۱۳۹۵ بهمن ۲۰, چهارشنبه

کژراهه!



آمریکا شناسی و آمریکا نشناسی عنوان مصاحبه ای بود که آذر 92 با نشریه دانشجوئی «جیم» داشتم و طی آن با تاکید بر بضاعت مزجات کارشناسانه از ایالات متحده آمریکا نزد متخصصین و سیاستمداران داخل ایران اظهار کردم:

«در ایران کمتر کارشناسی است که شناختی میدانی و جامعه شناسانه از هویت و موجودیت و فرهنگ عمومی آمریکائیان داشته باشد. نگاه غالب نزد ایرانیان اعم از نخبگان تا عوام آغشته به توهمی از آمریکاست» (1)

اکنون و با گذشتن سه سال از انتشار آن مصاحبه ملاحظه کردم فردی در فیس بوک (رضا آقامحمدی) ذیل مطلبی تحت عنوان «خارج نشینان ... داریوش سجادی ... ها» ادعای سه سال پیش اینجانب را تکرار کرده با این تفاوت که نویسنده مزبور «اینجانب» را نیز شامل این جهالت کرده که تا اینجای کار بلااشکال است و شخصا ولو با شمولیت خود ذیل آن جاهلان کنجکاوانه و امیدوارانه از نگاه احتمالا آمریکا شناسانه نویسنده مزبور چشم انتظاری و آغوش گشائی کردم.

نویسنده در نوشته خود ضمن استناد به احوال برخی از ایرانیان مقیم غرب آن هم به روایات چند تن از اقوام خود فرموده اند:

«مشکل این ایرانیها این است که غرب را نمی شناسند. اصلا و ابدا. فقط در آنجا زنده هستند ولی زندگی نمیکنند به هیچ عنوان نمی خواهند بفهمند و درک کنند که در چه اجتماعی زیست می کنند. فرقی هم نمی کند چه اپوزسیون مخالف شدید رژیم،چه حسین نصر چه داریوش سجادی»

هر چند ورود جسورانه نویسنده نوید بخش طلیعه روشنگرانه از گوهر آمریکا شناسانه ایشان انگاشته می شد مع الاسف ادامه بحث مشارالیه حکم آب سردی بر ناصیه به وجد آمده متوقعین و شائقین به دریافت نظریه بدیع مدعی شد!

حسب فرمایش نویسنده:

«کسی که غرب را نشناسد به هیچ وجهی ایران را هم نخواهد شناخت زیرا در این صد سال چنان مولفه ها و ابزار مدرنیته در ایران وارد شده است که دیگر ایران بدون آنها امکان ندارد. خارج نشینان ایرانی مشکلشان از عدم درک وضعیت ایران بخاطر این است که اتفاقا غرب را نمی شناسند،نمی دانند در غرب چه اتفاقی افتاده و می افتد ... مثلا ما معتقدیم ظریف،سریع القلم،زیبا کلام،محسن رنانی،یا حتی از اصولگرایان مثل علی لاریجانی وضعیت اقتصادی،سیاسی ایران را می فهمند،علت درک اوضاع ایران توسط این افراد بخاطر این است که غرب را می شناسند نه اینکه حتما در آنجا زندگی کرده باشند.بلکه می دانند غربیها چطور میاندیشند و زندگی می کنند ... انبوهی از اپوزسیون ها،حسین نصر،داریوش سجادی،رضا پهلوی، کمونیست ها، مجاهدین دقیقا همه آنها نه ایران را و نه غرب را تحلیلی واقع بینانه و نزدیک به حقیقت نمی کنند بلکه توهم و رویا و آرزوهای خود را بیان می دارند»

نویسنده مزبور در حالی برای مصداق یابی خود از آمریکا شناسان و ایضا ایران شناسان متوسل به اسامی افرادی نظیر ظریف،سریع القلم،زیبا کلام،محسن رنانی شده که اتفاقا جملگی نامبردگان مصادیق بی درکی از ایران و تلاش عبث شان در این همانی کردن بین «ایران مفروض شان» با دنیای فانتزی «غرب انگاشته شان» است!

قبلا در نقد افرادی نظیر سریع القلم نوشته بودم:

ایشان (و البته امثال ایشان) اشتغال به تحصیل در کشوری داشته اند (آمریکا) که ماهیت و رسمیت و موجودیت و تمامیت اش مبتنی بر «سرمایه سالاری» است و بالتبع دانشگاه ها و سرفصل های تدریس در دانشگاه ها و رسالت دانشگاه ها و خروجی دانشگاه ها در چنان نظام سرمایه سالار و اقتصاد محوری نیز باید مبتنی بر تربیت و تولید کارشناسانی باشد که بر اساس آن ماهیت پول سالار و اقتصاد محور بتوانند مشق مُکنت و املای تجارت و استحصال ثروت فرمایند.

بدین منوال طبیعی خواهد بود چنان کارشناسی نتوانند اندوخته های آنتولوژیکال خود را در خدمت نظامی ایدئولوژیکال درآورند و بر همین اقتفا است که کارشناسان مزبور طی ۴ دهه گذشته نتوانسته اند به درک ذات و گوهر و غایت مطمح نظر نظام آرمان محور پسا انقلاب اسلامی نائل آیند تا بدانوسیله بتوانند به حظ خدمت رسانی به چنان نظامی واصل شوند.

چالش اصلی در منازعه توسعه سیاسی ایران، هژمونی و قیادت حاملان اندیشه «پول محور» با سیادت و صرافت حکومتی «اخلاق محور» است که می کوشد با نفی مناسبات سرمایه سالار آمریکائی، قد رعنای ملت خود را در خلعت و کسوت «معرفت سالاری» مهندسی و محدثی کند.

در این زمینه بتفصیل در دو مقاله «از سماحت یک ریختی تا ملالت هم ریختی» و «تراوش کوزه» نوشته ام. (2)

هر چند زمانی علی شریعتی بر این واقعیت غیر قابل کتمان اذعان می داشت که «درد امروز جامعه ما بی سوادی مردم ما نیست. نیم سوادی روشنفکرها و تحصیلکرده های ما است» اما مضاف بر فرمایش شریعتی می توان مشکل افرادی نظیر ظریف،سریع القلم،زیبا کلام،محسن رنانی و ایضا نویسنده مطلب مزبور را نیز ناشی از فهم معوج شان از مدرنیته و توسعه اقتصادی و سیاسی با مختصات غربی محسوب کرد.

این بندگان خدا «آلت مدرنیته» را بمعنای «غایت مدرنیته» فهم کرده و از آن حظ «مدرن شدگی» می برند! بدون آنکه قبل از ورود به پارادیم مدرنیته فهمی استعلائی از مختصات انسان و تعریف انسان و غایت انسان و جایگاه و رسالت انسان و تباین آن با آنتروپولوژی غربی و اسلامی داشته باشند.

فقری که بیش از صد سال است تاوان آن را مردمی می دهند که با پول خود ایشان را در بهترین دانشگاه های غرب فربه می کنند و در فردای بازدهی همان مردم به اتهام «شوت بودگی» از سوی این متوهمین به «بیش بودگی» رانده و تحقیر می شوند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آمریکا شناسی و آمریکا نشناسی
2 ـ از سماحت یک ریختی تا ملالت هم ریختی و تراوش کوزه



هیچ نظری موجود نیست: