۱۳۹۴ فروردین ۱۶, یکشنبه

تلواسه ظریف!


برخلاف جو گیری و هیجان زدگی عامه ایرانیان، شواهد حاکی از ناکامی دکتر ظریف در مسئولیت محوله اش در پرونده انرژی اتمی ایران است.
خلوة و جلوة «دکتر» طی مدت مذاکرات بوضوح نوعی نضج تشویش و اضطراب و تلواسه را در ناصیه و ناطقه ایشان ایماژ کرده.
علی رغم آنکه شخصاً از نخستین کسانی بودم که بعد از انتصاب دکتر ظریف به مصدر وزارت، صراحتاً ایشان را انتخاب اصلح دانسته و تاکید ورزیدم بعد از سه دهه برای نخستین بار وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران برخوردار از وزیر شد. اما امروز و اینک تلخ کامانه جائز الاقرار است که «دکتر» بسرعت نشان داد سقف پروازش محدود به سطح سفارت بود و شوربختانه نتوانستند در قامت وزارت خوش بدرخشند.
متاسفانه نمی توان از این واقعیت چشم پوشید که طی سال های گذشته همه بار مسئولیت سیاست خارجی بر دوش رهبری (اعم از دوران امام و دوران کنونی) بوده و علی رغم گذشت 36 سال از انقلاب اسلامی هنوز جمهوری اسلامی نتوانسته خود را درسطح دولت از دولتمرد در تراز انقلاب اسلامی برخوردار کند!
قاطبه دولتمردان جمهوری اسلامی (جز قلیلی استثناء) هنوز در مفهوم صلب و سولفاته «منافع ملی» فریز مانده اند و نتوانسته اند با این واقعیت مانوس شوند که پدیده انقلاب اسلامی ساختار مفهومی دولت ـ ملت را در ایران و جهان به چالش کشید و «برساخته» منافع ملی را با ظرافت به ساحت «شهروند جهانی» منتقل کرد.
با ظهور انقلاب اسلامی حکومت و مُلکداری به اتکای منافع ملی موضوعیت و اقتضای خود را از دست داده و توسط انقلاب اسلامی منقضی شد.
انقلاب اسلامی یک موج و اندیشه نوین و مدرن از سلوک ملکداری را در جهان عرضه کرد که پیشنهادش مستظهر به حکومت با اتکای «انسان ـ شهروند جهانی» بود. در چنین منظومه ای نظام برآمده از انقلاب اسلامی رسالت خود و رسالت همه دولت های جهان را مبتنی بر عملگرائی بر اساس مصالح انسان بماهو انسان فارغ از مرزبندی های ملی و قومی و تباری و نژادی تاسیس و تبلیغ کرد.
منافع ملی و تقید به خویش کامی های ملی در بسته اعتقادی و مُلکداری از نوع جمهوری اسلامی مشتقاتی از ایدئولوژی شیطانی محسوب می شود. (نگاه کنید به ایدئولوژی شیطانی)
حال بگذریم که دولت های مدعی عملگرائی بر اساس منافع ملی به دواعی خود نیز مقید نبودند و عملاً ملیت و منافع ملی را مبدل به فریم و گریمی جهت تامین و تحصیل مصالح و منافع طبقه حاکم معنا و اقبال کرده بودند.
در همین چارچوب بود که توقع می رفت دولت برآمده از انقلاب اسلامی در مقام اجرا بتواند دولتمردان هم تراز با گفتمان انقلاب اسلامی را از درون خود پیله پروری کند.
طبیعتاً در این میان وزرای خارجه جمهوری اسلامی در مقام «پیشانی نظام در عرصه جهانی» از اهلیت و اهمیت بیشتری برای شانیت چنین خلعتی برخوردارند.
اما و برخلاف توقع، جمهوری اسلامی عملا محروم از وزیر خارجه ای در حد و تراز و استاندار انقلاب اسلامی طی 36 سال گذشته بوده.
دیپلماسی جنگ در سال های تجاوز عراق به ایران و پایمردی (!) دیپلمات های مخنث ایران طی آن ایام و بعد از پذیرش قطع نامه 598 برجسته ترین سند از فشل بودن دستگاه دیپلماسی ایران طی آن دوران بغایت مهم بود.
اگر نبود انفاس قدسیه بنیان گذار جمهوری اسلامی و برکت خون شهدای جنگ در کنار حماقت صدام در حمله به کویت بدون تردید ایرانیان نمی بایست هیچ امید و توقعی از بدنه مدیریتی وزارت خارجه دوران علی اکبر ولایتی بمنظور تحصیل و حراست از اهداف نظام و انقلاب را چشم انتظاری می کردند و بلاشک در فرای چنین لمسوارگی، چنانچه شاهد سقوط صدام در 2003 نبودیم، در آنصورت و تاکنون نه تکلیف قرارداد الجزایر روشن شده بود و نه هیچ کدام از اسرای ایران از زندان های عراق آزاد شده بودند.
در این میان تنها اعتباری اگر بتوان داد آن را باید به زیرکی قابل تحسین رئیس جمهور وقت (هاشمی رفسنجانی) در نامه نگاری های حاذقانه اش با صدام داد که علی رغم دیگر ناصوابی هایش در دوران جنگ و بعد از جنگ در این مورد خاص با فراست عمل کرد و توانست هوشمندانه موجبات احقاق حق حداکثری ایران را قبل از سقوط صدام و به دست صدام فراهم کند.
در غیر این صورت همه اهتمام و اشتغال وزیر خارجه وقت و تیم همراهش در مذاکرات 598 بدون تحصیل هیچ لقمه دندان گیری به استناد خاطرات چاپ شده اش صرفاً معطوف به مساعی جمیله ایشان در چگونگی چینش میز و صندلی های محل مذاکرات 598 با «طارق عزیز» و «خاویر دکوئه یار» بود!
در مذاکرات هسته ای کنونی نیز نمی توان این واقعیت را کتمان کرد که کماکان بار دیپلماسی خارجی بر دوش آیت الله خامنه ای است و به اقتفای مدیریت إشرافی ایشان بر مذاکرات است که از فردای قرار دادن دست و پای دکتر ظریف در پوست گردوی «توافق یک مرحله ای و شفاف در کنار رفع کلی تحریم ها» تیم هسته ای ایران حد یقف خود را توجیه شد.
مشکل دکتر ظریف آنجاست که علی رغم 30 سال زندگی و تحصیل در آمریکا و برخورداری از تجربه مسئولیت سیاسی در این کشور و با وجود آشنائیش با فرهنگ آمریکائی، در عمل نشان داد کمترین شناختی از پتانسیل سیاسی و ماهیت دیپلماسی آمریکائی ندارد.
دکتر خوش بینانه بر این تصور بود وهست که از ناحیه حضور 30 ساله اش در آمریکا و تسلط کافی بر گویش انگلیسی و بشاشیت و خوش روئی و روابط عمومی بالایش، مُراد حاصل است و به استعداد این پیشینه از عهده مدیریت مذاکرات اتمی بر خواهد آمد.
همین خوش بینی توام با ذهنی گرائی منجر به آن شد تا دکتر ظریف با باوری ساده اندیشانه به «دیپلماسی مسئولیت محور» نتواند بموقع و به قاعده ماهیت «قدرت محور بودن» دیپلماسی آمریکائی را وجدان کند و بصورتی تبعی و خیال پردازانه متعهد به «مسئولیت محوری در دیپلماسی» جهانی ماند و ناخواسته و بتدریج در خلال مذاکرات اتمی در تور مدیریت نامحسوس آمریکائیان گرفتار شد.
این در حالی است که تیم مذاکره کننده آمریکائی تاکنون بسیار حرفه ای و هم بسته و با تفکیک بهینه مسئولیت ها به مذاکرات وارد شدند و با تقسیم محاسبه شده امورعملا موفق شدند متدرجاً دکتر را بشکلی نامحسوس مدیریت کنند.
از «آلن ایر» سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا در نقش «قندک بارگاه» که با تک مضراب های شاعرانه اش به فارسی در فیس بوک و در حواشی مذاکرات اتمی از «ایرانیان مشعوفش» دلبری می کند و با مدیریت دیپلماسی عمومی با موفقیت می کوشید و می کوشد عرصه افکار عمومی ایرانیان را بسمت یک روند منتج به «افق امید کاذب» از مذاکرات هدایت کند تا در فردای شکست مفروض بتوانند یک غبن سنگین و واکنش معترضه ملی را به ایرانیان پمپ کنند تا «جان کری» و «وندی شرمن» جملگی و هم بسته و بایسته با اتخاذ سیاست «نمدمالی» اهتمام خود را تاکنون و با جدیت از طریق تعلیق ایران بین دو گانه تن دادن نظام به «دوستی تحمیلی» یا «تمهید بستر ذلگی و اعتراض اجتماعی ایرانیان» در فردای شکست مذاکرات کرده اند تا بدینوسیله بتوانند ماهی مراد خود را از بطن تحمیل دو گانه «تسلیم دولت» یا «تحریک ملت» صیادی و هم افزائی کنند.
طرف آمریکائی تا این مرحله کامیابی نسبی خود را در کنار زیرکی خود، مدیون جو زدگی و سهل انگاری ظریف نیز می باشند.
مصاحبه دی ماه گذشته روزنامه ایران با دکتر ظریف یکی از غیر قابل انتظار ترین اقدامات متوقع از یک دولتمرد در حد وزیر امور خارجه و مستندی از جوزدگی و اظهارات فاقد بصیرت توسط دکتر ظریف بود.
ظریف در آن مصاحبه با در اختیار گذاشتن بدون احتیاطش از خاطرات دوران کودکی تا نوجوانی و جوانی اش به ثمن بخس ناب ترین اطلاعات دست اول از خود و گذشته خود را اطلاع رسانی کرد.
اطلاعاتی که بدون تردید دپارتمان روان شناختی مستقر در CIA و دیگر سازمان های اطلاعاتی و امنیتی برای به دست آوردن یک خط آن حاضر به پرداخت هر هزینه ای هستند تا بدآنوسیله ضمن داده پردازی از اطلاعات موجود و آشنائی با روحیات و خلقیات و تعصبات و تقیدات و نقاط ضعف و قدرت فرد از آن طریق بتوانند سوژه را مورد روان کاوی قرار داده و با طراحی پروژه و تمهید تله های روانی موجبات تقرب و مدیریت نامحسوس طعمه خود را فراهم آورند.
بدون تردید چنین مصاحبه ای را باید به عنوان یک گاف (Gaffe) اساسی در کاریر سیاسی «ظریف» ثبت کرد.
این کمال بی مبالاتی است که شخصی در سطح و اندازه ظریف آن هم در کسوت وزیر امور خارجه توجه به این امر بدیهی نداشته باشد که سنت خاطره گوئی و خاطره نویسی نزد دولتمردان تعلق به بازه زمانی بازنشستگی ایشان دارد. بازه ای که در آن «سوژه» دیگر در کانون قدرت و مسئولیت نیست و دشمن و رقیب نمی تواند از اطلاعات سوخته و ارائه شده اش بهره برداری ناصواب کند.

