۱۳۹۵ تیر ۲, چهارشنبه

متن کامل مصاحبه ام با خبرگزاری دانشجو


گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ داریوش سجادی تحصیلکرده علوم سیاسی و تحلیلگر و کارشناس سیاسی مقیم ایالات متحده امریکا است که تا قبل از عزیمت به آمریکا در کسوت روزنامه‌نگار در مطبوعات ایران نویسنده مقالات و تحلیل‌های سیاسی در روزنامه‌های اصلاح‌طلب بود. او پیشتر نیز در مرکز مطالعات پایه در دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه اشتغال داشته است. بخش دوم گفت‌و‌گوی‌ صریح و خواندنی ما با داریوش سجادی را در ادامه می‌خوانید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرسش (1):

برنده شدن نخل طلای کن توسط اصغر فرهادی در ایران چالش‌هایی را بوجود آورده. برخی آن را به خاطر ارزش‌های هنری فیلم و باعث افتخار سینمای ایران می‌دانند، در حالی که برخی معتقدند این جایزه با جهت‌گیری سیاسی داده شده. نظرتان را درباره موفقیت فیلم فروشنده در جشنوراه کن بفرمایید؟

پاسخ:

اساساً و شخصاً بر این اعتقادم که اعطای جوائز به سینمای بعد از انقلاب از جانب جشنواره های غربی قبل از آنکه یک رویداد سینمائی باشد یک رفتار سیاسی است. واقعیت توام با شفافیت آن است که سینمای مسلط جهانی تحت هژمونی سکولاریسم غربی است و همین حاکمیت بلامنازع سینمای سکولار غربی اولا مسبب آن شده و می شود تا تولیدات سینمای دینی و حاملان و خازنان سینمای انقلاب از جانب خازنان و حاملان سینمای مسلط سکولار جهانی بی وقعی شود و در عین حال همان کلیدداران سینمای سکولار با آغوش گشائی از تولیدات سینمای اصحاب سکولار ایرانی از این طریق می توانند و می کوشند با اعطای جوائزی مانند نخل طلائی کن یا اسکار و خرس برلینانه و دیگر جوائز مشابه به نمایندگان سینمای سکولار ایران ایشان را دوپینگ کرده تا از این طریق ضمن دادن اشتهار بین المللی به سینماگران مزبور متقابلاً در ساختار سیاسی و هرم هنری ایران برای ایشان ثقل ملی احصاء و ابتیاع نمایند و بدین طریق موازنه و تعادل نیروها در ایران را بصورت سوبسیدی بنفع سکولارهای داخلی مدیریت کنند.

از سوی دیگر نباید این واقعیت را نیز نادیده انگاشت که بی وقعی جشنواره های غربی به سینمای دینی و تولیدات بصری حاملان اندیشه انقلاب اسلامی از قبیل حاتمی کیا و سلحشور و ده نمکی و دیگر مشاهیر این گروه در عین حالی که ریشه در تنفری دارد که گریبانگیر اصحاب سکولاریسم جهانی از مذهب و هر تولیدی با لوگوی مذهبی است اما همین تنفر هم ناشی از ناتوانی ایشان از فهم مبانی و مفاهیم دینی و فقر اندیشگی و بضاعت مزجات ایشان از معرفت دین است. این فقر اندیشگی منحصر به اصحاب سینمای سکولار نیست و اساسا سکولارها در تمامی ابعاد از ناحیه نحافت دانش و معرفت خود از مبانی دینی و الهیات مومنانه در مضیقه اند. شما به همین کلنی سکولار ایرانی بنگرید اگر کلیه دانش و بینش ایشان از مذهب و معرفت دینی را فاکتورگیری کنید نهایتا کل عصاره دانش و معرفت ایشان از دین و مفاهیم دینی منحصر به اشعار ایرج میرزا می شود. همین فلاکت و نحافت را می توانید در سکولاریسم مسلط جهانی و جهل ایشان از عمق معرفتی دین ردیابی کنید و همان طور که گفتم این بضاعت مزجات منحصر به حوزه سینما نیست و جمیع حوزه های هنری و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و حتی نظامی را نیز شامل می شود. نمونه برجسته آن ناتوانی نظامیان جهان سکولار از فهم چیستی پدیده ای بنام «قاسم سلیمانی» است! این که بحران های نظامی در غرب آسیا زیر نگین مدیریتی قاسم سلیمانی با قوت و حاذقیت در حال مدیریت شدن است اما کارگزاران و تحلیل گران عالی رتبه نظامی غرب از فهم چیستی و چگونگی کامیابی این سردار محجوب ایرانی عاجز مانده اند چنین عجزی قبل از آنکه ناشی از نبوغ خاص و استثنائی حاج قاسم باشد که نباید و نمی توان منکر آن هم شد اما عامل اصلی را باید در ناتوانی طلایه داران جهان سکولار از فهم پارادیم دینی و منطق مومنانه در مدیریت دین ورزانه اصحاب انقلاب اسلامی کاوشگری کرد.

پرسش (2):

چند وقتی است که خبر مهاجرت برخی بازیگران خانم به شبکه‌های ماهواره‌ای و بازی در سریال‌ها و فیلم‌هایی بدون حجاب اسلامی، حاشیه‌ساز و خبرساز شده است. تحلیل و آسیب‌شناسی شما درباره این اپیدمی چیست؟

پاسخ:

چنین پدیده ای را نوعا می توان از بطن اظهارات و اقدامات نسنجیده مهتران و مدیران ارشد نظام بویژه مواضع نامتعارف رئیس جمهور مبنی بر «زوری نبردن شهروندان به بهشت» آسیب شناسی کرد.

طبیعی است فرجام اظهارات آن موقع دکتر روحانی مبنی بر بی تکلیفی حکومت در بردن زوری شهروندان به بهشت چیزی جز مغلطه و گریز از مسئولیت نبود. هم چنان که وقتی ایشان در جشنواره چهارم ارتباطات بمنظور تبیین بی فرجامی مبارزه با تکنولوژی های جدید به تجربه مبارزه با ویدئو در دهه 60 اشاره کردند و گفتند: «پس از پیروزی انقلاب اسلامی یکی از مهمترین دغدغه‌های کشور این بود که با ورود ویدئو، ایمان و هویت جوانان را نمی‌توان حفظ کرد، اما دیدیم که وارد شدن ویدئو نه تنها اثری در ایمان جوانان مان نداشت، بلکه حضور آنها در محافل دینی و مظاهر راهپیمایی‌های انقلابی و مراکز ایمانی قوت پیدا کرد» بدون تردید چنین اظهاراتی از جانب دکتر روحانی را در مسامحه آمیز ترین شکل ممکن تنها می توان نوعی تجاهل العارف تلقی کرد که عمداً یا سهواً نخواسته یا نتوانسته نیمه دیگر لیوان را نیز مورد توجه قرار دهند و آن نیمه چیزی نیست جز آنکه در فانتزی «نبرد با ویدئو» برخلاف ادعای دکتر روحانی، این ویدئو و تبعات ویدئو بود که بر جمهوری اسلامی فائق آمد و جامعه را آغشته و مبتلا به آفات و مضرات و تبعات خود کرد.

شخصاً و بالغ بر 10 سال پیش طی گفت وگوئی که با یکی از روحانیون منتسب به نواندیشان دینی بر سر موضوعی مشابه داشتم به ایشان انذار دادم که نواندیشان دینی قبل از دغدغه روز آمد کردن دین بایسته است اهتمام خود را صرف تعریف عقلانی از دین کنند. در آن تاریخ و به استناد جولان سودآور «صنعت پورنو» در آمریکا بر این واقعیت تصریح کردم که در ایالات متحده فرهنگ برهنگی و عریانی و استفاده تجاری از جاذبه های سکشوآل زنان حرف اول را در عموم مشاغل می زند. از جمله رشد و گسترش بی ضابطه نشریات و فیلم های پورنوگرافی که یکی از سودآورترین مشاغل در آمریکا است. در حالی که نتایج تحقیقات جامعه شناسانه نشان داده اثرات مخرب این خرده فرهنگ مبتذل منجر به افزایش بیش از حد طلاق و اضمحلال کانون خانواده در جامعه آمریکایی شده. طبیعتاً مردی که در بیرون از منزل ایضاً به تناوب و تکثر در رسانه ها مواجه با بازار متنوع زیبا رویانی است که عرضه کننده صنعت سکس در نامتعارف ترین و بی پرواترین شکل ممکن به ایشان اند و هم زمان نگاه دنیای سودسالار سرمایه داری به هر پدیده ای از جمله زن نگاه منفعت و تجارت و مصرف و مصرف هر چه بیشتر است و با تشویق بی پروائی و جلوه گری تنانه زنان در خلوت و جلوت؛ مردان موجود در این گفتمان را تشجیع و ترغیب به عدم قناعت به همسر خود و مصرف هر چه بیشتر و متنوع تر از زن در قامت کالا و طعمه جنسیتی می کنند بالتبع نتیجه قهری چنین فضایی تغییر ذائقه سکشوآل مردان از سکس متعارف به وجوه متنوع سکس نامتعارف خواهد بود. این در حالی است که همسر ایشان نقش و رسالت همسری را در خانواده عهده داری می کند و از آن مهم تر نقش مادری فرزندان را نیز متقبل است، لذا چنین همسری منطقاً نمی تواند و نباید تن به چنان خدمات بستر نامتعارفی بدهد. قهراً همین استنکاف قابل فهم، زمینه سردی مناسبات جنسی در زندگی زناشوئی را فراهم کرده و مرد با نگاه زیاده خواهانه و نامتعارف جنسی که از بیرون به وی تزریق شده، ناخواسته کاوشگر سوداها و حاجات تحریک شده جنسی خود در بیرون از خانه خواهد شد. کاوشی که نتیجه قهری آن فروپاشی کانون خانواده و اخلاق در خانواده می شود.

طبیعی است در چنین فضائی زنی که مواجه با سرد مزاجی و بی توجهی همسر خود می شود متقابلاً اینک بجای جلوه گری برای همسر شرعی اش، تن آرایانه «خیابان» را محل تشفی خاطر نیاز توجه طلبانه خود خواهد کرد و خواسته یا ناخواسته مُبـّدل به طعمه ای قابل دسترس و سهل الوصول برای هوس بازی مردانی می شود که می توانند با زبان بازی اشباع کننده «خلاء توجه همسر» چنان زنانی شوند.

هر چند پدیده طلاق را طبیعتاً نمی توان تنها به یک عامل فرو کاست و قطعاً مشکلات اقتصادی و اختلافات فرهنگی هم نقشی مهم در ترویج این بدآیند می تواند داشته باشد اما این نافی آثار و تبعات غیر قابل انکار بمباران انگیزشی و منحرفانه سلائق و سوائق و علائق جامعه از طریق تولیدات بصری رسانه های غربی نیست.

بر این اساس برخلاف تصور و یا توهم آنانی که ویدئو و ایضاً ماهواره را فاقد تالی فاسد و بلااثر در ایمان و هویت جوانان فهم می کنند واقعیت غیر قابل کتمان حاکی از توفیق صنعت ماهواره در ترویج بی اخلاقی و اباحه گری نزد اقشار مختلف جامعه بویژه جوانان و بالاخص نسوان شده.

به عبارت دیگر غرب و بویژه آمریکا با استفاده مخرب از ماهواره و صنایع و تولیدات بصری با قدرت و موفقیت در حال برند کردن لایف استایل مبتذل آمریکائی به سایر نقاط جهان بویژه جامعه و جوانان ایرانی است. بی دلیل هم نیست که صدها کانال ماهواره ای فارسی زبان طی چند سال گذشته با رشدی قارچ گونه فضای رسانه ای ایران را تحت بمباران گسترده تصویری خود با مبتذل ترین تولیدات بصری قرار داده اند.

همان ماجرای بازداشت چند جوان در تهران به اتهام رقاصی بر اساس فراخوان «فارل ویلیامز» بر روی آهنگ جدیدش (خوشحالی) و واکنش متقابل وزارت خارجه آمریکا و تاکید بر آزاد کردن این جوانان به احترام آزادی بیان (!) نقدترین مصداق از کامیابی آمریکائیان در «بِـرند کردن» فرهنگ خود برای چنین جوانانی در ایران و دیگر نقاط جهان است. در واقع آمریکائیان به اعتبار توفیق شان در برند کردن فرهنگ خود اکنون این حق را به خود می دهند تا شادی مطمح نظر و مورد وثوق در فرهنگ خود را لازم الاجرا و لازم الاتباع برای همه دنیا بداند و جوانانی هم که این متابعت را پذیرفته اند طبیعی خواهد بود مانند علی ورجه و از طریق بالا و پائین پریدن در مقابل دوربین، چنان شادی را کور کورانه فهم کرده و برسمیت بشناسند و متقابلاً سخنگوی کاخ سفید نیز چنین ورجه ورجه کردن هائی را «آزادی بیان» توصیف کند و رسانه های تحت امر شان نیز برخورد فرهنگ های بومی و متضاد با چنین رفتارهائی را که با مختصات فرهنگی ایشان ناسازگار و مبتذل تلقی می شود «مبارزه با شادی» ترجمه و معنا کنند!

اما آنچه که بیش از همه اسباب تـَحیّــُـر و بلکه تاسف می شود آنجاست که رئیس جمهور ایران نیز مغبون چنین صحنه آرائی و برند سازی آمریکائی شده و عوامانه و پوپولیستی برای جذب مخاطب توئیت می کنند که «شادی حق مردم است و ما نباید در مورد رفتارهای ناشی از شادی سختگیر باشیم»!

متاسفانه پایوران نظام متوجه نیستند موضوع مناقشه بر سر ابراز شادی نیست. دعوا بر سر تحمیل شادی هائی با «برند آمریکائی» و استاندارد سازی از الگوهای رفتاری آمریکائی و تحمیل نامحسوس و نرم افزارانه این استانداردها به دنیا است. یک برند سازی با محوریت مناسبات رباتیک بین انسانها، که در خدمت هژمونی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آمریکائیان قرار دارد.

به عبارت دیگر آمریکائیان با این شیوه مذموم در حال سربازگیری کم هزینه از میانه جوانان ایرانی از طریق تمهید دلزدگی از ساختار و بافتار و هنجارهای بومی و تصعید دلشدگی در هنجارها و انگارها و اطوارهای تزریقی «کدخدای مفروض» دهکده جهانی اند.

خاطرم هست در پائیز سال 91 که در یک سفر دو ماهه در ایران بودم هم زمان سریالی غربی بنام «بدنبال رویاها» از طریق شبکه GEM TV بر روی فضای ایران پخش می شد.

سریالی که ماجرای چگونگی موفقیت یک دختر خدمتکار در یک موسسه آموزش رقص بود. «بدنبال رویاها» برخوردار از داستانی جذاب و گیرا و پر کشش و حرفه ای و عاطفی بود که فرای جزئیات، چینش مشتی دختر و پسر جوان و الوان و زیبا روی و خوش اندام را بتصویر می کشاند که با بهجت و طراوت و حلاوت در کنار یکدیگر در موسسه آموزش رقص اهتمام خود را برای تحقق رویاها و تامین کامیابی هایشان در زندگی، صرف خوانش و رامش و خرامش اروتیک با یکدیگر می کردند و در این میان دختر زیباروی و فقیر و خدمتکار موسسه نیز با کسب توفیق در پیوستن به این حلقه خنیاگری بمثابه سیندرلائی خوش اقبال مبدل به ستاره این جوانان مبتهج و کامیاب می شود. در واقع سریال مزبور در کنار دیگر تولیداتی از این دست کوششی پر فراست از صنعت و سنت سینمائی هالیوود است که در فرای ظواهر مشغول کشاندن مخاطب جوان ایرانی به صرافت «منم می خام» و انتقال این پیام به این جوانان است که: بیرون از مرزها دنیا به کام جوانان است و تو در کشورت نامنصفانه محروم از شادی و سروری هستی که مستحق آنی در حالی که در «بیرون» هم سن و سالانت به کثرت و سهولت در حال انتفاع از بهجت هائی اند که بنا حق از تو مضایقه شده!

شیطنت نچندان پنهان در چنین تولیداتی آنجاست که عوامل تولید خود را مقید به آن نمی دانند تا نوعاً اهتمام و سخت کوشی و رقابت چند جوان را در یک پروسه آموزشی یا فرهنگی و علمی و تحقیقاتی یا حتی ورزشی را با داستانی حاذقانه و جذاب و پرکشش به تصویر بکشند تا از این طریق بتوانند مروج رقابت سازنده و اخلاقی و پژوهشی و علمی نزد مخاطبانش شوند! اهتمام اصلی و پیغام پنهان و القائی چنین تولیداتی تهییج و ترغیب ذائقه و تعریف و تحریک سلیقه مخاطب به داشته هائی است که در کشور خود بنا به دلائل عرفی و فرهنگی از آن محروم مانده اند. سریال «بدنبال رویاها» و امثال «بدنبال رویاها» و ایضاً فراخوان رقاصی از نوع «فارل ویلیامز» پروژه هائی سنجیده و مهندسی شده اند تا بدانوسیله ضمن دامن زدن به مطالبات نامانوس فرهنگ غربی با فرهنگ ایرانی نزد جوانان، ایشان را اولاً مبتلا به دلچرکینی از وضعیت خود در کشورشان کنند و ثانیاً ظرفیت های ایشان را از طریق ترغیب ایشان به مهاجرت به «بهشت موعود» و القائی، در خدمت خود در آورند و همزمان میهن ایشان را محروم از توانمندی های جوانانش کند و ثالثاً برای کسر بزرگی از همین جوانان که عملاً از امکان مهاجرت به آن مدینه فاضله توهمی نابرخوردارند یک یاس فلسفی و بغض فرو خورده از وضعیت موجود و نظام مستقر در کشورشان را فراهم آورند. یاسی که به قوت و قدرت می تواند نقش چاشنی انفجاری و مخرب و قدرتمندی برای تامین منویات کدخدا را در روز واقعه فراهم کند.

لذا در جمع بندی کلی و در بازگشت به پرسش شما نمی توان از این واقعیت پرهیز داشت که اپیدمی شدن مهاجرت و الحاق همراه با کشف حجاب بازیگران زن به شبکه های ماهواره ای محصول سماحت بی معنای پایوران و متولیان فرهنگی جامعه در کنار موفقیت محیلانه غربی ها در یارگیری ماهواره ای از میانه جوانان ایرانی از طریق برند کردن لایف استایل خود به مخاطب است.

پرسش (3):

مشاور فرهنگی رئیس جمهور به تازگی در توئیتی نوشته است: «بگذاریم حاج قاسم در قله اسطوره‌ای دفاع از حرم بماند. نگذاریم او را چون محسن و باقر به کارزار کلید و گازانبر بکشانند.» با توجه به اینکه آقای آشنا مشاور تبلیغاتی روحانی است، فکر می‌کنید چه برنامه‌ای برای قاسم سلیمانی دارد؟ به نظر شما ترس آقای آشنا از امثال حاج قاسم برای چیست؟

پاسخ:

مطابق منطق «کارتزین ها» صرف تصور یک پدیده بمعنای تصدیق آن پدیده است. یا بقول باروخ اسپینوزا: نفی کردن خود نوعی تَـعیُــّن بخشیدن است! بر این اساس واکنش مشاور مزبور را باید ذم شبیه مدح تلقی کرد و ایشان هر چند بظاهر کوشیده اند شأن قاسم سلیمانی را ارج نهند اما چیدمان اظهارات شان آنگونه است که با بالا بردن خارج از قاعده «شأن» قاسم سلیمانی از سوئی بظاهر ایشان را تکریم کرده و هم زمان ایشان را مبدل به آنتیک موزه ای کرده که مستلزم نگاه داشته شدن در محیط ایزوله و نمایشگاهی است در عین حالی که شیوه نفی سردار از ورود به انتخابات ریاست جمهوری در گویش مشاور رئیس جمهور بصورت ناخواسته موید صدق و صلاحیت ذاتی آن نفی شده از جانب آن نافی است! و عنصر نافی با طرح تصّور حضور سردار سلیمانی در ریاست جمهوری 96 غافلانه و ناخواسته اسباب تصدیق این کسوت و خلعت بر قامت سردار شده اند. از آنجا که شخصا از نخستین کسانی بودم که دو سال پیشتر در دی ماه 93 پیشنهاد و ضرورت ورود سردار سلیمانی به انتخابات ریاست جمهوری 96 را مطرح کردم و در همان تاریخ نیز برخی مانند مخالفت امروز مشاور رئیس جمهور بدلائلی مشابه با این پیشنهاد مخالفت کردند از جمله آنکه:

ـ ورود نظامیان به سیاست دامن زننده به فضای نظامی و دیکتاتوری در مناسبات سیاسی و اجتماعی است و محکوم به شکست است!

ـ نظامی موفق لزوماً بمعنای توانائی ایشان در حوزه سیاست نیست و حوزه سیاست حوزه تخصص انحصاری است!

ـ سردارانی مانند قاسم سلیمانی را نباید آلوده به دنیای کثیف سیاست کرد و باید اسطوره ایشان مصون از گزند و پلشتی های دنیای سیاست بماند!

پاسخ اینجانب در آن تاریخ به دواعی فوق برخوردار از شمولیت به تعریض امروزین مشاور فرهنگی رئیس جمهور به ساحت سردار سلیمانی نیز می شود. در آنجا به مخالفان حضور سردار سلیمانی در انتخابات ریاست جمهوری معروض داشتم که:

اولاً ادعای «ورود نظامیان به سیاست متضمن نظامی شدن حوزه سیاست است» فاقد اعتبار منطقی است و نمی توان از استثنا شیفت به قاعده کرد و برای آن تئوری بافت. نمونه های برجسته ابطال کننده چنین فکت ناموثقی ژنرال آیزنهاور رئیس جمهور فقید آمریکا و وینستون چرچیل نخست وزیر اسبق انگلستان و ژنرال دوگل رئیس جمهور فقید فرانسه است که جملگی در بالاترین رده «سمت نظامی» داشتند و بعد به سیاست پیوستند و در بالاترین سطح به کشور خود خدمات ارائه دادند و از زمره محبوب ترین و موفق ترین روسای کشورهای خود نزد ملت های شان شدند. برخلاف باور عامه امر سیاست در حوزه عمل قبل از آنکه یک «تخصص» باشد یک «تبحر» است. یک مدیر موفق در امر سیاست قبل از آنکه نیازمند به تخصصی خاص باشد ، می بایست مسلح به شم و توانائی بالای مدیریتی باشد تا از آن طریق بتواند از جوار این شم اقدام به طراحی (Design) و سازماندهی (Organize) و کنترل (Management) در حوزه سیاست کند. بر همین مبنا یک رجل سیاسی لزوما نباید متخصص در امری آکادمیک باشد و تنها توان و شم بالای مدیریتی وی تکافوی ادله برای امر سیاست در ابعاد کلان می کند و وی تنها موظف است تا با بکار بستن متخصصینی توانمند ایشان و جامعه سیاسی تحت نفوذ خود را در حوزه سیاست «مدیریت» کند. چیزی که به اعتبار و ذات نظامیگری در بالاترین سطح قابل وثوق نزد نظامیان ارشدی مانند سردار سلیمانی موجود است. گذشته از آنکه تنزه طلبی در امر سیاست خصوصاً نزد شیعه فاقد موضوعیت است. نمی توان مدعی این همانی «دیانت با سیاست» شد و در عمل برای مصون ماندن از پلشتی های محتمل در امر سیاسی خود را بیرون از آن نگاه داشت. نه قرار است با مفاخرمان تـُرشی بیاندازیم و نه آنکه ایشان را برای موزه مادام توسو تاکسیدرمی کنیم. چنان مفاخری موظفند در بزنگاه های تاریخی نقش تاریخی خود را بازی کنند و خود را برای افق هائی بالاتر، هزینه کنند. اگر امر بر تنزه طلبی بود علی ابن ابیطالب در مقام مورد وثوق ترین فرد نزد شیعیان نمی بایست خلوت تنزه و عبادت خود در نخلستان های کوفه را بعد از اقبال کوفیان به خود ترک می کرد و قهراً با چنان منطقی می بایست برای مصون ماندن از بدآیند های دنیای سیاست و اجتناب از ترش روئی ها و دشمنی ها و انگ زدن های معمول در امر سیاسی، دست رد به سینه متقاضیان می زد . علی رغم این ایشان در مقام «اسوه حسنه» و علی رغم آنکه حکومت نزد ایشان از عطسه بُز نیز نازل تر بود در بزنگاه لازم ورود به سیاست کردند و بدون پروا از هزینه های آن و بمنظور اعاده کلمه حق و استیفای عدالت، در بالاترین سطح سیاست ورزی نمودند. سیاست حوزه عواطف و احساسات و شیدائی و نفرت ها نیست. این کمال بی اخلاقی است که وقتی به صرفه است بمنظور صیانت از حوزه اقتدار خود، بر بیرون ماندن صالحین از حوزه سیاست به بهانه کسوت نظامی ایشان امر نمائیم و آن وقت نیز که مصالح مان ایجاب کند به پوتین بوسی رضا خان قزاق برویم.

