نقدی بر سنت روشنفکری ایرانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باور عمومی در جامعه ایران «تحصیلکردگی» را مترادف با روشنفکری دانسته بدون آنکه به کمترین درک و فهم یا شناخت و یا تعریفی از فرآیند و ماهیت و چیستی و معنای «فکر کردن» مستحضر باشند.
روشنفکر در چنین منظومهای «فهمی دیالکتیکی» است که طی آن عنصر متوهم به روشنفکری موجودیت خود را تزی میانگارد که ما بازاء آن آنتیتز تاریکفکر مفروض انگاشتن جامعه مخاطبش بوده تا از دل این «دیالکتیک شیطانی» توهم خُلدآشیانی و خویشخاصبینی خود را سنتز کند.
این در حالی است که «روشنفکری» در چنین پندارداشتی را مآلاً میتوان از میانه نژندهایی روانی از جنس «ابلیسیزم» گونه شناسی کرد.
در ایران تحصیل کردن بالذات ارزش تلقی میشود بدون آنکه مابازاء آن «تحصیل» برخوردار از «محصول» باشد همچنانکه کتاب خواندن در ایران ارزش است بدون آنکه مابازاء آن منتج به شعور شود.
در مقام تمثیل «ماری آنتوانت» همسر لوئی شانزدهم آخرین ملکه پیش از انقلاب کبیر فرانسه را میتوان مصداق چنین شُدآیندی از انعزال جامعه روشنفکری تلقی کرد.
ماری آنتوانت که به عیاشی و ولخرجی و بیدرکی از مسائل جامعه اشتهار داشت تا جائی که به وی منسوب کردهاند در خلال انقلاب کبیر فرانسه وقتی از ندیمهاش علت اعتراض مردم را پرسید و آنگاه که پاسخ شنید «مردم گرسنهاند و نان ندارند» ملکه از منتهیالیه برجعاجنشینی اظهار داشت: خُب اگر نان ندارند بروند شیرینی بخورند!
به اعتبار همین پرتافتادگی «ماری آنتوانت» را میتوان در مقام شاخصی برجسته از سنت روشنفکری در ایران و منطقه برسمیت شناخت که در حد فاصل دو نحله از روشنفکری سکولار تا روشنفکری دینی این بیماری را نمایندگی میکنند!
برج عاجنشینی و پرت افتادگی و بیدرکی و ژاژخوائی و ناآگاهی از مسائل و مصائب و دردها و دغدغهها و مطالبات و مناسبات فحول و آحاد و بستر جامعه، «مخرج مشترک» جامعه روشنفکری در هر دو اردوی روشنفکران سکولار و روشنفکران دین ورز است.
بدین منوال روشنفکران بیماران جامعهاند! در واقع روشنفکران با مختصات مزبور مبتلایان به شیکترین و در عین حال صعبالعلاج ترین روان پریشی شناخته شده بالینی در دنیای سایکولوژیست هایند!
روشنفکری در چنین فورمتی بمعنای ابتلا به آپارتاید اندیشه و بیماری خویشکامی و خودویژهدانی و حقویژه طلبی است!
نوعی بیماری با تالی فاسد کوبیدن بر طبل جامعه کاستی و متهم کردن تبعی بخشی از جامعه به تاریکفکری بمنظور اثبات و احراز و الحاق و الصاق و انتصاب خود به عنوان بخش روشن و فاضل و عاقل و فاخر و کامل و برتر در جامعه!
نوعی تکبرفرهنگی و تنزهطلبی آپارتایدی از جنس «ابلیسیزم» قرآن پژوهانه!
شادروان جلال آلاحمد تعریف می کرد:
روزی در یکی از کوچه پس کوچههای مشهد با پوستینی روستائی نشسته بودم که ناغافل یکی از زوار دهات به پشتام زد و بدون آنکه بین خودش و من تفاوتی احساس کنه پرسید:
عمو پوستینات رو می فروشی؟
جلال میگفت آنجا خدا رو شکر کردم که وسوسه دکترا گرفتن را در من کشت تا با چهار کلاس سواد دانشگاهی خود را از جامعهام منفک نکرده تا امروز این پیرمرد روستائی من را از جنس خود بداند و ببیند.
