۱۳۹۴ مرداد ۳۱, شنبه

کارگزاران «خر» است!


حسین مرعشی عضو شاخص حزب کارگزاران سازندگی در مصاحبه با روزنامه شرق (4 شنبه 28 مرداد) در توصیف منویات اقتصادی حزب متبوعه خود اظهار داشته:
خطری که ما را تهدید می‌کند تنظیم غلط روابط‌مان با غرب است. سه تجربه درباره کار با غرب وجود دارد یک تجربه عرب‌هاست که فقط مصرف‌کننده هستند، نفت می‌فروشند و کالا وارد می‌کنند. یک تجربه هم تجربه شوروی سابق است که الان بعد از ٢٥ سال هیچ کالای قابل رقابتی را در بازار ندارد. کارخانجات توپولوف خوابیده است و الان چیزی ندارد که با بویینگ رقابت کند. اما چین را ببینید که از هیچ، چه ساخته است؛ از خودرو و الکترونیک و تمام لوازم زندگی تا مهر و تسبیح و سنگ قبر. ما در دوره جدید باید یادمان باشد که خودمان باشیم و انتخاب کنیم چه از غرب می‌خواهیم و چه می‌خواهیم بدهیم و اقتصادمان را نیرومند کنیم و مسائل اجتماعی مورد توجه‌مان باشد. تلاش کنیم تا مردم را از طبقه پایین به طبقه متوسط ببریم. نه طبقات محروم جامعه و نه طبقات مرفه با درآمد بی‌اندازه؛ هیچ‌کدام در شکوفایی کشور اثر گذار نیستند، هر دو برای کشور به اندازه کافی مفید نیستند. اما طبقه متوسط طبقه‌ای است که رفاه نسبی و تحصیلات و توانایی‌های اجتماعی خود را دارد و مسئولیت می‌پذیرد. ما با تقویت طبقه متوسط باید ریشه رادیکالیسم را خشک کنیم.

به احتساب نسبت «حسین مرعشی» با حزب «کارگزاران» بر روال تلخیص می توان فحواء کلام ایشان در پاراگراف بالا را در مُضیق ترین شکل ممکن در این گزاره خلاصه کرد که:
کارگزاران «خر» است!
به عبارتی دیگر اظهارات مرعشی با یک تاخیر فاز 36 ساله، تنها یک گرته برداری ناشیانه از اظهارات مهندس بازرگان و ایضاً عباس امیر انتظام سخنگوی دولت موقت در سال 58 است که همه بضاعت شان از پارادیم مُلکداری با نگاه و خوانش فیزیولوژیک از انسان تابعی از شان دولت رفاه و توسعه محور حول مطالبات معیشت محور و اقتصاد سالار شهروندان چنان پارادیمی است.
چیزی که قبل از وی «حسن روحانی» نیز طی سفرش به تبریز در بهار گذشته با بیانی دیگر همان را آنگونه تکرار کرد که:
همه مردم و جوانان بدانند، در این کشور مردم ما خواهان آرامش، توسعه، شغل آبرومند برای نسل جوان و حرکت کشور در یک مسابقه جهانی به سمت توسعه در اقتصاد، فرهنگ و مسائل اجتماعی بوده و خواهند بود.
و پیش تر هاشمی رفسنجانی نیز در مقام «پدرخوانده» دولت روحانی با ادبیاتی مشابه در سی ‌ویکمین اجلاس روسای آموزش و پرورش مناطق سراسر کشور در شهریور 93 بر آن آنگونه تاکید ورزید که:
از همان اول انقلاب افراطی‌ها کار را خراب می‌کردند و اجازه نمی‌دادند جای ایران اسلامی در دنیا باز شود و رابطه ما را با دنیا خراب می‌کردند و نشد که همانند اروپاییان پیشرفت کنیم.