در مجموع ظاهراً به اعتبار شان ملی و محبوبیت فراجناحی سردار سلیمانی و کارنامه درخشان ایشان در دفاع از سرحدات کشور و انقلاب اسلامی و تامین امنیت ایران در منطقه ای که همه جای آن در آتش خشونت و ناامنی زامبی های داعش در حال سوختن است انذار از ورود ایشان به انتخابات بازگشت به اطمینان مخالفان از سخت بودن رقابت با سردار در انتخابات 96 توسط هر کاندیدائی و از هر جناحی دارد.

پرسش (4):

با توجه به نتایج انتخابات مجلس و خبرگان برآورد شما از انتخابات سال 96 چگونه است؟ آیا آقای روحانی 8 ساله می‌شوند؟

پاسخ:

با رصد شواهد و قرائن وجود در صحنه سیاسی ـ اقتصادی ایران از سوئی بعید بنظر می رسد آقای روحانی به راحتی بتوانند از انتخابات 96 پیروز خارج شوند.

مهم ترین علت چنین امری نیز بازگشت به این واقعیت دارد که روحانی از ابتدای ورودش به ساختمان پاستور بار خود را کج بست لذا تقدیر بمنزل رساندن این بار کج بصورت تبعی ناممکن یا پرهزینه خواهد بود. مشکل آقای روحانی آن بود که از ابتدا صدر تا ذیل مشکلات مملکت را منوط به حل پرونده اتمی کرد همین مسئله منجر به آن شد تا اولا توقعات فزاینده ای در جامعه برای فردای برجام ایجاد شود در عین حالی که دولت نیز فرصت های بسیاری را در انتظار فرجام برجام از دست داد و اکنون با کم فروغی برجام و بلکه بی فروغی برجام و ناهمراهی و کارشکنی آمریکائی ها در کنار سرخوردگی افکار عمومی از وضعیت معیشتی نامطلوب و ارتقاء نیافته شان، آقای روحانی برای پیروزی در دور دوم ریاست جمهوریش کارزار سختی را پیش رو دارد. بعید هم بنظر می رسد طی یک سال آینده دولت تدبیر و امید بتواند تحول چشمگیری در اقتصاد کشور و معیشت شهروندان فراهم کند تا از جوار آن بتواند برای دور دوم ریاست جمهوریش از شهروندان دل رُبائی کند!

از سوی دیگر تجدید ریاست جمهوری ایشان مفید نیز بنظر نمی رسد. یعنی بر حاملان و واثقان و فرزندان انقلاب اسلامی فرض است بار سنگین ریاست جمهوری را از دوش آقای روحانی بردارند. متاسفانه دور نخست ریاست جمهوری ایشان نشان داد برخلاف تصور شانه های روحانی نحیف تر از آن بود تا بتواند با قوت لازم بار و مسئولیت اجرائی کشور را بنحو احسن عهده داری کند.

هر چند پیش تر آقای اصغرزاده مولود انتخابات ریاست جمهوری 92 را به یک «رَحِم اجاره ای» برای پرورش نطفه اصلاح طلبی مشابهت داده بود اما شخصاً معتقدم و قبلا هم متذکر این نکته شده بودم که از فردای آغاز ریاست جمهوری آقای روحانی به اعتبار و احتساب شواهد و قرائن و تناقضات و مواضع شاذ و معنادار و زاویه دار و تاویل پذیر و متعدد ایشان که با مفردات و سرحدات و مسلمات و استحکامات و محکمات فکری و عقیدتی نظام و انقلاب در نقطه سایش و تناقض قرار می گرفت و می گیرد، می توان و باید اتصاف «رَحِم اجاره ای» به دولت «تدبیر و امید» را با استعاره «کـُلیه پیوندی» جایگزین کرد!
یک «کـُلیه پیوندی» که با قابل رویت شدن بافت غیر خودی و ناهمگون و ناسازگارش با سیستم ایمنی بدن (نظام) می توان «پس زدن» و دفع این «کـُلیه پیوندی» را بصورتی محتوم متوقع بود!

پرسش (5):

تحلیل شما از انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا چگونه است؟ هر کدام که رأی بیاورند برای ایران فرقی هم می‌کند؟

پاسخ:

قدر مسلم آن است که هیلاری کلینتون به اعتبار پیوندهای عمیقی که خودش و عقبه سیاسی اش با اسرائیل و لابی قدرتمند یهودیان در آمریکا و عربستان سعودی دارد پیروزی ایشان در انتخابات پیش رو به اعتبار مواضع رادیکال و ضد ایرانی اش یک مصیبت بزرگ برای ایران است. از سوی دیگر همه شواهد و قرائن حاکی از پیروزی تضمین شده ترامپ در انتخابات سال جاری است. اما همان قدر که پیروزی ترامپ قابل تحقق است فرجام تلخ ایشان نیز در فردای ورودش به کاخ سفید نیز قابل تصور است. مشکل بزرگ ترامپ ناشی از مزیت بزرگ ایشان است و ایشان نخستین کسی است که در ساختار پول سالار نظام سرمایه داری آمریکا که همواره و بشکل سنتی روسای جمهور را با حمایت مالی سرمایه داران و الیگارشی قدرتمند اقتصادی آمریکا راهی کاخ سفید می کردند و بالتبع از جوار آن حمایت های مالی گشاده دستانه، رئیس جمهور را به عنصری در دست و متابعت پذیر تبدیل می کردند؛ ترامپ نخستین کسی است که به اعتبار تمکن مالی اش در حال شکستن این ساختار است و مسلماً در فردای ورود محتملش به کاخ سفید آن هم بدون توسل به ساپورت مالی اصحاب قدرت و ثروت در آمریکا و بدون احساس مدیون بودن به ایشان؛ تا آن اندازه خود را برخوردار از استقلال عمل و خارج از دسترس کلوب های قدرت آمریکائی قرار می دهد تا بابت این سبکبالی از جانب همان اصحاب قدرت و ثروت به عنصر نامطلوب و خطرناک مُبدل شده تا این پدیده را به اقتضاء بشیوه «کندی درمانی» مرتفع نمایند!

در واقع پیروزی محتمل ترامپ را بنوعی می توان با تجربه رقابت احمدی نژاد و هاشمی در انتخابات سال 84 ایران مقایسه کرد.

بدین منوال ترامپ را باید فرزند و نیاز زمانه در آمریکا تلقی کرد که برای طبقه متوسط و فرو دست آمریکائی به نماد اعتراض به الیگارشی حاکم و مسلط و سترون هرم قدرت سیاسی ـ اقتصادی آمریکا و نظم آهنین این الیگارشی مبدل شده.

الیگارشی که بیرون از تفاوت های جناحی (دمکرات یا جمهوری خواه) در نهایت و اینک برای شهروند آمریکائی مسجل شده از دست هیچ کدام از ایشان آبی برای رفع عطش این اقشار نمی چکد لذا بصورت رفلکسیو از ترامپی که هوشمندانه سوار بر این گپ شده آغوش گشائی می کنند.

در مجموع و علی رغم اولدورم بولدورم های انتخاباتی ترامپ علیه ایران؛ ایرانیان می توانند از میانه دو نامزد موجود از ریاست جمهوری ترامپ استقبال کنند.

واقعیت امر آن است که ترامپ قبل از سیاستمدار بودن یک تاجر موفق است لذا برخوردار از یک شخصیت و منتالیتی تجاری است و برخلاف خشک اندیشان متصلب به اعتبار روحیه معامله گرانه اش، منطق تجارت را خوب می فهمد. تجربه هم نشان داده با یک بیزینس من بهتر و شفاف تر و مطمئن تر می توان مواجهه و مقابله یا معامله و مذاکره داشت تا دایناسورهای خون آشامی مانند کلینتون و عقبه فاشیست ایشان در چیس منهتان و ریاض و تل آویو.

پرسش (6):

اگر همان زمان که به نوجوانان ایرانی در فرودگاه جده تجاوز شد، یا بعد از حادثه منا دولت ایستادگی می‌کرد دولت سعودی تا این اندازه گستاخانه رفتار می‌کرد؟ دیپلماسی منفعلانه و وادادگی دولت روحانی را در تشدید رفتارهای مغرضانه و طلبکارانه عربستانی‌ها چطور می‌بینید؟

پاسخ:

من اسم این را دیپلماسی منفعلانه نمی گذارم و معتقدم این ناشی از فهم نادرست روحانی و ظریف از دیپلماسی است. به عبارت دیگر دیپلماسی برای ایشان منحصر به تعامل و خنده درمانی آن هم تحت هر شرایطی شده. لذا به سهولت فرصت های طلائی فراهم شده ای که اکنون و ناشی از بحران در روابط عربستان با آمریکا در دسترس قرار گرفته است را با سخاوت توام با عدم ذکاوت از دست داده و می دهند و در «رویای تعامل» فرصت سوزی می کنند. اگر روحانی و ظریف حتی به همان دیپلماسی تعامل نیز ارزنی تسلط یا تبحر داشتند می کوشیدند بجای کوبیدن منفعلانه بر درب دوستی و تعامل با ریاض از کراهت استثنائی بوجود آمده از عربستان نزد شهروندان آمریکائی بویژه با باز شدن پرونده دست داشتن ریاض در ماجرای 11 سپتامبر بهترین بهره برداری فرصت شناسانه را ببرند و از طریق لابی در آمریکا بکوشند مدیریت افکار عمومی در آمریکا را با ترغیب و تشجیع و هدایت ایشان به ضرورت تاوان گیری مالی از اقدامات تروریستی ریاض، ذائقه پول شناس و پول پرست سیاستمداران آمریکائی را با گذاشتن انگشت اتهام به جانب عربستان، تحریک و بدینوسیله بحران موجود بین خود و عربستان را شیفت به بحران بین ریاض ـ واشنگتن داده و از این طریق مدیریت بحران کنند.

ماجرای ایران و عربستان و مدیریت بحران در مناقشه بین این دو را باید در چارچوب آن دو نفری شماسازی کرد که در جنگل مواجه با شیری وحشی و گرسنه می شوند و اولی بسرعت خود را آماده دویدن کرد و در اعتراض به دوستش که گفت اما شیر از تو سریع تر می دود پاسخ داد: مهم نیست شیر از من سریع تر می دود مهم آن است من از تو سریع تر بدوم.

علی رغم این و متاسفانه عنصر دیپلماسی در دولت تدبیر و امید برخلاف انتظار به حالت تعلیق درآمده و صرفاً مبدل به «خنده درمانی» شده. متاسفانه دستگاه دیپلماسی ایران از بنیان مشکل دارد و ربطی هم به دولت فعلی نداشته و اساساً طی 37 سال گذشته جمهوری اسلامی فاقد دستگاه دیپلماسی بمعنای حرفه ای و قابل وثوق بوده و تنها یک بوروکراسی پر تکلف و بی بازده و پر مدعا و عریض و طویل و مملو از سیاه لشکری با عناوین پر طمطراق سفیر و کنسول و کاردار و کارشناس و استراتژیست بنام «وزارت خارجه» موجودیت خود را بدون کمترین دستآورد قابل وثوقی به نهاد حکومت تحمیل کرده اند.

شما مطمئن باشید اگر همین امروز مابه التفاوت دلار ماموریتی با ریال حکومتی را از سفرهای ثابت و موقت کادر دیپلماتیک و کنسولی وزارت خارجه حذف کنند فردا بالای 80 درصد کادر وزارت خارجه از کارگزینی مرخصی استعلاجی بمنظور پیدا کردن شغل دوم درخواست می کنند. من شخصاً و به سهم و بضاعت خود بالغ بر 20 سال پیش این نهیب را صراحتا به وزیر خارجه وقت زدم که همه امکانات و مزایا و خدماتی که به ثمن بخس در اختیار وزارت خارجه قرار دارد مشروط به ارائه خدمات مضاعف در حوزه تخصصی ایشان است و برخلاف انتظار عایدی وزارت خانه مزبور با هزینه هایش تفاوتی معنادار دارد.

تعارف که نداریم 37 سال از عمر جمهوری اسلامی می گذرد علی رغم این وزارت خارجه نتوانسته یک وزیر یا سفیر یا عنصر استراتژیست در تراز نخبگی و قابل وثوق و در شان انقلاب اسلامی از خود بیرون بدهد. شما همین سفرهای اخیر و متعدد مقامات عالی رتبه کشورهای خارجی به ایران را ملاحظه کنید. در عرف سیاسی و روال متعارف و حرفه ای سفرای ما در کشورهای میزبان در کنار امور و مسئولیت های جاری و رسمی و محوله، ارزنی استعداد و ذکاوت تخصصی هم باید داشته باشند که یکی از مهم ترین آنها شناسائی روان کاوانه شخصیت های محوری و سیاسی اقتصادی دولت های میزبان است تا در فردای عزم سفر عالی رتبگان خارجی به ایران سفیر مربوطه ابتدا لیست مسافران به ایران را همراه با اتوبیوگرافی مختصر و مفید ایشان را که از غذاهای مورد علاقه ایشان تا نوع تفریحات و روحیات و گرایشات و وجوه شخصیتی ایشان را شامل می شود باید بصورت مکتوب و محرمانه در اختیار وزیر و رئیس جمهور قرار دهند تا در مدت حضورشان در ایران طرف ایرانی با یک شناخت قبلی و آمادگی روانی با میهمانان شان مواجه شوند و بتواند بهترین بهره برداری را از سفر مزبور به عمل آورند اما کمال خوش خیالی است اگر توقع یا تصور داشته باشید در میانه نوابغ دیپلمات ما چنین امور یا فحولی قابل رصد باشد.

در بازگشت به پرسش تان می خواهم به این نکته تاکید کنم که مشکل موجود در دیپلماسی ایران منحصر به وزیر فعلی و دولت فعلی نیست و به ساختار بوروکراتیک عریض و طویل و منفعل و فشل و محافظه کارانه دستگاه دیپلماسی ایران باز می گردد.

پرسش (7):

بر این اساس دیپلماسی ایران در مذاکرات اتمی را که دولت آقای روحانی فرجام آن به برجام را نشانه موفقیت تیم دیپلماسی ایران معرفی می کنند را چگونه باید ارزیابی کرد؟

اشکالی ندارد. طبیعی است دولت ها بصورت سنتی موظف اند کارنامه خود را موفق نشان دهند اما واقعیت آن است که پروپاگاندای دولت و وزارت خارجه در فتح الفتوح خواندن برجام امری علیحده است و واقع آن است که برخلاف پروپاگاندای مزبور یخ برجام نگرفت!

همه شواهد و قرائن نشان از آن دارد که برجام را باید به فراموشی سپرد و شوربختانه پرونده این ماجرای پر جنجال متدرجاً در حال پیوستن به بخش بایگانی راکد تاریخ است. چیزی شبیه معاهده الجزایر بین ایران و آمریکا که در نهایت مانند یک آنتیک و عتیقه زیر خاکی مُبدل به یک خاطره شد.

