۱۳۹۵ بهمن ۲۸, پنجشنبه

بهتر آن است که این قصه فراموش کنید!



اظهارات صریح آیت الله خامنه ای دال بر بی معنا بودن «آشتی ملی» مطروحه از جانب سید محمد خاتمی دو معنای روشن را در قوه عاقله مخاطب متبادر به ذهن کرد.

نخست بسته شدن پرونده آن آشتی ملی قبل از انعقاد اولیه نطفه آن و دوم آنکه بدین طریق یک بار دیگر بکفایت اثبات شد که سید محمد خاتمی «ابداع کننده مطالبه مزبور» کماکان مرد فرهنگ است و مرد سیاست نیست! و شناختی از دقائق و ظرائف و غموض دنیای سیاست ندارد.

قرینه این ادعا نیز بازگشت به این واقعیت هویدا داشت که خاتمی مطالبه آشتی ملی را در مقام ضرورتی توصیه و پیشنهاد می کرد که ناظر بر فقد نقش «لولاگرانه» هاشمی رفسنجانی در حد فاصل «اصلاح طلبان» و «رهبری نظام» از فردای فوت آن مرحوم بود.

هر چند از فردای نقار پیش آمده بین اصلاح طلبان با رهبری در ماجراهای 88 مرحوم هاشمی رفسنجانی نیز بصورت ظاهر تعمد داشتند تا نقش لولا و ارتباط دهنده و انتقال دهنده پیام بین طرفین آن نقار را تداعی گری کنند اما واقعیت های مشهود میدانی موید این واقعیت غیر قابل کتمان بود که مرحوم هاشمی محیلانه و زبردستانه در حد فاصل نقار مزبور بیشتر نقش «مفصل» را بازی کردند تا آنکه بخواهند عهده دار مسئولیت «لولا» بین طرفین این منازعه باشند.

به عبارتی دیگر حفظ و تداوم نقار و انفصال در حد فاصل رهبری با اصلاح طلبان تضمینی بود برای مانائی و پایداری نقش واسطه گری مرحوم هاشمی تا از آن طریق ایشان ضمن تحمیل موجودیت خود در حد فاصل طرفین منازعه بتوانند در راستای اهداف و منویات سیاسی مطمع نظر خود اعمال سیاست کنند. بنا بر همین ضرورت بود که از 88 به بعد و رغم توانمندی آن مرحوم جهت نزدیک کردن طرفین به یکدیگر، اقدامی جدی بدین منظور از سوی ایشان مشهود نشد.

علی ایحال فوت غافلگیرانه هاشمی رفسنجانی فرصتی مغتنم را پیش روی اصلاح طلبان و رهبر ایشان (محمد خاتمی) قرار داد تا آنک با از میان برداشته شدن آن مفصل بتوانند مستقلانه و صالحانه با «رهبری» مرتبط شده و بشکلی بهداشتی با ایشان جبران مافات کنند.

علی رغم این محمد خاتمی یک بار دیگر نشان داد که با پروژه نامدبرانه «آشتی ملی» آن قدر استعداد دارد تا بتواند از قبال نابلدی هایش در سیاست ورزی آن فرصت مغتنم را بسهولت بسوزاند.

مشکل پروژه آشتی ملی محمد خاتمی آن بود که «هم» از نظر شکلی و «هم» از نظر محتوائی آن پروژه برخوردار از نقص بود.

مشکل شکلی «آشتی ملی» مطروحه آقای خاتمی بستر انتشار آن در سپهر عمومی جامعه بود.

خاتمی نامدبرانه آن خواست خیرخواهانه را از طریق اعلان عمومی کردن در نطفه سوزاند بدون آنکه توجه داشته باشد عمل اخلاقی در دنیای سیاست ساز و کار و الزامات و اقتضائات خاص خود را دارد و شیوه تحقق و تحصیل مراد در مطالبه یک خواست یا فعل اخلاقی در جامعه با شیوه همان خواست یا فعل اخلاقی در دنیای سیاست، برخوردار از تفاوت است.

ناآشنائی خاتمی با همین الزامات و اقتضائات دنیای سیاست بود که مانع از آن شد تا ایشان به این درک نائل آیند:

جار زدن مطالبه آشتی ملی از رهبری در سپهر علنی جامعه مترادف است با عمومی سازی یک امر بظاهر اخلاقی به قصد باج گیری از رهبری از طریق تحمیل آن خواست به رهبری بشیوه افکار عمومی سازی از آن خواست بظاهر اخلاقی است!