بخشی از خاطرات دکتر ظریف با روزنامه ایران:من در خانه تنها فرزند بودم و هیچ هم‌ بازی‌ای نداشتم. از طرفی خانواده ما از همه لحاظ به شدت محافظه‌کار بودند. ما در منزلمان علی رغم قدرت خرید، تلویزیون و رادیو نداشتیم. پدرم رادیو را در کمدی می‌گذاشت و در آن را قفل می‌کرد. فقط برای شنیدن دعای سحر ماه مبارک رمضان از آن استفاده می‌کرد ... فکر می‌کنم تا 15 سالگی به سینما نرفتم. علاوه بر این روزنامه‌ای هم در خانه ما پیدا نمی‌شد. پدر و مادرم اجازه رفت و آمد را نیز به من نمی‌دادند ... اجازه رفت و آمد با هیچ‌کس را نمی‌دادند. من فقط هر روز صبح به مدرسه می‌رفتم. حتی پدرم برای کنترل بیشتر، به باغبان خانه سپرده بود که مرا تا ایستگاه اتوبوس مدرسه همراهی کند. لذا در کودکی بسیار از جامعه دور بودم ... در مدرسه علوی دیدگاه‌های متدین را مطالعه می‌کردیم. همچنین کسانی که سیاسی‌تر بودند کتاب‌های مرحوم آقای طالقانی را می‌خواندند. به خاطر ندارم دیدگاه‌های ملی‌گرایان در آنجا رواج داشته باشد ... بنده کتاب‌های سنتی و انقلابی را همزمان مطالعه می‌کردم و از معدود شاگردان مدرسه علوی بودم که هم در جلسات حجتیه و هم در جلسات انقلابیون شرکت می‌کرد. در مدرسه دو طیف وجود داشت؛ یک طیف حجتیه‌ای بودند و در جلسات مرحوم آقای حلبی که بعضاً در منزلشان تشکیل می‌شد، شرکت می‌کردند. بنده نیز به منزل ایشان می‌رفتم و از طرف دیگر در جلسات بچه‌های انقلابی نیز شرکت می‌کردم. بنابراین قبل از سفرم به آمریکا با هر دو تفکر آشنایی پیدا کردم ... عزیمت به آمریکا به اصرار من صورت گرفت. پدر و مادرم مخالفت می‌کردند و بیشتر آمادگی داشتند در صورت ضرورت مرا به انگلیس که به ایران نزدیک‌تر است، بفرستند. خاطرم هست که دعوای خیلی جدی هم بین ما پیش آمد، زیرا پدر و مادرم می‌گفتند کمی صبر کنم تا به لندن بروم. اما من نگران بودم که خیلی دیر بشود. آنجا بود که با رفتنم به آمریکا موافقت کردند. به یاد دارم در این میان با مرحوم پدرم خیلی تندی کردم؟(متن کامل)

حداقل توقع از دولتمردی در تراز دکتر ظریف که در کرسی وزارت خارجه مشغول سنگین ترین مذاکرات سیاسی تاریخ معاصر ایران با قدرتمند ترین دولت های رقیب است لحاظ درصدی از احتیاط و حزم اندیشی در بیان نظرات است.
فیلم منتشر شده از ظریف در لوزان و پاسخ هیستریک وی به خبرنگار مبنی بر آنکه «من همیشه عصبانیم و تنها مقابل شما می خندم» موید خارج شدن ظریف از ریلکسی و متعارفی لازم الاحصاء نزد سیاستمداران درگیر در مذاکراتی سنگین از نوع مذاکرات اتمی است.
همه کسانی که با ظریف از نزدیک آشنایند به خوبی می دانند ظریف ذاتا انسان بشاش و شاد و خندانی است اما پاسخ بوضوح عصبی ایشان به خبرنگار (من همیشه عصبانیم) را باید پاسخی «ناراست» از تجلی عصبانیت و تحمیل عصبانیت به وی توسط رقیب و در خلال مذاکرات محسوب کرد که می تواند یک موضع ضعف هزینه زا برای ایران در طول مذاکرات باشد.


