ممانعت از تشییع جنازه مرحوم «عزت الله سحابی» در کنار فوت «هاله» دختر ایشان در آن «ناتشیع جنازه» خبرهائی تاسف آور از مختومه شدن زندگی دنیوی مردی است که سرتاسر عمرش آکنده از انصاف و تسامح و نجابت بود.
مهم آن نیست که «هاله سحابی» از استرس ناشی از فوت پدر یا جو ملتهب و برخورد خشن نیروهای امنیتی موجود در روز مراسم تدفین مبتلا به «ایست قلبی» منجر به فوت شده است.
نکته حائز اهمیت آن است که در صورت ارزنی «تسامح مسئولین مربوطه» و با لحاظ و اعمال درصدی «درایت و ذکاوت» ایشان، امروز به قطع و یقین «هاله سحابی» بجای خوابیدن در جوار کالبد بی جان پدر می توانست سوگوار بر مزار ایشان در قید حیات باشد.
اما در میان این تراژدی تاسف آور دو خبر بیش از مصائب فوق بر بار مصیبت افزود.
نخست آنکه خبر رسید وزارت خارجه انگلستان در کنار وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا با دریافت خبر فوت مرحومه «هاله سحابی» صاحب ادعا شده و به خونحواهی از ایشان خواستار پاسخگوئی مسئولین جمهوری اسلامی ایران شده اند.
عمق وقاحت «خود به خواب زدگی» کارگزاران وزارت خارجه لندن و واشنگتن از آنجا ناشی می شود که ظاهراً ایشان تعمداً دچار «آلزهایمر» شده تا جائی که نمی توانند متوجه این نکته شوند که مرحوم سحابی و ایضاً صبیة محترم شان متاثر از رفتار جنایات آمیز دولتمردان انگلستان و آمریکا در حق مردم ایران تا آن اندازه از ایشان متنفر بودند که در طول حیات مومنانه و آزادیخواهانه خود و بمنظور حفظ طهارات خدوی شان حتی حاضر نشدند آب دهان شان را نیز به صورت بغایت کریه و ملوث پایوران لندن و واشنگتن بیاندازند.
این توهین به سحابی و فرزند ایشان است که امروز واشنگتن و لندنی به خونخواهی!!! ایشان بلند شوند که مهندس شش سال از عمر پربرکت خود را به اتهام اعتراض به کودتائی در زندان گذراند که وزارت خارجه همین انگلستان و واشنگتن طراح چنان کودتائی علیه مقتدای مهندس(مرحوم مصدق) بودند.
دومین خبر تاسف آور ادعای برخی از مخالفین حکومت در ایران است که از سر هیجان و احساس در بیان چرائی رفتار حکومت در عدم تحمل تشییع جنازه مرحوم سحابی اظهار داشتند:
ایجاد ممانعت جهت تشییع جنازه مهندس سحابی ناشی از ترس حکومت از مخالفین است!
چنین احتجاجی شاید بتواند تا حدودی مخالفین حکومت را برای مدتی در خلسه خود ارضائی ذهنی «ما قدرتمندیم» و «حکومت از ما می ترسد» قرار دهد اما طبیعتاً چنین «تشفی خاطر کاذبی» استعداد آن را ندارد تا مخالفین حکومت را از قدرت فهم و تحلیل وضعیت سیاسی مبتلابه شان برخوردار کند.
ایشان کمتر به این نکته تفطن می کنند که چنانچه حکومت قرار بود از مخالفانش بترسد قهراً چنان ترسی باید در خلال ناآرامی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری خود را نشان می داد.
طبیعتاً اگر قرار بود ترس از مخالفان محلی از اعراب در رفتار حکومت داشته باشد چنان ترسی زمانی موضوعیت پیدا می کرد که «جنبش سبز» در اوج بود و خیابان های تهران را در اشغال و سلطه خود داشت.
اما در همان مقطع نیز ملاحظه شد حکومت بدون پروا و با اتخاذ سیاست مشت آهنین اقدام به سرکوب شهرآشوبی های خیابانی کرد و بلوائیان را به خانه راند.
چیزی که مخالفان حکومت در فهم چرائی رفتار نامتعارف حکومت با خود از آن غفلت می کنند یا با توسل به توجیه «حکومت از ما می ترسد» اقدام به تجاهل العارف می کنند آن است که ریشه رفتارهای خشن و نابُردبارانه حکومت را در جائی می جویند که موجود نیست.
ترش یا شیرین نابُردباری موجود حکومت با مخالفان قبل از آنکه ناشی از «ترس» باشد ریشه در «نفرت» دارد.
این نفرت است که به حکومت و حامیان حکومت امکان آن را می دهد تا مجوز هیچ گونه حضوری را به مخالفانش ندهد. ولو یک میتینگ صنفی یا لااقل دعای کمیلی محدود و ایضاً تشییع جنازه ای ساده.
نفرتی که در عین غیر قابل دفاع بودن، قابل فهم است. همچنانکه نفرتی که اختصاص به اصحاب و حامیان حکومت نداشته و بصورتی کاملاً شداد و غلیظ در جبهه مقابل نیز موج می زند.
هر چند چنین نفرتی ریشه در تاریخی بالغ بر یکصد سال دارد اما بازتولید آن را بوضوح می توان در فردای شهرآشوبی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری دور دهم ملاحظه کرد.
این نفرت بازتولید جوی است که سبزها و در زمانی که در اوج بودند بدون توجه به تبعات رفتار پرخاشگرانه، اقدام به اتخاذ رفتار و گفتاری ساختار شکن کردند.
این نفرت محصول بی تدبیری فرزانگانی بود که بدون توجه به تبعات گفتارشان در اوج جنبش سبز بر طبل خشونت می نواختند و اشتغال به تجارت خشونت و نفرتی را وجه همت خود ساخته بودند که اساساً بر قامت ایشان ناراست می نمود.
این نفرت تحقق پیشگوئی نچندان دور از ذهن اینجانب و امثال اینجانب بود که در فردای صدور فتوای «حلیّت خشم مقدس» توسط دکتر سروش و امثال دکتر سروش دل نگرانه ایشان را انذار دادم:
«جامعه ملتهب ایران از کثرت «موزع خشم» مبتلا به تورم خشونت شده، در این برهوت مهرورزی حداقل توقع از فرزانگان کشیدن دست نوازش بر سر پرشور شوریدگان و آسودن دل پردرد دلشدگان است. خشم مقدس، مشروعیت دهنده به نفرت و خشونت مقدس است و خشونت مقدس مجوز دهنده به جنایت مقدس! جنایتی که در آن ضارب و مضروب و قاتل و مقتول هر دو به یک اندازه قربانی خشونت اند.»
(بخشی از نامه به دکتر عبدالکریم سروش تحت عنوان حلیم حلم)
مضروبینی که امروز از ناحیه رفتار خشن و توام با نفرت حکومت انگشت تحیّر به دهان می گزند متوجه نبودند که پیروز ماراتن کوبیدن بر طبل خشونت و نفرت جناحی است که تفنگ دارد.
سبزهای دامن زننده به نفرت و خشونت که با شعار بجنگ تا بجنگیم و مرگ بر ... و به آتش کشیدن شهر همآورد می طلبیدند تا آن اندازه شعور نداشتند تا به فهم این نکته نائل آیند:
در همآورد طلبی آغشته به خشم و نفرت پیروز میدان کسی است که ابزار قدرت قانونی و حکومتی را در دست دارد.
محصول چنان آغوش گشائی از خشم و عقده گشائی از نفرت بود که میدان دهنده به رادیکال ترین نیروها در هر دو طرف غائله شد که امروز نه تاکید بر «جذب حداکثری و دفع حداقلی» رهبری نظام و نه «اغماض طلبی دو جانبه» پیشنهادی محمد خاتمی محلی از اقبال بین «غیاضان» پیدا می کند.
هر چند شخصاً معتقد نبوده و نیستم جنبش سبز در روند اعتراض به نتیجه انتخابات و متاثر از سیاست های سرکوبگرانه و نابُردبارانه حکومت، تدریجاً رادیکال شد و تندروی و ساختارشکنی پیشه کرد.
قرائن و شواهد موید آن است که از ابتدا کسر بزرگی از غوغائیان منسوب به سبز، خود را در منتهی الیه انحلال طلبی جمهوری اسلامی تعریف کرده بودند.
بر این مبنا مسئولیت تمهید بستر پر غیض وخون چکان بعد از انتخابات را می توان برعهده کسانی گذاشت که با اتخاذ سیاست بی تدبیرانه «به حرکت در آوردن آرای خاموش» زمینه ساز ورود اقشاری به پروسه انتخابات شدند که از اساس و ابتدا دلبستگی نه به انقلاب اسلامی و نه نظام برآمده از آن انقلاب و اصل و فرع آن داشتند.
اتخاذ چنان سیاستی بود که این فرصت را فراهم کرد تا این اقشار برای نخستین بار ضمن برخوردار شدن از کارت دعوت رهبران اصلاح طلب، میهمان جشنی شوند که از اساس با اصل جشن و صاحب جشن زوایه براندازانه داشتند.
بنا بر همین دعوت غیرمُدبرانه بود که در فردای شهرآشوبی های تهران هر اندازه رهبران اغتشاشات شعار اسلام و امام و انقلاب و قانون اساسی سر می دادند بدنه رادیکال ایشان در کف خیابان و برخلاف ایشان سُراینده شعارهای ساختار شکن بودند و طبیعتاً و به همان اندازه تحریک کننده و دامن زننده و توجیه کننده رفتار نیروهای رادیکال در جبهه مقابل می شدند و می شوند.
متاسفانه چنین فرجام محتومی نیز از ابتدا قابل پیش بینی بود اما باز هم آنچه به جائی نرسید فریاد دلنگرانه دلنگرانانی بود که به اصحاب اصلاح طلب هشدار می دادند:
یا مکن با فیل بانان دوستی
یا بنا کن خانه ای در خورد فیل
شهریور ماه سال 87 که «محسن آرمین» در مصاحبه با روزنامه اعتماد و در مورد شیوه ورود اصلاح طلبان به انتخابات ریاست جمهوری تصریح داشتند:
«در مورد بخش بی تفاوت جامعه که به دلائل مختلف برای حضور در انتخابات انگیزه ندارند باید رفتار انتخاباتی ما بصورتی باشد که در این بدنه خاموش و بی تفاوت برای حضور در انتخابات ایجاد انگیزه کنیم. این انگیزه زمانی ایجاد می شود که از خودمان تصویری به این بخش ارائه دهیم که سبب ایجاد امید در ایشان شود.»
در فردای این اظهارات بود که شخصاً به ایشان هشدار آن را دادم که:
مشکل ساختاری این دسته از اصلاح طلبان از آنجا نشات می گیرد که نگاه شان به پدیده انتخابات در ایران از جنس خواستگاری است! در نگاه معطوف به ازدواج است که خواستگار صرفاً به بهای کسب نظر مساعد «دلبر محبوب شان» می کوشند با هر چه بیشتر خودآرائی و دلربائی از «محبوب» شرایط ازدواج خود با ایشان را فراهم کند.
اصلاح طلبان بر اساس همین نگاه، عمده اهتمام خود را صرفاً معطوف به کسب پیروزی در انتخابات به هر بهائی کرده بدون لحاظ کمترین دوراندیشی برای فردای پیروزی و تحقق وعده های داده شده و مطالبات پمپ شده به بدنه خاموشی که اصلاح طلبان از اساس فاقد توانائی برای تحقق آن در جامعه فرهنگی ایرانند. هر اندازه این دسته از اصلاح طلبان با فهم پدیده انتخابات بمثابه نوعی «خواستگاری معطوف به ازدواج» قرابت بیشتری دارند اما از این نکته بعضاً غفلت می کنند که در فرهنگ ایرانی، هوشمندانه همواره بر این نکته تاکید شده که «زن گرفتن راحت است اما نگهداری اش سخت است»
واقعیت نهفته در این «فرهنگ عامه» ناظر بر این اصل است که هر اندازه کسب نظر مساعد شریک زندگی در مرحله خواستگاری و ازدواج سهل به نظر می رسد اما رسالت اصلی و اساسی، توان مدیریت و تامین زندگی سعادتمند با شریک زندگی بعد از کسب پاسخ آری ایشان در پای سفره عقد است که شامل تامین امنیت و رفاه و مطالبات مشروع زندگی مشترک زناشوئی است.
بر این اساس این دسته از اصلاح طلبان باید پاسخگوی به این پرسش باشند که بر فرض آنکه یک بار دیگر توانستند با تحریک آرا و مطالبات نامانوس بدنه خاموش اجتماعی در ایران بر کرسی قدرت تکیه زنند در آن صورت با توجه به ساختار کماکان بکر و دست نخورده فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران چه تدبیری در آستین دارند تا بتوانند مطالبات این «عروس فرنگی» را تامین کنند؟
(بخشی از مقاله عروس فرنگی)
هم چنانکه در فردای اعلام حضور محتمل سید محمد خاتمی به انتخابات متذکر شدم:
«حامیان خاتمی در حالی شعار توانائی خاتمی در جذب آرای توده های خاموش جامعه را می دهند که ظاهراً تعمد دارند کمتر عنایت به جنس مطالبات این اقشار کرده تا بدینوسیله بتوانند کماکان با سیال و ناشفاف نگاه داشتن مرزهای عقیدتی خود در حد فاصل نظام و مخالفان نظام چنان آرائی را بمنظور تضمین پیروزی در رقابت های ریاست جمهوری پیش رو در سبد انتخابات خود جمع کنند.
هر چند منطق دمکراسی تنها متکی بر رای بیشتر است و پیروز این بازی برخورداران از آرای بیشتر است اما همان دمکراسی در منطق خود قائل به اصل همگنی است و اصلاح طلبان نمی توانند به بهای پیروزی در انتخابات سبد آرای خود را آکنده از آرای بعضاً متناقضی کنند که در فردای به قدرت رسیدن خود دچار شرم حضور شوند. در دمکراسی ایده آل، قبل از آنکه مردم نامزد خود را انتخاب کنند این نامزد است که باید مردم و طبقه مورد نظر و مخاطب خود را برگزیند و در این گزینش چاره ای ندارد تا اصل همگنی را مراعات نماید.»
(بخشی از مقاله آقای خاتمی نيآئید)
جناب آقای خاتمی باید بخاطر داشته باشند که در اسفند 87 و قبل از آنکه «میرحسین موسوی» پرچم را از ایشان تحویل بگیرند، خدمت ایشان معروض داشته شد:
«جنابعالی بارها خود را متصف به خط و مشی و مرام و سلوک سیاسی و عقیدتی امام خمینی معرفی کرده و می کنید. اما غافلانه یا عامدانه چشم خود را بر این حقیقت بسته اید که کسر بزرگی از شیدائیان امروز شما کمترین دلبستگی نه با آن مرحوم و نه با سلوک راه و روش و مرام آن مرحوم دارند و چشم طمع شان به شما و بازگرداندن شما به کرسی ریاست جمهوری همانا تحقق «خمینی زدائی» است ... جنابعالی واقعاً تصور می کنید ایشان از شما تقید به خمینی و اسلام و انقلاب و نظام را متوقع هستند؟ صادقانه از ایشان بپرسید آیا واقعاً چنین ادعا یا دغدغه یا توقعی از جنابعالی را دارند؟»
(بخشی از نامه به آقای خاتمی تحت عنوان آقای خاتمی؛ من بی اعتبارم)
بر این اساس است که می توان وضعیت سیاسی حاکم بر ایران امروز را بر اساس منطق «خود کرده را تدبیر نیست» فهم کرد.
محصول طبیعی «تجارت نفرت» و «یارگیری از اغیار» قرار دادن تبعی کانون مُلکداری و سیاست ورزی بر محور خشونت و عدم تسامح است. فرجامی که فاقد طرف پیروز بوده و هر دو سوی جبهه را به یک اندازه فرسوده و بازنده می کند.
۱۴ نظر:
جناب آقای سجادی سلام
تقریبا با شما موافقم اما برای درک بیشتر خودم یه سوال داشتم و آن اینکه: کدام دو جمله زیر می تواند درست باشد و چرا؟
کشتن فرجامی ست که فاقد طرف پیروز بوده و هر دو سوی جبهه را به یک اندازه فرسوده و بازنده می کند.
و یا شهادت فرجامی ست که فاقد طرف پیروز بوده و هر دو سوی جبهه را به یک اندازه فرسوده و بازنده می کند.
ممنون.
علی الظاهر جمله نخست ناظر بر قتل نفس است که در این مورد قاتل برای کشتن یک انسان که بصورت طبیعی دارد زندگی می کند و مایل به زندگی کردن است قاتل ابتدا باید انسانیت را در خود و از طریق دست به خشونت زدن بکُشد تا از توان کشتن دیگری برخوردار شود در چنین مواردی انگیزه قتل کینه و خشم و نفرت و یا طمع و زیاده خواهی است بر همین اساس است که در فرآیند فتل قاتل و مقتول هر دو بنوعی قربانی اند
مقتول قربانی قاتلی است که خود پیشتر انسانیت و اخلاق را در خود کشته
اما جمله دوم در کانتست دینی معنا دارد
شهادت بمعنای فنا فی الله است
کینه و خشم و طمع و حسد در آن وجود ندارد
فرد با اعتقاد به حیات اخروی و اعتقاد به فانی نبودن خود را برای کسب رضای خدای خود و انجام مسولیت محوله اش بدون پروای کشته شدن به آب و آتش می زند و با آگاهی و انتخاب بسوی شهادت می رود
طبیعتاً در چنین موردی شهید حتی از به شهادت رساننده خود نیز دلچرکین نیست و همه چیز را در دایره کسب رضایت خداوند و انجام مسئولیت و تعهد به امانت الهی اش معنا می کند
نمیشه علت حضور بسیار گسترده و حجیم نیروی انتظامی و بسیجی را تنها نفرت گروه مقابل و حکومت از جنبش سبز دانست ولی بخشی از آن میتواند باشد ،در مورد باقی موارد مطرح شده در مقاله هم علی رغم میلم و تلخ بودن آن ولی نمی توانم درستی آن را کتمان کنم.جنبش سبز از اشکالات زیر ساختی و ناهماهنگی اهداف رنج میبرد که نمیتوان منکر آن شد،به هر حال ممنون از تحلیل درستتان که البته به هیچ عنوان موجه کننده رفتارغیر اخلاقی و غیر اسلامی نظام هم نمی شود همانطور که خودتان هم متذکر شدید
فیروزه
خیلی باحال هستید جناب سجادی. کم کم همه تقصیرها رو به گردن جنبش سبز انداختید
پس کشته شدن هاله سحابی و جلوگیری از تشییع جنازه مهندس سحابی تقصیر جنبش سبز است ؟
پس از این به بعد هر قتل و کشتار و کتک زدن قمه و چاقو کشی که رخ بعده مقصر جنبش سبز هست. راستی جلوگیری از سخنرانیهای مهندس سحابی در حسینیه ارشاد، کتک زدن دانشجوها در ۱۸ تیر، کشتن فروهرها و ... که همه قبل از شکل گیری جنبش سبز بوده چی ؟ برای اونها چه استدلالی دارید؟
اشکان
نمي دانم چرا با آنكه اين نوشته ها برايم عذاب آورند باز هم تشنه خواندنشان هستم
داود
برادر سجادی، شما عجالتا دست از سر جنبش سبز بردار که بعید می دونم تعریف درستی ازش داشته باشی، فارغ از اسم ها یک سوالی دارم، اگر عده ای نسبت به سیاست های کلی رهبری ایران یا دولت اعتراض داشته باشد، یک کانال قانونی برای بیان اعتراض معرفی کنید که ساختارشکن نباشد؟ برادر من وقتی حکومتی تا این اندازه تمامیت خواه باشد، اعتراض به آلودگی هوا هم به تریج قبای یکی از نخبگان حکومتی برمی خورد، روزنامه نگار باید به روشن تر شدن فضا کمک کند، ساز مخالف زدن به نیت شهرت که دشوار نیست. جواب هم بدهید بد نیست، جالب است بدانیم این جوانان کتک خورده و مورد تجاوز قرار گرفته باید چه می کردند تا از دید داریوش سجادی ساختار شکن نباشد
برادر بخوان ببین با این ریش داران بی ریشه جز ساختار شکنی! می شود کاری کرد یا نه
http://www.google.com/reader/item/tag:google.com,2005:reader/item/91375ea3e0cc33e5
nashenas tarso
ke jorat nadary esm bgzare chera inhameh dorogh megoye dorgh ke honagh nest
man nemedanam manzorat az in lenk dadanha chy st dr enja
mekhahi zehneh mardom ra monharef kony gol khonde hagh peroz ast ba in karha be jaye nemeresed khoshbakhtaneh
khoneh shohada paktar az in harfhast ke (shetan nefrat) peroz shavad
be omedeh roze ke hame iraneh hata agar be zarareshan bashad dorogh nagoyan be omedeh an roz ke man zendeh basham va bebenam
dostareh ensanhayeh haghgo va shoja
خانم مژده، زیاد وارد معقولات نشوید، با این همه باطل بعید می دانم حق پیروز باشد! به جای نوشتن چشمهایتان را بیشتر باز کنید
جناب آقای سجادی !
بهتر است بجای پیدا کردن فرصتی برای ابراز نفرت از آمریکا واقعیتهای حاکی از ظلم و ستم و بی عدالتی در کشورتان را بپذیرید و چاره ای برای کاهش آنها بیابید .
با فرمایشات شما کاملا موافقم اما آن نفرتی که شما به آن اشاره کردید مثل پینگ پنگی میان طرفین غائله شکل می گیرد و به زد وخورد های خونین می انجامد. اما در کشاکش این پینگ پنگ نفرت آلود خانم سحابی چه نقشی داشته است؟ فقط یکبار در میدان بهارستان پیشانی اش با ضرب باتوم شکافت و بعد هم به دوسال زندان محکوم گردید که گویا هنوز به اتمام نرسیده بود. علاوه بر این آیا نفرت ماموران امنیتی از مخالفان ، برانگیختگی 24 ساعته دارد که در این سه ماهه آرامش سیاسی هم دمی باز نایستاده و حرمت یک زن صاحب عزا را که هنوز هم زندانی شان است نگه نمی دارد. البته باز هم من آنچه شما فرمودید را تصدیق می کنم و حضور جماعت ناآرام در آن مراسم را منکر نمی شوم. ولی خوبست راجع به مساله ای که تاکنون به آن پرداخته نشده هم قدری بحث انجام شود. مساله ای بنام « پرستیژ مامور امنیتی » و اینکه آیا مامورین امنیتی قانونا حق دارند بجای انجام وظیفه قانونی به صدور کینه و نفرت و احساسات قلبی خود نسبت به دیگران اقدام نمایند و در مقابل خطاهای انجام شده هم مصونیت جزایی داشته باشند؟ چرا تصمیم گیرندگان حکومت ما علاقه دارند که نمایشی را بر پا سازند که خودشان درنقش شمر و یزید فرو روند و کسانی مثل خانم سحابی شمایل شهادت و دفن شبانه فاطمه زهرا(س) را پیدا نمایند؟
عسگری
ممنونم از توضیح کاملتان. با این جمله تقریبا جوابم رو گرفتم: "مقتول قربانی قاتلی است که خود پیشتر انسانیت و اخلاق را در خود کشته"
حالا فرض بگیریم روزی خدای ناکرده یک طرف این داستان حکومت باشد خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل؛ شاید دیگر خود جمله یا کلمه " به یک اندازه " در جمله پایین در این مقاله درست نباشد. "فرجامی که فاقد طرف پیروز بوده و هر دو سوی جبهه را به یک اندازه فرسوده و بازنده می کند."
ممنونم.
جناب عسگری
ضمن تشکر از توجه تان
اولاً نفرتی که بنده عرض کردم خلق الساعه نبوده و پیشینه دارد که در هر موقعیتی آماده جوشیدن است این نفرت هاله سحابی را شاید اصلاً نمی شناخته اما پکیجی همه ایشان را محالفان با نظام و اسلام و هکذا می دانند همچنانکه طرف مقابل نیز همه را فاشیست و بی سواد و چماقدار و ساندیس خوار
گذشه از آنکه وقتی در مورد ماموران امنیتی و پرستيژ شان صحبت می کنید توجه داشته باشید با مشتی رُبات طرف نیستیم ایشان هم آدمند با عواطف و احساسات و بغض و حب و نفرت و شیدائی ها که متاسفانه و برخلاف قانون همین عواطف بر رفتار ایشان حاکم است و در جاهائی که باید با اعتدال و اقتدار حفظ آرامش و امنیت را وجه همت خود کنند خود یک طرف غائله می شوند
cheh jalb inja hameh be in natejeh resedand khanom haleh ke roheshan shad
koshteh shodeh royeh kodam asl be shoma sabet shodeh
royeh kodam madrak
be ma ham begoyed balkeh ma ham befahmem
albateh ba madrak na ba harfhayeh zer shekame va az royeh nefrat o keneh
zendeh bad iran
ارسال یک نظر