یعنی عصاره و چکیده و چلانده همه نبوغ و بلوغ و دانش آقایان از رسالت حکومت، منحصراً بازخوانی الگوهای سولفاته و دمده و نخ نمای «تئوری توسعه» قرن بیستمی افرادی نظیر «بارینگتون مور» و «ماکس وبر» و «امیل دورکهایم» و «گوندر فرانک» و «ساموئل هانتیگتون» و .... است.
یعنی حلقه نخست مقربین به مرحوم امام و متظاهرین به پیروی و درک و حظ و موانست و مجالست با بنیان گذار جمهوری اسلامی ،غریب ترین افراد با اندیشه ها و سلوک اسلامی و خطوط ترسیمی امامی هستند که انقلابش نبض تحولات غرب آسیا را تحت الشعاع خود قرار داده.
مگر قرار بود ایران از جوار انقلاب اسلامی اش مفتخر به پیشرفتی از جنس پیشرفت اروپائیان شود که اینک «خود سپهسالار بینان» انقلاب خمینی بابت ناکامی در تحصیل چنان مرادی دست تاثر و آه تاسف و انگشت تحیُر به دهان گزیده و می گزند!؟
ظاهراً این «شهسواران خود خوانده» اساسا کمترین درک و الفت و فتوت و فطانتی با خمینی و ذات و اهداف و آرمان های خمینی و انقلاب خمینی ندارند.
این بلند پایگان کوته ضمیر غافل از آن مانده اند که شان حکومت شان چوپانی نیست تا شهروند را در قامت رمه و احشام برسمیت شناخته و بالتبع جز تعلیف و مرتع و علوفه و یونجه و تحصیل و تامین حوائج شکم و امنیت طویله و نظافت آغل چنان شهروندانی، دغدغه ای دیگر نداشته باشند!
پیش تر در «بهشت زوری» به قامت بضاعت مزجاة خود تبشیر آن را دادم که:
اگر میزان کامروائی شهروند و حکومت در لیبرال دمکراسی با شاخص های «درآمد سرانه» و «قدرت خرید» و «افزایش تولید ناخالص ملی» و درصد اشتغال و ضریب رشد و توسعه و امنیت ملی و سیاسی و اقتصادی سنجیده می شود. این امر لزوما افاده معنای آن را نمی کند که دمکراسی اسلامی نیز ملزم و موظف به متابعت طابق النعل بالنعل از چنین روندی بمنظور تامین کامروائی شهروندانش باشد! شوربختانه الگوهای دمکراسی لیبرال با شعار حکومت حداقلی و اعلام بی مسئولیتی و بی طرفی حکومت نسبت به اخلاق در جامعه و با نگاهی تقلیل گرایانه به انسان در قامت یک موجودیت صرفاً بلعنده و چرنده و لهونده در حد فاصل «خیش کشی و خوش باشی خود خواسته» مسئولیت حکومت نسبت به شهروند را تا سُـفلای «پاسبانی از یک گاوداری» تقلیل داده اند.
حکومتی که برای خود جز تعلیف و فربهی «افراد در قامت احشام» و تامین و حراست از ایشان در گاوداری مسمی به «حکومت» رسالتی دیگر قائل نبوده و نیست.
بدآیندی که به این نیز اکتفا نکرد و در بستر تکامل تاریخی خود با خروج از موضع «بی طرفی حکومت نسبت به اخلاق در جامعه» و نشستن بر کرسی «حمایت از بسط بی اخلاقی در جامعه» عملاً با اصرار بر تعمیق «یلگی در نفسانیت» و ترویج «فضیلت اباحیت» شان خود را از حضیض «گاوبانی» به ابتذال «گاوسازی» از شهروند فرو کاست.
اسلام در قامت حکومت در نقطه مقابل چنین نظام های معیشت محوری است که شاخص توسعه را بیرون از ضرائب اقتصادی، مبتنی بر «واحد نفر بر اخلاق» تعریف کرده و بر این منوال نبض جامعه بسامان و مطمح نظر در مُلکداری اسلامی قبل از شاخص «زندگی مرفه» یا «مرفه زیستن» با شاخص «زیست اخلاقی» و «اخلاقی زیستن» اُکسیمتری می شود. (بهشت زوری است)

