۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

من شجاع ام!


برخی از رفتارها قبل از آنکه «اصالت» داشته باشند «تخدیرگرند» یعنی بمثابه مواد افیونی نقش تخدیرکنندگی در شخصیت فرد را عهده داری می کنند.
شب گذشته با یکی از دوستان گعده داشتیم و در مورد مواضع شاذ سیاسی و تند ـ رادیکال و ساختارشکنانه برخی از آقایان در خارج از کشور صحبت می کردیم. آقایانی که قبلاً و در دوران حضورشان در ایران معقول آدمی بوده و رفتار و گفتارشان به معدلت تنه می زد و در جامعه نیز اعتبار و منزلت و مسئولیتی آبرومند داشتند.
به اعتبار شناخت شخصی که با برخی از این آقایان و زندگی خصوصی شان دارم با صراحت اعلام می دارم این آقایان با میل و علاقه شخصی خود در خارج نمانده اند و اولویت شان بازگشت به کشور است اما تنها به دلیل فشار همسران شان (بنا به دلائلی مشخص) جهت ماندن در خارج تن به این تبعید ناخواسته داده و می دهند خصوصاً آنکه عموماً بدلیل ناآشنائی با زبان کشور محل اقامت شان محروم از ایجاد رابطه با محیط جدید شده و ایضاً از کسب شغلی آبرومند در حد و توقع آنچه که در داخل کشور داشته اند نیز محروم مانده اند.
واکنش غریزی چنین آقایانی بمنظور «خود توجیه گری» چرائی ماندن در خارج از کشور، فریاد کشیدن با دوزی بالا از بغض و غیظ در حوزه مسائل سیاسی شده تا از این طریق و برخلاف سنت مالوف در داخل کشور، با هر چه رادیکال تر و ساختارشکنانه تر خود را ارائه کردن در ضمیر ناخودآگاه شان به این تشفی خاطر برسند که :
««« دلیل تن دادن به ماندن در غربت ولو با ذلت «متابعت از همسرم نیست» بلکه در خطر بودن جانم در داخل بدلیل مواضع انقلابی و شجاعانه خودم می باشد! »»»

بر این اساس ایشان هر اندازه بر چاشنی مواضع شاذ سیاسی خود می افزایند تا در مقابل متابعت از همسر، از این طریق به خود و ایضاً همسرشان «القای شجاعت و استقلال شخصیت و استقلال عمل» شان را پمپ و باور نمایند.
شخصا ًبه اسم و با اطلاع دقیق تعداد زیادی از ایشان را می توانم نام ببرم که چگونه در این مخمصه خود را اسیر کرده اند و با چنان رویکردی هم کلیه پل های پشت سرشان جهت بازگشت به کشور را شکسته اند و هم چنان که از وضعیت موجود خود در خارج نیز ناخرسندند و مصداق بارز آنانی هستند و شده اند که:
نه در غربت دلم شاد و نه روئی در وطن دارم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

با این دست نوشته ها چه چیز می خواهد نشان داده شود؟ شما اگر احتمالا در بلاد کفر مشغول آموختن هستید، با جدیت به همان کار بپردازید و وقت خود و خواننده را با نوشتن این قبیل ترهات نگیرید. نیاز جدی دارید که یکی دو سالی ننویسید و بخوانید و بخوانید.

ناشناس گفت...

متاسفانه نه فقط دوستان سیاسی که بسیاری افراد معمولی هم برخلاف میل باطنی و به خاطر همسر در خارج کشور مانده اند. مردانی که در جامعه غربی تحقیر می شوند، به سختی کار پیدا می کنند و معمولا زبان هم خوب بلد نیستند و ... متاسفانه غرب برای این افراد آن جاذبه هایی که برای زنان را دارد ندارد. زنانی که می توانند اینجا از قید حجاب رها شوند، پاساژهای لوکس - حتی اگر قدرت خرید هم نداشته باشند - برایشان جذاب است! و البته کلاس هایی که در مقابل زنان دیگر می گزارند که بله ما در خارج زندگی می کنیم!


اما نکته مهمتری هم وجود دارد که شما اشاره نکردید. بازگشت به ایران به معنی این است که اقرار کنند که اشتباه کرده اند. اقرار به اشتباه برای ما خیلی مواقع سخت تر از تحمل سختی های خود اشتباه است.