پروای جلال ناظر بر آفتی قدیمی است که سالها گریبانگیر فضای دانشگاهی ایران بوده تا جایی که جوانان با ورود به دانشگاه و گذراندن چهار واحد عمومی مبتلا به توهم «خود نیچهبینی» شده و متفرعنانه خود را تافتهای جدا بافته از جامعه میانگارد که در خلسه روشنفکری و همه چیزدانی و فضیلت و برتری و از مابهترانی، نگاهی کراهتآمیز به جامعهاش و درکی سانتیمانتالیسم از خود و اندیشههای خودش پیدا میکند!
بر این اساس و با چنین قرائتی باور به روشنفکری، تن دادن به تفرعنی شیطانی است.
شیطانی که با ابتلا به نژند «خود برتربینی» از جنس «من از آتشم» و «انسان از خاک» متفرعنانه از تعبد خداوند و کرنش بر انسان تمرد ورزید!
آیه ۳۴ سوره بقره ـ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ
و به فرشتگان گفتيم :آدم را سجده کنيد،همه سجده کردند جز ابليس که سرباز زد و برتری جست.
این نکته نیز لازم به ذکر است که برخلاف سنت روشنفکری در جهان غرب با کلیدواژه «اینلایتمنت ـEnlightenment» که در ایران آنرا به اشتباه «انتلکتوالیسم ـ Intellectualism» میانگارند! روشنفکری در غرب تنه بر عقلانیت دکارتی در بستر هیومنیزم یا اصالت انسان محورانه میزند در حالی که روشنفکری ایرانی سنتی است علت محور بجای استدلال باور و تالی آن دوگانه تبختر و فخرفروشی و خودبرتربینی در مقابل تحجر و فرومایگی و حقیرانگاشتی جامعه مقابل را التزام میکند.
متابعتی از منطق باینری و فهم دیجیتالی «روشنفکر ایرانی» از جهان و کائنات و متعلقات و محتویاتش!
گفتمانی سیاه و سفید که در آن برای ابراز و اثبات وجود و اصلحیت و ارشدیت خود لزوماً باید جبهه مقابلی برای خود تعریف کنی که برآیندی از سفلگی و حقارت و تحجر باشد.
روشنفکر در گفتمان ایرانی برای مانائی وجود پر نخوت خود چارهای ندارد تا بقای خود را محول به خلق و باورداشت به جبههای از تاریک فکران در مقابل خود کند که مختصات هر دو سوی جبهه را نیز روشنفکران شخصاً و برگرفته از خوشآیندها و ناخوشآیندهای سلیقگیشان، فهم و درک و معنا میکنند.
دو گانه «روشنفکر ـ تاریکفکر» تبلور عینیتی شیطانی از صباوتی گریم شده است.
روشنفکری با چنین باورداشتی عاجز از درک این واقعیت است که بیرون از نژند ابلیسیزم «خودبرتربینی و غیر سفلهانگاری» در مجموع جمیع انسانها را به اعتبار حرفه و تخصصشان میتوان در دوگانه «عوام و خواص» برسمیت شناخت.
بدین منوال چه آن چوپانی که در دل کوه تخصص گوسفندگردانی دارد نسبت به استاد دانشگاه به اعتبار تخصصاش خواص محسوب میشود. همچنان که آن استاد دانشگاه به اعتبار جهلاش از تخصص چوپانی، نزد چوپان عوام خواهد بود! هم چنان که همان استاد در مقابل چوپان مفروض در حوزه تخصص خود خواص است و چوپان در آن حوزه عامی است.
علی ایحال چنین شبه روشنفکران و به تعبیر بهتر چنین بیمارانی با چنان مختصاتی همه اهتمامشان در پلاتفرم «ره چنان رو که غربیان رفتند» خلاصه میشود و غالبا از سه ویژگی برخوردارند
نخست آنکه ماهیتا خودباخته و اسیر بحران هویتاند که ماهیت و شخصیت خود را ذیل هویت و شخصیت انسان تراز غرب فهم و معنا و اینهمانی میکنند.