چرائی نگرفتن یخ برجام نیز بازگشت به فقد فهم مشترک نزد طرفین مذاکره کننده داشت. یعنی طرفین برخلاف بدیهیات لازم جهت پیوستن به یک مذاکره بین المللی با فهم های مختلف و بعضاً نامتجانس ورود به مذاکرات کردند که همین عامل روانی به اندازه کافی برای نافرجام ماندن برجام کفایت می کرد.

اساساً معاهدات بین المللی محصول چالش اراده های طرفین و تحمیل و تعامل اراده ها بین طرفین مذاکره کننده بر اساس یک فهم مشترک است. این واقعیت را هم باید در نظر داشته باشید که معاهدات بین المللی دُوَّل ناهمسو و متخاصم یا محصول برآیند «صفر ـ صفر» است که در این حالت طرفین بعد از چالشی ناکامانه و طرفینی نهایتاً با یکدیگر به صرافت «مذاکره مختوم به معاهده» می رسند.

مذاکرات سالت 1 و سالت 2 نمونه ای از این معاهدات بود که طرفین (آمریکا و شوروی) بعد از آنکه برآیند چندین سال رقابت تسلیحاتی شان در «جنگ سرد» ناحاصل ماند (صفر ـ صفر) برای شکستن این پات شدگی به صرافت مذاکره و توافق نامه رسیدند.

هم چنین معاهدات بین المللی می تواند محصول برآیند «صفر ـ یک» باشد. در چنین حالتی پس از آنکه فرجام چالشی بین المللی منجر به هزیمت یک طرف و موفقیت طرف دیگر می شود طرف غالب تمامیت خود و اراده خود را به طرف مغلوب تحمیل کرده و طرف مغلوب نیز لاجرم تسلیم این اراده تحمیلی می شود. توافقنامه های منعقده بین آمریکا به عنوان طرف فاتح در جنگ جهانی دوم با دولت های شکست خورده آلمان و ژاپن به عنوان طرف های مغلوب یا توافقنامه ترکمانچای بین ایران و روسیه بعد از شکست ایران در جنگ های عباس میرزا با ارتش تزاری نمونه ای از این معاهده های بین المللی است.

نوع سوم معاهده های بین المللی معاهده ها با برآیند یک ـ یک است که عمدتا محصول توافق بین دولت های هم سو بمنظور تحصیل نفعی مشترک یا برخورداری از گاردی مشترک در مقابل دشمنی مشترک است. اتحادیه اروپا یا پیمان ناتو را از عداد چنین معاهداتی می توان بشمار آورد.

نکته حائز اهمیت در جمیع این موارد، حاکمیت یک اصل محوری است و آن وجود فهم و عزمی مشترک نزد طرفین از چرائی ورود به مذاکرات است. این دقیقاً همان چیزی بود که مذاکرات 1+5 فاقد آن بود. یعنی طرفین فاقد درک مشترک جهت ورود به مذاکره و حصول توافق بودند به همین دلیل علی رغم توافق صوری در عمل شاهد آنیم که خروجی برجام برخلاف انتظار و خوش بینی های اولیه خروجی قابل اعتنائی نیست.

شخصا و در ماه های آغاز مذاکرات متذکر این گوشزد شدم که مذاکرات 1+5 محکوم به شکست است یکی از بدیهی ترین دلائل آن نیز بازگشت به این واقعیت داشت که ایران از همان ابتدا دست طرف آمریکائی را در پوست گردو گذاشت و صراحتاً و حسب خط قرمز رهبری هیئت مذاکره کننده ایرانی صرفا موظف به مذاکره پیرامون پرونده هسته ای شد و مُجوز ورود به مناسبات بین ایران و آمریکا را نیافت. در چنین حالتی طبیعی بود طرف آمریکائی که تا بُن دندان اقتصادی می اندیشد، توجیه و انگیزه ای نداشت تا تحریم های اقتصادی را از روی ایران بردارد و عملاً و با دست خود رقبای اروپائی خود را تا پای سفره اقتصادی ایران مشایعت کند اما خودش عملاً بیرون درب بایستد و از این سفره بی بهره بماند!

به همین دلیل هم هست که اکنون می بنیم علی رغم حذف صوری و بر روی کاغذ تحریم ها در عمل بقول آقای سیف سهم ایران از برجام تقریباً «هیچ چیز» شده. به عبارت دیگر آمریکا با چنین برجامی طرف اروپائی را سر کار گذاشته و از یک طرف و بصورت صادقانه قسم حضرت عباس می خورد که از نظر ما سرمایه گذاری و تجارت اروپا با ایران بلامانع است و از طرف دیگر با نگهداشتن سایه هژمونی بانکی و اقتصادی و حقوقی خود بر ایوان تجارت بین الملل عملاً مانع از تحقق هیچ جیزی در مناسبات تجاری اروپا با ایران شده است.

اما این همه ماجرا نیست. همان طور که گفتم مشکل اصلی در مذاکرات اتمی فقد فهم مشترک نزد طرفین ماجرا بود بدین معنا که طرف آمریکائی با فهم و تصور آنکه استقبال ایران از مذاکرات بازگشت به کارآمدی تحریم های اقتصادی داشته و ایران از موضع استیصال اقتصادی از مذاکرات استقبال کرده خصوصاً آنکه طرف آمریکائی می دید رئیس جمهور ایران نامدبرانه مرتفع شدن همه مشکلات کشور را محول به توفیق مذاکرات اتمی کرده بالتبع درک چنین مفهومی در فاهمه آمریکائی آن بود که ایران تسلیم قدرت فائقه من شده و اینک موظف به باج دادن است!

از جانب دیگر دکتر روحانی نیز ورودش به مذاکرات بمنظور حل مسئله نبود و دنبال انحلال صورت مسئله بودند و صورت مسئله نیز به زعم ایشان مرتفع کردن تیرگی رابطه با کدخدا با تصور تالیف قلوب طرف آمریکائی و تحصیل مزایای نزدیکی با کدخدا بود!

اما بدشانسی روحانی آن بود که اولاً در تحصیل هدف مذکور تا آن اندازه وزن سیاسی در هرم قدرت نداشت تا بتواند تحصیل مُراد کند.

ثانیا آمریکائی ها نیز چنین برآوردی از روحانی نداشتند و مرد این میدان را در جائی دیگر می دیدند. از ابتدا هم با اعمال تحریم های فلج کننده اقتصادی با مشاوره و سعایت مهدی هاشمی، دنبال آن بودند تا با توسل به حربه بحران معیشت و پمپ فلاکت و استیصال اقتصادی به بدنه شهروندی ایران بستر لازم را برای روی کار آوردن چهره مورد وثوق شان را در قامت منجی و با مهندسی آرائی بالا فراهم آورند تا نهایتاً کار را با ایشان تمام کنند. امری که سورپرایز رد صلاحیت در 92 بافته های آمریکا را پنبه کرد.

اتفاقاً محاسبه آمریکائی ها منطبق بر واقعیت بود و بخوبی می دانستند تنها چهره مورد وثوق ایشان است که تا آن اندازه جاه طلبی توام با خودسری و جسارت دارد تا در فردای جلوس اش بر صندلی ریاست جمهوری بتواند قوه عاقله نظام را مقابل عمل انجام شده قرار دهد. امری که به گمانه مقرون به صحت آمریکائیان در اندازه ها و سایز دکتر روحانی نبود و نیست.

در این میان دکتر ظریف نیز فاقد فهم لازم برای مذاکرات اتمی بود و ورود ایشان به مذاکرات بیشتر برخوردار از جنبه شخصی و انگیزه روانی بود.