امری که طبیعتا و بالذات محکوم به شکست بود و آیت الله خامنه ای نیز به قوت در سلوک سیاسی خود نشان داده اند که اساسا اهل باج دهی نیستند و نه آن زمان که جورج بوش در فردای عملیات یازده سپتامبر و اولتیماتوم اش به دنیا که «تصمیم خود را بگیرید؟ یا با مائید یا با تروریست ها» در سکوت مرعوبانه جهان بصراحت گفت: «نه با شمائیم نه با تروریست ها»! و نه آن زمان که در 88 سبزها به قوت کف خیابان های تهران را به اشغال خود درآورده بودند نیز بصراحت و بمنظور صیانت از آرای مردم اعلام کردند: امام باج ندادند من هم باج نمی دهم.

از نظر محتوائی نیز پروژه آشتی ملی محمد خاتمی برخوردار از تناقض بود.

آقای خاتمی عنایت به این بداهت نورزیدند که وقتی نائل به آشتی هستند یعنی هم زمان قائل به قهر هم می باشند!

یعنی می پذیرند قهری موجود هست تا برای نیل به آشتی جهدی نیز ملزوم باشد. لذا پیشنهاد دهنده آن آشتی موظف است تا به لوازم پیشنهادش نیز پایبند بماند دائر بر این که برای نیل به آن آشتی ابتدا باید چیستی آن قهر و آنگاه کیستی طرفین آن قهر را شناسائی کنند.

آنچه که آقای خاتمی و احباب ایشان در بیان آن اکراه دارند آن است که نقار منعقده از 88 به بعد نقاری است در حد فاصل دو جماعتی که حول یک نقطه مشترکند و آن نقطه «جمهوری اسلامی» است با این تفاوت که یک طرف این نقار می دانند که چه می خواهند و آن «جمهوری اسلامی» است و طرف دیگر آن نقار نیز می دانند که چه نمی خواهند و آن نیز «جمهوری اسلامی» است!

لذا صورت مسئله برخلاف اجتناب از اعتراف آن توسط آقای خاتمی و احباب آقای خاتمی برخوردار از وضوح است دائر برآنکه موضوع قهر «تمامیت جمهوری اسلامی» است و طرفین قهر نیز واثقان و رافضان جمهوری اسلامی اند!

رافضانی که آقای خاتمی نامدبرانه از 88 به بعد سخنگوئی و نمایندگی ایشان را بر عهده گرفت با این توجیه تا مانع از آن شوند که ایشان به دامان براندازان نظام بریزند!

بر این منوال اولا تلاش بمنظور آشتی بین دو طیف برخوردار از تضاد آنتاگونیستی تلاشی است عبث که اگر لطیفه نباشد قطعا خودفریبی است.

ثانیا نیز آنکه برخلاف تصور آقای خاتمی دائر بر اهتمام ایشان بمنظور «ممانعت از ریزش مخالفان نظام به دامان براندازان نظام» واقعیت آن است که این آقای خاتمی نیستند که مانع از ریختن آنها به دامان براندازان شده اند و این آنهایند که مانع از بازگشتن آقای خاتمی به دامان نظام و انقلاب می باشند!

آقای خاتمی بی مبالاتانه «قهر» مان طبیعی آن «قهر» بانان شده اند! و بر این اساس ایشان ممکن شدگی بازتولید مناسبات حسنه خود و اصلاح طلبان ملتزم الرکاب خود با حکومت را بجای توسل به رویکرد بلاوجه آشتی ملی می بایست با قهر کردن و ادبار از آن جماعتی بازیابی کنند که در محور مختصات سیاسی و جدول طبقات اجتماعی ایران «علیه السلام» نیستند. (*)

نمی توان از میانه مخالفان نظام یارگیری کرد و کوشید ستاره درخشان آسمان ایشان بود و هم زمان خواستار بازگشت و اخذ سهم و جایگاه در نظام بود.

بدین منوال پسندیده است تا آقای خاتمی همان چهره فرهنگی باقی بمانند و عطای سیاست ورزی را بر لقایش بخشیده و این ماجرای پر آب چشم را نیز فراموش کنند!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ آقای خاتمی؛ زمان قهر است نه آشتی



۲ نظر:

Unknown گفت...

تشکر استاد سجادی گرامی

ناشناس گفت...

خاک تو سر هر چی آدم کینه ای و تایید کنندگانش