از سوئی دیگر بدلیل شیدائی و شیفتگی مفرط شان به تمدن غربی بشدت خاستگاه و هویت بومی خود را نفی و از آن برائت جسته و بلکه از آن متنفرند و هر آنچه در ساختار فرهنگی و هویتی و تمدنی بومیشان موجود بوده و هست را با کراهت و نفرت، نفی و تخطئه و تحقیر میکنند.
و نهایتا آنکه بدلیل ناباوری و نفرت از فرهنگ و هویت و ساختار بومیشان نسبت به هر آنچه در کشورشان موجودیت داشته یا موجودیت مییابد منفیاندیش و نفیگرایند.
در مجموع روشنفکران با چنین مختصاتی را میتوان در عداد مهزدگانی تلقی کرد که از جوار «صباوت اندیشه و حضانت کارویژه» یگانه استعدادشان تولید خط مونتاژ اندیشههای غربی بدون توانش و زایش و تولید اندیشه خودساختهاند.
روشنفکر با چنین مختصاتی در عالیترین سطح بجای تولید محتوا صرفا توزیع کننده محتوا است و اوج اقتراح قلمشان بازخوانی و بازتولید اندیشههای پیش از این تولید شده در جهان غرب بوده و هست.
نوعی بیماری که طی آن فرد مبتلا به روشنفکری بجای تولید اندیشه صرفاً موزعین اندیشهاند آن هم در نازلترین سطح و از طریق ادا درآوردن و دهان کجی کردن به پیشینه و هویت بومی و متشبث و متخلق شدنی ناشیانه و مقلدانه به اطوار و احوال و گفتار فرهنگ و هویت و تمدن غربی.
چیزی که شادروان حسین پناهی در تلهتئاتر ماندگار «دو مرغابی در مه» بشکلی حاذقانه و کمیک آنرا در حافظه بصری ایرانیان مستندسازی کرد!
#داریوش_سجادی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باور عمومی در جامعه ایران «تحصیلکردگی» را مترادف با روشنفکری دانسته بدون آنکه به کمترین درک و فهم یا شناخت و یا تعریفی از فرآیند و ماهیت و چیستی و معنای «فکر کردن» مستحضر باشند.
روشنفکر در چنین منظومهای «فهمی دیالکتیکی» است که طی آن عنصر متوهم به روشنفکری موجودیت خود را تزی میانگارد که ما بازاء آن آنتیتز تاریکفکر مفروض انگاشتن جامعه مخاطبش بوده تا از دل این «دیالکتیک شیطانی» توهم خُلدآشیانی و خویشخاصبینی خود را سنتز کند.
این در حالی است که «روشنفکری» در چنین پندارداشتی را مآلاً میتوان از میانه نژندهایی روانی از جنس «ابلیسیزم» گونه شناسی کرد.
در ایران تحصیل کردن بالذات ارزش تلقی میشود بدون آنکه مابازاء آن «تحصیل» برخوردار از «محصول» باشد همچنانکه کتاب خواندن در ایران ارزش است بدون آنکه مابازاء آن منتج به شعور شود.
در مقام تمثیل «ماری آنتوانت» همسر لوئی شانزدهم آخرین ملکه پیش از انقلاب کبیر فرانسه را میتوان مصداق چنین شُدآیندی از انعزال جامعه روشنفکری تلقی کرد.
ماری آنتوانت که به عیاشی و ولخرجی و بیدرکی از مسائل جامعه اشتهار داشت تا جائی که به وی منسوب کردهاند در خلال انقلاب کبیر فرانسه وقتی از ندیمهاش علت اعتراض مردم را پرسید و آنگاه که پاسخ شنید «مردم گرسنهاند و نان ندارند» ملکه از منتهیالیه برجعاجنشینی اظهار داشت: خُب اگر نان ندارند بروند شیرینی بخورند!