این که دکتر ظریف طی نشست در شورای روابط خارجی در نیویورک خطاب به طرف آمریکائی و ترساندن ایشان از خطر بازگشت تندروها اذعان می کند «اگر در مذاکرات به ما امتیاز ندهید همان هائی که من را از وزارت خارجه حذف و بازنشست کردند در انتخابات بعدی باز می گردند و من دوباره بازنشست خواهم شد» و در تهران نیز با توسل به چند کارگردان مشهور سینما خواستار تبلیغ و ترویج شعار «هر توافقی بهتر از توافق نکردن است» و تبدیل آن به افکار عمومی میان ایرانیان می شوند، مجموعه چنین اهتمامی بوضوح نشان می دهد «دکتر» قبل از هر چیزی صرفاً بدنبال تحصیل توافق بدون توجه به محتوای توافق است تا از آن طریق بتواند برای رو کم کنی از سلف خود در دور قبلی مذاکرات، با زبان بی زبانی و از موضع کامروائی و نخوت به آنهائی که در دور قبل نارفیقانه باز نشسته اش کردند بفهماند: قدر من را ندانستید و «کار هر کس نیست خرمن کوفتن» و من بودم که توانائی و شایستگی به فرجام رساندن مذاکرات را داشتم.

محتملاً تفوق عنصر و انگیزه شخصی دکتر ظریف بود که مانع از آن شد تا دکتر نتواند بموقع و بفراست حضور موثر و با بصیرتی را از خود در مذاکرات نشان دهد. به همین دلیل بود که در فردای موافقتنامه اولیه لوزان شخصاً و به قد بضاعت خود متذکر این مطلب شدم که ظریف را از مذاکرات بیرون بکشید و فرد دیگر و تازه نفسی را جایگزین ایشان کنید. ظریف همه زحمت خود را تا لوزان کشید. ولی این همه زحمت ظریف بود و بیش از این نمی توان و نباید از ایشان توقع می شد. ظریف در مخمصه خود باشی و تقید به پرنسیب ها و اتیکت ها و انگیزه ها و کدورت های شخصی اش و توقعات و فشار داخلی و زیاده خواهی طرف خارجی و فقد فهم منطبق با واقعیت جهت ورود به مذاکرات در میانه را بُریده بود.

بگذریم از این که یک عده رشید پور(!) و مشتی جوان هیجان زده و احساساتی در کنار مشتی آپاراتچیک حزبی تحت تاثیر نفرت از دولت قبل و وجد از دگمه سر آستین نگین عقیقی دکتر ظریف و کت و شلوار ابتیاعی از نیویورک و شعار «نگاش نکن ظریفه ـ شش نفر رو حریفه» و بدون کمترین اطلاع از دانش سیاسی تحت هر شرایطی برای آن دیپلماسی مخنث و سکاندار آن دیپلماسی مخنث کف می زنند و شیدائی می کنند اما بیرون از این بازیگوشی های احساساتی نمی توان و نباید دیپلماسی و مقدرات کشور و منافع ملی را معطل و بلاگردان حب و بغض ها و شیدائی و نفرت های مشتی جوان و عوام هیجان زده کرد. همین هیجان زدگی های عوامانه بود که فرجام برجام را بنوعی مشابه فرجام تلخ مسلمین در جنگ اُحد کرد.

در اُحد نیز مشتی جوان علی رغم نظر رسول الله شیوه مطمح نظر خود در جنگیدن را به معظم له تحمیل کردند و به نظر رسول الله بی وقعی کردند و نتیجتاً در احد با هزینه ای سنگین شکست خوردند همان طور که در مذاکرات اتمی نیز رغم نظر رهبری که صریحاً خبر از بدبینی خود به طرف آمریکا داد دولت تدبیر و امید خوش باشانه و خوش خیالانه و خوش بینانه رهبری را مجاب به مذاکره آن هم با چنان سطح نازلی کردند و نتیجه اش آنی شد که ابتدا فرجام را فتح الفتوح خواندند و اکنون ظریف را وادار به دوره گردی در اروپا بمنظور ترغیب اروپائی ها به مبادله تجاری با ایران کرده اند.

همین بی ذکاوتی بود که مانع از درک و شناخت واقع بینانه دکتر ظریف از ظرفیت ها و ماهیت دیپلماسی طرف آمریکائی بود. ظریفی که سالها در آمریکا زندگی کرده و درس خوانده و سفیری کرده علی رغم این تا آن اندازه با ماهیت سیاست ورزی نزد دولتمردان آمریکائی آشنائی پیدا نکرده بود تا تفطن یابد سیاست ورزی در آمریکا تابع قواعد بیزینس است.

برخلاف توهم ظریف، امریکائیان برخلاف ایرانیان با منطق بیزینس به سیاست نگاه می کنند. لذا برخلاف و باور این بخش از ایرانیان، آمریکائیان نه می توانند از مثلا محمود احمدی نژاد متنفر یا شیفته و واله و سرگشته روحانی باشند. آمریکائیان در هر موقعیتی دنبال نقد کردن و ارزش افزوده برای سرمایه و دلارهای مملکت شانند. لذا وقتی منطق بیزینس ایجاب می کند از طریق احمدی نژاد هراسی با قراردادهای تجاری با طرف های ترسانده شده از محمود، ایشان را سرکیسه و تلکه می کنند هم چنان که در دوره روحانی نیز با القای ترس از نزدیکی و بهبود مناسبات شان با ایران به دشمنان سنتی ایران در منطقه، حجیم ترین سیل نقدینگی بی سابقه اسرائیل و اعراب و ایپک را روانه کمپین انتخاباتی کلینتونی کرده اند که دست بر قضا هم حزبی همان اوبامائی است که در مقام به فرجام رساننده برجام در نقطه تنفر همان اعراب و اسرائیل و ایپک مخالف با نزدیکی ایران و آمریکایند.

این کمال تاسف بود که فردی مانند ظریف که سالها در بالاترین سطوح دیپلماتیک، سیاست ورزی کرده در یک بی مبالاتی آشکار در نخستین روزهای آغاز وزارت اش مبتهجانه خطاب به طرف آمریکائی توئیت کند «مردی که می گفت هولکاست افسانه است رفته!» این نشان دهنده آن بود که دکتر برخلاف تصور نمی توانست و نمی تواند در سطح وزارت تمشیت امور کند و سقف پرواز ایشان همان سفارت بود. این یعنی دکتر ظریف در عمق نفرت شخصی اش از احمدی نژاد تصور و باور داشته آمریکائیان نیز مانند ایشان تابع شیدائی و نفرت های عوامانه اند. این یعنی نداشتن شاخصه لازم در حد و تراز وزیر جمهوری اسلامی والی هر ابجدخوان دنیای دیپلماسی نیز می داند به رغم تنفر موجه یا ناموجه از احمدی نژاد، فردی در تراز وزیر امور خارجه حق ندارد غیظ و نفرت های شخصی خود از رئیس جمهور سابق مملکت را نزد اجنبی خاصه خرجی کند. مثله آنکه رعیتی به اربابش بگوید اون رعیت قبلی که آزارتان می داد، رفته. حالا من تمام قد در خدمت تانم!

علی ایحال امری که دکتر ظریف برخلاف تصور از تامل در آن غفلت ورزید آن بود که مطابق سنت دیپلماسی سرمایه سالار و تجارت پیشه آمریکائی برای سیاستمداران واشنگتن نه محمود لولو است و نه جواد هلو و تنها بیزینس و شیوه تحصیل هر چه بیشتر سرمایه است که به ایشان انگیزه سیاست ورزی و استفاده ابزاری از لولو ها و هلوهای اعتباری را می دهد. طبیعتاً عدم تفطن به چنین بداهتی محصولی جز برجامی ابتر و مخنث مانند برجام موجود نمی توانست باشد.