به بیانی دیگر واحد شمارش انسان در نظام اسلامی قبل از پول، شعور است و بالتبع معیار جامعه بسامان در پارادیم دینی نیز قبل از مدنیت آریستوکراتیک مستظهر به عقلانیت اخلاق محور است.
به بیانی دیگر مدینه فاضله ای موعود در نظام حکومتی اسلام محصول مساعی جمیله پیغمبری است که گرانیگاه محوری اش استوار بر مکارم اخلاق است.
حتی اقتصاد بما هو اقتصاد را نیز اگر مبنای نظم اجتماعی قرار دهیم جمیع مشتقات و ملحقات و مستندات و مناسبات یک «اقتصاد سالم» استواری بر عنصر «اعتماد» است که خود از زیر مجموعه های مفاهیم اخلاقی است و این مناسبات پلشت پول سالار نظام بانکی سیستم های سرمایه داری صهیونیستی بود که دامن اقتصاد را به پلشتی های سودسالارانه و بی اخلاقانه آلود.
بی وقعی و بی التفاطی و غریبگی و ناآشنائی امثال مرعشی ها به دورنمای نظام اسلامی و افق آرمانی مطمح نظر در یک پارادیم دینی قرینه عمق قلیل و فهم مضیق آرای مهندس بازرگان و امثال بازرگانان با مواعید اخلاق محورانه در یک نظام دین سالار است که ظاهراً پاسخ قاطع روح الله خمینی نیز نتوانست و نتوانسته ایشان را با شعور حاکم بر چنان منظومه ای محشور کند:

««شما به معنویات احتیاج دارید، اینها معنویات ما را بردند، دلخوش به اینها نباشید که مسکن می سازیم، آب و برق را مجانی می کنیم، اتوبوس را مجانی می کنیم، دلخوش به اینها نباشید، روحیات شما باید عظمت یابد، شما را به مقام انسانیت می رسانیم، اینها شما را منحط کردند، اینقدر دنیا را پیش شما جلوه دادند که خیال کردید همه چیز این است. من نمی توانم تصور کنم، هیچ عاقلی نمی تواند تصور کند که بگویند ما خون هایمان را دادیم که خربزه ارزان بشود، ما جوان های مان را دادیم که خانه ارزان بشود، این منطق باطلی است که شاید کسانی انداخته باشند، مغرض ها انداخته باشند، توی دهن های مردم که بگویند ما خون دادیم که مثلا کشاورزی مان چه بشود. آدم خودش را به کشتن نمی دهد که کشاورزی اش چه بشود. همه دیدید که تمام قشرها ، خانم ها ریختند توی خیابان ها ، جوان ها ریختند توی خیابان ها، در پشت بام ها در کوچه و برزن و همه جا، فریادشان این بود که اسلام می خواهیم، برای اسلام است که انسان می تواند جانش را بدهد، اولیا ما هم برای اسلام جان دادند نه برای اقتصاد، اقتصاد قابل این نیست. آن هایی که دم از اقتصاد می زنند و زیربنای همه چیز را اقتصاد می دانند از باب اینکه انسان را نمی دانند یعنی چه، خیال می کنند انسان یک حیوانی است که همان خورد و خوراک است. تنها خورد و خوراک این حیوان با حیوانات دیگر یک فرقی دارد. این چلوکباب می خورد، او کاه میخورد. اما هر دو حیوانند، اینهایی که زیربنای همه چیز را اقتصاد می دانند، اینها انسان را حیوان می دانند. حیوان همه چیزش فدای اقتصاد است. الاغ هم زیر بنای همه چیزش اقتصادش است»»

۵ نظر:

ناشناس گفت...

اولا" معنویات رابطه تنگاتنگی با مادیات و تامین زندگی دارد . مطلبی که موسوی هم در مبارزات انتخاباتی خود در سال 88 بدان اشاره کرد . در ثانی این معنویات چه ربطی به این دارد که جمهوری اسلامی در لبنان حزب الله تشکیل داده و برای آزادی قدس و فلسطین چهار دهه مملکت را با دنیای خارج درگیر و در شدیدترین تنگناهای اقتصادی و تبلیغات ضد ایرانی و حتی اسلامی قرار بدهد ؟
این هم دستاوردهای انقلاب !!!
http://www.irna.ir/fa/News/81675046/
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=268352

نیما گفت...