به اعتبار همین پرتافتادگی «ماری آنتوانت» را میتوان در مقام شاخصی برجسته از سنت روشنفکری در ایران و منطقه برسمیت شناخت که در حد فاصل دو نحله از روشنفکری سکولار تا روشنفکری دینی این بیماری را نمایندگی میکنند!
برج عاجنشینی و پرت افتادگی و بیدرکی و ژاژخوائی و ناآگاهی از مسائل و مصائب و دردها و دغدغهها و مطالبات و مناسبات فحول و آحاد و بستر جامعه، «مخرج مشترک» جامعه روشنفکری در هر دو اردوی روشنفکران سکولار و روشنفکران دین ورز است.
بدین منوال روشنفکران بیماران جامعهاند! در واقع روشنفکران با مختصات مزبور مبتلایان به شیکترین و در عین حال صعبالعلاج ترین روان پریشی شناخته شده بالینی در دنیای سایکولوژیست هایند!
روشنفکری در چنین فورمتی بمعنای ابتلا به آپارتاید اندیشه و بیماری خویشکامی و خودویژهدانی و حقویژه طلبی است!
نوعی بیماری با تالی فاسد کوبیدن بر طبل جامعه کاستی و متهم کردن تبعی بخشی از جامعه به تاریکفکری بمنظور اثبات و احراز و الحاق و الصاق و انتصاب خود به عنوان بخش روشن و فاضل و عاقل و فاخر و کامل و برتر در جامعه!
نوعی تکبرفرهنگی و تنزهطلبی آپارتایدی از جنس «ابلیسیزم» قرآن پژوهانه!
شادروان جلال آلاحمد تعریف می کرد:
روزی در یکی از کوچه پس کوچههای مشهد با پوستینی روستائی نشسته بودم که ناغافل یکی از زوار دهات به پشتام زد و بدون آنکه بین خودش و من تفاوتی احساس کنه پرسید:
عمو پوستینات رو می فروشی؟
جلال میگفت آنجا خدا رو شکر کردم که وسوسه دکترا گرفتن را در من کشت تا با چهار کلاس سواد دانشگاهی خود را از جامعهام منفک نکرده تا امروز این پیرمرد روستائی من را از جنس خود بداند و ببیند.
پروای جلال ناظر بر آفتی قدیمی است که سالها گریبانگیر فضای دانشگاهی ایران بوده تا جایی که جوانان با ورود به دانشگاه و گذراندن چهار واحد عمومی مبتلا به توهم «خود نیچهبینی» شده و متفرعنانه خود را تافتهای جدا بافته از جامعه میانگارد که در خلسه روشنفکری و همه چیزدانی و فضیلت و برتری و از مابهترانی، نگاهی کراهتآمیز به جامعهاش و درکی سانتیمانتالیسم از خود و اندیشههای خودش پیدا میکند!
بر این اساس و با چنین قرائتی باور به روشنفکری، تن دادن به تفرعنی شیطانی است.
شیطانی که با ابتلا به نژند «خود برتربینی» از جنس «من از آتشم» و «انسان از خاک» متفرعنانه از تعبد خداوند و کرنش بر انسان تمرد ورزید!
آیه ۳۴ سوره بقره ـ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ
و به فرشتگان گفتيم :آدم را سجده کنيد،همه سجده کردند جز ابليس که سرباز زد و برتری جست.
این نکته نیز لازم به ذکر است که برخلاف سنت روشنفکری در جهان غرب با کلیدواژه «اینلایتمنت ـEnlightenment» که در ایران آنرا به اشتباه «انتلکتوالیسم ـ Intellectualism» میانگارند! روشنفکری در غرب تنه بر عقلانیت دکارتی در بستر هیومنیزم یا اصالت انسان محورانه میزند در حالی که روشنفکری ایرانی سنتی است علت محور بجای استدلال باور و تالی آن دوگانه تبختر و فخرفروشی و خودبرتربینی در مقابل تحجر و فرومایگی و حقیرانگاشتی جامعه مقابل را التزام میکند.
متابعتی از منطق باینری و فهم دیجیتالی «روشنفکر ایرانی» از جهان و کائنات و متعلقات و محتویاتش!
گفتمانی سیاه و سفید که در آن برای ابراز و اثبات وجود و اصلحیت و ارشدیت خود لزوماً باید جبهه مقابلی برای خود تعریف کنی که برآیندی از سفلگی و حقارت و تحجر باشد.
روشنفکر در گفتمان ایرانی برای مانائی وجود پر نخوت خود چارهای ندارد تا بقای خود را محول به خلق و باورداشت به جبههای از تاریک فکران در مقابل خود کند که مختصات هر دو سوی جبهه را نیز روشنفکران شخصاً و برگرفته از خوشآیندها و ناخوشآیندهای سلیقگیشان، فهم و درک و معنا میکنند.
دو گانه «روشنفکر ـ تاریکفکر» تبلور عینیتی شیطانی از صباوتی گریم شده است.
روشنفکری با چنین باورداشتی عاجز از درک این واقعیت است که بیرون از نژند ابلیسیزم «خودبرتربینی و غیر سفلهانگاری» در مجموع جمیع انسانها را به اعتبار حرفه و تخصصشان میتوان در دوگانه «عوام و خواص» برسمیت شناخت.
بدین منوال چه آن چوپانی که در دل کوه تخصص گوسفندگردانی دارد نسبت به استاد دانشگاه به اعتبار تخصصاش خواص محسوب میشود. همچنان که آن استاد دانشگاه به اعتبار جهلاش از تخصص چوپانی، نزد چوپان عوام خواهد بود! هم چنان که همان استاد در مقابل چوپان مفروض در حوزه تخصص خود خواص است و چوپان در آن حوزه عامی است.
علی ایحال چنین شبه روشنفکران و به تعبیر بهتر چنین بیمارانی با چنان مختصاتی همه اهتمامشان در پلاتفرم «ره چنان رو که غربیان رفتند» خلاصه میشود و غالبا از سه ویژگی برخوردارند
نخست آنکه ماهیتا خودباخته و اسیر بحران هویتاند که ماهیت و شخصیت خود را ذیل هویت و شخصیت انسان تراز غرب فهم و معنا و اینهمانی میکنند.
از سوئی دیگر بدلیل شیدائی و شیفتگی مفرط شان به تمدن غربی بشدت خاستگاه و هویت بومی خود را نفی و از آن برائت جسته و بلکه از آن متنفرند و هر آنچه در ساختار فرهنگی و هویتی و تمدنی بومیشان موجود بوده و هست را با کراهت و نفرت، نفی و تخطئه و تحقیر میکنند.
و نهایتا آنکه بدلیل ناباوری و نفرت از فرهنگ و هویت و ساختار بومیشان نسبت به هر آنچه در کشورشان موجودیت داشته یا موجودیت مییابد منفیاندیش و نفیگرایند.
در مجموع روشنفکران با چنین مختصاتی را میتوان در عداد مهزدگانی تلقی کرد که از جوار «صباوت اندیشه و حضانت کارویژه» یگانه استعدادشان تولید خط مونتاژ اندیشههای غربی بدون توانش و زایش و تولید اندیشه خودساختهاند.
روشنفکر با چنین مختصاتی در عالیترین سطح بجای تولید محتوا صرفا توزیع کننده محتوا است و اوج اقتراح قلمشان بازخوانی و بازتولید اندیشههای پیش از این تولید شده در جهان غرب بوده و هست.
نوعی بیماری که طی آن فرد مبتلا به روشنفکری بجای تولید اندیشه صرفاً موزعین اندیشهاند آن هم در نازلترین سطح و از طریق ادا درآوردن و دهان کجی کردن به پیشینه و هویت بومی و متشبث و متخلق شدنی ناشیانه و مقلدانه به اطوار و احوال و گفتار فرهنگ و هویت و تمدن غربی.
چیزی که شادروان حسین پناهی در تلهتئاتر ماندگار «دو مرغابی در مه» بشکلی حاذقانه و کمیک آنرا در حافظه بصری ایرانیان مستندسازی کرد!
#داریوش_سجادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر