خدا سایه تلویزیون فارسی بی بی سی را از سر اینجانب کم نکند.
تا قبل از این از شدت «کمبود سوژه» بعضاً هر یک ماه یک بار مطلبی را نوشته و منتشر می کردم. اما به برکت بی بی سی اکنون دچار وفور سوژه شده و همیشه چیزی از تولیدات این تلویزیون موجود هست تا انگیزه نوشتن را برای اینجانب فراهم کند.
خدا رحمت کند شادروان سلمان هراتی را که زمانی «از بی خطی تا خط مقدم» را می سرود و امروز من می توانم به تقلید و تاسی از ایشان «از بی سوژگی تا صادرات سوژه» را مدعی شوم!
به هر حال اگر این تلویزیون برای بانیانش منشا آبی نشده لااقل برای اینجانب فراهم کننده نانی شده.
گذشته از مزیت نسبی این «نمایانه» (معادلی خودساخته برای واژه تلویزیون!) برای اینجانب مزیت مهم تر آن، عریان کردن اقشار سکولار و ملی گرای ایرانی از حیث اندیشگی و مواضع و مبانی عقیدتی است. با مبدل شدن بی بی سی به ارگان جامعه سکولار و ملی گرای ایرانی این قشر اکنون این فرصت را پیدا کرده تا ضمن برخورداری از تریبونی رسمی بتواند همه بضاعت فکری خود را شفاف کرده و در اختیار مخاطب قرار دهد.
از سوئی دیگر بی بی سی با چنین تمهیدی خواسته یا ناخواسته بخوبی میزان و عمق بلاهت دولتمردان جمهوری اسلامی در ناآشنائی شان با مزیت های دنیای ارتباطات و رسانه را اثبات کرد.
با فرصت یافتن اقشار «ملی ـ سکولار» ایرانی در تبیین اندیشه ها و مواضع خود از طریق بی بی سی، سفیهانه بودن سیاست امساک رسانه ای جمهوری اسلامی در عدم ارائه مجوز برخورداری رسانه به این اقشار بوضوح مشخص شد. امساکی که کماکان گریبانگیر نگاه انقباضی متولیان امر رسانه در ایران است. قطعاً ناشکیبائی دولتمردان ایرانی در تحمل شنیدن صدای اقشاری که اینک ثابت شده به راحتی می توان ایشان را ازطریق به چالش کشیدن کژراهه ها و زوایاتی تاریک و ناصواب اندیشه هایشان «خلع سلاح کرد» کمال بلاهت است. همچنانکه محروم نگاه داشتن اذهان مشتاق از آشنائی با فضیلت های محتمل در اندیشه های ایشان نیز قطعاً بلاهتی مکرر است.
با مقدمه نچندان مختصر فوق مایلم پست امروز را به دو سوژه اخیراً مطرح شده در بی بی سی اختصاص دهم.
نخست آنکه بی بی سی در برنامه «نوبت شما» مورخ یکشنبه هجدهم مهر ماه بمناسبت روز جهانی کودک این موضوع را با بینندگان خود به بحث گذاشت که:
چه تفاوتی است بین کودکان امروز و کودکان نسل گذشته و ایضاً چه تفاوتی است بین نحوه تربیت ایشان توسط والدین دیروز و امروز؟
سوالی که بعضاً در برنامه مزبور با پاسخ مشترک تقریباً عموم بینندگان مواجه می شد مبنی بر آنکه:
جوانان و نوجوانان امروز به برکت اتکای بر پدیده های مدرن و تکنولوژیک مانند اینترنت،اینک برخوردار از اطلاعات و دانش بیشتر و طبعاً شعور و فهم و ذکاوتی افزون تر شده اند. فهم و شعور و دانش بیشتری که طبعاً نوع جدید و بهتری از تربیت توام با تسامح را به پدران و مادران ایشان تحمیل می کند.
شخصاً و برخلاف گزاره فوق معتقد بوده و هستم که:
برخلاف فرزندان نسل گذشته که نسبتاً «می دانستند،چیزی نمی دانند» اما نسل جایگزین و جدید به برکت همان تکنولوژی و اینترنت حالا «فکر می کند» که همه چیز را می داند!
بقول چینی ها: جوانان «فکر می کنند» پیرها چیزی نمی دانند و پیرها «می دانند» که جوان ها چیزی نمی دانند!
بر همین اساس، چنین توهمی از استغنا و همه چیزدانی را نقطه عزیمت رکود و انجماد فکرئی نسل نوئی می دانم که اتفاقاً در نقطه مقابل «دانائی از نادانائی» نسل گذشته قرار دارد که بالذات منشا حرکت و خیزش و انگیزه برای میل به دانائی پیشینیان بود.
چند سال پیش بحثی با عباس عبدی بر سر تبعات اینترنت داشتم که تا حدود زیادی مشتمل بر این موضوع می شد.
چند سال پیش بحثی با عباس عبدی بر سر تبعات اینترنت داشتم که تا حدود زیادی مشتمل بر این موضوع می شد.
در آن مقطع نیز حرف اینجانب ناظر بر این مطلب بود که اینترنت در کنار ده ها مزیت و قابلیت غیرقابل انکارش لیکن از طریق عمومی و قابل دسترس کردن جمیع حوزه های تخصصی برای عوام، عرصه دانش را مبدل به خزینه و حمام عمومی کرده.
