۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه

جاوید شاه!



بحثی پیرامون پدیده فرار مغزها

دکتر حسن روحانی در حاشیه سفرش به نیویورک طی سخنرانی در ضیافت شام با ایرانیان مقیم آمریکا ضمن تاکید مجدد بر بحث قدیمی «ضرورت بازگشت ایرانیان مقیم خارج به کشور» ایشان را سفرای فرهنگی در کشورهای محل اقامت شان توصیف کرد و بر ضرورت بازگشت یا تردد ایشان بین وطن خود و کشورهای محل اقامت شان تصریح داشت.
این بحث تعلق به آقای روحانی نداشته و اسلاف ایشان از آقای هاشمی گرفته تا خاتمی و احمدی نژاد نیز بنوعی با ادبیاتی مشابه همین بحث را در دوران ریاست جمهوری خود مطرح کرده اند و در عمل نیز هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و جماعت ایرانی خارج از کشور کماکان ماندن در خارج را بر بازگشت به ایران ترجیح داده اند.
نباید این واقعیت را نیز نادیده گرفت که تاکید جمیع روسای جمهور ایران بر بازگشت ایرانیان عمدتاً از باب تعارف بوده و در عمل این اظهارات را باید از جنس اظهارات خطابه ای و فاقد ضمانت اجرا دانست و سخنرانان بعضاً نگاه شان به این قشر از ایرانیان غالباً نگاهی ویترینی است تا از این طریق ضمن مصادره ایشان به عنوان نخبگان ایرانی خارج از کشور در قالب ویترین خارجی نظام، حداکثر از ایشان مقداری کف زدن و شیدائی برای بیانات حماسی خود کسب کنند. چیزی در حد «جاوید شاه گرفتن» از ایرانیان «حاضر کرده» در میتینگ های اعلی حضرت سابق در دوران پهلوی!
بر همین اساس اظهارات اخیر وزیر علوم برای بازگرداندن ایرانیان به کشور را نمی توان جدی گرفت ولو آنکه آمار خروج نخبگان از کشور را 150 هزار نفر در سال عنوان کرده باشد و بگوید:
«با مهاجرت مغزها سالانه 150 میلیارد دلار به دیگر کشورها کمک می کنیم ... کشور چین با 1.5 میلیارد نفر جمعیت حرکتی را آغاز کرده که با سه یا چهار برابر کردن پیشنهادهای کاری، نخبگان خود را از آمریکا به چین برمی گرداند اما ما فقط نظاره گر خروج نخبگان از کشور هستیم»
شاید یکی از دلائل ناکامی جمهوری اسلامی در ممانعت به عمل آوردن از خروج برخی ایرانیان از وطن و ایضاً ناکامی در ترغیب ایشان به عودت به کشور، بازگشت به فهم ناصحیح دولتمردان ایران از واقعیت و صورت مسئله «ایرانیان مهاجر» داشته باشد.
بواقع هم دولتمردان صورت قضیه را در پدیده مهاجرتی مسمی به «فرار مغزها» برای خود غلط تعریف کرده اند. هم چنان که این بخش از ایرانیان مسمی به «نخبگان مهاجرت کرده» نیز بی التفات به واقعیت عمل خود در خروج از کشورند.
به اعتبار یک ارزیابی رفتارشناسانه می توان بر این بداهت صحه گذاشت که در ساده ترین و در عین حال واقع بینانه ترین «تبیین ممکن» از چنان مهاجرت هائی نمی توان عنوان «فرار مغزها» را مستفاد کرد!
طبیعتاً در کشوری که کماکان بخش اعظم پروسه آموزش از دبستان تا دانشگاه متکی بر سوبسیدهای حکومتی است و نظام با آن نیت هزینه مخارج تحصیل و کسب تخصص جوانانش را از محل بیت المال تامین می کند تا بتواند این سرمایه گذاری طویل المدت را بعد از اتمام پروسه آموزش تبدیل به احسن کرده و فارغ التحصیلان با کسب تخصص های متنوع هر کدام در گوشه ای از کشور آستین همت بالا زده و چرخی از چرخ های صنعت و فلاحت و تولید و خدمات و مدیریت را در کف با کفایت خود بچرخانند!
با چنین برآیندی، کسانی را که بعد از فارغ التحصیلی بجای مشارکت در امر عمران و بازسازی کشور و ادای دین خود به ملت و مملکت، نارفیقانه و بی اخلاقانه تحت بهانه «کسب شغل مناسب و آتیه بهتر در غرب» ملت خود را تنها می گذارند، قهراً و منطقاً نمی توان چنین جماعت و چنین رفتاری را تحت عنوان «فرار مغزها» نامگذاری و آسیب شناسی کرد.
چنین رفتاری با صراحت و بداهتی روشن یک سرقت و دزدی و رُبایش ملی است.
دزدی اعتماد و رُبایش سرمایه گذاری یک ملت توسط متخصصینی که قرار بوده وامداری و تخصص خود را بعد از ورودشان به جامعه در خدمت مردم و مملکت شان قرار دهند اما آنک بدون هیچ شرم و پروائی در اولین بزنگاه خود را به ممالک راقیه می رسانند.
هر چند غالب ایشان «نبود شغل مناسب و رفاه متوقع در کشور و تامین آتیه بهتر در غرب» را مبنای توجیه و انگیزه خود در تن دادن به مهاجرت عنوان کرده و می کنند اما واقع آنست که ایشان با احتساب دُزی از معرفت و صداقت باید به این صرافت بیفتند که کشورشان قابل مقایسه با جهان مدرن و توسعه یافته نیست و حکومت بنمایندگی مردم از ابتدا نیز با این نیت بر روی ایشان سرمایه گذاری کرده تا بعد از کسب تخصص با تن دادن به سختی ها و محدودیت ها و مضایقه و مضیقه های مبتلابه کشورشان، همت و توان خود را بر اساس ادای دین و بمنظور مرتفع کردن مشکلات و مشارکت در امر تولید و بازسازی زیر ساخت های صنعتی و کشاورزی و عمرانی و تکنولوژیک وطن شان صرف نمایند.
مگر ملت و به تبع آن حکومت سفیه بوده اند تا سالها پول و سرمایه و امکانات و خدمات کشور را صرف آن کنند تا جوانان مملکت متخصص شوند و بعد از کسب تخصص جهت ارائه توان مکتسبه شان عازم اروپا و آمریکا شوند و همت و توان خود را در ازای تامین رفاه نسبی، صرف بهتر شدن دنیای مردم آن دیار کنند!؟
اگر سالها از دهان ملت زدند و فضای آموزش را برای ایشان فراهم کردند با این امید بود تا ایشان در آینده و قدرشناسانه برای جبران دین خود به مردم در عین پذیرش کمبودها همت خود را صرف مشارکت در امر بازسازی کشورشان خواهند کرد!
از سوی دیگر مفهوم «وطن» و بالتبع «مهاجرت از وطن» نیز در این میان مهجور واقع شده.
این که در پروژه های آسیب شناسانه بمنظور یابش شیوه بازگرداندن «نخبگان مفروض» بر روی مفهوم «وطن» و «دلبستگی به وطن» انگشت تاکید گذاشته می شود. هر چند چنین اهتمامی به صفت ظاهر برخوردار از حیثیت شکلی است اما به لحاظ محتوائی از یک فقر مفهومی رنج می برد.
وطن هر چند در ترمینولوژی عـُرفی مسامحتاً مترادف با «خاستگاه انسان» تعریف و معنا شده اما در پدیده مسمی به «فرار مغزها» نمی توان گریزی از این واقعیت داشت که برای چنان «نخبه مفروض شدگانی» این «خواستگاه» ایشان است که قبل از «خاستگاه» ایشان تعیین کننده چیستی و کجائی وطن ایشان است.
این امر بدین بمعناست که خواست ها و علائق و سلائق و هنجارها و الگوها و مطالبات یک انسان و «خواستگاه تامین و برخوردار کننده چنان خواستارهائی» قبل از خاستگاه ایشان اسباب تشفی خاطر و بالتبع تعیین کننده «وطن مطلوب» ایشان است.
لذا انسانی که جغرافیای زندگیش ایران است اما تعلق خاطر و مطالبات ذهنی ـ روانی و عرفی ـ هنجاری اش در غرب است چنین انسانی تنها جسمی در ایران دارد و همچون ماهی بیرون مانده از آب یگانه دغدغه اش پیوستن به دریائی است که آب اش منطبق با آبشُش های او تعریف و تاسیس شده!
گذشته از آنکه نباید این واقعیت را مورد غفلت قرار داد که وطن در قامت یک «هندسه جغرافیائی» فاقد اصالت است.
تاسیس «وطن» قبل از جغرافیا محتاج یک «علت موجده» به عنوان شرط لازم است هم چنان که محتاج یک «علت مُبقیه» در مقام شرط کافی است. بر این مبنا بجای «جغرافیا» این «زبان» است که در مقام «علت موجده» شرط لازم برای ایجاد یک وطن را عهده داری می کند و در کنار آن سرخوشی کـُلنی هم زبانان از نوع مناسبات و خلق خاطرات شادکامانه در مقام «علت مُبقیه» بقا دهنده به چنان وطن مفروضی است.
بر این اساس وطن تجمع هم زبانانی با شادکامی تاریخی است.
پدیده نوستالوژی Nostalgia که به غلط «غم غربت» یا «دلتنگی ناشی از دوری از زادگاه» معنا شده برجسته ترین سندروم در فهم چیستی «وطن» و «وطن دوستی» نزد کسر بزرگی از مهاجرین بعضاً ایرانی در غرب است.
نوستالوژی نوعی افسردگی Depression است که غالباً مهاجرانی بدآن مبتلا می شوند که در غربت فاقد توان و تبحر لازم جهت مستحیلی در جامعه جدیدند.
این افسردگی عمدتاً بدلیل ناتوانی ایشان در کلامت به زبان رائج در کشور محل اقامت شان عارض شده و بالتبع ناشی از همین ناآشنائی با زبان محل اقامت نوین، ایشان محروم از آن می مانند تا ضمن ایجاد رابطه توام با مفاهمه با «محیط جدید» بتوانند با مشارکت توام با موفقیت در مدارج زندگی و خلق خاطرات خوش و شادکامانه از محملی قابل توجیه و پسند برای کسب رضایت و تشفی خاطر از اقامتگاه نوین شان برخوردار شوند.
طبیعتاً انسانی که نتواند با محیط جدید ارتباط کلامی ایجاد کرده و بالتبع نتواند با چنین کلامتی در آن محیط نوین مستحیل شده و با کسب مدارج موفقیت برخوردار از خاطرات خوش شود چنین انسانی ناخواسته دچار افسردگی و درونگرائی شده و دائماً در حسرت خاطرات خوش دوران اقامتش نزد هم زبانانش در ایران، غمبرک گرفته و «غمناله» می کند و «بوتیمارانه» حسرت خوار گذشته اش می شود.
نگاهی به سیاهه ایرانیانی که برخلاف ایشان توانسته اند در کشورهای محل اقامت خود ضمن تسلط به زبان و «استحاله فرهنگی نزد فرهنگ میزبان» مدارج موفقیت و خاطرات خوش برای خود بیآفرینند، با تفطن در چنان مواردی بوضوح می توان مشاهده کرد که ایشان برخلاف «عناصر نخست» بدلیل برخورداری از حظ ذهنی و شادکامی در اقامتگاه جدیدشان، ارزنی نه احساس دلتنگی برای زادگاه خود می کنند و نه اساساً دیگر تعلق خاطری به آن زادگاه دارند تا خود را معطل ابتلائات آن وطن کرده و دغدغه بازگشت به زادگاه شان را داشته باشند!
به بیانی «صائبانه» وطن برای ایشان در قامت بهشتی فهم می شود که:
هر کجا حال خوشی هست همان جاست بهشت!


۴ نظر:

ناشناس گفت...

نکته بغرنج در این گفتار شما «استحاله فرهنگی نزد فرهنگ میزبان» است . ارزشهای نامتجانس و تحمیل این ارزشها در کنار دوری از اقوام و بستگان دشواری زندگی در دیار غربت را در کنار مسئله زبان و زبان آموزی دوچندان میکند . مگر اینکه ریشه ها و اصل ونصب را به دست فراموشی سپرده و استحاله فرهنگی شما را خودباختگی فرهنگی و تسلیم در مقابل ارزشها ی آنها تلقی کنیم .

محمد گفت...

جناب سجادی در حال حاظر بخش کمی از دانشجویان کشور به صورت رایگان درس میخوانند که آن عده به واسطه هوش و تلاش بالا و گذشتن به صورت موفق در کنکور های ورودی توانسته آند این شرایط رو برای خود ایجاد کنند، و تنها سوسیدهای دولتی دلیل نیست. نکته اصلی در مهاجرت این عده که میفرمایید دل سرد شدن نخبگان و شاگرد اولها هست که توجه کمتری در صنعت و کسب و کار دولتی به آن ها میشود، و وقتی استخدام های دولتی بی برنامه و به وجود پارتی در سیستم مرتبط میشود، فرد نخبه یا محقق به چه امیدی آنیده روشن برای خودش متصور باشد؟! آقای سجادی فقط تعلق سوبسید دولتی برای تحصیل رایگان به افراد بسیار کار بزرگی هست ام ول کردن و نداشتن برانامه برا فارغ التحصیلان حس دل زدگی عجیبی رو برای افراد ایجاد میکند که بکر مهاجرت میافتند. صد البته که حرف جنابعالی که افراد باهوش تر و قوی تر بسیاری بودند که وطنشان بعد 5- 10 سال همان جایی هست که در آنجا خوش هستند ولی نمیشود بحث مهاجرت افراد تحصیل کرده رو محدود به آن طیف کرده و افرادی که آرزوی بازگشت دارند ولی از بازگشت و داشتن کار و درآمد معمولی که با آن نمیوان زندگی را تشکیل یا متعلقاتی برای خود داشت،را از آن مستثنا کرد.

ناشناس گفت...

khodet dar "USA" cheh-kar mikoni? chera bar-nemigardi?

ادریس گفت...

یک نکته هست، اینکه طرف وقتی وارد دانشگاه میشه هنوز بزرگ نشده که این نامردی رو بفهمه، وقتی چشم باز می کنه می بینه لیسانس گرفته و دوست داره بره، اگر هم بهش بگی ما تو رو تربیت کردیم که خدمت کنی، میگه من وقتی شروع کردم اصلا چنین دیدی نداشتم، می خواستید نکنید!