پرسش (8):

آقای هاشمی رفسنجانی اخیرا اظهار داشته «نباید از دولت توقع داشت، میرحسین موسوی و کروبی را رفع حصر کند» به نظر شما دولت نمی‌خواهد یا نمی‌تواند این کار را بکند؟ چرا؟

پاسخ:

متاسفانه واقعیت امر موید آن است که برای آقای هاشمی زنده نگاه داشتن زخم 88 مفید تر از مرتفع شدن آن است تا از این طریق ضمن نگاه داشتن نقار در مملکت دامن زننده به گسل ضدیت با رهبری شده و بدینوسیله شخصاً بتوانند با نشستن بر موج «یگانه سنگر قدرتمند جهت همآوردی با رهبری» بنحو احسن موج سواری کرده و ماهی مراد خود را از این میان صیادی کنند. اما این که دولت روحانی هم تابع این بازی باشد بعید بنظر می رسد و بی عزمی دولت در حل مسئله حصر تابع بی انگیزگی دولت روحانی در این خصوص و وجود اولویت های اقتصادی و سیاست خارجی دولت است. لذا بصورت منطقی روحانی مایل نیست پای به عرصه ای بگذارد که دغدغه و اولویت اصلی اش نیست هر چند می داند حل حصر توسط ایشان می تواند پایگاه اجتماعی ایشان نزد اصلاح طلبان را تقویت کند اما دولت تدبیر و امید تا اینجای کار آن قدر سمن دارد که فرصتی برای یاسمن نمی گذارد. تا همین جای کار دولت از عهده حل مشکل معیشت مردم و رکود سنگین مبتلابه کشور برنیآمده تا بخواهد چالشی نوین و ثانویه را نیز برای خود فراهم آورد.

پرسش (9):

آقای هاشمی در همان مصاحبه در خصوص دیدار احتمالی روحانی و اوباما گفته: «وقتی رهبری مخالف باشند، آقای روحانی این کار را نمی‌کنند». هاشمی قصد دارد چه کسی را مسئول عدم ملاقات با اوباما جا بزند؟ چرا هاشمی فکر می‌کند دیدار با اوباما کار خوبی است؟

پاسخ:

همان طور که در پاسخ قبلی گفتم هاشمی مایل به نشستن بر موج ضدیت با رهبری است در ماجرای آمریکا نیز می کوشد از سوئی روحانی را گماشته خود القاء کند که تعقیب کننده سیاست های ایشان است کمااینکه وقتی علناً اعلام کرد در انتخابات 92 روحانی 3 درصد بیشتر رای نداشت و بعد از حمایت من رای ایشان 50 درصدی شد. هر چند این ادعا درست است اما اصرار هاشمی در بیان علنی و با صدای بلند این امر بمعنای گوشزد مدیون بودن روحانی به ایشان است.

از سوی دیگر هاشمی می کوشد وقت و بی وقت با ضرورت بهبود مناسبات با آمریکا هم زمان رهبری را بدون توجه به شرارت ها و تقصیرها و زیاده خواهی های آمریکا به عنوان عنصر نامنعطف و مخالف با بهبود سازی رابطه با آمریکا در اذهان القا نماید. مسئله آقای هاشمی خوبی یا بدی دیدار با اوباما نیست و دغدغه ایشان یک دغدغه قدیمی جهت بهبود رابطه با آمریکا به هر قیمتی است و خوش بینانه بر این باور است شخصا می تواند با آمریکائیان بمنظور رسیدن به یک مناسبات متعارف و ترازمند به توافق برسد. چیزی که پیش از این مُرسی و قذافی هر کدام بنوعی با تجربه تلخ و ناموفق شان در نزدیکی با آمریکا موجبات مبدل شدن خود به آینه عبرت برای امثال هاشمی را فراهم آوردند. هر چند جعل سند جدیدالانتشار تلویزیون بی بی سی با ادعای الفت پنهان امام با آمریکا طی مراوده پنهان و دلجویانه ایشان با کندی و کارتر را نیز می توان سوبسید بموقع و حساب شده طرف غربی به آمریکوفیل های طرفدار بهبود رابطه با آمریکا در ایران گذاشت تا بدانوسیله موضع ایشان را در مقابل مخالفین رابطه با آمریکا با این ادعا تقویت کنند که بر اساس اسناد موجود بی بی سی (!) مرحوم امام هم مخالفت ذاتی با ایجاد رابطه با آمریکا نداشتند!

پرسش (10):

اخیراً تصویری از شادی صدر، فعال فمینیست حقوق زنان و همکار سابق فائزه هاشمی، منتشر شد که در آن به ارزش‌های مذهبی و عاشورایی مردم توهین شده بود. مدافعان این حرکت معتقدند انتشار این تصویر نمادی از آزادی بیان در غرب است. نظر شما در این باره چیست؟

پاسخ:

چنین رفتار مسبوق به سابقه ای را باید به حساب خود شیرینی شناخته شده شبه روشنفکران و سکولارهای بلاهویت وطنی گذاشت. پیروان این نحله فکری همواره به بهانه آزادی بیان کوشیده اند با اداهای اولترا روشنفکری و اهانت و جسارت به اعتقادات مومنان خود را در خلسه مدرنیت و مدنیت فهم و القا و معرفی کنند. طرفه آنکه ایشان همواره و نخست با دست زدن به چنین بی پروائی ها و اسائه ادب هائی به اعتقادات و مقدسات مردم ابتدا اسباب تحریک و جریحه دار شدن عواطف و احیاناً واکنش تند ایشان را فراهم می کند و متعاقباً شروع به لابه و اشک تمساح ریختن در نبود تولرانس و رواداری نزد مسلمانان و اتصاف خشونت ورزی به ایشان می کنند.

این در حالی است که در همان غربی که قبله آمال ایشان است بین آزادی بیان و منع اهانت به اعتقادات دیگران مرزبندی شده.

طبیعتاً خشونت کور و افسار گسیخته تحت هر شرایطی زشت و قبیح و قابل ملامت و شایسته مذمت است. اما از آن مذموم تر صحنه آرائی و فضاسازی مدیریت شده بمنظور خاک پاشیدن بر صورت حقیقت است تا از آن طریق بتوانند دیگرانی که نمی خواهند مرعوب این عوام فریبی بیمارگونه شوند را به انزوای سکوت بکشانند!

شخصاً و پیشتر در ماجرای جنجال بر سر کاریکاتورهای مبتذل نشریه شارلی ابدو با صراحت و به حد بضاعت خود بر این بداهت تاکید کردم و می کنم که خشونت در موسع ترین تعریف ناظر بر قول یا فعلی است که توسط آن عنصر خشونت ورز «عواطف یا جوارح» فرد یا افراد را مورد جراحت قرار می دهد. بر مبنای این تعریف با «مشت و لگد و سیلی و چماق» بینی کسی را شکستن همان قدر خشونت است که با «فحش و متلک و طعنه و ناسزا» روح و روان و عواطف و احساسات و شخصیت کسی را خوار و تحقیر و تخفیف کردن!

نمی شود و نباید شخصیت و اعتقادات و مقدسات فرد یا افرادی را در انزوای تحقیر قرار داد و به استهزا کشید و تمسخر کرد و طعنه زد و متلک گفت و نهایتاً وقتی طرف مقابل از موضع عصبانیت واکنش نشان داد بانگ و فریاد برآورد که مسلمانان تا چه اندازه خشن اند!

بر این منوال اصحاب عوام فریب جامعه سکولار و شبه روشنفکران مزبور اگر هزاران بار نیز حنجره خود را به تصنع و دروغ برای «دفاع از آزادی بیان» بدرانند علی ایحال چنین تظاهری قاصر از آن است تا ردای «آزادی بیان» را بر قامت ناراست ایشان بیآراید.

مگر آن اشباح تباهی اساساً فهمی از «بیان» دارند تا بالتبع بتوانند فهمی از «آزادی بیان» داشته باشند و آنک بقیة السلف ایشان ژاژخواهانه بتوانند غمباد آزادی بیان بگیرند و مزورانه در رسای فقد تولرانس و مذمت خشونت بنام آزادی بیان و دفاع از آزادی بیان برای مهتران خود «خود شیرینی» کنند!؟

چنین هرزه نگارانی بدون الفت با شرف و شرافت قلم ، سربازان خط مقدم بی شرفی و قلم فروشی اند. دفاع از آزادی بیان توسط چنین هرزه نگاران و مدافعان چنین هرزه نگارانی همان قدر دروغ است که دفاع «وحوش داعش» از گوهر و تمامیت اسلام و پیامبر اسلام!

چنین هرزه نگارانی را بجای قدردانی و صدر نشانی بنام «آزادی بیان» بایسته و شایسته است تا به اتهام روان پریشی در کنار وحوش داعش «تاکسیدرمی» کنند و در مقام عبرت و نماد افول انسانیت در موزه های تاریخ به نمایش بگذارند.

هیچ نظری موجود نیست: