نمایش فیلم «خورشت مرغ و آلو» دومین ساخته مشترک مرجان ساتراپی و ونسان پرو در جشنواره ونیز طی هفته جاری با حضور گلشیفته فراهانی موجبات دامن زدن به بحث های فراوانی در دنیای رسانه شد.
از جمله برخی از سایت های داخلی ایران اقدام به باز نشر بخشی از سخنرانی «حسن عباسی» کردند که بی ارتباط با هنرپیشه نقش اول این فیلم (گلشیفته فراهانی) و تلاش های پنهان مدیران هالیوود جهت گسترش فرهنگ مطمع نظر خود نیست.
سخنان عباسی را صرف نظر از تم حماسی و مهیج اش می توان قابل تامل دانست.
ارائه این فیلم در جشنواره ونیز و اظهارات عباسی را بهانه ای جهت بازنشر پست «گلشیفته خودشیفته» قرار داده ام که سال گذشته آن را در وبلاگ سخن منتشر کردم.
گلشیفته در مصاحبه اخیرش با تلویزیون فارسی بی بی سی به کرات بر روی این محور تاکید کرد که در ایران وی و امثال و هم نسلان وی از آزادی و بويژه آزادی بیان و فعالیت مطابق میل و خواست قلبی و بلکه عقلی شان محروم اند. من شخصاً و در این پست تمایلی به نفی یا اثبات بود یا نبود آزادی یا آزادی بیان در ایران ندارم و در جای خود در این خصوص حرف ها و ادعاهائی دارم اما ادعای افرادی مانند گلشیفته را نیز ناشی از خودشیفتگی می دانم تا واقعیت!
خودشیفتگانی که بمجرد کونه کردن خیارشان، با ابتلا به نسیان و غرور، بی التفات به آن می شوند که اگر ستاره اقبال شان در عرصه های فرهنگی آن جامعه درخشید در ذیل همان نظام حاکم بر آن جامعه و مناسبات و رسم و رسومات اداری حاکم بر ساز و کارهای فرهنگی همان جامعه درخشیده و این کمال بی معرفتی است که پیاز نظام را بخورند و بمجرد فربه شدن و آغاز فصل ثمردهی ناگهان به آغوش غریبه بلغزند و بانگ فریاد برآرند که آزادی نیست!
من نمی دانم امثال گلشیفته برای طی مدارج پیشرفت و ترقی در ذیل همان نظام جمهوری اسلامی که وی آن را متهم به اعمال محدودیت برای درخشش ایشان می کند محتاج چه چیزدیگری بوده که از وی مضایقه شده؟
گلشیفته فراهانی در حالی رثای اعتراض خود در نبود آزادی بیان و پیشرفت در ایران را در بی بی سی بلند کرده که در ذیل همان نظام جمهوری اسلامی آخرین و بالاترین جوایز و مدارج را از حکومت دریافت کرده.
کسب سیمرغ بلورین بهترین و جوان ترین بازیگر نقش اول بخش بین الملل جشنواره فیلم فجر در سال 76 در سن 14 سالگی در فیلم درخت گلابی و کسب مقام بهترین بازیگر بیست و دومین جشنواره فیلم فجر برای بازی در دو فیلم بوتیک و اشک سرما، کسب چنین مدارج و افتخاراتی اگر مويد امکان وی برای درخشش در ذیل همان مناسبات به زعم ایشان خفقان آور نیست پس چگونه قابل توجیه است.
گلشیفته در حالی طی مدت بالغ بر یک سالی که مجبور به اقامت در خارج از کشور شده مُدام در مصاحبه هایش از نبود آزادی بیان و حیات و اندیشه در کشورش گلایه می کند که برای مخاطب ناآشنا با ایشان چنین توهمی پیش می آید که خلق الساعه با اندیشمندی مبرز از جنس «هانا آرنت» یا «رُزآ پارکز» و «ژانت رنکین» و «مادام پیر کوری» یا «سیمون دوبووار» و«روزالین یالو» و «ژان دارک» و یا «جمیله بوپاشا» مواجه شده که همه استعدادها و نبوغ فزاینده اش توسط رژیمی سفاک و دیکتاتور در ایران به صلابه کشیده شده.
این در حالی است که طی یک سال گذشته که گلشیفته در خارج از کشور و علی الظاهر در کشورهائی که مهد آزادی و تمدن قلمداد می شوند اقامت داشته، علی رغم این اندیشه ای مشعشع و یا گفتار یا بیانی که حاکی از حرفی نو برای گفتن یا فلسفه ای نوین برای اندیشیدن یا منطقی عمیق برای تامل ورزیدن از ایشان ملاحظه نشده که این گونه بوتیماروار اشک حسرت در نبود آزادی بیان و اندیشه و عمل در ایران می ریزند.
تنها تفاوتی که در گلشیفته ایران نشین و خارج نشین طی این مدت ملاحظه شده، نبود یک پارچه حداکثر يک متر مربعی بر روی گیسوان ایشان است.
پارچه ای که تصور نمی رود بود و نبودش بر سر ایشان محلی از اعراب در کاهش یا افزایش هنر مشارالیه در عرصه سینما داشته باشد جز آنکه ایشان بخواهند تن به سفله انگاری حاکم بر سینمای هالیوودی از زن و نگاه سکس سالارانه به ایشان بدهند که با توجه به اصالت خانواده فراهانی ها چنین رویکردی نیز در منش فرزند بهزاد فراهانی بعید بنظر می رسد.
این بمعنای وجود کارنامه ای صدر در صد موفق برای جمهوری اسلامی در حوزه های آزادی های فردی و اجتماعی نیست اما نمی توان مُنکر آن نیز شد که مخالفت خوانی بدون اتکای بر پشتوانه های نظری و فکری و منطقی نیز بخشی از رفتار و اطوار برخی از هنرمندانی شده که به دلائلی غیر سیاسی از کشور خارج می شوند اما ظواهر سیاسی برای هجرت خود می تراشند.
گلشیفته در حالی در حسرت نبود آزادی در ایران شکوه به بی بی سی می برد که پیش از او کسانی از جنس او کمابیش با ادعاهائی مشابه ایران را ترک کردند و جّوزده و مدهوش جاذبه ها و ظواهر شهرفرنگ ناگهان احساس به ایشان دست داد و جامعه هنری جهانی را حریصانه چشم انتظار انفجار استعدادها و هنرهای بدیع و نامکشوف خود کردند. انتظاری که با همه ادعاهای بلوغ و فرهیختگی و شعور نهایتاً به چند اجرای سکشوال و اروتیک ختم شد!
از جمله سوسن تسلیمی بازیگر توانای سینمای ایران در دهه 60 که هر چند بناحق زخم خورده تنگ نظری مسئولین وقت ارشاد شد اما به هر حال نمی تواند مُنکر آن باشد که ستاره اقبالش با وجود همان تنگ نظری ها در همان سینمائی درخشید و اقبال مردمی یافت که برخوردار از تماشاچیانی قدرشناس بود.
سوسنی که با هجرت اش به آزادی! منطقاً توقع شکوفائی هر اندازه بیشترش در عرصه تاتر و سینما نزد شیدائیان را فراهم کرد اما در کمال تحیّر از ابتذال و رکیک گوئی چارواداری درام «خانه جهنمی» سر درآورد.
نمونه دیگر «سعید شنبه زاده» رقاصی بوشهری که در بستر فرهنگی جمهوری اسلامی خرامید و بالید و گروهش از اولين تا دوازدهمين جشنواره موسيقي فجر حضوری خوش اقبال داشت و برگزيده ششمين جشنواره موسیقی فجر شد و به «سنت مالوف اسلاف» با شعار نبود آزادی سر از پاریس درآورد و در مصاحبه با بی بی سی نوید آن را به جامعه هنردوستان جهانی داد که بزودی قصد آن را دارد تا «لخت مادرزاد»! بر روی صحنه برای علاقه مندان برقصد!
تو گوئی همه دغدغه جامعه هنری جهان رویت ماتحت عریان و اسافل اعضا و قر 360 درجه باسن مبارک مشارالیه است و همه شکوفائی هنر جهانی معطل و منتظر ملاحظه برهنگی اندام لرزان این رقاص بوشهری است.
بر همین روال بجوئید «محسن نامجو» را که از قرائت قرآن شروع کرد و زمانی سراینده و نوازنده قطعه عاشورا برای بیست و ششمین جشنواره تائر فجر شد و با آغاز فصل برداشت متوجه شد در ایران آزادی نیست و با هجرت به غرب، شیفتگانش را حریصانه چشم انتظار فوران هنرش در دنیای آزاد کرد.
انتظاری که به شهوت خوانی مشاراليه در کنسرت بی نظیر ختم شد!
مثل ایشان يادآور لطیفه آن رندی است که در میدان شهر و در تنگنای میزیدن (دفع ادرار) تنها داروخانه ای را یافت و بمجرد ورود از صاحب داروخانه پرسید:
نفت دارید؟ و وقتی با پاسخ منفی مواجه شد با ادای تغیّرغرید:
من ... شیدم به داروخانه ای که نفت ندارد! و به این بهانه خود را نیز سبک کرد!
القصه روز دوم نیز همین تجربه تکرار شد و این بار در رجوع مجدد به همان داروخانه و پرسش از داشتن نفت، این بار پاسخ شنید: داریم! اما از آنجا که نفت بهانه ای بیش نبود، این بار با تغيّـُر شکوه کرد که:
من ... شیدم به داروخانه ای که نفت دارد! و به این بهانه سبک شد!
اما روز سوم و در پرسش مجدد مبنی بر آنکه نفت دارید؟ مالک را پاسخ شنید:
شما کارت را بکن! چه کار داری ما نفت داریم یا نداریم.
شیوه و جنس سُرایش «مرثیه نبود آزادی در ایران» توسط بوتیمارانی از نوع گلشیفته و ... قرینه ای از رند لطیفه فوق است که با چنین رویکرد و رویه ای اولاً با کشیدن لعاب سیاست به مطالبات فرهنگی و اجتماعی شان، فرهنگ سیاسی را به ابتذال می کشند و متقابلاً همه اجحاف ها و تنگ نظری ها و مضایقه های فرهنگی ناوارد و تحمیلی از سوی مسئولین در کشور را موجه می کنند
شما این فیلم رو چطور دیدید؟
از جمله برخی از سایت های داخلی ایران اقدام به باز نشر بخشی از سخنرانی «حسن عباسی» کردند که بی ارتباط با هنرپیشه نقش اول این فیلم (گلشیفته فراهانی) و تلاش های پنهان مدیران هالیوود جهت گسترش فرهنگ مطمع نظر خود نیست.
سخنان عباسی را صرف نظر از تم حماسی و مهیج اش می توان قابل تامل دانست.
ارائه این فیلم در جشنواره ونیز و اظهارات عباسی را بهانه ای جهت بازنشر پست «گلشیفته خودشیفته» قرار داده ام که سال گذشته آن را در وبلاگ سخن منتشر کردم.
***
مدت ها بود که بعد از مصاحبه گلشیفته فراهانی با تلویزیون بی بی سی مایل بودم چند مطلب را در خصوص آن مصاحبه مطرح کنم که اکنون و در اینجا فرصت را برای آن مغتنم می شمارم.من شخصاً احترام ويژه ای برای جناب آقای «بهزاد فراهانی» پدر محترم گلشیفته قائل بوده و هستم و ایشان را فخر و آبرو و سرمایه گرانقدر تاتر و سینمای ایران می دانم. علی رغم این نمی توانم چشم خود را بر روی اشتباهات و توهمّات دختر ایشان هر چند اشتباهات و توهماتی مقتضای سن شان باشد، ببندم.
لذا در این پست ضمن پوزش از جناب آقای بهزاد فراهانی و با این امید که انشاالله به دل نگیرند مایلم نکاتی را به صبیه محترمه ایشان متذکر شوم هر چند این حق را برای جناب آقای فراهانی برسمیت می شناسم تا متاثر از مناسبات عاطفی پدر و فرزندی به هر حال از نیشتر این قلم مکدر شوند.گلشیفته در مصاحبه اخیرش با تلویزیون فارسی بی بی سی به کرات بر روی این محور تاکید کرد که در ایران وی و امثال و هم نسلان وی از آزادی و بويژه آزادی بیان و فعالیت مطابق میل و خواست قلبی و بلکه عقلی شان محروم اند. من شخصاً و در این پست تمایلی به نفی یا اثبات بود یا نبود آزادی یا آزادی بیان در ایران ندارم و در جای خود در این خصوص حرف ها و ادعاهائی دارم اما ادعای افرادی مانند گلشیفته را نیز ناشی از خودشیفتگی می دانم تا واقعیت!
خودشیفتگانی که بمجرد کونه کردن خیارشان، با ابتلا به نسیان و غرور، بی التفات به آن می شوند که اگر ستاره اقبال شان در عرصه های فرهنگی آن جامعه درخشید در ذیل همان نظام حاکم بر آن جامعه و مناسبات و رسم و رسومات اداری حاکم بر ساز و کارهای فرهنگی همان جامعه درخشیده و این کمال بی معرفتی است که پیاز نظام را بخورند و بمجرد فربه شدن و آغاز فصل ثمردهی ناگهان به آغوش غریبه بلغزند و بانگ فریاد برآرند که آزادی نیست!
من نمی دانم امثال گلشیفته برای طی مدارج پیشرفت و ترقی در ذیل همان نظام جمهوری اسلامی که وی آن را متهم به اعمال محدودیت برای درخشش ایشان می کند محتاج چه چیزدیگری بوده که از وی مضایقه شده؟
گلشیفته فراهانی در حالی رثای اعتراض خود در نبود آزادی بیان و پیشرفت در ایران را در بی بی سی بلند کرده که در ذیل همان نظام جمهوری اسلامی آخرین و بالاترین جوایز و مدارج را از حکومت دریافت کرده.
کسب سیمرغ بلورین بهترین و جوان ترین بازیگر نقش اول بخش بین الملل جشنواره فیلم فجر در سال 76 در سن 14 سالگی در فیلم درخت گلابی و کسب مقام بهترین بازیگر بیست و دومین جشنواره فیلم فجر برای بازی در دو فیلم بوتیک و اشک سرما، کسب چنین مدارج و افتخاراتی اگر مويد امکان وی برای درخشش در ذیل همان مناسبات به زعم ایشان خفقان آور نیست پس چگونه قابل توجیه است.
گلشیفته در حالی طی مدت بالغ بر یک سالی که مجبور به اقامت در خارج از کشور شده مُدام در مصاحبه هایش از نبود آزادی بیان و حیات و اندیشه در کشورش گلایه می کند که برای مخاطب ناآشنا با ایشان چنین توهمی پیش می آید که خلق الساعه با اندیشمندی مبرز از جنس «هانا آرنت» یا «رُزآ پارکز» و «ژانت رنکین» و «مادام پیر کوری» یا «سیمون دوبووار» و«روزالین یالو» و «ژان دارک» و یا «جمیله بوپاشا» مواجه شده که همه استعدادها و نبوغ فزاینده اش توسط رژیمی سفاک و دیکتاتور در ایران به صلابه کشیده شده.
این در حالی است که طی یک سال گذشته که گلشیفته در خارج از کشور و علی الظاهر در کشورهائی که مهد آزادی و تمدن قلمداد می شوند اقامت داشته، علی رغم این اندیشه ای مشعشع و یا گفتار یا بیانی که حاکی از حرفی نو برای گفتن یا فلسفه ای نوین برای اندیشیدن یا منطقی عمیق برای تامل ورزیدن از ایشان ملاحظه نشده که این گونه بوتیماروار اشک حسرت در نبود آزادی بیان و اندیشه و عمل در ایران می ریزند.
تنها تفاوتی که در گلشیفته ایران نشین و خارج نشین طی این مدت ملاحظه شده، نبود یک پارچه حداکثر يک متر مربعی بر روی گیسوان ایشان است.
پارچه ای که تصور نمی رود بود و نبودش بر سر ایشان محلی از اعراب در کاهش یا افزایش هنر مشارالیه در عرصه سینما داشته باشد جز آنکه ایشان بخواهند تن به سفله انگاری حاکم بر سینمای هالیوودی از زن و نگاه سکس سالارانه به ایشان بدهند که با توجه به اصالت خانواده فراهانی ها چنین رویکردی نیز در منش فرزند بهزاد فراهانی بعید بنظر می رسد.
این بمعنای وجود کارنامه ای صدر در صد موفق برای جمهوری اسلامی در حوزه های آزادی های فردی و اجتماعی نیست اما نمی توان مُنکر آن نیز شد که مخالفت خوانی بدون اتکای بر پشتوانه های نظری و فکری و منطقی نیز بخشی از رفتار و اطوار برخی از هنرمندانی شده که به دلائلی غیر سیاسی از کشور خارج می شوند اما ظواهر سیاسی برای هجرت خود می تراشند.
گلشیفته در حالی در حسرت نبود آزادی در ایران شکوه به بی بی سی می برد که پیش از او کسانی از جنس او کمابیش با ادعاهائی مشابه ایران را ترک کردند و جّوزده و مدهوش جاذبه ها و ظواهر شهرفرنگ ناگهان احساس به ایشان دست داد و جامعه هنری جهانی را حریصانه چشم انتظار انفجار استعدادها و هنرهای بدیع و نامکشوف خود کردند. انتظاری که با همه ادعاهای بلوغ و فرهیختگی و شعور نهایتاً به چند اجرای سکشوال و اروتیک ختم شد!
از جمله سوسن تسلیمی بازیگر توانای سینمای ایران در دهه 60 که هر چند بناحق زخم خورده تنگ نظری مسئولین وقت ارشاد شد اما به هر حال نمی تواند مُنکر آن باشد که ستاره اقبالش با وجود همان تنگ نظری ها در همان سینمائی درخشید و اقبال مردمی یافت که برخوردار از تماشاچیانی قدرشناس بود.
سوسنی که با هجرت اش به آزادی! منطقاً توقع شکوفائی هر اندازه بیشترش در عرصه تاتر و سینما نزد شیدائیان را فراهم کرد اما در کمال تحیّر از ابتذال و رکیک گوئی چارواداری درام «خانه جهنمی» سر درآورد.
نمونه دیگر «سعید شنبه زاده» رقاصی بوشهری که در بستر فرهنگی جمهوری اسلامی خرامید و بالید و گروهش از اولين تا دوازدهمين جشنواره موسيقي فجر حضوری خوش اقبال داشت و برگزيده ششمين جشنواره موسیقی فجر شد و به «سنت مالوف اسلاف» با شعار نبود آزادی سر از پاریس درآورد و در مصاحبه با بی بی سی نوید آن را به جامعه هنردوستان جهانی داد که بزودی قصد آن را دارد تا «لخت مادرزاد»! بر روی صحنه برای علاقه مندان برقصد!
تو گوئی همه دغدغه جامعه هنری جهان رویت ماتحت عریان و اسافل اعضا و قر 360 درجه باسن مبارک مشارالیه است و همه شکوفائی هنر جهانی معطل و منتظر ملاحظه برهنگی اندام لرزان این رقاص بوشهری است.
بر همین روال بجوئید «محسن نامجو» را که از قرائت قرآن شروع کرد و زمانی سراینده و نوازنده قطعه عاشورا برای بیست و ششمین جشنواره تائر فجر شد و با آغاز فصل برداشت متوجه شد در ایران آزادی نیست و با هجرت به غرب، شیفتگانش را حریصانه چشم انتظار فوران هنرش در دنیای آزاد کرد.
انتظاری که به شهوت خوانی مشاراليه در کنسرت بی نظیر ختم شد!
مثل ایشان يادآور لطیفه آن رندی است که در میدان شهر و در تنگنای میزیدن (دفع ادرار) تنها داروخانه ای را یافت و بمجرد ورود از صاحب داروخانه پرسید:
نفت دارید؟ و وقتی با پاسخ منفی مواجه شد با ادای تغیّرغرید:
من ... شیدم به داروخانه ای که نفت ندارد! و به این بهانه خود را نیز سبک کرد!
القصه روز دوم نیز همین تجربه تکرار شد و این بار در رجوع مجدد به همان داروخانه و پرسش از داشتن نفت، این بار پاسخ شنید: داریم! اما از آنجا که نفت بهانه ای بیش نبود، این بار با تغيّـُر شکوه کرد که:
من ... شیدم به داروخانه ای که نفت دارد! و به این بهانه سبک شد!
اما روز سوم و در پرسش مجدد مبنی بر آنکه نفت دارید؟ مالک را پاسخ شنید:
شما کارت را بکن! چه کار داری ما نفت داریم یا نداریم.
شیوه و جنس سُرایش «مرثیه نبود آزادی در ایران» توسط بوتیمارانی از نوع گلشیفته و ... قرینه ای از رند لطیفه فوق است که با چنین رویکرد و رویه ای اولاً با کشیدن لعاب سیاست به مطالبات فرهنگی و اجتماعی شان، فرهنگ سیاسی را به ابتذال می کشند و متقابلاً همه اجحاف ها و تنگ نظری ها و مضایقه های فرهنگی ناوارد و تحمیلی از سوی مسئولین در کشور را موجه می کنند
***
بقول «حسن صلح جو» مجری برنامه آپارات در بی بی سی فارسی: شما این فیلم رو چطور دیدید؟
۹ نظر:
من تا حدی مخالفم با اینکه فکر کنیم ایشون دارند حماقت میکنند...عقیده دارم که تمام این حرفها و ژستهای به ظاهر سیاسی و شکوه از خفقان در ایران همگی به نقشهای درجه دو و سه در فیلمها درجه دو و سه ای ختم میشوند...بله منظور من ابن است که ایشان حالا در حد هوش و ذکاوت خودش نقشهایی رو برای غربیها در مقابل دوربین های خبری بازی میکنند که شیتیلش چند ده هزار دلاریست که در این فیلمهای در پیتی عایدشان میشود
احسان
متشکرم
ببخشید آقای سجادی، این نوشته شما رو باید به چه دیدی خواند؟ اصلا دلیل نوشتنش چیست؟ چه هدفی را دنبال میکنید؟ دلسوزی؟ هشدار؟ خدایی ناکرده دخالت در زندگی شخصی هنرمندان و راه و روشی که در پیش گرفته اند؟
من احساس میکنم هر کس این حق را دارد که برای زندگی خودش تصمیم بگیرد. بر فرض غلط هم که باید جلوی کسی در این دنیا پاسخگو باشد آن کس در فرهنگ ایرانی پدر و یا شوهر این خانم است و نه آقای سجادی.
با نظر ف.ر موافقم.. هنرمند ها هم با وجود شهرتشون این حق انتخاب رو دارن که مسیر پیشرفت برای کارشون رو باز کنن.. ممکن مورد پسند ماها باشه یا نه..اما با این قسمت که پدر یا شوهرشون باید دلنگران این خانوم باشن کاملا مخالفم... ایشون یه زنه و زندگی اش به خودش مربوطه.. اینکه از چه راهی می خواد توی عرصه سینما وارد بشه به خودش مربوط می شه.. این اونه که برای زندگی اش تصمیم می گیره .. هر کسی هم حق داره اشتباه کنه.. اینا به شخص مربوطه.. من و شما به عنوان مخاطب هنراونها می تونیم از اون اثر حمابت کنیم یا نه.. اما به صرف موافق میل نبودن نمی تونیم به راتی تختعه کنیم...
خوب شما اگه بیشتر هنر داری برو سوپر استار فیلمهای عرزشی همچون "5 کیلومتر تا بهشت" بشو زیرا از صدقه سر پول نفت شتیلش هم بالاست؟؟؟
خوب شما اگه بیشتر هنر داری برو سوپر استار فیلمهای عرزشی همچون "5 کیلومتر تا بهشت" بشو زیرا از صدقه سر پول نفت شتیلش هم بالاست؟؟؟
علی
شما هم برو فارسی تو تقویت بکن تا "عرزشی" ننویسی منم بازیگر نیستم که برم فیلم بازیکنم...در ثانی کی گفته که این سریالهای مزرخرف صدا و سیما "عرزشی" هستند؟ اینها همون ترجمه جدید فیلم فارسی اند که به جای لات بازی و برهنگی آفتابه و روح و جن رو جایگزین کردندمتاسفانه تعصب و جهل جایگزین "به ظاهر روشنفکری" در این جامعه شده
اسماعیل
متاسفانه شما در مطبتون رعایت انصاف نکرده اید از مهاجرین چهارنفری را مثال آورده اید که دچار مشکل شده اند( آنهم از نظر شما)؛ این همه مثال هست از افرادی که رفتند و الآن بسیار موفق تر از گذشته دارن کار میکنن درحالیکه اگر میماندند و حتی مقام استادیشان اندازه بزرگانی چون شجریان و ناظری بود هم باید با لغو مجوزهای کنسرت هایشان روبرو میشدند
حسین
کلآ با نقدتان موافقم. البته به نظرم اگر در کنارش کمی بیشتر به مسائل هنرمندان در ایران می پرداختید نقد جامع تری میشد. به هر حال بخشی از حرف دل ما را زدید
علی
اگر مرحوم آل احمد زنده بود بجای کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران ، کتابی باعنوان در خیانت و خیانت مضاعف روشنفکران یا بهتر بگویم شبه روشنفکران مینوشت۰
ارسال یک نظر