۱۳۹۳ تیر ۸, یکشنبه

حصر حصین!



علی مطهری با انتشار پاسخ آیت الله خامنه ای به تقاضای ایشان جهت برداشتن حصر، خواسته یا ناخواسته اثبات کرد حصر موجود امری است اجتناب ناپذیر و مرضی الطرفین!
با توجه به اظهارات رهبری، محصورین علی رغم تقصیر، مشمول تقلیل تنبیه شده اند. لذا منطقاً برای نظام برداشتن حصر در عین ماندن محصورین بر موضع تقلب بمعنای برسمیت شناختن «خلعت قهرمانی» تحمیلی سبزها به قامت محصورین است.
از سوی دیگر محصورین علی رغم موجودیت گزینه «ابراز ندامت» به اعتبار پایمردی خود بر موضع تقلب، اسیر کاریزمای تحمیلی حامیان خود شده و اینک در صورت تمایل نیز قهراً نمی توانند این یگانه سنگر و وجهه تحمیل شده بر خود را نیز از دست بدهند.
در موقعیتی که محصورین اعتبارشان را در نظام از دست داده ند و پلی نیز برای بازگشت به اعتبار سابق خود را در نظام باقی نگذاشته اند اینک یگانه گزینه مقرون بصرفه برای ایشان حفظ خلعت قهرمانی است که امت سبزشان بر قامت ایشان دوخته اند.
طبیعتاً چنانچه محصورین ادعای تقلب را نیز پس بگیرند؛ علی رغم این مبتلا به «خسر الدنیا و آخرة» شده و از سوئی امکان بازتولید شاکله سیاسی سابق خود در نظام را ندارند واز سوی دیگر با اقرار به سلامت انتخابات 88 و یا ابراز ندامت مجبور خواهند شد «خلعت قهرمانی» تحمیلی از جانب سبزها را نیز بیآویزند.
بر این روال نامیمون، ظاهراً ماندگاری در حصر یگانه انتخاب اجتناب ناپذیر و مرضی الطرفین و آبرومندانه محصورین جهت حفظ کاریزمای تحمیلی خود نزد شیدائیان خواهد بود!
با توجه به «راه طی شده» ظاهراً تا یابش راه حلی سوم اصل «ما را رها کنید در این رنج بی حساب» مبدل به گزینه تحمیلی و در عین حال مقبول محصورین شده. گزینه ای مرضی الطرفین که ازسوئی به نظام اجازه می دهد تا اثبات کند «باج ندادم» و به محصورین نیز اجازه می دهد تا به امت شان بگویند «سازش نکردم»!
ماجرای حصر قرینه «عطاری» است که در جستجوی «راهی سوم» شکوه از آن داشت که:
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است



آسیب شناسی هاشمی!



انسان را قبل از کردار از گفتار ایشان که پژواکی است صادق از پندارشان، می توان کاوید.

بر همین مبنا آن بخش از اظهارات «اکبر هاشمی رفسنجانی» در فیلم انتخاباتی سال 84 را که در چرائی حضورش در رقابت های ریاست جمهوری گفت: چشم های «مردم من» مهربان و دلهایشان سرشار از یقین است؛ می تواند فکتی قابل استناد برای ورود به لایه های نچندان پنهان از شخصیت این سیاستمدار پرسابقه را در اختیار قرار دهد.
این بخش از اظهارات هاشمی تداعی گر «شخصیت مگالومانیائی» مشابه در ادبیات رضا پهلوی است که چند سال پیش در مقام بازمانده و مدعی سلطنت پهلوی ها از کلمه «ملت من» استفاده کرد و شخصاً و در واکنش به ایشان نوشتم:
چقدر مهوع است وقتی آن شازده باقی مانده از نسل منقرض پهلوی ها، در افاضاتش از لفظ «ملت من» استفاده می کند ... وه که چقدر سخت است تحمل آنکه شاهد باشیم يکی از عقب افتاده ترين گونه های منقرض شده سلطنت، سند بنچاق مالکيت بر من و امثال من و ملتی را بنام خود جعل و مصادره می کند! (مقاله ماهیان تشنه)

بقول مرحوم امام:
این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است
در خلوت مستان نه منی هست و نه مائی

۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

راز آشکار!


آقای هاشمی رفسنجانی در مصاحبه اخیرشان با فاینشنال تایمز با اشاره به رد صلاحیت نامزدیش در انتخابات اخیر ریاست جمهوری فرمودند:
بد خواهان نگذاشتند در انتخابات شرکت کنم (!)
آقای هاشمی اکنون می توانند شفاف به این پرسش پاسخ دهند که این «بد خواهان» کیانند!؟
ایشان همواره بر رفاقت 60 ساله خود با آیت الله خامنه ای انگشت تاکید می گذارند.
ایشان بارها گفته اند به اعتبار شان ولائی رهبری در صورت تعارض نظرش با رهبری نظر ایشان را ارجح می داند.
اکنون وی در انتخابات شرکت کرده و بنا به هر دلیلی توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شده. لیکن رد صلاحیت خود را ناشی از خواست بدخواهان معنا می کنند!
این در حالیست که در انتخابات سال 84 نیز صلاحیت معین و مهر علیزاده نیز توسط شورای نگهبان رد شد اما رهبری وساطت کرد و با حکم حکومتی این دو به صحنه انتخابات بازگشتند!
اکنون جای آنست تا هاشمی از خود بپرسد چرا برخلاف سال 84 که رهبر برای بازگرداندن معین و مهر علیزاده متوسل به حکم حکومتی شد اما در سال 92 همین کار را برای هاشمی نکردند؟ در حالی که نسبت ایشان با رهبری به گفته هاشمی قابل قیاس با نسبت آقایان معین و مهر علیزاده با آیت الله خامنه ای نیست!!!؟
اگر مصلحتی در آن بوده آیا هاشمی چنین مصلحتی را بدخواهانه می دانند!!!؟
اگر چنین است نباید ایشان قبل از هر چیز در رفتار خود بازنگری کنند!!!؟
شاید بد رفتاری از ایشان بوده که منجر به بد اقبالی از ایشان توسط رهبری شده!!!

۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

توهم فضیلت!


ساده اندیشی است چنانچه در ریشه یابی باخت مفتضحانه تیم ملی فوتبال ایران به بوسنی، بدنبال دلائل فنی و تکنیکی یا تاکتیکی تیم یا بازیکنان بگردیم.
برای ریشه یابی این باخت چاره ای نیست تا فوتبال ایران که بشکلی بسیار برجسته روحیات و هویت ملی ایرانیان را نمایندگی می کند؛ مورد ارزیابی روان شناختی و جامعه شناختی قرار گیرد.
باخت یک بر صفر ایران به آرژانتین و واکنش شادمانه ایرانیان به آن «باخت» (!) به بهترین شکل ممکن ماهیت فوتبال ایران و ایضاً روحیات غالب ایرانیان را بیرون ریخت. بر اساس همان «باخت شادمانه» (!) که تا سطح پیغام تبریک رئیس جمهور هم پیش رفت (!!!) می شد تشخیص داد ایران پیشآپیش نتیجه بازی را به بوسنی واگذار خواهد کرد!
بعد از باخت «شادمانه» ایران به آرژانتین در پستی کوتاه (http://on.fb.me/1mfom07) و در لفافه به شور حسینی مبتلابه ایرانیان نسبت به آن بازی طعنه زدم و توضیح بیشتر را محول به فردای خوابیدن آن هیجانات ملی کردم و ذیل آن ضمن اذعان به «بازی خوب تیم ملی در مقابل آرژانتین» نوشتم:
هر چند بازی خوب بود اما قبل از نتیجه بازی، واکنش ایرانیان برای من مهم تر بود که دریائی از فکت های جامعه شناختی و روان شناختی را برای علاقه مندان به آشنائی با روحیات ایرانیان در دسترس قرار داد!
فردای باخت آبرومندانه ایران به آرژانتین به یکی از دوستان گفتم:
هر چند ایران در آن بازی خوب درخشید اما همین «بازی با درخشش» نشان از بیماری فوتبال ایران داشت! با این توضیح که وقتی ملاحظه می شود تیم ملی فوتبال ایران در حدفاصل دو بازی (نیجریه و آرژانتین) تا آن اندازه دچار افت و اوج می شود که در اولی (نیجریه) در اندازه تیم های دسته سوم شهرستانی حضور به هم رسانده و در دومی (آرژانتین) به ناگهان خود را تا سطح باشگاه های درجه یک فوتبال اروپا چهره نمائی می کند! چنین «سیر سینوسی» نشان از آن دارد که فوتبال ایران قبل از ضعف تکنیکی مبتلا به عنصر احساس و هیجان و عواطف است.
مشکلی که می توان آن را نوعی «بحران فضیلت» نام نهاد!
مشکل ایشان آن است که قبل از بازی در «زمین فوتبال» در «زمین خیال» بازی می کنند.
بالغ بر 4 سال پیش ذیل مقاله «کاش رافائل مرده بود» در تمثیل چنین بدآیندی در روحیات ملی بخش عمده ای از ایرانیان به قسمتی از فیلم «نون و گلدون» مخلمباف اشاره کردم و معروض داشتم:
این همان رویکردی است که هنرپیشه نقش اول «نون و گلدون» در گزینش کودکی خود آن را اعمال می کرد و علی رغم چهره دژم و سیه چرده، اصرار داشت تا «خردسالی زاغ و بور» را در مقام طفولیت خود بنشاند.
غالبی از ایرانیان نیز با ابتلا به چنان «سندرومی» در ایران و ایرانیتی زندگی می کنند که بغایت زیباست. مردمانی صاحب فضل و کمالات و شهروندانی بغایت خوش سیما و خوش اندام و در اوج نبوغ و بلوغ و فهم و تشخص و تمدن و فرهیختگی و فرزانگی و کمال و مدنیت و آداب دانی.
ایرانی که بغایت متمدن و پیشرفته و آلامد است و تنها یک مشکل دارد و آن اینکه اساساً وجود خارجی ندارد (!) و صرفاً برساخته در ذهنیت بیمار رافائلیان است.
(مقاله کاش رافائل مرده بود)
نمونه مشهود و نزدیک و امروزین آن سندروم «غریب و آشنا» بازی امروزین تیم ملی فوتبال ایران با بوسنی بود.
بازی که در آن بوسنیائی ها با فهمی ورزشی و تکنیکی از فوتبال «بما هو فوتبال» (!) وارد زمین شدند و با تکیه بر توانمندی های «ورزشی» خود و ضعف های رقیب در زمین با اقتدار بازی را بـُردند و برعکس و در اردوی ایران از فردای باخت شادمانه شان در برابر آرژانتین با توهم:
منم طاووس علیئین شده!
ما کسانی هستیم که با غول فوتبال دنیا «یک ـ صفر» اونم دقیقه 90 می بازیم!
بعد هم از تعاریف «مسی» نسبت به بازی خودمون سرمست و مشعوف و مغرور می شیم و فهرستی از نقل قول های منتقدان و سرشناسان فوتبال دنیا نسبت به بازی خود با آرژانتین را پشتوانه فوتبال خود کرده و با باور و اتکای بر آن مداحی ها و با دماغ هائی پر باد که:
«برای ماها که هم قد و قواره آرژانتینیم» بوسنی که دیگه عددی نیست!
و ـ قد این حرفآ نیست!
و ـ ریز می بینیم شون!
و ـ سوسک شون می کنیم!
و ـ حداقل 2 ـ 0 می زنیم شون!
نهایتاً با باور و تبختر به چنان تکبر و «توهمی از فضیلت»! وارد زمین بازی با بوسنی شدیم و با آن فضاحت نتیجه را به بوسنی واگذار کردیم!
و بقول «ناصرالدین شاه» الحمدالله همه چیزمان به همه چیزمان می آید!!!


۱۳۹۳ تیر ۱, یکشنبه

مغلطه بهشت زوری!



اظهارات اخیر دکتر روحانی مبنی بر بی تکلیفی حکومت در بردن زوری شهروندان به بهشت چیزی جز مغلطه و گریز از مسئولیت نبود.

دکتر روحانی همچنین در جشنواره چهارم ارتباطات بمنظور تبیین بی فرجامی مبارزه با تکنولوژی های جدید به تجربه مبارزه با ویدئو در دهه 60 اشاره کرد و ابراز داشت:
پس از پیروزی انقلاب اسلامی یکی از مهمترین دغدغه‌های کشور این بود که با ورود ویدئو، ایمان و هویت جوانان را نمی‌توان حفظ کرد، اما دیدیم که وارد شدن ویدئو نه تنها اثری در ایمان جوانان مان نداشت، بلکه حضور آنها در محافل دینی و مظاهر راهپیمایی‌های انقلابی و مراکز ایمانی قوت پیدا کرد. (اینجا)
اظهارات دکتر روحانی را در مسامحه آمیز ترین شکل ممکن تنها می توان نوعی تجاهل العارف تلقی کرد که عمداً یا سهواً نخواسته یا نتوانسته نیمه دیگر لیوان را نیز مورد توجه قرار دهند و آن نیمه چیزی نیست جز آنکه در فانتزی «نبرد با ویدئو» برخلاف ادعای دکتر روحانی، این ویدئو و تبعات ویدئو بود که بر جمهوری اسلامی فائق آمد و جامعه را آغشته و مبتلا به آفات و مضرات و تبعات خود کرد.
بالغ بر 9 سال پیش ذیل گفت وگو با حجت الاسلام محسن کدیور به ایشان انذار دادم که نواندیشان دینی قبل از دغدغه روز آمد کردن دین بایسته است اهتمام خود را صرف تعریف عقلانی از دین کنند.
در آن تاریخ و به استناد جولان سودآور «صنعت پورنو» در آمریکا خدمت جناب کدیور تصریح داشتم:
در ایالات متحده فرهنگ برهنگی و عریانی و استفاده تجاری از جاذبه های سکشوآل زنان حرف اول را در عموم مشاغل می زند. از جمله رشد و گسترش بی ضابطه نشریات و فیلم های پورنوگرافی که یکی از بزرگترین مشاغل درآمد زا در آمریکا محسوب می شود. این در حالی است که نتایج تحقیقات جامعه شناسانه نشان داده اثر مخرب این خرده فرهنگ مبتذل منجر به افزایش بیش از حد طلاق و اضمحلال کانون خانواده در جامعه آمریکایی شده. طبیعتاً مردی که در بیرون از منزل (ایضاً به تناوب و تکثر در رسانه ها) مواجه با بازار متنوع زیبا رویانی است که عرضه کننده صنعت سکس در نامتعارف ترین و بی پرواترین شکل آنند. نتیجه قهری چنین فضایی تغییر ذائقه سکشوآل ایشان از سکس متعارف به وجوه متنوع سکس نامتعارف خواهد بود. این در حالی است که همسر ایشان نقش و رسالت همسری را در خانواده عهده داری می کند و از آن مهم تر نقش مادری فرزندان را نیز متقبل است، لذا چنین همسری منطقاً نمی تواند و نباید تن به چنان خدمات نامتعارف بستری بدهد. بالتبع همین استنکاف قابل فهم و قبول زمینه سردی مناسبات جنسی در زندگی زناشوئی را فراهم کرده و مرد با نگاه زیاده خواهانه و نامتعارف جنسی که از بیرون به وی تزریق شده، ناخواسته کاوشگر سوداها و حاجات تحریک شده جنسی خود در بیرون از خانه خواهد شد. کاوشی که نتیجه قهری آن فروپاشی کانون خانواده و اخلاق در خانواده می شود.
طبیعی است در چنین فضائی زنی که مواجه با سرد مزاجی و بی توجهی همسر خود می شود متقابلاً اینک بجای جلوه گری برای شوی خود تن آرایانه «خیابان» را محل تشفی خاطر نیاز توجه طلبانه خود خواهد کرد و خواسته یا ناخواسته مُبـّدل به طعمه ای قابل دسترس و سهل الوصول برای هوس بازی مردانی می شود که می توانند با زبان بازی اشباع کننده «خلاء توجه همسر» چنان زنانی شوند. (اینجا)
شاید مطابقت اظهارات 9 سال پیش اینجانب با اظهارات اخیر علی اكبر محزون «مدیركل دفتر آمار و اطلاعات جمعیتی و مهاجرت سازمان ثبت احوال كشور» بهتر و بیشتر بتواند لاف و گزاف بودن ادعای رئیس جمهور ایران مبنی بر عوائد مثبت و مفید ویدئو را پرتوآمائی کند.
وقتی به شهادت مدیر کل مزبور پدیده طلاق در کشور مواجه با رشدی تصاعدی شده تا جائی که تعداد 19هزار و 745 واقعه طلاق مربوط به جامعه شهری و نیز تعداد هزار و 955 واقعه طلاق مربوط به جامعه روستایی كشور است و بیشترین ثبت واقعه طلاق در دو ماهه نخست سال 93 مربوط به استان‌های خراسان رضوی و استان تهران و استان خوزستان است. (اینجا)
هر چند پدیده طلاق را طبیعتاً نمی توان تنها به یک عامل فرو کاست و قطعاً مشکلات اقتصادی و اختلافات فرهنگی هم نقشی مهم در ترویج این بدآیند می تواند داشته باشد اما این نافی آثار و تبعات غیر قابل انکار بمباران انگیزشی و منحرفانه سلائق و سوائق و علائق جامعه از طریق تولیدات بصری رسانه های غربی نیست.
اتکای بر همین آمار تصاعدی طلاق در ایران اینک و آنگاه بهتر می تواند اعتراف و گلایه اخیر «احمد سالک» رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس را مسموع کند وقتی ترشرویانه با انتقاد از اجرایی نشدن قانون «عفاف و حجاب» اظهار داشت:
مشاهدات کمیسیون فرهنگی نشان می‌دهد که دستگاه‌های مختلف در اجرای این قانون توفیقی نداشته‌اند.
بر این اساس برخلاف تصور و یا توهم رئیس جمهور ایران که ویدئو و ایضاً ماهواره را فاقد تالی فاسد و بلااثر در ایمان و هویت جوانان فهم کرده، واقعیت غیر قابل کتمان تحمیل کننده آن شده که جمهوری اسلامی در نبرد با این پدیده و پدیدهای مشابه « شکست خورده» و تالی فاسد آن تالی تلوی است از اپیدمی ویروس آلودگی و پلشتی فرهنگی نزد جوانان کشور.
اما پرسش محوری آنجاست که «آیا در چنین مبارزاتی باید قائل به موفقیت و پیروزی بود!؟»
پرسشی که با برسمیت شناختن ماهیت یک«جامعه» در قامت یک تابع ریاضیاتی، پاسخ آن را می توان از بطن دستگاه مختصات انتگرالی کاوید که در اقتفای «مدینه فاضله جوئی» غایت و «حد» آن جامعه را در «بی نهایت» احصاء می کند!
نوعی انتگرالیزه کردن توابع اجتماعی که طی آن «حد توابع» هر چند هرگز به غایتش نمی رسند لیکن نفس نزدیک شدن و تلاش بمنظور نزدیک شدن به آن غایت و حد، متعین کننده مسئولیت و رسالت نظام حاکم نسبت به ابتلائات جامعه می شود.
با چنین رویکردی نباید اصالت را به پیروزی داد هم چنان که نباید محزون از شکست شد و تنها باید نفس جنگ را برسمیت شناخت.
موضوع نزاع «خود نزاع» و اصالت و مانائی نزاع است. جدالی بی پایان اما بایسته و پیوسته.
شور یا شیرین زیست مومنانه را نمی توان حرکتی مفروض برای رسیدن از مُبتدائی تا منتهائی فهم و اقبال کرد.
برخلاف تصور، مومنانه زیستن یک «پروژه» برای حصول به یک بسته و منش و کنش اعتقادی نیست و باید آن را در قامت یک «پروسه» مستمر بمنظور پایش و مانائی و هم افزائی اعمال اعتقادی یک مومن، فهم و درک و ایضاً اعمال کرد.
زیست مومنانه بدآن معنا نیست که عنصر ایمان ورزنده تحت یک فرمول و لگاریتم رفتاری از نقطه ای شروع و در نقطه ای به پارسائی می رسد. مومنانه زیستن یک تهذیب نفس و مراقبه و پارساکیشی مستمر و دائمی است که استمرارش دلیل بر عبث بودنش نیست و شرط شادابی و طراوتش است.
نوعی مدینه فاضله جوئی که هر چند قابل حصول نباشد اما نفس جوئیدنش محرکی است برای حفظ انگیزه و امید دائم بمنظور تلاش مستمر جهت نزدیک شدن به آن غایت قصوی.
همان طور که نمی توان و نباید به اعتبار ناکامی در مبارزه با سرطان اصل مبارزه با این آفت را تعطیل کرد؛ در تلاش برای مومنانه زیستن نیز عنصر مومن به اعتبار ماهیت و سرشت ذاتی و بیرون از اختیارش، ملزم و مکلف به جدال دائمی با نفس و فساد و مفسده است.
لذا بر خلاف «ژان پل سارتر» که انسان را محکوم به آزادی می دانست، به احتساب «نفس محاط بر انسان» و محکومیت انسان به جبر ذاتیات و اقتضائیات بیولوژیک و حوائج و غرائز تنانه، انسان را باید موجودی محکوم به جبر فرض کرد.
موجودیتی ناآزاد و «مقسور در قوت قاسر».
همانی که شیخ محمود شبستری «در گلشن راز» از آن تعبیر به «مختار مجبور» می کند:

کرامت آدمی را اضطرار است ــــــ نه زآن کو را نصیبی ز ختیار است

نبوده هیچ چیزش هرگز از خود ــــــ پس آنگه پرسدش از نیک و از بد

ندارد اختیار و گشته مامور ــــــ زهی مسکین که شد «مختار مجبور»

با چنین خوانشی از انسان مقسور است که تقوی را نوعاً می توان شکلی از ستیزندگی دائمی با جبرهای حاکم بر انسان تلقی کرد.
به تعبیری نازک اندیشانه تقوی بنوعی جنگیدن با خدا است!
جنگیدن با جبر و سلطه اعمال شده خداوند بر انسان از طریق سائق ها و ذائق ها و حاجات و مغناطیس حاکم بر رفتار و آنات ذاتی و بیرون از اراده انسان و تلاش بمنظور فائق آمدن بر آن جبریت حاکم.
جنگی که «شکست خدا» در آن برای شکست خورده (خدا) شیرین است و پیروزی بنده اش بر این «جبر مسلط» را اقبال می کند.
چیزی بمثابه «مچ انداختن پدر با فرزند». نبردی که در آن پیروزی پسر اسباب بهجت و خرسندی پدر است و ای بسا در شکست خود تمهید پدرانه نیز می کند!
بر این اساس اگر آزادی بمعنای توانائی انسان در انجام دادن یا انجام ندادن ارادی افعال و افکار است بدین معنا انسان در قامت اسلام نه بالذات و نه بالعرض آزاد نیست.
بالذات آزاد نیست چون اسیر حوائج و غرائز و طبایع بیرون از اراده اش خلق شده و محکوم به حظ و بهره و لذت و نصیب قسری از آن حاجات خداداد است.
بالعرض هم آزاد نیست که به اقتفای زیست مومنانه، تحت انقیاد پروتکل های اجرائی ملزم به فعلیت رساندن اراده و اوامر و نواهی «خداوند دین اش» است.
لذا زیست مومنانه زیستی ناخویش کامانه و نادلبخواهانه اما مخیرانه است! به اقتفای همین تقید نمی توان گریزی از این واقعیت داشت که اسلام یک انتخاب سخت است!
جمیع فلاسفه و عرفا و فقهای اسلام شناس هم چنانچه همه ادله اقناعی و برهانی جهان در اثبات حقانیت و شانیت و موضوعیت و طریقیت و اصلحیت اسلام را بکار بندند و مخاطب خود را از این بابت اقناع عقلی کنند در نهایت نمی توان منکر این واقعیت شد که زیست مومنانه هر اندازه قابل دفاع عقلی و منطقی و برهانی و استدلالی هم باشد اما نهایتاً محور زیست مومنانه مبتنی بر خویشتنداری است و همین عامل ظرفیت دافعه ای دارد تا چنان زیستنی را اکراه سازی کند! کراهتی که دلیلش قبل از سخت بودن زیست خویشتندارانه، لذت بخش بودن و شیرینی لذائذ زیست یله و غیر خویشتندارانه است.
وقتی انسان در سه گانه سرکوب نفس و مدیریت نفس و رهائی در نفس (غرائز) بوضوح می بیند «زیست مومنانه» مستلزم چشم پوشی ارادی و پارسا کیشانه وی از یلگی در کامجوئی و لذائذ تنانه و نفسانه است بالتبع در مقابل بهره وری لاقیدانه و یله و دلبخواهانه از لذت ها، جذابیت زیست «رها در نفس» نزدش در مقابل دافعه «زیست خویشتندارانه» بصورت طبیعی محسوس تر و مقبول تر می افتد.
لذا واقعیت و جنس و جنم دین برای زیست مومنانه سخت بودن آن برای مومنان است و واقعیت هم همین است که زیست مومنانه سخت است و مستلزم پرهیز از لذت افسار گسیخته ومشروط کردن خود و لذت های مطلوب خود در ماتریس تقیدات دینی است.
به عبارت دیگر مشکل دین غیر قابل فهم و استدلال ناپذیر و غیر عقلی بودن مبانی آن نیست و این لذت بخشی زیست غیر مومنانه و غریضی است که متضمن بیشینه خواهی و نامحدودی در کسب لذت می شود. التذاذی که بصورت طبیعی زیست مومنانه را برای شل دینان و لاقیدان، کراهت آمیز می کند.
استوار بر چنین برآیندی است که آزادی در مفهوم دینی حــُریت را افاده معنا می کند. بدین معنا که به اعتبار اسارت انسان در ذاتیات و غرائز و نیل طبعی اش به رفتار غریزی و بیرون از اراده اش، می توان قائل به دو نوع آزادی (آزادی در ـ آزادی از) برای انسان شد.
نخست «آزادی در نفس» که به اعتبار تمایل ذاتی انسان به زیست لاقیدانه و دلبخواهانه و محکومانه و لذت بخشانه و سهل الوصولانه در غرائز، برخوردار از جاذبه ماکزیممی است.
دوم «آزادی از نفس» که مبتنی بر مدیریت غرائز و امساک و خویشتن داری و کف نفس و اجتناب از زیاده خواهی و یلگی در لذائذ و چشم پوشی از جاذبه های ماکزیممی زیست نامومنانه است.
«آزادی از ـ آزادی در» تنها یک اشتراک لفظ با نظریه آیزیا برلین است و برخلاف برلین که سطح بحث خود از آزادی را تنزل به سیاست داده در اسلام آزادی دلالت دارد نه اصالت! و ماهیتی اکتسابی دارد تا اعطائی.
از آنجا که در اندیشه دینی انسان بصورت طبیعی و برخلاف ظاهر «مجبور» خلق شده و محکوم به طبایع ذاتی خود است. چنین انسانی تنها زمانی می تواند مدعی آزادی شود که مخیراً خود را از قید اجبارهای ذاتی اش آزاد کند. لذا آزادی در فورمت دین، تحصیلی است نه ذاتی. تحصیل حـُریت و مدیریت و انقیاد نفس.
نفس، قاهر بر انسان نیست. شائق بر انسان است. شوقی که می تواند توسط انسان مدیریت شود یا در صورت یلگی انسان را مدیریت کند.
با چنین مفروضاتی نمی توان منکر این واقعیت نیز شد که در مبارزه 35 ساله جمهوری اسلامی با بدآیندها و تبعات و مفاسد مسمی به تهاجم فرهنگی و غریزه جوئی مفسدانه، عنصر مفقود نابرخورداری حکومت از تعریف منقح صورت مسئله است.
مُنجزاً و مصداقاً گریزی از این واقعیت نمی توان داشت که در برخورد ناکام جمهوری اسلامی با پدیده بد حجابی طی 35 سال گذشته بخش عمده ای از این ناکامی را باید و می توان به احتساب فقد تعریف درست از «صورت قضیه» پیش از ورود و چالش با اصل قضیه گذاشت.
برخلاف القائات عامه، مبارزه با بدحجابی نباید مبارزه با پوشش و آرایش زنان در سطح شهر را افاده معنا کند.
از آنجا که حجاب بمعنای اجتناب از جلوه گری تنانه در حریم عمومی است و به اعتبار آنکه «سکس» امری است کاملا خصوصی بر این اساس، مبارزه با بد حجابی، مبارزه با ابراز جلوه گری و طنازی تنانه و زنانه در محیطی است که مُلکی مشاع برای عموم شهروندان محسوب می شود.
بدین معنا یک زن بد حجاب یا شل حجاب یا حتی بی حجاب لزوما عنصری فاسد نیست بلکه محل نزاع آنجاست که زنان از طریق جلوه گری تنانه در حوزه عمومی خواسته یا ناخواسته اسباب مفسده و مُحرک ذائقه شهوانی و بالتبع فساد جنسی در شهر و کشاندن امری خصوصی به بخش عمومی در جامعه را فراهم می آورند.
تمهیدی که دامن زننده به بی اخلاقی، ناامنی و طمع جنسی و تنوع طلبی و تزلزل بنیان خانواده از طریق تحریک و تحریض و تحریص و تغییر سلائق و علائق تنانه و زیاده خواهی های نامشروع جنسی و گسست وفا داری بین زن و شوهر و فساد اجتماعی می گردد.
بر این اساس اگر بر فرض بعید و در آینده ای غریب، جمهوری اسلامی بتواند جمیع زنان را متقاعد و ملتزم به رعایت حجاب اسلامی کند این امر بدآن معنا نمی تواند باشد که کآنه فساد جنسی در چنان جامعه مفروضی ریشه کن شده و تکلیف حکومت در مراقبت از بهداشت اخلاقی جامعه منقضی گردیده.
لذت جنسی علقه ای است ذاتی که انسان بیرون از اختیارش، محکوم بدان است. لذا استبعادی ندارد در آن جامعه مفروض و آرمانی نیزآنک مواجه با آلودگی های جنسی فرای از جلوه گری تنانه باشیم.
میل به جنس مخالف امری است ذاتی و فاقد صفت که نه مذموم است و نه ممدوح و تنها شیوه تحصیل مشروع یا نامشروع آن محل مناقشه است. لذا زن و مرد ولو مقید به ظواهر اسلامی از طرق دیگر نیز کماکان از استعداد اعمال فساد جنسی و به فعلیت رساندن آن (فرای تقید یا عدم تقید به تن نمائی و بد حجابی) برخوردارند.
این امر بدان معناست که برخورد با ابراز تنانگی هوسبازانه در حریم عمومی نبردی است ولو نافرجام اما ضروری و بایسته و پیوسته.
واقعیت آنست زن ذاتاً طناز خلق شده هم چنان که مرد نیز ذاتا «طناز طلب» خلق شده.
نفس این خصیصه بالذات مذموم نیست و تنها باید در بستر مشروع خود (جفت یابی و ازدواج و تشکیل خانواده) قرار گیرد. لذا تحت هر شرایطی ولو آنکه حکومت موفق شود جمیع زنان را بر فرض محال «محجبه» کند اما نبرد مستمر برای صیانت از حریم شهروندی در نظام مبتنی بر زیست مومنانه شهروندان، نبردی بی پایان است.
در چنین چالش مستمری طرفین موظفند ماهیت و موجودیت خود را برسمیت بشناسند!
بد حجاب باید خود در مقام فتانه ای اغوا گر و سرباز جبهه نفس اماره برسمیت بشناسد و متقابلا بپذیرد با چنین تعریفی از خود، چینشی را تمهید می کند که بصورت قهری سربازان مبارزه با نفس را به نبرد با خود، فرا می خواند.
جنگی که برای هر دو طرف جبهه احراز کننده هویت و ابراز کننده موجودیت و احصا کننده تشخص و معناست!
جنگی در حد فاصل «خوش باشی» و «پاک باشی» . نبردی دائمی که طی آن قرار نیست تا شیطان را نابود کنند و تنها موظف اند تا مانع از نابودی خود شوند.
هدف در این جنگ کشتن حریف نیست ـ سلطه بر رقیب (نفس) است.
طنازی و اغواگری بیرون از اراده زن و در ذات وی و ناخود آگاهش تعبیه شده لذا بانوان نمی توانند متوسل به این استدلال شوند که تنها مردان موظفند خود را در مقابل جاذبه های تنانه زن حفظ کنند. به نسبت طنازی ذاتی زنان، مردان نیز نیل سکشوال به جنس مخالف در نهادشان و بیرون از اراده شان و بمنظور تنازع بقا و تداوم نسل شان، تعبیه شده و تنها باید تسلیم این دو قسر واجبار نشد و بر کرسی مدیریت آن نشست.
مبارزه با بدحجابی بمثابه مبارزه با وبا نیست که با ممارست و پژوهش و تحقیق نهایتا با تولید واکسن بر آن فائق آمد و ریشه آنرا از طریق واکسیناسیون کند.
این مبارزه ای است مستدام و ابدی بدلیل قدمت و اصالت ذات شهوت طلب و لذت جوئی جنسی بالفطره در انسان که نه قابل سرکوب است و نه لازم به سرکوب تنها مستلزم یک مراقبت و مجاهدت دائمی برای مدیریت این ذات بمنظور هدایت آن در بسترهای تحصیل مشروع و بهداشتی است.
سکس بمثابه باران است که می تواند منشا برکت باشد مشروط بر آنکه آن را از طریق مسیل و کانال کشی مدیریت و هدایت کرد و با رانش آن به پشت سد و بهره وری از آن در مزارع از آن استفاده عمرانی و بهینه کرد در غیر این صورت می توان چشم انتظاری سیلی مخرب و ویرانگر از همان باران بالذات بابرکت را داشت.
ذات زن بالفطره از طنازی سکشوال برای جنس مخالف برخوردار است و بر این اساس حجاب بمعنای اجتناب از طنازی جنسی از طریق کلام و رفتار و اطوار و بدن در حریم عمومی است. این کمال عوام فریبی یا خود فریبی است تا تلاش قانونی بمنظور حفظ و صیانت حریم عمومی از فساد و مفسده جنسی توسط بالاترین مقام اجرائی کشور به «بُردن اجباری شهروندان به بهشت» تلقی و تعبیر شود!
محل نزاع، بُردن اجباری بد حجابان به قصوآی بهشت نیست. دعوا بر سر رسالت اخلاقی حکومت بمنظور حفظ و صیانت از «حریم عمومی» و ممانعت از بستر سازی مشاطه گان برای ایجاد مفسده در سپهر علنی اجتماع است.
شاید حکومت مسئول اخلاق جامعه نباشد (!) اما قطعا نمی تواند و نباید مسئول ترویج بی اخلاقی در جامعه باشد و یا در مقابل اپیدمی بی اخلاقی ها «به بهانه ما مسئول بهشت اجباری شهروندان نیستیم» موضع بی طرف و مخنث اتخاذ کند.
پاسداشت حریم عمومی از ابتلائات و اختلالات اخلاقی حداقلی ترین و بدیهی ترین وظیفه یک حکومت نسبت به حقوق شهروندانش است.
مصیبت بزرگ در ایران پوشش و آزادی پوشش نیست. درد اصلی مظلومیت «حریم عمومی» و سطح نازل دانش و شعور اجتماعی کسری غالب از ایرانیان نسبت به حرمت و اعتبار و داب و آداب و شان و شئون حریم عمومی است.
پاسداشت حریم عمومی بمعنای صیانت از حقوق عامه شهروندان در سپهرعلنی است و کشاندن این وظیفه به حضیض و متلک شبه روشنفکرانه «بهشت زوری» مغلطه ای بیش برای فرار از مسئولیت نیست!
طبیعتاً بیرون از حریم عمومی، حکومت هیچ مسئولیتی نسبت به میل مومنان به رفتن یا نرفتن به بهشت ندارد و آن تصمیم و تکلیفی است شخصی و اختیاری بین مومنان با خداوندشان. محل اختلاف احاله رندانه «مسئولیت حکومت نسبت به حریم عمومی» به حوزه تکالیف شخصی و مومنانه یا ملحدانه شهروندان است!
گذشته از آنکه اصرار مسئولین دولتی بر لزوم برسمیت شناختن و تقویت فن آوری های مدرنی مانند ماهواره یا اینترنت بمنظور «پیوستن به جریان تبادل جهانی و گردش آزاد اطلاعات» در کنار تخفیف و تشبیه مبارزه با استعداد آلایندگی این فن آوری ها به «مبارزه با شمشیرهای چوبی» نیز اگر عوام فریبی نباشد؛ قطعا خود فریبی است!
چنین خوانشی از فن آوری های نوین در دنیای رسانه از آن جهت خود فریبی است که مطابق آمار مشهود و موجود، بالاترین کاربرد ماهواره در ایران، بیرون از دغدغه دانش و پژوهش اتصال به جریان آزاد و فریبنده خوش باشی های جنسی و تنانگی بصری است.
اشتیاقی که بخش عمده آن محصول ناتوانی مسئولین در ایجاد جاذبه های بصری در تلویزیون ملی در کنار سیاست های انقباضی حکومت در قبال شادی طلبی های مشروع و مقتضای سن جوانان است.
از آن مضحک تر شعار یا ادعای پیوستن به شاهراه جهانی از طریق اینترنت بمنظور تبادلات علمی و اطلاعاتی و خدماتی است.
این در حالی است که به استناد آمار موتورهای جستجوگر، حجم بیشینه مطالبات کاربران ایرانی در اینترنت برخلاف ادعای خود فریبانه یا مردم فریبانه مسئولین، نه دانش است و نه پژوهش و نه پیوستن به عمق اطلاعات و کسب خدمات و نه آشنائی با فن آوری های تکنولوژیک و مدرن و تلخ کامانه در این عرصه نیز «سکس جوئی» نزد کاربران ایرانی حرف اول را می زند!
کـُمیک ترین بخش ماجرا مطالبه اتصال به شبکه جهانی اینترنت بمنظور بهره وری شهروندان از خدمات کامپیوترایز در دنیای مجازی است!
کمیک بودن چنین ادعائی از آن جهت مشهود و مسموع است که اینترنت به عنوان یک تکنولوژی مدرن غربی در خدمت شهروند بمنظور تحصیل سهل تر و سریع تر خدمات متوقع شهروندان تعریف و تاسیس شده تا جائی که «من نوعی» در منزل خود در ایالات متحده به سهولت از این امکان برخوردار هستم تا از پشت کامپیوتر و با وصل شدن به شبکه جهانی اینترنت جمیع اقلام مورد نیاز خود اعم از مایحتاج روزانه تا تبادلات بانکی و خرید بلیط هواپیما و رزرو بلیط هتل و سینما و هر گونه خدمات متعدد شهری و اداری را تنها با یک کلیک و وارد کردن شماره کارت اعتباری خود ابتیاع نمایم.
حال در ایرانی که هنوز با الکترونیک شدن خدمات شهری سالها فاصله است و طرفه آنکه با حضور فیزیکی و تمام قد خود در ادارات و موسسات و فروشگاه ها نیز نمی توان بدون سرعت و اشکال کالا و خدمات مورد نیاز را ابتیاع و احصاء کرد طبعاً در چنین فضائی صحبت از اولویت و ضرورت اجتناب ناپذیر جهانی شدن از طریق اینترنتی شدن، قبل از بلاغت ناظر بر ملاحت است!
واقعیت آن است که کامپیوتر و اینترنت و ایضاً جمیع مشتقات و مفردات تکنولوژی وارداتی در ایران قبل از آنکه شان کاربردی داشته باشند اجسام و ادواتی لوکس محسوب می شوند که برخورداری از ظرفیت تشخص زائی برای مالکان و صاحبان «پُر کمپلکس» این اسباب و ادوات را عهده داری می کند!
علی ایحال و علی الظاهر دولت دکتر روحانی زیرکانه می کوشد تا برای حل قضایای سخت به اصل طلائی «بهترین راه حل برای مسائل سخت، پاک کردن صورت مسئله است» متوسل شده و بدینوسیله با پنهان شدن پشت شعارهای بظاهر شیک و شبه روشنفکرانه و عوام فریبانه تا اطلاع ثانوی از خود رفع تکلیف کند!


هیچی و پوچی!


زمانی دکتر علی شریعتی با بیان ساحرانه اش می گفت:
به هر حال سه ره پیداست. «پلیدی» «پاکی» و «پوچی» . این سه راهی است ، که پیش پای هر انسانی گشوده است؛ و تو یک کلمه نامفهومی ، و وجودی بی ماهیتی و هیچی ، که بر سر این سه راه ایستاده ای و تا ایستاده ای ، هیچی. چون ایستاده ای ، هیچی ... و با انتخاب ات، رفتنت ، خودت را انتخاب می کنی ، معنی می شوی.
اینک و برخلاف دکتر بر این باورم که «تنها دو ره پیداست»
«پوچی» و «هیچی»
این دو راهی است که پیش پای هر انسانی گشوده است و تو با انتخاب پوچ انگارانه ات از جهان خلقت بدواً و قهراً یا به خوانشی «نهیلیستی» هم تراز با خوانش «خیامانه» از جهان مبتلا خواهی شد که بشارتت به آنی دهد که:
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
و یا با رویکردی عبث انگارانه از «دیوژنیزمی» کلبی مسلکانه سر بر خواهید آورد تا همچون نگاه پر مذمت «بابا طاهر» خبر از دنیائی گیرید آن گونه که:
به قبرستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا نمی ارزد به کاهی
و در نقطه مقابل، با انتخاب هیچ انگاریت از «خود» و «دنیای خود» در مقابل «همه چیز» انگاریت از «خدای خود» بمثابه قطره ای مستحیل در بی نهایت دریائی خواهید شد آنسان که مولانا بشارتش را می دهد که:
قطره ، دریاست اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا دریاست
خوانشی مستظهر به «صفر» بودن خود در مقابل «یکه» بودن خدای خود!
صفری که «هیچ» است اما مانند تـُهی «پوچ» نیست! هیچی که نمی تواند سفلگی و بی وقعی و بی اعتنائی و بی اعتباری و بی اهمیتی و بی ارزشی به خود و دنیای خود را افاده معنا کند.
هیچی که مقـّوم زیستنی مومنانه و امانتدارانه است.
توحیدی ناظر بر «همه چیزی» خدا و «بی همه چیزی» غیر خدا.
اجاره نشینی امانتدارانه در مُلک خداوند. زیستنی استیجاری با اجاره ای به شرط تملیک و «تحصیل تحبیب» به اقتفای التزام به تعهدات و تقیدات صاحب مُلک و مکانت نظام هستی!

۱۳۹۳ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

گنجی از تـُهی!



فراغتی حاصل شد تا مقاله اخیر «اکبر گنجی» تحت عنوان «اسطوره خمینی چگونه ساخته شد و از آن چه بجا مانده است» منتشره در رادیو زمانه را با نیشخندی از ابتدا تا انتها بخوانم!
انگیزه این نیشخند گـُرته برداری ناشیانه و احتمالاً ناخود آگاه گنجی از مقاله «ماهیان تشنه» است که بالغ بر 8 سال پیش و اتفاقاً در توصیف گنجی و جایگاه گنجی در «قامت یک اسطوره» نزد خودش و شیدائیان خودش تحریر و منتشر کردم.

هر چند گنجی کوشیده «خمینی انقلاب اسلامی» را اسطوره ای برنهاد بر توهم و تخیل و گفتمان شیدائیانی از منتهی الیه دکتر سروش و دکتر شریعتی و مطهری و منتظری و هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی تا رضا براهنی و اسماعیل خوئی و بیژن جزنی و علی اصغر حاج سیدجوادی و سیاوش کسرائی و احسان طبری ومیشل فوکو معرفی کند. اسطوره ای که به زعم گنجی اینک نه از نظر فکری و نه از نظر جنبش‌های اجتماعی، الهام بخش نیست و جوان‌ها، روشنفکران و فاعلان جنبش‌های اجتماعی در هیچ جای جهان دیگر به آیت‌الله خمینی استناد نمی‌کنند و ایشان در سطح جنبش‌های اجتماعی و متفکران سیاسی هیچ پژواکی ندارد.
و در انتها نیز در مقام افتا فرموده اند:
آدمیان موجوداتی واجب الخطا (!) هستند و لذا نباید آنها را به اسطوره تبدیل کرد. این درس مهمی است که از تاریخ باید آموخت. آدمی هر اندازه که بزرگ باشد، باز هم انسان و خطاکار است. به دنبال نجات دهنده‌های بزرگ رفتن یا نجات دهنده‌های بزرگ ساختن، خطایی بس بزرگ است.
کشف معوج و امروزین گنجی در حالی است که 8 سال پیش خطاب به ایشان و قهرمان بازی وی و قهرمان خواهی شیدائیان وی در «واریته اعتصاب غذا» انذارشان دادم که:
برادرم ـ اکبر!
تو پرومته نيستی. تو سياوش نيستی. تو تنها اکبر گنجی هستی و اکبر گنجی برای بودنش محتاج چيز ديگری نيست. اما واقعيت آنست که تو برای شیدائیانت پرومته ای! تو برای آنها سياوشی! يعنی می خواهند که باشی. چون خود هيچ نيستند، می خواهند تو بجای آنها باشی. مايلند «پوچی خود» را با تخیل «همه چیزی تو» انکار و استتار کنند.
هر چند در آن مقطع گنجی در خلسه خود قهرمان بینی وقعی به چنان انذارهائی ننهاد و با قدم زدن بر سقف آسمان نسخه های انقلابیگری برای انقلابیونش می پیچید و اینک و با عزلت و فراموش شدگی اش در حاشیه شهر نیویورک و در حسرت بازتولید ایامی که شیدائیانش در لهیب سرایش اوامر ملوکانه وی ورق به ورق نوشته هایش را می بلعیدند! اینک نامجویانه و توجه طلبانه می کوشد با پنجه کشیدن بر سیمای «خمینی انقلاب اسلامی» یک بار دیگر اقبال خود در بازتولید آن سالهای طلائی قهرمانی و اشتهارش را بیآزماید.
هر چند در نقد خمینی و اسطوره خمینی نیز فاقد بضاعت مکفی در فهم ترمینولوژی و جهان بینی خمینی مانده تا بتواند به آن گوشزد کلیدی «خمینی انقلاب» به «منتظری معزول از انقلاب» تفطن بیابد که:
همه عشق ما باید به خدا باشد نه تاریخ!

۱۳۹۳ خرداد ۲۳, جمعه

خطای استراتژیک آیت الله!



فتوای جهاد آیت الله سیستانی علیه تروریست های داعش یک اشتباه استراتژیک و اقدامی نسنجیده و عجولانه بود که می تواند دامنه بحران در منطقه را عمق بخشیده و مبارزه با تروریست های تکفیری را مبدل به یک نبرد خون چکان بین شیعه و سنی نماید که دامنه آن تا ایران نیز گسترش یابد. خصوصاً آنکه داعش از این توفیق برخوردار شده تا در پیشروی خود برخی از عشایر سنی و بعثیون را نیز با خود همراه سازد.
شتابزدگی آیت الله در صدور این فتوا دست ایران را نیز بعنوان وطن شیعه بشدت بست و قدرت مانور ایران در بحران عراق را محدود کرده و مشکل و راه حل مشکل را غامض تر کرد.
اکنون بر عهده ایران است تا با حذق «بحران» را مدیریت کرده و مانع از دامن زدن به جنگ شیعه ـ سنی شود.

۱۳۹۳ خرداد ۲۱, چهارشنبه

من دارم آژیر می کشم!!!


...
جمهوری اسلامی باید بشدت مواظب بازی خطرناکی باشد که هاشمی نیز یکی از اضلاع و بازیگران و موثرترین آن است!
بازی نفس گیری که اینک با فاز جدید تحولات در موصل (ورود داعش) می تواند اهرم فشاری بر نظام برای اعزام تام الاختیارانه هاشمی به ریاض شود تا در یک هم افزائی بین هاشمی ـ عبدالله موجبات ورود موثرتر هاشمی به دور بعدی و جدی تر بازی ایشان در راستای منویات قدرت طلبانه اش شود.
...
با نزدیک شدن وحوش «داعش» به مرزهای ایران آیا منادیان شعار «نه غزه ـ نه لبنان» که بدنه بسیجی و سپاه ایران در آن شهرآشوبی ها را نشانه گرفته بودند اینک حاضرند سربازان جان بر کف دفاع از میهن بمنظور رویاروئی مفروض با وحوش داعش شوند یا باز هم همان سپاهی و بسیجی متهم به «ساندیس خواری» باید برای دفاع از امنیت کشور و تکان نخوردن آب در شکمبه ایشان، هزینه شوند!!!؟

بخشی از مقاله جدیدم تحت عنوان «من دارم آژیر می کشم»
بزودی منتشر خواهد شد

۱۳۹۳ خرداد ۱۷, شنبه

مقاله های سر درختی!


بعد از پست اخیرم (باز هم بی اخلاقی ـ http://on.fb.me/1o0M6wq) که ناظر بر گله از رُبایش یکی از مقالاتم (آدم فروش) توسط سایت صراط نیوز بود. مشاهده کردم روزنامه «وطن امروز» منسوب به اصولگرایان نیز مقاله «آدم فروش» را در شماره روز شنبه 17 خردادش منتشر کرده و البته برخلاف سایت «صرط» امانتدارانه مطلب را با اسم و عکس و حفظ محتوا در صفحه نخست خود قرار داده.

نکته حاشیه ای آنکه ملاحظه کردم بعد از انتشار «آدم فروش» در وطن امروز آقائی بنام «کیوان ابراهیمی» در گوگل پلاس ضمن آنکه به روزنامه و مقاله مزبور لینک کرده ذیل آن نوشته اند:
«داریوش سجادی؛ از مقاله نویسی در روزنامه های زنجیره ای اصلاحات تا نوشتن برای وطن امروز ؛ گاهی آمریکا رفتن وسیله ی عروج می شود!»
حسب اطلاع مشارالیه و دوستان دیگر موظفم توضیحی در مورد تحریرات خود بدهم.
بنده از سال 1999 که مقیم آمریکا شده ام تا سال 88 و خاموش شد شهرآشوبی های بعد از انتخابات، بتناوب مقالات خود را جهت انتشار در روزنامه های اصلاح طلب از آمریکا به تهران ارسال می کردم در عین حال هم زمان با استقرار در آمریکا ضمن راه اندازی سایت و وبلاگ خود مقالات خود را در این دو سامانه و ایضا در سایت «گویا نیوز» منتشر می کردم تا این که «گویا نیوز» توسط مسعود بهنود خریداری شد و بعد از آن مانع از انتشار مطالب بنده در آن سامانه شدند!
علی ایحال بعد از انسداد «گویا نیوز» مطالب خود را بتناوب برای سایت انتخاب در داخل کشور می فرستادم که بعد از شیفت سیاسی این سایت و سُر خوردنش به زمین ریاست مجمع تشخیص مصلحت عملا امکان همکاری با انتخاب نیز مسدود شد.
این در حالی است که بعد از راه اندازی تلویزیون فارسی BBC با درخواست و تقاضای مسئولین این رسانه نیز حسب مورد و با حفظ مواضع انتقادیم همکاری مصاحبه ای یا ارسال مقاله داشتم. اما کار با BBC هم به جای باریک کشید و با انتشار مقالات انتقادی اینجانب در مورد آن عملا توسط BBC نیز بایکوت شدم. این در حالیست که از ابتدا و ضمن گفتگوی تلفنی با مدیریت BBC به ایشان متذکر مقالات و مواضع انتقادی خود نسبت به رسانه تحت امرشان شدم و مدیریت مزبور نیز به صفت ظاهر ابراز داشتند که از انتقادات اینجانب استقبال می کنند اما بعد از مدتی ظاهرا «اور دوز» کرده و ضریب تحمل شان تقلیل یافت!
در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 نیز با در خواست مسئولین روزنامه اعتماد ملی و پس از صلاح و مشورت با حاج آقا کروبی مقالات خود را برای این روزنامه از قبل از انتخابات و تا قبل از توقیف آن ارسال و منتشر می کردم.
علی ایحال بعد از ماجراهای سال 88 و با بمبی که شهرآشوبان و غوغائیان سبز زیر موجودیت و تمامیت جنبش اصلاح طلبی منفجر کردند و این عقبه را با قوت و قدرت «رُمباندند» از آن تاریخ به بعد با تصمیم و اراده خود عزم خود را جزم کردم تا دیگر با هیچ نشریه و روزنامه و سایتی خبری در داخل و خارج از کشور همکاری نکنم و مطالب خود را تنها در وبلاگ و وبسایت و صفحات خود در فیس بوک و گوگل پلاس قرار می دهم اما هم زمان و بدون توجه به جهتگیری و مواضع سیاسی نشریات (جز سایت خودنویس و نیکآهنگ کوثر که دلیلش را پیشتر اینجا آورده ام) این مجوز را به هر سایت و روزنامه و نشریه ای داده ام که در صورت تمایل با اطلاع یا بدون اطلاع بنده و تنها با حفظ محتوا ، مطالب بنده را منتشر کنند.
بر این اساس انتشار مقاله اخیرم (آدم فروش) در روزنامه وطن امروز که آن نیز بدون اطلاع بنده بوده و ایضاً مقالاتی دیگر که شاید در آینده توسط دیگرانی منتشر شود چنین امری برای اینجانب بمثابه میوه های سردرختی است که بیرون از دیوار باغ قرار گرفته و چیدن و خوردنش توسط عابرین بلا اشکال است.
بدیهی است انتشار مطالب اینجانب در هر سامانه و سایت و روزنامه ای مستقل از مواضع و جناح بندی سیاسی آن نشریات و سایت ها می باشد و بنده به تاسی از قسم ثلاثی «امام محمد غزالی» از بعد از اعتکاف و انزوای خود خواسته ام در وبلاگ و صفحات انحصاری ام تصمیم خود را گرفته ام که تا اطلاع ثانوی صرفاً «داریوش سجادی» باشم و صرفاً به سایت و وبلاگ و صفحات خود قناعت داشته باشم!
بقول مرحوم امام:
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلبی پاره پاره و با سینه ای کباب
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و ماهی برون ز آب



۱۳۹۳ خرداد ۱۴, چهارشنبه

آدم فروش!


ماجرای انتشار سخنرانی سردار جعفری توسط «نوری زاد» و پروپاگاندای معنادار آن توسط BBC ناخواسته تداعی به ذهن کننده این بخش از ترانه «آدم فروش» شاد مهر عقیلی است که:
آدم فــــــــروش
دست تو رو شده برام ـ قصه ها تو بلدم ـ هر چی که بوده بین ما ـ بردار برو مال خودت
وقتی دیدی که سوختی ـ رفتی ما رو فروختی!
نکته برجسته در این «یافتم یافتم» جدید، بی فروغی و گم شدن سریع این خبر در عرض کمتر از 24 ساعت در میانه اخبار رسانه های فارسی زبان بود.
هر چند نوری زاد و BBC کوشیدند «واترگیتــآنه» از این معرکه گردانی جدید به یک هم ذات پنداری با «باب وود وارد» و «واشنگتن پست» برسند اما واقعیت آنست که یخ شان نگرفت و برخلاف توقع ایشان، سنسورهای سیاسی و اجتماعی و خبری در ایران بی اعتنا از کنار این ماجرا گذشتند.
معرکه گردانی مزبور مشابه ماجراجوئی چند سال پیش «رویا حکاکیان» تهیه کننده یهودی تبار برنامه شصت دقیقه شبکه خبری CBS آمریکا بود که طی آن مشارالیها مدعی افشای «حمید بهبهانی» جوانی 30 ساله در قامت معاون وزیر اطلاعات شد که در عملیات تروریستی دهه 60 در خارج از کشور نقش داشته است!
حکاکیان در آن برنامه آنقدر از افشاگری خود مشعوف و جو زده بود که تنها پشت دست چند روز بعد «مادلین آلبرایت» وزیر خارجه وقت آمریکا که گفت «این آقا جوان تر از آنست که چنین ادعاهائی به وی بچسبد» توانست اسباب اخراج حکاکیان از CBS را فراهم آورد!
در معرکه گردانی نوین نوری زاد و BBC نیز این که محتوای اظهارات سردار جعفری چه بوده یک بحث است و چرائی بی التفاتی جامعه خبری ایران به معرکه گردانی نوری زاد و BBC بحثی دیگر!
ماجرای مزبور با شفاف ترین شکل ممکن موید یک گوشزد و واقعیت تلخ به BBC و اصحاب BBC و نوری زادها شد مبنی بر آنکه:
با پیوستن تان به اجنبی و فروختن ملت و مملکت تان دیگر نزد مخاطب ایرانی فاقد اعتبار و وجاهت ملی و خبری هستید.
ایشان متوجه این واقعیت نیستند که بر فرض صحت ادعای تقلب در انتخابات سال 88 پرسش مردم بعد از شهرآشوبی های آن شهرآشوبان آنست که:
شعارها و اطوارها و شهرآشوبی های تان را باور کنیم یا ادعای تقلب تان را!؟
بواقع بعد از آن اطوار و رفتار ساختار شکن و دادن شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» و «نه غزه نه لبنان» و «مرگ بر جمهوری اسلامی» و بی ارتباطی آن با «ادعای تقلب» صورت قضیه برای قاطبه ایرانیان شفاف شد. مبنی بر آن که:
مقصود من از کعبه و بتخانه بهانه ای بیش نبود و در قفای «ادعای تقلب» با رویکرد «سنگ مفت، گنجشک مفت» در جستجوی براندازی بودید! که البته نشد!
صادق ترین ایشان آن علیا مخدره «به جفا متهم به فاحشگی شده از جانب آقای یامین پور» است که در همان سال 88 و در سخنرانی هیجان زده اش در سانفرانسیسکو ناشیانه بند را به آب داد و گفت: «سی سال ما ترسیدیم اکنون شما بترسید»! و با این اعتراف صادقانه نشان داد دعوا بر سر تقلب نیست و موضوع مناقشه، تمامیت جمهوری اسلامی طی 30 سال گذشته بوده و هست!

۱۳۹۳ خرداد ۱۱, یکشنبه

کـِـبر میمون!


تکبُر از جمله رذیلت هائی محوری است که اسباب سقوط انسان به حضیض و دنائت اخلاق شده و می شود.
اما همین تکبُر از مقام و خوانشی دیگر می تواند مُبدل به فضیلتی اخلاقی و کِــبری فرخنده و میمون شود.
چنین کِــبری محصول فهم و خوانش خود ذیل توحیدی است که ناظر بر «همه چیزی» خدا و «بی همه چیزی» غیر خداست!
به اقتفای چنان فهمی از توحید، ابراز منیت و احساس عینیت و فخر شخصیت در چنین جهانی و نازیدن به طلعت و خلعت خود در چنان منظومه ای، عین سفاهت است.
نگاه سالکان و سائقان چنان توحیدی، به متوهمین «دارائی و توانائی» در چنان منظومه ای، نگه کردنی است عاقل اندر سفیه!
چنان سالکانی مبتلایان به «کـِـبری میمون» اند که با فهم هیچ انگارانه از خود در مقابل ادب همه چیز انگارانه از خدای خود، فخر فروش «هیچی خود» به توهم «خود چیز پنداران» اند و نگاه شان به «خود دانا» و «خود دارا» و «خود توانا» پنداران، نگاهی است از سر نیشخند و مضحکه!
دیوژن هائی که همه توهم جلال و جبروت اسکندران و حظ خود مهم انگاری و خود قوی دانی و خود فهیم خوانی و خود روشنفکر بینی و خویش آیت الله خواهی را علی گونه به عطسه بزی هم نخرند!
کِـبرشان میمون و تکبرشان پاینده!