خزینه ای که محصول آن نسلی شده بمثابه اقیانوسی با وسعتی گسترده و عمقی قلیل.
نسل گذشته هر چه که بود بعضاً بدلیل محدودیت های اطلاع رسانی مجبور به تن دادن به حریم های تخصصی بود و فرد با اتکای بر گرایش و تخصص و علائق خود باید زحمت آن را می کشید تا با مراجعه به منابع و متون تخصصی ضمن فراگیری عالمانه الفبا و لوازم و اقتضائات علائق و سلائق خود، تدریجاً اما عمیقاً خود را مبدل به غواصی زبردست و غوطه ور در دریای دانش مطمح نظر خود جهت صید مروارید دانش از ژرفای علوم کند. درست برخلاف امروز که مواجه با نسل کاهل الذهنی شده ایم که حداکثر شناگرانی قهارند تا عطش دانستن خود را از طریق بازیگوشی فضل فروشانه و کسب ابتهاجی ذهنی از طریق شنائی نابلدانه در سطح و بازه زمانی قلیل مرتفع نمایند.
«هرمز فرهت» و دیدگاه های وی نسبت به موسیقی ایرانی دومین موردی است که در این پست مایلم به آن بپردازم.
هرمز فرهت موسیقیدانی باسابقه است که با کوله باری از دانش و تجربه از موسیقی کلاسیک غربی هفته گذشته میهمان برنامه «به عبارت دیگر» در تلویزیون فارسی بی بی سی بود. فرهت در این برنامه با صراحت و شفافیت بارها دلبستگی ودلدادگی اش به موسیقی کلاسیک غرب را اعلام کرد. اما نکته کلیدی در چنین اعترافی صادقانه، اصرار و تلاش بی فرجام مجری برنامه برای گرفتن گوشه چشمی هر اندازه قلیل از استاد جهت اثبات جایگاه رفیع موسیقی کلاسیک ایران در جهان بود.
اصرار نافرجامی که در هر بار سماجت مجری مواجه با صداقت توام با صراحت پیرمرد دوست داشتنی این برنامه می شد.
فرهت هیچ اصراری در کتمان یا سانسور و گریم خود نداشت.صادقانه می گفت دلباخته موسیقی غرب است و ماهرانه ضمن فرار از تمهیدات نچندان زبردستانه مجری، شانی جهانی نیز برای موسیقی ایران جعل نمی کرد.
پیرمرد بنوعی تداعی کننده «کرگدن» اُژن يونسکو شده بود. کسی که صاقانه آن گونه زندگی می کند و آن گونه زندگی را فهم می کند که روح تسخیرشده اش فهم کرده.
خندیدن با منطق مُسخّر همچنانکه گریستن با لابه مُسخّر و زندگی با فهم و درک و فرهنگ و سلائق و علائق مُسخّر.
از سوئی این اوج تراژدی است که با گذشت بیش از صد سال هنوز کسر بزرگی از جامعه آریستوکرات ایران مبتلا به سندرم «جن زدگی» از نوع یونسکوئی است!
اعتراف توام با صداقت پیرمرد تداعی کننده خاطره ای از دوران جوانی شد. زمانی که سمفونی شماره هفت بتهوون در تائتر شهر تهران عرضه شده بود و یکی از دوستان آن زمان که اتفاقاً از کمونیست های متعصب نیز بود با اصرار اینجانب را با خود جهت استماع به «تائتر شهر»! بُرد.
حضوری که در سرتاسر اجرا توام با خلجان و فوران احساسات توام با شعف و لذت دوست جوان و کمونیست من بود. شعف و لذت و خلجانی که ترش یا شیرین، دست تقدیر اینجانب را محروم از آن کرده بود و اساساً فهم و ربطی با آن سمفونی در اینجانب ایجاد نمی کرد. اما به رسم قدردانی باید و موظف بودم که لابد با هر بار شیدائی و آه کشیدن ها و حس گرفتن های مدعوّم اینجانب نیز آه کشیده و به وجد آمده و شیدائی کنم!
حال بگذریم که جن زدگی آن دوست جوان و کمونیست آن روز تا آن اندازه بدخیم شد که چند سال بعد کمونیست جوان ما را به دیار غرب کشاند و شد مخبر رادیوی سیا! جل الخالق.
با چنین مختصاتی است که می توان و باید به استقبال از رونمائی جامعه سکولار ایران در هر رسانه ای رفت تا بوضوح بتوان خلاء های شخصیتی ایشان را مشاهده کرد و به مشاهده کشاند.
۱ نظر:
جناب سجادی سلام
با این همه وقت گذاشتن و قلم زدن زیادی دارید به بیبیسی legitimacy (حقانیت?) میدهید. اگر کمبود سوژه دارید اجازه دهید من یک پیشنهاد بدم. در مورد این مرد خائن وطن فروش بنویسین. آخه آدم اگه میخواد به حقوق بشر کمک کنه میره برای سازمان جورج بوش کار میکنه؟ بوش بیشتر از هر دولتمرد ایرانی دستش به خون آلوده است و یکی از منفورترین چهرههای معاصر حساب میشه. این بابا حرف حسابش چیه؟ آیا واقعا از روی دلسوزی برای حقوق بشر اینکار رو میکنه یا برای دو زار پول؟
http://www.georgewbushcenter.com/archive/display/191
جواد
ارسال یک نظر