به یاد دارم در دوران تحصیل در ایران یکی از مواردی که بسیار غیر قابل حضم بود بحث هایی بود که در کلاس های دینی مطرح میشد و اینکه از یک سو گفته میشد اسلام کاملترین نقشه راه برای زندگی را ترسیم کرده ولی بعد از ۱۴۰۰ سال تنها نمونه موفقی که از این سیستم مورد استناد بود ۵ سال امامت امام علی بود و به جز ان استادان نمیتوانستند یک نمونه نشان دهند که ملتی یا دولتی از این فلسفه به کامیابی و موفقیت رسیده باشد. وجالب اینجاست که بسیاری از به اصطلاح روشنفکران دینی امروز کلیه فلسفه های غربی را دمده وناکار امد میدانند ولی نمیتوانند یک نمونه نشان دهند که فلسفه ۱۴۰۰ ساله خودشان باعث سعادت ملتی شده باشد.
د ر مورد این مقاله شما هم سوال اینجاست که بسیار خوب قرار نبود ماحصل این انقلاب پیشرفت از نوع غربی ان باشد. ولی ایا این ترقی معنویات و زیست اخلاقی مورد نظر بنیانگذار انقلاب محقق شد؟ بنده متولد پس از انقلاب هستم ولی شما که هر دو را تجربه کرده اید ایا الان ملت ایران به شعور و زیست اخلاقی (اگر چه تعریف این ها هم برای هر کس متفاوت است) رسیده؟
اگراز نظر شما رسیده یا در مسیر رسیدن است بفرمایید. اگر هم نیست مقصر کیست؟ در ۱۰ سال نخست که قدرت مطلقه در اختیار خود بنیانگذار بوده و بعد از انهم که رهبری که قدرت اصلی است هیچ وقت در اختیار کارگزاران و امثالهم نبوده پس مشکل کجاست؟
شاید بهتر است این سوال بی پاسخ دوباره مطرح شود که اگر هیچکس موفق به کشف فرمول رسیدن به چیزی که شما مدینه فاضله اسلامی میخوانید در این ۱۴۰۰ سال نشده شاید مشکل از خود فرمول باشد؟
در باب اینکه همه افرادی که در انقلاب شرکت کردند هم دنبال این مدینه فاضله شما بودند هم نظری ندارم چون در ان زمان به دنیا نیامده بودم و خودم لمس نکردم ولی پاسخ این پرسش فرضی که اگر مردم میدانستد ماحصل این انقلاب اینگونه میشود ایا باز هم به همان ترتیب و همان صورت انقلاب میشد را به شما و افرادی که در این انقلاب شرکت کردند میسپارم.
در اخر اینکه شخصا با انتقاد یا بهتر بگویم متلک بعضی از مخالفان شما به سکونتان در امریکا مخالف هستم و معتقدم هر کسی با هر عقیده ای خود انتخاب میکند کجا زندگی کند ولی بعد از خواندن این مقاله و از انجا که بر خلاف امثال شریعتمداری ها معتقدم شما در اعتقادات خود صادق هستید این سوال بسیار ازارم میدهد که چگونه فردی میتواند معتقد به اهمیت زیست اخلاقی اسلامی و نقش مهم حکومت در ان باشد ولی فرزندان خود را در سایه حکومتی به بار آورد که خود معتقد است به انسان به چشم گاو مینگرد و با اصرار بر تعمیق «یلگی در نفسانیت» و ترویج «فضیلت اباحیت» به دنبال «حمایت از بسط بی اخلاقی در جامعه» است!!
پاینده باشید

داریوش سجّادی گفت...

تصور می کنم قبلا در مقاله «بهشت زوری است» پاسخ این پرسش را داده ام:

