۱۳۹۳ اسفند ۱۰, یکشنبه

فکر می کنم هستم. پس هستم!


صادق خرازی را در قامت یک پدیده نچندان ناآشنا در سپهر سیاسی ایران باید از میانه طیفی نشانه گذاری کرد که به برکت رانت انقلاب بصورت سوبسیدی به دستگاه دیپلماسی ایران کلیپس شدند و شوربختانه مرور زمان این موقعیت سوبسیدی را از ذهن امثال ایشان پاک کرد و متدرجاً با فرو رفتن در حظ «خود کیسینحر بینی» باورشان شد ستاره ای در آسمان پر رمز و راز سیاست اند!
خرازی که با رانت انقلاب در «26 سالگی» و بدون داشتن تحصیلات دانشگاهی و تنها با داشتن یک دیپلم «دیپلمات» شد! و مسئولیت مهم ترین نهاد دیپلماسی ایران در خارج از کشور را (نمایندگی در سازمان ملل متحد ـ نیویورک) تصاحب کرد. هر چند بعدها و بصورت «آموزش حین خدمت» (!) موفق به اخذ لیسانس مدیریت از دانشگاه ایالتی نیویورک و فوق لیسانس در رشته مطالعات خاور میانه گردید علی ایحال و شوربختانه شواهد موید آنست برخلاف تصور ایشان، فرو رفتن در حظ «خود کیسینجر بینی» بمثابه تکیه بر جای بزرگان زدن بدون تمهید اسباب و لوازم و لواحق بزرگی نمی تواند در دنیای واقعی منشا خیر و برکت و اثر باشد.
هر چند نباید این واقعیت را نیز نادیده انگاشت که تحصیلات دانشگاهی در رشته سیاست لزوماً متضمن از قوه به فعل رسیدن نبوغ و استعدادهای ذاتی آکادمیسین ها در قامت سیاست ورزانی زبده و حاذق و صاحب فکر و اندیشه نخواهد شد. خصوصاً آنکه تاریخ نیز بوضوح در دوسیه خود برخوردار از سیاستمدارانی مبرز در جهان است که فاقد تحصیلات مربوطه بوده اند.
اما ظاهراً سهم افرادی مانند خرازی نه نبوغی ذاتی بوده و نه تحصیلاتی موثر تا از آن طریق بتوانند بدون «ترس از سر بریده» در محفل عاشقان خوش خرامی کنند!
نزدیک ترین سند در اثبات این ادعا مقاله منتشره از ایشان در روزنامه شرق تحت عنوان «صدای بلند ضربان مذاکره» است که اگر امضای ایشان پای آن نبود خواننده تصور آن را داشت در حال مطالعه انشای یک محصل دبیرستانی در مورد پرونده مذاکرات هسته ای است.
(اینجا ـhttp://bit.ly/1GBEvtu)
انشائی که برخلاف عناوین و سمت ها و مسئولیت ها و کنیه های سیاسی سنجاق شده به «خرازی» به طرز محیرالعقولی فاقد حداقل ها و استانداردهای متوقع در یک مقاله آنالیتیک از یک شخصیت دیپلماتیک است!
ظاهرا مشارالیه را باید در میانه آن بخش از جماعت علاقه مند به سیاستمدار شدن قرار داد که از کل دنیای پیچیده و ظریف سیاست و سیاستمداران تنها خود را از ظواهر و دگمه سر آستین و پیراهن یقه وینچستر و کت و شلوار یقه سناتوری برخوردار کرده و تنها با همین سرمایه مایلند خود را سیاستمدار فهم کرده و ابراز نمایانند!
مثل ایشان مثل آن پیرزن کلاف دوزی است که در فردای به حراج گذاشتن یوسف نبی، با جمیع زنان خوش سیما و بُرنای شهر بمنظور ابتیاع آن دُردانه راهی شد و وقتی در میانه راه مورد طعن و استهزا قرار گرفت:
با لطافت و ظرافت گفت:
گر چه یوسف به کلافی نفروشند به ما
بس همین فخر که ما هم ز خریدارانیم!
پیش تر در مورد ایشان در مقاله «جعل خمینی» بتفصیل نوشته ام.
(اینجا ـ http://bit.ly/1qsMcLk)

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مطلب مهمی که در این رابطه وجود دارد و کمتر کسی آنرا میداند یا به آن توجه دارد ، این است که عالم بودن به معنای عاقل بودن نیست . سخنی یونانی است که میگوید : سادگی نشان حقیقت است و حقیقت شکوه زیبائی . همانطور که استاد مطهری گفته بود .عقلانیت هم ورزیدگی لازم دارد . موضوع انشائی معروف در دوران دانش آموزی داریم که ، علم بهتر است یا ثروت ؟ سوالی گنگ و نا مفهوم . چون هم علم وسیله است هم ثروت . پشت آن سوال مهمتری وجود دارد . شعور مهمتر است یا ثروت ؟ و در اینجا باید گفت : شعور . چون با نبود عقل ثروت میتواند باعث تباهی شود تا خوشبختی . بنده که در طول زندگی عالمانی را دیده ام که به اندازه یک بچه ده ساله هم عقل ندارند . در نوشته های خود شما هم آنچه بسادگی در قالب لفاظی و استفاده از کلمات شیک و پیچیده میتوان دید . غرض ورزی و کینه توزی به آمریکا در حد یک عقده شخصی و نه یک تحلیل سیاسی بی طرفانه و دفاع بی چون چرا از گفتار و عملکرد بنیانگذار جمهوری اسلامی در حد یک معصوم .