشور را ترك می‌كند، اگر نخواهم تند حرف بزنم، حداقل این است كه كار ملی‌ای نكرده است و خدمات خود را به مردمی غیر از مردم خود ارائه می‌دهد، اما روزنامه‌نگاری كه در خارج از كشور می‌تواند مسائل را خیلی بهتر و دقیق‌تر رصد كند، نمی‌گویم حضور فیزیكی در كشور لازم نیست، چون در آنجا كافی است تاكسی سوار شوم تا فضا و جو جامعه را درك كنم و نظرات مسافرها برایم خیلی مهم‌تر از بعضی از تحلیل‌های رسانه‌ای است...

شما خیلی به‌روز و دقیق و حتی به ساعت هم وقایع ایران را تحلیل می‌كنید، اما بحث بر سر این است كه در مورد اظهار نظرهای خارج‌نشین‌ها، یك ذهنیت قدیمی و تاریخی درایران وجود دارد و در نتیجه سخنان آنها با شبهه و شك شنیده می‌شود، اما اگر اینجا باشید، طبیعتاً خیلی بهتر شنیده می‌شوید.

بله، ولی بگذارید یك نفر هم بیاید و لگدی به این تابو بزند كه: والله همه خارج‌نشین‌ها هم خائن نیستند! روزی كه من به امریكا آمدم اصلاً نیت ماندن نداشتم. یك بورسیه 9 ماهه دانشگاه هاروارد داشتم و قرار بود تمام كه شد، برگردم. منتها حضورم در امریكا مقارن با اتفاقاتی شد، از جمله همان سخنرانی معروف خانم آلبرایت كه از رفتار امریكا نسبت به ایران ابراز تأسف كرد. من در آن جلسه حضور داشتم و از آنجا با ایرانی دیگری به نام آقای یوسفی آشنا شدم كه بنیانگذار همین شبكه «هما» بود. ایشان وقتی مطلع شدكه من روزنامه‌نگار هستم، خیلی اصرار كرد، بیا كمك كن تلویزیون را راه بیندازیم. ماندن من به معنای كمك كردن به ایشان و راه انداختن تلویزیون بود، ولی وقتی سرمان را بلند كردیم و دیدیم چند سال از این قضیه گذشته و خانه خریده‌ایم و بچه‌هایمان بزرگ شده‌اند و یكی‌شان به مدرسه رفته است و خلاصه زمین‌گیر شدیم. هنوز كه هنوز است كوچه پس‌كوچه‌های شهرم را با تمام مانهاتان نیویورك عوض نمی‌كنم، ولی این مناسبات یك مقدار دست و پای آدم را می‌بندد.

لابد خاكش نمك دارد!

این را جایی ننوشته‌ام، اما روزی می‌نویسم كه متأسفانه بچه‌های ما ایرانیان خارج از کشور را نباید ایرانی تلقی کنید! من این را صادقانه پذیرفته‌ام. شما برای ایرانی بودن باید در آن جامعه زندگی كنید و دهه محرم، تكیه‌ها، سینه‌زنی‌ها، روزه‌داری‌ها و عید نوروزها را لمس كنید تا بتوانید هویت ایرانی بودن را كسب و جذب كنید. الان فرزندان من نه زبان فارسی را درست بلدند حرف بزنند و نه اساساً می‌دانند ایران یعنی چه؟ اینها از نظر ملیت ایرانی، باید از دست رفته‌ تلقی کرد.

همیشه این را گفته‌ام امریكا فقط و فقط، بهترین جا برای زندگی كردن حزب‌اللهی‌هاست! به چه معنا؟ چون حزب‌اللهی‌ای كه آن صیانت نفس را پیدا كرده است كه بتواند خود را از آفات امریكا مصون نگه دارد، خیلی سریع می‌تواند امكانات اولیه زندگی را كسب كند و از رفاه نسبی برخوردار شود، بدون اینكه آلوده آفات و فریبندگی ها شود. اگر مجرد باشی و صیانت نفس هم داشته باشی، خیلی خوب است، ولی وقتی بچه‌دار می‌شوی، هر قدر هم تلاش كنی، بچه‌ات را این رسانه‌ها و محیط كثیف می‌بلعد و نابود می‌كند. به نظر من نشدنی است كه بخواهی بچه‌ات را در آنجا با هویت ایرانی و اسلامی بزرگ كنی.

با تشكر از جنابعالی كه ساعتی با ما به گفت‌وگو نشستید، موفق باشید.



۲ نظر:

علی گفت...

با سلام و عرض ادب
استاد گرامی چند سوال در مورد این مطلب ذهنم رو مشغول کرده خوشحال میشم اگه وقت داشتید جواب بدید
1در مورد این جمله شما
من و امثال بنده پذیرفتیم كه در ذیل اصولی چون اسلام، انقلاب و نظام، تمام اهتمام خود را صرف اصلاح آفاتی كنیم كه متوجه انقلاب شده است و هنوز هم بر آن ایده هستیم
این افاتی که متوجه انقلاب شده بود در نگاه شما چیست
2اگه هدف اصلاح طلبان در ابتدا اصولی چون اسلام و انقلاب و نظام بود چی شدکه به فرموده شما بخشی از انسانهای خاص به ان نفوذ کردند و ماهیت ان رو به هم ریختن و اکثریت در مقابل ان سکوت کردند یا همراه شدند این اهداف اگر اهداف اکثریت بود دیگه ماندگاری در قدرت با مشکل مواحه نبود
همه اهتمام آنها معطوف به این شد تا برای جذب و اقبال مردم و ماندگاری در قدرت و داشتن آرای اكثریتی آنها، تن به پیروی از بخش‌های خاصی از جامعه بدهند، ولو اینكه در این متابعت، خودشان را با سلیقه و آرای متكثر و بعضاً متضاد بدنه جامعه همراه كنند!
اما در مورد این جمله شما
در حال حاضر منبع تغذیه مادی ومعنوی همه اینها، شخص آقای هاشمی و جریان كارگزاران شده است
با این فریب كه كارگزارانی براساس راهبرد قدیمی خود، اصلاح‌طلب‌ها را جلو انداخته‌اند!
سوال من اینه که کارگزاران فعلا دست مایه اصلاح طلبان شده اند و دارند راه رو برای ورود قدرتمند انان باز میکنند
نمونه اش کاندید شدن ااقای هاشمی و رد صلاحیت ایشان
حمایت های مالی هاشمی
دیدار نوروزی وزرای دولت باخاتمی و تسلیتهای مکرر انان به ایشان در پی فوت پدر خانمشان
علی الخصوص دیدار وزیر فرهنگ با ایشان در سال جهاد فرهنگی
که همه اینها باعث اماده شدن مملکت و نظام برای امدن دوباره خاتمی به صحنه هست
اینها همه نشان دهنده این نیست که کارگزان وسیله پرتاب اصلاحطلبان شده اند واصلاح طلبان راه خوبی رو در پیش گرفتند

ناشناس گفت...

بچه‌های ما ایرانیان خارج از کشور را نباید ایرانی تلقی کنید,
SALAM,,,,man in harfetan ra ghabol nadaram , man khodam ra 100/dr 100 irani medanam ba inkeh dr kharej az iran be-doya amadam VA tamameh shonateh eslami ra ham rayat mikonam .va farsi ra ham khob harf mizanam ,mesleh-la-aghal mesleh in gharbzadeh-h ke tazeh amadan invar harf nemizanam (1 farsi 1 ingelise) MERSI ke hastid. NA ...bebakhshed mochareram bayad be emam khamine gosh bedam va farhangeh irani ra hefz konam