عصبانیت ظریف یکی از مصادیق موفقیت مدیریت نامحسوس وزیر خارجه ایران توسط طرف آمریکائی است تا جائی که توانستند دستآورد لوزان را برخلاف تاکید رهبری نظام دال بر «لزوم شفافیت در تعهدات» بار دیگر مبدل به مفاهمه ای تاویل پذیر کنند تا از جانب طرفین در کمتر از 24 ساعت با اما و اگر روبرو شود. اما و اگر هائی بر سر چگونگی برداشتن تحریم ها که حتی اگر روایت طرف ایرانی را نیز مبنی بر «برداشت غلط آمریکائیان» ملاک قرار دهیم در آن صورت هم طرف ایرانی چاره ای ندارد تا در نهایت تن به همان برداشت غلط آمریکائیان در چگونگی برداشتن تحریم ها بدهد چرا که صاحب تحریم ها نیز آمریکائیانند و بالتبع دست شان در هر گونه برداشتی از تحریم ها ولو برداشت غلط باز است!
همین واقعیت تلخ این فرض را بر ذمه مسئولین ارشد ظریف می گذارد تا ایشان را سریعاً از زمین مذاکرات بیرون کشیده و فرد دیگری را جایگزین وی کنند.
ظریف همه زحمت خود را تاکنون کشیده ولی این همه زحمت ظریف است و بیش از این نمی توان و نباید از ایشان توقع کرد. ظریف در مخمصه خود باشی و تقید به پرنسیب ها و اتیکت های خود و توقعات و فشار داخلی و زیاده خواهی طرف خارجی نوعاً «گیوآپ» کرده و بر همین اساس استبعادی ندارد تا در آینده نیز شاهد عصبانیت نالازم ایشان و بالتبع آسیب های محتملی دیگر به مطالبات ایران در خلال مذاکرات باشیم.
سیاستمدار خوب آنی نیست که بموقع بخندد یا بموقع عصبانی شود!
زبدگی یک سیاستمدار آنجاست تا با حفظ پرستیژ و اتوریته خود و در بزنگاه مذاکره، بموقع رقیب را بخنداند و بموقع نیز ایشان را عصبانی و مدیریت کند نه آنکه خود در تله رقیب افتاده و عصبانی و مدیریت شود!
این کمال بی سلیقگی و ناتدبیری است وقتی جمهوری اسلامی بر روی نیمکت ذخیره خود برخوردار از ژنرال های تازه نفسی در اندازه های قابل اعتماد و وثوق جهت مدیریت مذاکرات اتمی است بلاوجه بر ماندن هزینه زای ظریف در زمین مذاکرات اصرار داشته باشد.
مصداقاً و شخصاً علی رغم مخالفت شخصی ام با خاستگاه و جهتگیری سیاسی دکتر محمد جواد لاریجانی، بر این باورم ایشان می تواند جایگرین شایسته ای برای ادامه مسیر مذاکرات اتمی در کرسی ریاست تیم مذاکره کننده باشد.
لاریجانی در مقام مقایسه با توجه به آنکه مانند ظریف تحصیلکرده آمریکا بوده و با داشتن دکترای منطق ریاضی از «برکلی» و تسلط کافی به زبان انگلیسی و روحیات و خصوصیات و اعتماد بنفس بالا و سوابق سیاسی اش در مذاکرات بین المللی می تواند جایگزین شایسته برای ادامه مذاکرات اتمی باشد.
لاریجانی به اعتبار سنوات و سوابق سیاسی اش بمثابه یک «غول سیاسی» در مذاکرات اتمی است که می تواند در ادامه راه نقشی قدرتمند در مدیریت تیم هسته ای ایران را عهده داری کند.
هر چند در ماجرای «نیک براون» لاریجانی در مقام یک سرمایه قربانی رقابت های سیاسی و ژورنالیستی از جانب رقیب شد (در این زمینه نگاه کنید به مقاله فراموش شدگان)
اما سوابق و لواحق و کاریر سیاسی ایشان نشان می دهد لاریجانی هنوز تمام نشده و کماکان از ظرفیت بالقوه و سنگینی در عرصه دیپلماسی ایران برخوردار است که در صورت جایگزینی اش با ظریف می تواند این ظرفیت را از قوه به فعل برساند.
این واقعیت را نیز نباید کتمان کرد که هر اندازه دکتر ظریف در مذاکرات اتمی دچار خلجان عواطف و جو زدگی شد اما منجزاً همکار ایشان «عباس عراقچی» تاکنون و بالنسبه خوب درخشیده و توانسته در اندازه هائی قابل وثوق و قبول از یک سیاستمدار حرفه ای و مقتدر و خردمند در مذاکرات ظاهر شود.
بی جهت هم نبود که در فردای رد صلاحیت حمید ابوطالبی (نماینده پیشنهادی ایران جهت نشستن بر کرسی نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد در نیویورک) از جانب آمریکائیان، ناگهان «وندی شرمن» نماینده آمریکا در مذاکرات اتمی به صرافت قابلیت عراقچی افتاد و ضمن تمجید از شایستگی های عراقچی (!) به ایران پیشنهاد داد عراقچی را جایگزین ابوطالبی در نیویورک کند!
ترفندی نخ نما و آشنا بمنظور نشاندن عراقچی در نیویورک و دور کردن ایشان از میز مذاکرات اتمی که موید نارضایتی طرف آمریکائی از ذکاوت و سرسختی و نفوذ ناپذیری عراقچی در مذاکرات است.
علی ایحال شواهد و قرائن موید آنست که در ادامه مذاکرات شایسته تر است ظریف را از زمین بازی بیرون کشید و ضمن نشاندن ژنرالی تازه نفس در سنگر مدیریت مذاکرات اتمی، ایشان را صرفاً در همان پست وزارت خارجه تحفظ کرد تا اهتمام خود را در سال های باقیمانده صرف بهبود وتنش زدائی از مناسبات ایران با همسایگانش کند.
اهتمامی که دست کمی از مذاکرات اتمی ندارد و ظریف می تواند در این زمین نقشی محوری را عهده داری کند.
مهر ماه 93 ذیل مقاله «هشدار» متذکر این نکته شده بودم که:
مذاکرات اتمی برخلاف حسن نیت ایران از طرف غربی ها بمنظور حصول تفاهم دنبال نمی شود.
مهم ترین هدف غرب از مذاکرات، خرید وقت و معطل نگاه داشتن ایران در برزخ بی عملی و فشل نگاه داشتن دیپلماسی خاورمیانه ای تهران در کانون تحولات منطقه است. بدیهی است تا زمانی که دولت روحانی خود را مقید به مذاکرات اتمی می داند و امیدی به رسیدن توافق با غرب دارد همین نقطه امید منجر به آن می شود تا مواضع و اقدامات خاورمیانه ای خود را به امید نرنجاندن طرف غربی بمنظور تحصیل توافق با ایشان رقیق نگاه دارد.
آمریکا نیز با خواندن دست روحانی و تفطن به این نکته که روحانی اولویت خود را پرونده اتمی قرار داده و به همین دلیل می کوشد با دور نگاه داشتن خود از بحران های منطقه ای و اتخاذ سکوت و واکنش لطیف، خود را درگیر چالش های منطقه ای نکند تا با حفظ آرامش مذاکرات اتمی بتواند در اولویت تکلیف پرونده اتمی را به انجام برساند. بر همین اساس واشنگتن نیز با زیرکی می کوشد با کش دادن مذاکرات و خریدن زمان در غیبت تعمدی و معنادار دولت روحانی از بحران های منطقه ای نهایت استفاده را در راندن اسب خود در زمین خاور میانه بمنظور مدیریت بحران و تثبیت نقش خود در منطقه را ببرد.
تدبیر مخنث دولت روحانی در بحران عراق و سوریه و اوکراین و سکوت معنادارش در قبال دُرشت گوئی های رئیس جمهور ترکیه و کم فروغی و بلکه بی اعتنائی شخص رئیس جمهور نسبت به تهاجم نظامی دولت عربستان به یمن بمنظور جریحه دار نکردن حکام ریاض جملگی موید تعمد روحانی و تدبیر محافظه کارانه اش جهت حفظ آرامش قوا در مذاکرات اتمی است.
رویکردی که علی رغم شعار «تعامل سازنده با دنیا» مبدل به نوعی تکدی لطف و گدائی محبت در سیاست خارجی شده.
رویکردی که حسب ادعای آقای روحانی قرار بود منجر به بهبود مناسبات ایران با دولت های خارجی شود اما اکنون دولت جمهوری اسلامی را مبدل به «بُز اخفشی» کرده که در یک بی عملی معنادار مواجه با دور شدن از دوستان و متحدان پیشین خود نیز شده تا جائی که رئیس جمهور افغانستان هم در بحران یمن اعلام همسنگری با دولت عربستان می کند و دولت جمهوری اسلامی هم چنان مهر سکوت بر لب زده و یگانه هنرمندی اش محدود به فرستادن وقت و بی وقت خانم افخم سخنگوی وزارت خارجه به میدان و ارائه چند تذکر لطیف دیپلماتیک از جانب ایشان نسبت به ابتلائات موجود در منطقه شده.
همین ضایعه به اندازه کافی ظرفیت دارد تا بیرون کشیدن ظریف از زمین مذاکرات اتمی و آزاد کردن ظرفیت های وی در دیپلماسی منطقه ی را به اقتفای توانمندی های مستهلک شده اش در مذاکرات اتمی توجیه کند و از این طریق به بازپروری ظرفیت مستهلک شده ظریف در زمین دیپلماسی منطقه ای بمنظور بهبود مناسبات با همسایگان بپردازند.
در مجموع شخصاً و برخلاف آیت الله خامنه ای ریاست تیم مذاکره کننده هسته ای را جمعی فرزندان انقلاب نمی دانم!
این بمعنای آن نیست که ایشان «ضد انقلاب» اند بلکه شواهد موید آنست که ایشان آشنا با مبانی و محکمات انقلاب و تراز های دیپلماتیک انقلاب اسلامی نیستند والی از ابتدا بنیاد مذاکرات هسته ای را بر محور «بُرد ـ بُرد» که محکوم و محتوم به شکست بود، تعریف نمی کردند.
فرزند انقلاب قطعاً می دانست ماهیت انقلاب این اجازه را به طرف آمریکائی نمی دهد تا تحت هیچ عنوانی مذاکرات منجر به بُرد ایران شود تا از آن طریق این پیغام به بیرون داده شود که:
می شود آمریکا را به چالش کشید. اقتدارش را نفی کرد. اعتبارش را تخفیف کرد. با اشغال سفارتش هیمنه ابرقدرتی اش را به تحقیر کشید و آنک و بعد از 36 سال همین عنصر ناسازگار با اتوریته آمریکائی را توسط همان آمریکا بر سکوی «بُرد» نشاند!
چنین فرجامی از اساس غیر قابل احصاء بود جز آنکه یک طرف ببازد.
در فروردین و آذر 93 به صراحت خبر از شکست محتوم مذاکرات دادم بدین اعتبار که آنچه که بر روی میز مذاکرات از طرف آمریکائی قرار گرفته قبل از پرونده اتمی ایران پذیرش یا عدم پذیرش هژمونی آمریکاست.
هژمونی که با اتکای بر «اصل مورگنتا» و «قدرت نظامی» ناظر بر منویات اقتصادی واشنگتن است.
(نگاه کنید به دو مقاله شکست محتوم و مقاله مشیت موریانه)
پیش تر نیز در مقاله «آمریکا شناسی» بر این نکته تصریح داشتم:
آمریکا را در مجمل ترین تعریف ممکن باید یک «بنگاه تجاری» بزرگ فهم کرد.
بنگاهی با حاکمیت دقیق مناسبات یک نهاد تجاری بین کارفرمای این موسسه با شهروندانش در مقام کارورزان این بنگاه و مهره های به گردش درآورنده چرخ دنده های این موسسه تجاری. بنگاهی با حاکمیت مناسبات تعریف شده و تحمیل شده این موسسه تجاری بین خود با بخش های دیگر جهان در مقام حوزه فعالیت تجاری این موسسه تجاری.
بر این اساس منافع و امنیت ملی در آمریکا گریم تامین منافع تجاری این موسسه عظیم تجاری و کارفرمایان و مدیران عامل این موسسه تجاری است. بر این مبنا دیالوگ با این موسسه تجاری منطق خاص و منحصر بفرد خود را دارد. برای یک موسسه تجاری، تامین و تحصیل و حفظ و بسط و گسترش سود و حوزه سودآوری اصلی ترین و منحصربفرد ترین هدف است. لذا منطق گفتگو از جانب هیئت مدیره این موسسه استوار بر دو گانه امتیاز دادن و امتیاز گرفتن است.
کمال بلاهت است تا برای گفتگو یا قرابت با چنین «اختاپوسی مالی» متوسل به گویش های اخلاقی یا سیاسی و یا ایدئولوژیک شد! زبان ایشان زبان سود و منفعت مالی است. منافع ملی و ارزش های آمریکائی و دمکراسی و حقوق بشر و اصول لیبرال دمکراسی، جملگی بزک هائی برای استتار غایات و منویات تجاری این اختاپوس است.
با التفات به حاکمیت چنین اتمسفری بر نظام حکومتی آمریکا بوضوح می توان ادعا کرد که دستگاه بوروکراتیک مذاکرات از ابتدا از جانب ایران معیوب تعریف و تاسیس شد و لاجرم برون دادش نمی تواند معطوف به به موفقیت باشد.
تحقیقاً از همان لحظه ای که رهبر عالیه ایران اعلام کرد مذاکرات هسته ای هیچ ربطی به بهبود رابطه با آمریکا ندارد از همان ابتدا فرجام مذاکرات از جانب طرف آمریکائی محکوم به شکست بود.
قدر مسلم هر چند نباید رقیب را دست بالا گرفت اما این امر بدان معنا نیست که نباید حداقلی از عقل و شعور را نیز برای طرف آمریکائی متصور بود!
طبیعتاً آمریکائی که موتور محرکه دستگاه مُلکداریش استوار بر عنصر تجارت و منفعت بنا شده اکنون تا آن اندازه شعور دارد تا از خود بپرسد:
چرا باید در مذاکرات هسته ای به طرف ایرانی امتیاز بزرگ برداشتن تحریم ها را منظور دارد در موقعیتی که قرار نیست از بطن مذاکرات بهبود مناسبات بین دو کشور حاصل شود؟
این نهایت کند ذهنی از جانب دولت زیاده خواه و طماع آمریکا معنا خواهد شد که وقتی بعد از سالها تلاش نسبتاً موفقیت آمیز در به کُـرنر کشاندن تهران بمنظور اخذ امتیاز «رابطه» توام با فروش «تسلیم و تنبه ایران» به افکار عمومی شهروندانش و نظام بین الملل آنک و بدون تحصیل این «دو» به دست خود امکان بازگشت و بهره مندی رقبای اروپائیش به بازار پر جاذبه و سود ایران از طریق حذف تحریم را فراهم سازد در حالی که خود باید پشت مرزهای ایران و در حسرت داشتن رابطه، نظاره گر لقمه گرفتن اروپائیان از سفره تجارت پر اطعمه و اشربه ایران بعد از لغو تحریم ها باشد!
این چیزی است که اخیراً «مجید تخت روانچی» نیز بدون توجه به «پتانسیل بیانش» بر آن اذعان داشت و ناخواسته اسباب حسرت آمریکائیان شد:

مجید تخت روانچی:«جمهوری اسلامی اصراری به حضور آمریکا در بازار ایران ندارد. با لغو تحریم‌ها،‌ شرکت‌های اروپایی با شرط و شروطی که برایشان در نظر می‌گیریم به بازار ایران خواهند آمد.قطعاً وقتی ایران و 1+5 بتوانند به توافقی جامع در مورد تمامی موارد اختلافی خود دست پیدا کنند، در آن صورت راه برای سرمایه‌گذاری تمامی شرکت‌های خارجی باز می‌شود، اما آمریکایی‌ها به واسطه اعمال تحریم‌های گذشته خود امکان حضور در بازار ایران را ندارند. آنها خودشان و براساس قوانین‌شان امکان ورود به بازار ایران را ندارند. به اعتقاد ما این مشکل خودشان است و ما هم علاقه‌ای نداریم که قوانین‌شان را تغییر دهند»

از سوئی دیگر حسن روحانی و دکتر ظریف از بدو به دست گرفتن پرونده اتمی خواسته یا ناخواسته از این نکته غفلت ورزیدند که پرونده اتمی از ابتدا بر مبنای «دروغ» تعریف شده.
قدر مسلم آنست که هم طرف آمریکائی و هم طرف اروپائی ایضاً اسرائیلی ها و دولتمردان ریاض در کنار ایران بخوبی می دانند تلاش ایران برای ساخت سلاح اتمی تنها یک دروغ است.
دروغی که ساخته شد تا همواره به عنوان یک زخم تازه باقی بماند تا از آن طریق بتوانند از آن برای به چالش کشیدن ایران بهره ببرند.
پرونده اتمی ایران برای حل شدن جعل نشد بلکه قرار بود از آن طریق یا آنقدر به ایران فشار بیآورند تا یا تسلیم مطامع و هژمونی طرف مقابل شود و یا با فشار اقتصادی ناشی از تحریم ها موجبات ذله گی و شورش مردم علیه حکومت را تمهید کنند و یا آنکه در صورت نیاز به بهانه آن بتوان در وقت مقتضی به ایران حمله کنند و تکلیف یک عنصر سرکش در نظام یکه سالار آمریکائی را یک سره کنند.
لذا کمال ساده اندیشی است چنانچه گمان برود آمریکائیان بدون تحصیل سود تجاری یا استحاله محتوائی نظام حاکم بر ایران رغبتی به مختومه کردن پرونده اتمی داشته باشد.
نکته بعدی در گریزناپذیری شکست مذاکرات، اشتباه استراتژیک روحانی در نحوه ورودش به پرونده اتمی است.
اشتباه روحانی آن بود که پرونده هسته ای را که از ابتدا بصورت یک «پروسه» در بطن نظام تعریف شده بود در یک بی مبالاتی محرز، مبدل به یک «پروژه» کرد.
دولت و شخص روحانی با این اشتباه، پرونده ای را که از ابتدا در فرمت «پروسه نظام» معنا شده بود و همواره تحت مدیریت عالیه رهبری پی گیری می شد بنام خود و حول طرفیت و محوریت خود در این مذاکرات سند زد و رهبر را در ماجرای اتمی نزد «افکار عمومی شهروندان حامی نظام و انقلاب» در موضع «تحمیل شدگی» نشاند و بی سبب حجم انبوهی از ترشروئی و دلواپسی را علیه خود دامن زد. این در حالی است که وی با لحاظ دُزی از فراست می توانست اعلام کند شخصاً در پرونده اتمی فاقد ادعا است جز آنکه رهبری راساً به ایشان تفویض مسئولیت تحت الامری دهند.
چنین رویکرد بی مبالاتانه ای ناشی از آن می شد و می شود که روحانی در پروژه اتمی دنبال حل مسئله اتمی نیست و در اولویت حل مسئله با آمریکا و بهبود مناسبات بین ایران و آمریکا را تعقیب می کند.
رویکردی که بارها و با زبان بی زبانی نیل و میل به آن را پنهان نکرده.
اظهارات اخیر ایشان در فردای بازگشت تیم مذاکره کننده از لوزان به تهران مبنی بر آنکه:
«مذاکرات هسته‌ای ما پله اول برای تعامل سازنده با جهان است. بحث ما فقط هسته‌ای نیست. این نیست که ما امروز یک موضوعی به نام هسته‌ای داریم و می‌خواهیم با جهان مذاکره کنیم و این موضوع تمام بشود، این پله اول برای رسیدن به بام تعامل سازنده با جهان است.»
چنین اظهاراتی را قبل از هر چیز می توان چشمک زدن به طرف آمریکائی با اسم مستعار «جهان» بمنظور دلربائی از ایشان گمانه زنی کرد.
نحوه و ماهیت حضور دولت و شخص روحانی به مذاکرات 1+5 در مقام تمثیل قرینه فیلم «گرین کارت» اثر «پیتر لیندرزی ویر» و بازی هنرمندانه «ژرار دوپاردیو» است.
فیلمی از ماجرای یک مهاجر فرانسوی که در سودای ماندن در آمریکا تن به یک معامله و وصلت صوری با زنی آمریکائی داد تا از آن طریق بتواند با اخذ «گرین کارت» از اداره مهاجرت آمریکا مجوز اقامت قانونی در آن کشور را بگیرد و علی رغم همه مساعی جمیله دو طرفه بین این زن و مرد نهایتاً اداره مهاجرت تقاضایش را نپذیرفت ومتقاضی را از آمریکا اخراج کرد. تنها نکته مهم در این ماجرا آن بود که زن و مرد ماجرا بعد طی همه اتفاقات در لحظه جدائی از یکدیگر متوجه شدند اکنون واقعاً عاشق یکدیگر شده اند و جدائی از یکدیگر برای ایشان بغایت سخت است.
در ماجرای مذاکرات هسته ای ایران و 1+5 نیز ظاهراً با شکستن تابوی مذاکره بین ایران و آمریکا لااقل طرف ایرانی بدون توجه به فرجام مذاکره دلبسته مذاکره معطوف به رابطه با آمریکا شده.
علی ایحال یگانه روزنه امید برای ایران در مذاکرات هسته ای آنجا می تواند باشد تا با فرضی بعید و در خوشبینانه ترین حالت بپذیریم بعد از حماقت نخست وزیر اسرائیل در سفر بدون دعوت به آمریکا و سخنرانی گستاخانه اش در کنگره، اوباما آنک خود را ناگزیر به دفاع حیثیتی در مقابل تحقیر اسرائیل بداند و برای به شکست کشیده نشدن مذاکرات بمنظور تادیب «نتانیاهو» تن به برداشتن تحریم های اقتصادی ایران بدهد.
در این صورت این امر بمعنای تحقق فرجام برد ـ باخت خواهد بود. فرجامی که طرف برنده اش ایران و سهم آمریکا باختی خواهد بود که تا آن درجه استعداد دارد تا اولا اوباما را در تاریخ آمریکا در عداد ناموفق ترین رئیس جمهور آمریکا بعد از جیمی کارتر قرار دهد!
چنین بدنامی ناشی از آن است که در آن صورت اوباما نمی تواند نتیجه مذاکرات را در داخل بنفع خود و بنفع خاستگاه سیاسی خود نزد افکار عمومی بفروشد و عملاً حزب دمکرات بصورتی تبعی و ناخواسته اما خودساخته مواجه با یک سونامی شکست لااقل طی 8 ساله آینده در جمیع انتخابات پیش رو خواهد بود.
نباید این واقعیت را نادیده گرفت که اوباما یا شعارهای تعطیلی گوانتانامو و بیمه خدمات درمانی و حل پرونده اتمی ایران وارد کاخ ریاست جمهوری شد و در اولی که عملا شکست خورد و طرح بیمه اوباما (Obamacare) نیز اقبالی نیافت و شهروندان طبقه متوسط و محروم آمریکا که مجبور به پرداخت حق بیمه سالیانه این طرح شدند با ترشروئی از خود می پرسند چرا باید به زور این بیمه را پذیرفته و سالیانه مبلغی گزاف بابت حق بیمه بپردازیم در حالی که نه حقوق مان افزایش یافته و نه قیمت ها کاهش یافته!؟
لذا بر فرض مختومه شدن مذاکرات اتمی با فرمت فوق، باز هم اوباما نخواهد توانست این موفقیت را نزد افکار عمومی آمریکائیان نقد کند و از دل آن برای خود و حزب متبوعه اش رای و محبوبیت بخرد.
پرونده اتمی ایران شاید ولو به دروغ دغدغه اسرائیل یا عربستان و یا اروپائیان باشد. اما حرف اصلی مردم آمریکا آنست که گیریم اساسا ایران دنبال سلاح اتمی باشد اما در آن صورت هم باز خواهند گفت:
داشتن یا نداشتن سلاح اتمی توسط ایران دغدغه ما شهروندان آمریکائی نیست.
دغدغه شهروند آمریکائی در حال حاضر مشکل بیکار ی وافزایش قیمت ها و ثابت و کاهش یافتن دستمزدها است و نمی توانند بین دغدغه های ملموس خود و «ایران اتمی آگراندیسمان شده» رابطه ای معنادار برقرار کنند.
شاید زمانی روسای جمهور آمریکا در کانون جنگ سرد می توانستند پیمان های سالت 1 و سالت 2 را با این توجیه که «ابرقدرت شرق را که خطری ملموس برای نظام سرمایه دای و شهروندان آمریکائی است را متقاعد به کاهش زراد خانه اتمی کرده اند» مورد اقبال خود قرار دهند و از این طریق در کانون حمایت ایشان بنشینند. اما اکنون دیگر این حربه برای مدیریت آرای شهروندان آمریکائی ناکارآمد شده و ایشان با خود می پرسند گیریم ایران بتواند از یک سلاح اتمی هم برخوردار شود اما این امر چرا باید ما را تا این حد نگران کند در حالی که در جنگ سرد که رقیب هزاران موشک بالستیک هسته ای هم داشت ما «گیوآپ» نکردیم و با فراست دولتمران مان، شوروی مهار شد اما ایران بر فرض اتمی و دور از مرزهای آمریکا چرا باید قبل از اشتغال و افزایش بیکاری و گرانی و تورم دغدغه جدی ما آمریکائیان باشد؟
مگر آنکه به اعتبار سقوط قیمت نفت در فردای پایان موفقیت آمیز مذاکرات، اوباما و متحدین هم حزبی اش بتوانند از این طریق و با اتکای رضایت شهروندان از بهای نازل بنزین در آمریکا دست به افکار عمومی سازی بنفع خود و حزب دمکرات بزند. اما در آن صورت نیز بیرون از رضایت شهروندان آنک این کمپانی های نفتی آمریکائی اند که از ناحیه ضررهای هنگفت مالی ناشی از کاهش قیمت نفت بصورت قهری تا آن درجه برخوردار از انگیزه خواهند شد تا با الحاق به صف مخالفین اوباما جبهه ضد اوباما را در انتخابات پیش رو به قوت امداد رسانی مالی ـ رسانه ای کنند.
در مجموع هر چند فرجام مذاکرات ایران با 1+5 و از آن مهم تر آینده مناسبات تهران با واشنگتن نیز در هاله ای از تردید است اما در یک نکته نمی توان تردید داشت که ماهیت مناسبات ایران و آمریکا را در مقام تمثیل می توان و باید در قامت قرینه ای از فیلم «ساز دهنی» اثر ارزشمند «امیر نادری» ارزیابی کرد که طی آن «امیرو» قهرمان داستان (بخوانید ایرانیان) بعد از بارها سواری دادن و به ساز «عبدلو» (بخوانید آمریکا) رقصیدن نهایتاً عزمش را جذب کرد تا در پاسخ به لنترانی های «عبدلو» ضمن خیزش در برابر چنان حقارتی «عبدلو» را بر زمین کوفته و در بهمن 57 ساز دهنی اقتدار «عبدلو» را به دریا بیاندازد.



هر چند این امر منافاتی با آن ندارد تا «عبدلوی» داستان ما باز هم به نیت بازگشت و بازآفرینی سال های خوش سواری گرفتنش از مردم ایران چه در قالب جنگ تحمیلی و چه در قالب سیاست های تهدید و تحریم و چه در قفای مذاکرات هسته ای اهتمام خود را بمنظور تنبیه و به زانو در آوردن ایرانیان متمرکز نگاه دارد.

۱۳ نظر:

ناشناس گفت...

آقای سجادی
بنظرم انتقاد اصلی که شما از ظریف دارید به همان چند سطر اول همین مقاله برمیگردد. اینکه شما بدنبال گفتمان انقلاب اسلامی هستید و منافع ملی را باارزش نمیدانید ولی ظریف دقیقا بدنبال منافع ملی است و نه گفتمان انقلاب اسلامی.
مردم ایران در انتخابات 92 با رای به روحانی نشان دادند بدنبال منافع ملی هستند نه بدنبال گفتمان انقلاب اسلامی با آن تعریفی که شما دارید. در نظرسنجی های مستقل اخیر نیز حدود 80 درصد مردم با مذاکرات و لغو تحریم ها موافقت دارند.
آن شیوه ای که شما از مذاکرات مدنظرتان است همان شیوه برد برای انقلاب اسلامی و باخت برای غرب است که سعید جلیلی دنبال میکرد، و رای کمتر از 10 درصدی به سعید جلیلی میزان موافقان با این شیوه را نشان داد و در عمل نیز میزان موفقیت سعید جلیلی در مذاکرات را دیدیم.
آن ایراداتی که شما از گاف ظریف و نقطه ضعف ظریف و عصبانیت ظریف،... مطرح میکنید، مسائل حاشیه ای، و تخطئه کردن ظریف است. حرف اصلی این است که ظریف بدنبال منافع ملی است و شما با این مخالفید.
شما میتوانید نظر خود را داشته باشید. منتها مشکل جمع کثیری از همفکران شما در داخل ایران این است که قانع به این نیستند که نظرشان برای خودشان محترم است، بلکه میخواهند نظرشان را بر همه مردم تحمیل کنند. مثالی میزنم: با فرض اینکه مثلا شما حق مطلق باشید. آیا امام حسین (ع) که با یزید بیعت نکرد وفتی دید که میخواهند به زور سرنیزه از وی بیعت بگیرند در مدینه یا مکه ماند، یا اینکه به خارج شهر آمد تا مردمی که همراه او نیستند آسیبی نبینند؟ شب عاشورا چراغها را خاموش کرد تا هرکس که با تمام وجود با وی همراه نیست با آسودگی برود و بتواند جان و مال خود را حفظ کند.
بهرحال واقعیت این است که اولویت اول اکثر مردم زندگی راحت، رفاه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و رفع تحریم ها است. و این از طریق عرفی کردن حکومت و پیگیری منافع ملی بدست می آید و نه از طریق پیگیری گفتمان انقلاب اسلامی. و آقای ظریف و حسن روحانی نیز دقیقا همین مسیر منافع ملی را دنبال میکنند.

ناشناس گفت...

بفرمائید ابزار کار شما در این استراتژی مبتنی بر عملگرائی بر اساس مصالح انسان بماهو، انسان فارغ از مرزبندی های ملی و قومی و تباری و نژادی دقیقا" چیست ؟ آیا همان سلاح هسته ای نیست که آمریکا و اسرائیل نگران آن هستند ؟! جمهوری اسلامی از همان بدو تاسیس سیاست صدور انقلاب و آزادی قدس و فلسطین را بنا نهاده و آندری آغاسی را در یک رینگ بوکس در مقابل مایک تایسون قرارداد ! اکنون کار بجائی کشیده که بجای صدور انقلاب در حال صادر کردن فاحشه به کشورهای حوزه خلیج فارس از جمله دوبی هستیم ! بفرمائید پیشنهاد شما برای حل بحرانهای خاورمیانه در عراق ، سوریه و اکنون در یمن چیست ؟ آیا مثلا" کماندوهای سپاه پاسداران یا ارتش را برای جنگ به آنجا اعزام کنیم ؟ بهتر است آنها را برای مقابله با سفیانی نگهداریم .

سروش گفت...

ناشناس اول خیلی خیلی خیلی متشکرم که اینقدر شفاف و بدون رودربایستی مواضع خودت را بیان کردی. مخصوصا رابطه ای که میان قیام امام حسین و روش حکومت مطلوبتان بیان کردید خیلی شفاف بود. من اگرچه با شما مخالفم اما آرزو می کنم کاش سیاستمداران ما در داخل ایران یک بار هم که شده مثل شما شفاف عقاید و مرام فکری شان را مطرح کنند. مخصوصا آنهایی که معتقدند امثال امام حسین باید بروند در بیابان و مردم را با زندگی به حال خود رها کنند. اگر این شفافیت ایجاد بشود مردمی مثل بنده که دلمان می خواهد حسینی باشیم تکلیفمان مشخص می شود و دیگرانی که می خواهند یزیدی باشند یا حداقل در هنگام سربریدن حقیقت تنها ناظر باشند هم تکلیفشان مشخص و راه شان معلوم خواهد شد.
مشکل این است که همه سیاستمداران ما حداقل تا وقتی داخل ایران هستند خودشان و مرام و مسلک و راهشان را حسینی تعریف می کنند. آقای ظریف هم همه حرف و صحبتش از اول تا آخر با قرآن و حدیث و اسم اهل بیت در هم آمیخته (اشاره به مصاحبه اخیر تلویزیونی ایشان). فلذا شما با تعریفی که از آقای ظریف کردید باید معتقد باشید ایشان (با عرض پوزش) از آن آدم های پفیوز ریاکاری است که برای پیش برد اهداف حزبی خودش را مذهبی و حسینی معرفی می کند. و البته نه تنها ظریف بلکه جمع کثیری از سیاستمداران (از هاشمی و خاتمی گرفته تا کل کابینه روحانی و تقریبا همه اصلاح طلبان) در این پفیوزی شرافتمندانه و منافع ملی جویانه شریک هستند!
خوشا به حال همه آنهایی که در حزب پفیوزان و مدافع و دلباخته پفیوزی هستند (البته بنده این لفظ را از جناب مطهری تلمذ کرده ام).

ناشناس گفت...

من همان نویسنده نظر اول هستم.
بعنوان کسی که هم در امریکا و هم در ایران زندگی کرده عرض میکنم که شما بخوبی میدانید که امریکا بر پایه پول میچرخد. اصلی ترین ملاک در اینجا پول، قدرت و در یک کلمه "دنیا" است. کاملا قابل درک است که انسانی که مسلمان باشد و بدنبال زیست مسلمانی باشد بخواهد امریکا یا هرجای دیگری را برای زندگی کردن انتخاب کند، ولی این برای من قابل توجیه نیست که انسانی که صادقانه و واقعا بدنبال آرمانهای انقلاب اسلامی با تعاریف مورد اشاره شماست چرا در امریکا زندگی میکند. اگر این حرفها در حد شعار است بهتر است با خوانندگان مقالات خود صادق باشید. اگر واقعا به این حرفها اعتقاد دارید و به آن عمل میکنید، پس در امریکا چه میکنید؟!

ناشناس گفت...

از همان نویسنده اول در پاسخ به کسی که سروش معرفی شده و نظراتش خیلی شبیه آقای سجادی است:
در نظر اول عرض کردم "با فرض اینکه مثلا شما حق مطلق باشید" که به اعتقاد بنده این فرض واقعیت خارجی ندارد. لذا بهتر است خیلی تصور "خود حق پنداری" نداشته باشید.
با فرض اینکه نظرات آقایان انقلابی کاملا صحیح باشد، همانجا که خواستند برای "حفظ دستاوردهای انقلاب" به زور نظامی، و دستگاههای تبلیغاتی، دروغ و تهمت زدن به مخالفان، نظارت استصوابی، و .... نظراتشان را به جامعه تحمیل کنند، در همان لحظه از مسیر امام حسین خارج شده اند. در همان لحظه ای که با توجیه "حفظ نظام"، یکسری حرامها را حلال کردند همانجا از مسیر حق و امام حسین خارج شدند. لذا در زمان غیبت امام معصوم بنظر بنده بهترین حکومت برای یک کشور مسلمان این است که نظامی مورد رضایت اکثریت جامعه بر سرکار باشد و اکثریت مسلمان بتوانند به زیست مسلمانی خود بپردازند.

سروش گفت...

یکی از روش های همان سیاستی که ظاهرا شما پیرو آن هستید و برایش تبلیغ می کنید همین است که تا وقتی انتخابات و رای مردم بر مرام و ذائقه مبارکتان کار کند معتبر است و حجت قاطع (در نوشته اول صریحا به نتایج انتخابات 92 متمسک شدید) ولی هرگاه رای بر خلاف میلتان باشد ناگهان یادتان می افتد این نظام از بیخ و بن خلاف مرام امام حسین است و متقلب است و یزیدی (ر.ک به در نوشته آخرتان). و البته این ملون بازی به نام دفاع از دین است همچنان.
شما بهتر است هر چه زودتر تکلیفتان را با اصول فکری و معیارهای زیست سیاسی تان مشخص کنید والا در کمال تاسف در همان حزب فکری دسته بندی می شوید که شرح آن را گفتم خدمتتان: حزب پفیوزی!

ناشناس گفت...

You are a bilateral agent. So sorry for you as play like a journalist and that's why you don't go back to Iran. So cheap person not much different from nikahang

ناشناس گفت...

آقای ناشناس,
فراموش نفرمائید که حق و باطل را با رأی‌گیری ارزیابی نمیکنند.

در ضمن، کسانی‌ که فاحشه ارسال میکنند نیز مثل شما به فکر "رفاه و خوشی " مردم هستند نه به فکر گسترش انقلاب اسلامی.

بنده توصیه می‌کنم شما به دنبال همان رفاه خودتان باشید و وقت خود را با خواندن و پاسخگوئی به اینگونه مقالات تلف نکنید. صدها کانال ماهواره‌ای و وب سایت از غرب در دفاع از نظرات شما سخن میگویند و قلم میرانند. بگذارید یکی‌ هم خلاف منافع آنها بنویسد. خاطره خطیر خود را مکدّر نفرمائید. دعا‌ بفرمائید که ارباب به شما اجازهٔ فروش نفت کشور و خرید مایحتاج تان را بدهد و در آسایش باشید. بنده به وجود افراد انقلابی و دنیا دیده‌ای مثل آقای سجّادی افتخار می‌کنم و تمامی مقاله‌های ایشان را می‌خوانم.

شما وقتی‌ کسی‌ از انقلاب اسلامی دفاع می‌کند, اگر خارج باشد می‌گویید چرا خارجی‌، و چون ایران نیستی‌ … اگر ایران باشد و در مقامی باشد خواهید گفت چون در ایرانی‌ و پست داری … اگر در مقامی نباشد و مثلا عضو بسیج یا سپاه یا غیر باشد صد البته خواهید گفت … اگر هیچ کاری نکند خواهید گفت تو فقط حرف الکی‌ میزانی‌ اگر راست میگی‌ یه کاری بکن

حالا اگر کسی‌ آمریکا باشد و ضد اسلام بنویسد ... میشود علامهٔ دهر....

Jahan

سروش گفت...

دقیقا.
بنده هم تا وقتی ایران بودم و از نظام و اسلام دفاع می کردم می گفتند تو آن طرف (غرب) را ندیدی پس حرف نزن.
از وقتی آمدم اینجا و باز از اسلام و نظام دفاع می کنم می گویند دلار می گیری و از اوضاع داخل خبر نداری پس حرف نزن.
ان شاالله اگر برگردم و باز بخواهم دفاع کنم لابد می گویند نتوانستی بمانی و عقده ای شدی پس حرف نزن!

عده ای فحش دادن به نظام و نشخوار کردن افکار روشنفکری پزشان است و بقیه هم یا بی سوادند یا مواجب بگیر نظام!

ناشناس گفت...

من مهتاب آسمانی هستم ....
این که نویسنده این مقاله آقای سجادی /استناد کرده به گفته ظریف که همیشه عصبانی هست و بخشی از خاطرات کودکی او را ذکر کرده ...فکر میکنم آنقدر ناشیانه و ابتدایی هست که خواننده را به خنده می اندازد .... این که خبرنگار از ظریف می پرسد چهره شما عصبانی هست و او با خنده می گوید همیشه عصبانی هستم و جلوی شما میخندم و انوقت ادامه مصاحبه تماما با خنده برگزار می شود ... در واقع میخواهد خبرنگاران برداشت از عصبانیت و خستگی او نکنند و طبیعی هست چنین مذاکراتی عصبانیت شدن و خستگی دارد و دست آخر از این چهره در مورد مذاکرات و نتایج ان پیش داوری نشود .... بنظر من صحبت ایشان منطقی بود و نیازی نبود شما این همه مقاله را به این موضوع اختصاص دهد و برای جناب ظریف تعیین کنید چگونه برخورد دیپلماسی داشته باشد ... آنهم در سرزمینی که رئیس جمهورش آقای احمدی نژاد ان ادبیات سبک و طنز را در مقابل جهان یکار می برد ....../ البته در اخر شما دست خود را رو کرده که از غول سیاسی به تعبیر خودتان به نام لاریجانی نام می برید و تقاضای حذف ظریف را از عرصه دیپلماسی دارید ....به نظر من نویسنده این مقاله مغرضانه با وزیر خارجه ایران و ریاست جمهوری برخورد میکند و بیشتر فکر جناح بندی هست ..در اخر عرض کنم کسی که در خاطراتش از بافت سنتی و بسته خانواده ای صحبت میکند که در آن بزرگ شده مدرسه ای چون علوی که نهایت کنترل و نظارت و محدودیت سلیقه ای را داشته / در دوران جوانی و ادامه تحصیل در مقابل همه این محدودیت ها می ایستد تا به خواسته خود برسد آنهم در خارج کشور و امریکا / نشان از عظم راسخ او دارد در رسیدن به هدف ......و از دید من این شخص ستودنی هست و باید از او یاد گرفت تا به او یاد داد.....

مژده گفت...

زنده باشی برادر سوروش عزیز حرف دل ما را زدی آرزی موفقیت براتان دارم هر کجائ این دنیا که هستید . برایتان دعا میکنم همینطور سربلند از حق دفا کنید مثل استادم آقائ سچادی .

سروش گفت...

آقای سجادی بنده تحلیلم از مذاکرات این است که در زیر می آید (داخل کوتیشن). می خواستم نظر شما را بدانم. با تشکر.

"هر چه موضوع بیشتر پیش می رود مشخص تر می شود مذاکرات از همین حالا شکست خورده است. یعنی مطلوب دو طرفی که قرار است تایید نهایی بکنند (آیت الله خامنه ای از طرف ایران و سنا/ کنگره از طرف آمریکا) اینقدر با هم در تضاد است که بنده خیلی خیلی بعید می دانم مذاکرات حتی اگر تا آخر دوره ریاست جمهوری آقای روحانی هم به به درازا بکشد نتیجه ای در بر داشته باشد.

بله اگر طرفین مذاکره اوباما و روحانی بودند این دو با همدیگر کنار می آمدند. همین الان هم اوباما و روحانی با هم بسته اند چون حیات و حیثیت سیاسی جناح هایشان در دو کشور به این توافق گره خورده است. اما بازیگران اصلی مقیم تهران و واشنگتن که باید زیر توافق نهایی را امضا کنند حاضر به مصالحه حتی در کلیات نیستند. این بحث ها سر جزئیات هم وقتی فایده دارد که در کلیات توافقی شده باشد.

همان طور که قبلا گفتم به نظر حقیر برنده این مذاکرات کسی است که بتواند تقصیر شکست محتوم را به گردن طرف مقابل بیندازد. یعنی اگر مذاکره کنندگان ایرانی بتوانند خودشان را به جامعه بین الملل مایل به توافق نشان دهند و کنگره جمهوری خواه نه آخر را بگوید ایران ان شاالله برنده خواهد بود و ساختار تحریم ها فرو می ریزد (یعنی به قبل از سال 2007 بر می گردد). اما اگر بی سیاستی و یا خدای نکرده خیانتی از طرف دولت ایران یا مذاکره کنندگان صورت بگیرد و نه آخر را آقا مجبور شود بگوید آن وقت است که باید دست به دعا برداشت!"

داریوش سجّادی گفت...

جناب سروش ساختمان تحلیل شما هماهنگ و برخوردار از فونداسیونی منطقی و قابل قبول است.