پرسش محوری آنجاست که «آیا در چنین مبارزاتی باید قائل به موفقیت و پیروزی بود!؟»
پرسشی که با برسمیت شناختن ماهیت یک«جامعه» در قامت یک تابع ریاضیاتی، پاسخ آن را می توان از بطن دستگاه مختصات انتگرالی کاوید که در اقتفای «مدینه فاضله جوئی» غایت و «حد» آن جامعه را در «بی نهایت» احصاء می کند!
نوعی انتگرالیزه کردن توابع اجتماعی که طی آن «حد توابع» هر چند هرگز به غایتش نمی رسند لیکن نفس نزدیک شدن و تلاش بمنظور نزدیک شدن به آن غایت و حد، متعین کننده مسئولیت و رسالت نظام حاکم نسبت به ابتلائات جامعه می شود.
با چنین رویکردی نباید اصالت را به پیروزی داد هم چنان که نباید محزون از شکست شد و تنها باید نفس جنگ را برسمیت شناخت.
موضوع نزاع «خود نزاع» و اصالت و مانائی نزاع است. جدالی بی پایان اما بایسته و پیوسته.
شور یا شیرین زیست مومنانه را نمی توان حرکتی مفروض برای رسیدن از مُبتدائی تا منتهائی فهم و اقبال کرد.
برخلاف تصور، مومنانه زیستن یک «پروژه» برای حصول به یک بسته و منش و کنش اعتقادی نیست و باید آن را در قامت یک «پروسه» مستمر بمنظور پایش و مانائی و هم افزائی اعمال اعتقادی یک مومن، فهم و درک و ایضاً اعمال کرد.
زیست مومنانه بدآن معنا نیست که عنصر ایمان ورزنده تحت یک فرمول و لگاریتم رفتاری از نقطه ای شروع و در نقطه ای به پارسائی می رسد. مومنانه زیستن یک تهذیب نفس و مراقبه و پارساکیشی مستمر و دائمی است که استمرارش دلیل بر عبث بودنش نیست و شرط شادابی و طراوتش است.
نوعی مدینه فاضله جوئی که هر چند قابل حصول نباشد اما نفس جوئیدنش محرکی است برای حفظ انگیزه و امید دائم بمنظور تلاش مستمر جهت نزدیک شدن به آن غایت قصوی.
همان طور که نمی توان و نباید به اعتبار ناکامی در مبارزه با سرطان اصل مبارزه با این آفت را تعطیل کرد؛ در تلاش برای مومنانه زیستن نیز عنصر مومن به اعتبار ماهیت و سرشت ذاتی و بیرون از اختیارش، ملزم و مکلف به جدال دائمی با نفس و فساد و مفسده است.

متن کامل را در لینک زیر ببینید
http://sokhand.blogspot.com/2014/06/blog-post_3264.html

نیما گفت...

داریوش عزیز
ممنون از پاسخ ولی با مثالی که در انتها زدید کار من را برای رساندن مفهوم اسان کردید. بله ناکامی در مبارزه با سرطان نباید مبارزه با افت را تعطیل کند ولی مهم روش مبارزه است ! فردی که امروز به سرطان یا ایدز مبتلا میشود شانس بسیار بهتری برای زنده ماندن دارد چون علیرغم عدم حصول درمان قطعی، مبارزه با بیماری ما را اگاهتر کرده وراههای جدیدی برای رسیدن به هدف در پیش روی ما گذاشته. ولی سوال اصلی اینجاست که ایا نتیجه انقلاب و تلاش حکومت به بهتر شدن اگاهی و توان ما برای رسیدن به زیست مومنانه انجامیده؟ ایا نسل بعد از انقلاب در زمینه های اخلاقی بهتر از نسل پیشین است؟ اگر مبارزه با سرطان به درمان قطعی منجر نشده حد اقل راه را برای رسیدن به درمان هموار کرده و نشان داده این مبارزه در مسیر درست قرار دارد. نمیشود از یک سو مدعی شد ما میخواهیم معنویات و اخلاق رو به جامعه برگردانیم و بعد از ۳۷ سال که به قول بزرگان خود نظام جامعه در استانه فروپاشی اخلاقی قرار گرفته ادعا کنیم که استمرار این مسیر عبث نیست و ان شآالله گربه است ! مثل این انقلاب و رسیدن به هدفش مانند اینکه بعد از ۳۷ سال مبارزه با سرطان امروز بیمار شانس کمتری برای زنده ماندن داشته باشد.
پاینده باشید. سفر خوبی به ایران داشته باشید و خود قضاوت کنید نتیجه این مبارزو و عبث بودنش را

ناشناس گفت...

احسنت بر قلم بی نظیرتان