۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

بازیگران و بازی خوردگان!


با گذشت یک هفته از پخش فیلم حمله هشت ماه پیش پلیس و لباس شخصی ها به خوابگاه کوی دانشگاه در تلویزیون فارسی بی بی سی، کماکان چرائی و چگونگی خروج این فیلم از آرشیو نیروی انتظامی و رساندن آن به دست مسئولین تلویزیون بی بی سی محل تامل است.
هر چند مسئولین بی بی سی طی این مدت کوشیدند با
توضیحاتی ابهامات موجود در این خصوص را بزدایند اما در عمل توضیحات بی بی سی مطلب ويژه ای را نشان نداده جز آنکه قرائن حکایت از بازی خوردن بی بی سی در این «پروژه» دارد.
http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/editors/2010/02/video-attack-dormitory.html
پروژه ای که از بد حادثه مقارن شد با خبر دستگیری عبدالمالک ریگی و دامنه اثرگذاری آن را تحت الشعاع قرار داد و به حاشیه بُرد.
همانطور که در مطلب قبلی متذکر شده بودم، فیلم مزبور از حیث خبری حائز اهمیت ويژه ای نبود. نه تنها حائز اهمیت خاصی نبود بلکه تا حدود زیادی برخوردار از بار مثبت بنفع عملکرد نیروی انتظامی بود.
تا قبل از پخش این فیلم تلقی افکارعمومی از وقایع آن شب ناظر بر حمله ائی کور و بغایت وحشیانه و آتیلاگونه از جانب نیروهای انتظامی به خوابگاه بود. تلقی که تا حدود زیادی می توانست و می تواند برخوردار از صحت باشد و مطابق قرائن و شواهد قطعاً در شب حمله به کوی دانشگاه حجم و وسعت و کیفیت تهاجم تا آن اندازه بالا بوده که گفته شد پنج دانشجو نیز در آن شب کشته شدند.
اما فیلمی که بی بی سی شتابزده و هیجان زده اقدام به پخش آن کرد و مجری برنامه نیز قبل از پخش دلنگرانه خبر از شنیع بودن بخش هائی از آن را می داد در نهایت نشان دهنده امر و فعل چندان نامتعارف و تحیرآور و شنیعی نبود.
مجموعه تصاویر پخش شده عمدتاً تصویرگر رفتار و گفتار بعضاً خشن و نامتعارف قابل تصور و توقع در برخورد جمیع پلیس های ضد شورش در تمام دنیا با معترضین است.
صحنه هائی از قبیل باتوم زدن و یا دستگیری و بر روی زمین کشاندن بازداشت شدگان.
طبعاً چنین رفتاری نیز شایسته انجام توسط پلیس با جوانان دانشجو نیست. اما مسئله مهم آن است که این فیلم برخلاف انتظار تا حدود زیادی تصور عامه از میزان و نوع خشونت در شب حمله به کوی دانشگاه را تقلیل داد و می دهد.
اما پرسش اساسی اینجاست آنها که از درون بدنه نظام اقدام به خارج کردن و ارسال این فیلم به بی بی سی کرده اند تا جائی که مسئولین بی بی سی هم بنا به اعتراف خودشان قبل از هر گونه اقدام برای انتشار آن فیلم، دغدغه امنیت جان ایشان را داشته اند آیا در تحلیل نهائی و درکی ساده اندیشانه علی رغم ظاهر اولیه فیلم با فریب بی بی سی بدنبال تقلیل تصور عامه از حجم خشونت پلیس با دانشجویان بوده اند؟
قطعاً اگر بخش نخست این گزاره مبنی بر فریب خوردن بی بی سی درست باشد بخش دوم آن را نمی توان به این سادگی پذیرفت.
چینش پازل های مرتبط با تحولات یکی دو هفته اخیر قبل از انتشار این فیلم علائم دیگری می دهند که مبین رقابت های زیرپوستی در درون جناح اصولگراست.
اصلی ترین رد پا در پروژه بودن ارسال این فیلم به بی بی سی صداگذاری ناشیانه در آن بخش از فیلم است که فردی ناشناس بدون مقدمه یا زمینه ای قبلی در فیلم می گوید:
دستور حمله به کوی رسماً توسط سردار رجب زاده (فرمانده وقت نیروی انتظامی تهران بزرگ) صادر شده.
ظاهراً همه اهتمام طراحان پروژه مزبور در همین یک جمله خلاصه شده تا بدینوسیله بتوانند همه مسئولیت وقایع آن شب را متوجه رجب زاده و اعتبار اجتماعی و سیاسی آتی! وی کنند.
فیلم مزبور در حالی در مورخه دوشنبه سوم اسفند در بی بی سی پخش شد که بنا به اظهار بزرگمهر شرف الدین (تهیه کننده برنامه شصت دقیقه) روز یکشنبه دوم اسفند این فیلم به دست بی بی سی رسیده بود و این تاریخ دقیقاً مقارن است با مراسم تودیع سردار عزیزالله رجب زاده ازسمت فرماندهی نیروی انتظامی تهران بزرگ.
دقیقاً در همین روز و در همین مراسم تودیع بود که سردار رجب زاده گفت:
به عملکرد خود در نیروی انتظامی بخصوص پس از انتخابات افتخار می کنم که در مدت مسئولیتم پلیس در کشته شدن حتی یک نفر هم نقش نداشته ضمن آنکه کشته هم نداده.
فهم سخنان بین سطور سردار رجب زاده در مسبب یابی کشته شدگان ناآرامی های تهران برای تحلیلگران سیاسی سخت نبود.
خصوصاً آنکه در اقدامی قابل فهم بلافاصله سرادر رجب زاده توسط محمد باقر قالیباف شهردار تهران به سمت رئیس سازمان پیشگیری و مدیریت بحران شهر تهران منصوب شد.
طبیعی است با توجه به رقابت تنگاتنگ قالیباف و متحدین سیاسی اش با تیم سیاسی دولت مستقر در پاستور، هر گونه یارگیری قالیباف می تواند بمنزله دورخیز وی و عقبه سیاسی وی برای تصاحب کرسی ریاست جمهوری معنا شود. بر همین مبنا نیز طبیعی خواهد بود که طرف مقابل نیز ضمن «احساس خطر» از هر ابزاری برای رفع اتهام از خود و سوزاندن مهره های رقیب ولو با بازی دادن بی بی سی، بهره ببرد.



۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

بی بی سی باید رفع شبهه کند


انتشار فیلم حمله پلیس و لباس شخصی ها به خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران در تلویزیون فارسی BCC آن هم بعد از گذشت بالغ بر هشت ماه از آن واقعه بشدت مشکوک بنظر می رسد.
این فیلم از حیث خبری حائز اهمیت ويژه ای نیست و در همان مقطعی که آن اتفاق افتاد شاهد بودیم که دامنه اعتراض به آن تهاجم تا بالاترین سطوح نظام پیش رفت و از آیت الله خامنه ای تا قوه قضائیه و مجلس ضمن محکوم کردن آن واقعه خواستار پی گیری و تنبیه مسببین آن شدند.
اما آنچه که در این تاریخ انتشار این فیلم را مشکوک و حائز اهمیت می کند توجه به چند نکته است.
اولاً علی القاعده این فیلم توسط کادر نیروی انتظامی و با مجوز و با فراغ بال در آن شب مزبور تهیه شده و ظاهراً نیز تا این تاریخ در آرشیو نیروی انتظامی محفوظ بوده.
کمااینکه سایت پیک نت هر چند سایت نامعتبری است اما مدعی شده این فیلم توسط اعضا بسیج ارسال شده
http://www.peiknet.com/
لذا خروج این فیلم از آرشیو و رساندن آن به بی بی سی را می توان محصول فرآیند و رقابتی درون سازمانی تلقی کرد. قطعاً سبزها نمی توانسته اند نقشی در تهیه و ارسال این فیلم به بیرون داشته باشند.
ثانیاً این فیلم در موقعیتی به دست بی بی سی رسیده که طی یکی دو هفته اخیر مشاهده می شد تلویزیون فارسی بی بی سی در تعقیب رسالت اطلاع رسانی خود از وقایع ایران تا حدود زیادی تعدیل رفتار داده و کمتر اقدام به پخش و اتخاذ اخبار و مواضع جنجال آفرین می کرد.
این تعدیل را شاید تا حدود زیادی بتوان به حساب حزم اندیشی دولتمردان انگلیسی گذاشت که بدنبال درخواست نمایندگان مجلس ایران جهت تقلیل یا قطع مناسبات دولت ایران با انگلستان اتخاذ شد. خصوصاً آنکه نمایندگان مجلس ایران یکی از دلائل تقلیل مناسبات با لندن را دامن زدن به اغتشاشات در ایران توسط تلویزیون بی بی سی عنوان کرده بودند.
بر این مبنا قابل فهم می بود که دولت انگلستان ترجیح داده حسب ظاهر هم که شده موقتاً فتیله بی بی سی را پائین نگاه دارد.
علی الظاهر پیرو نامه نگاری بین سفیر انگلستان در تهران و علاالدین بروجردی رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی جهت تقلیل مناسبات بین دو کشور شاهد تعدیل شتاب خبری بی بی سی از وقایع ایران طی دو هفته گذشته بودیم.
اکنون و با توجه به آرامش نسبی ولو موقتی در فضای سیاسی ایران از فردای تظاهرات 22 یهمن که برخلاف تصور بدون حضور موثر سبزها و با کمترین اغتشاش برگزار شد، رساندن این فیلم به بی بی سی و پخش آن توسط این رسانه پرسش های مهمی را تداعی به ذهن می کند از جمله:
آیا بیرون دادن این فیلم محصول رقابتی درون سازمانی بین جریان های داخلی نظام است؟ خصوصاً آنکه پیشتر نیز شاهد نمونه ای مشابه در جریان بیرون دادن فیلم شکنجه همسر سعید امامی توسط بخشی از نیروهای وزارت اطلاعات علیه بخشی دیگر از کادر این وزارت خانه بودیم؟
آیا بیرون دادن این فیلم ترفندی بمنظور تزریق شوک و هیجانی جدید به جامعه سیاسی تلویحاً آرام گرفته ایران خصوصاً بعد از تظاهرات 22 بهمن توسط جناحی و بلکه «فردی»! است که اساساً بدنبال ملتهب نگاه داشتن فضای سیاسی ایرانند تا بدینوسیله جنبش سبزی را که بعد از 22 بهمن مبتلا به دلسردی شده بود را تجدید روحیه کنند؟
آیا بی بی سی در این پروژه تا حد یک ابزار به بازی گرفته شد یا آنکه این اقدام مسئولانه و عامدانه صورت گرفته؟
آیا بیرون دادن این فیلم را می توان محصول رقابت میان پراگماتیسم های نظام و اصولگرایان تندرو دانست؟ خصوصاً آنکه پراگماتیسم ها در آستانه برگزاری مجلس خبرگان در موضعی ضعیف قرار دارند.
ظاهراً مسئولین بی بی سی تا حدود زیادی می توانند به این شبهات پاسخگو باشند مشروط بر آنکه در کنار پخش این فیلم، امانتدارانه به مخاطبان خود بگویند این فیلم چگونه و از چه طریقی به دست ایشان رسیده؟
اطلاع رسانی شفاف در این خصوص بنحو موثری می تواند به فهم مسئله کمک شایانی کند.


۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

این مقاله را هرگز نخوانید!


دکتر عباس میلانی بعد از تحریر کتاب «معمای هویدا» و صرف نظر از پاره ای از مطالب قابل مناقشه اما قابل اغماض در آن کتاب، برای اهل مطالعه و تاریخ به عنوان فردی مُلا و مطلع و محقق برسمیت شناخته شد.
انصافاً بعد از تحریر آن کتاب «آشنایان با ایشان» یا لااقل «آشنایان با ایشان از طریق مطالعه آن کتاب» دانش و فصاحت و بلاغت کلامی و نوشتاری مضاعفی را از وی توقع داشته و خواهند داشت.
علی رغم این، انتشار مقاله «
موسوی مردی برای تمام فصول» بقلم ایشان در «سایت روز» حضیضی نآخوشايند برای اعتبار قلمی و مطالعاتی دکتر میلانی را در کاریر حرفه ای ایشان ثبت کرد.
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/2010/february/18//-40b2568a63.html

مقاله ای مشحون از اغلاط املائی و بدتر از آن مملو از اغلاط تاریخی.
طبعاً غلط های املائی را باید ومی توان با احتساب محتمل شتابزدگی و عدم فرصت ویراستاری غمض عین کرد اما خواننده با رویت اشتباهات بزرگ تاریخی تنها یک تکلیف بر عهده خود دارد و آن اینکه به دیگران توصیه کند:
این مقاله را هرگز نخوانید!

اشتباهات و انشاالله اشتباهاتی از این دست:

میلانی: زمانی که در حدود سال های پنجاه موسوی و رهنورد با هم آشنا شدند، زهرا رهنورد نامی پرآوازه در عرصه فمینیسم اسلامی بود. در عین حال مجسمه ساز و منتقدی نامدار و از ستارگان حلقه های روشنفکران مذهبی ایران به حساب می آمد.

شهرتی که میلانی از آن برای خانم رهنورد خبر می دهد ظاهراً تنها در ذهنیت ایشان وجود دارد و جامعه هنری و سیاسی ایران در سال های پنجاه اساساً ردی جدی و اثرگذار از خانم رهنورد ندارند.


میلانی: نام خانوادگی کامل میرحسین، میر حسین موسوی خمینی است!

ظاهراً آقای میلانی دچار این همانی بین خامنه و خمین شده اند ، چرا که نام کامل خانوادگی موسوی، میرحسین موسوی خامنه است.

میلانی: علی شریعتی یکی از نظریه پردازان مهم انقلاب 1979 بود. حدود چهار سال پیش از سقوط رژیم شاه درگذشت.

علی شریعتی در خرداد سال 56 در لندن درگذشت نه چهار سال قبل از انقلاب.

میلانی: در سخنرانی معروف آیت الله خمینی که هدفش آشکارا خامنه ای بود، آیت الله خمینی گفت که منتقدین نخست وزیر حتی از اداره یک نانوایی هم عاجزند.

میلانی ظاهراً اساساً در جریان نامه 99 نفر از جناح محافظه کار مجلس وقت برای عدم معرفی موسوی برای پست نخست وزیری و مخاطب نامه مرحوم خمینی خطاب به این 99 نفر نیست.

میلانی: البته دو پرسش مهم در مورد دوران نخست وزیری موسوی کماکان لاینحل مانده اند. اول مساله نقش او در ماجرای معروف به ایران- کانترا است. گرچه او جزو کسانی نبود که با الیور نورث که همراه یک کیک و نسخه ای از کتاب مقدس محرمانه به تهران آمده بود دیدار کردند. او در کنار رفسنجانی و خامنه ای جزو گروه اصلی ایرانیان بود که در این مذاکرات شرکت داشتند

میلانی ظاهراً اینجا نیز بی خبر از آن است که اساساً یکی از اعتراضات موسوی به سفر مک فارلین به ایران آن بود که چرا وی به عنوان نخست وزیر به هیچ وجه در جریان این سفر قرار داده نشده بود.

میلانی: شرح این ماجرا را بیشتر از هر جا می توان در خاطرات آیت الله منتظری سراغ کرد. هم او بود که با شجاعتی بی بدیل به این کشتارها (اعدام های سال 67) اعتراض کرد و به جرم این شجاعت، آیت الله خمینی او را از مقام جانشین رهبری و همه مقامات دیگر عزل کرد.

در اینجا نیز میلانی مبتلا به فقر تاریخی شده و متوجه نبوده که عزل آیت الله منتظری بازگشت به مجادلاتی داشت که بعد از سفر مخفیانه مک فارلین به ایران و افشای خبر آن سفر توسط باند مهدی هاشمی در نشریه الشراع لبنان و بازداشت و محاکمه مهدی هاشمی، بین وی و آیت الله خمینی آغاز شد و ماجرای اعتراض به اعدام های سال 67 متاخر بر این واقعه است.


میلانی: مرگ آیت الله خمینی در سال 1989 زندگی سیاسی موسوی را هم یکباره پایان بخشید. علی خامنه ای با تکیه به این ادعا که آیت الله خمینی در بستر مرگش او را به رهبری برگزید به مقام رهبری رسید. او که تکثر مراکز قدرت را بر نمی تابید و در عین حال کینه موسوی را هم به دل داشت، در بازنویسی قانون اساسی مقام نخست وزیر را یکسره از میان برداشت.

میلانی اینجا نیز کم اطلاعی اش از تاریخ بعد از انقلاب را به تصویر کشیده و معلوم نیست این خبر را از کجا آورده که «خامنه ای با تکیه به این ادعا که آیت الله خمینی در بستر مرگش او را به رهبری برگزید به مقام رهبری رسید»
مطابق اسناد و مصاحبه های موجود در مجلس خبرگان این آقایان هاشمی رفسنجانی و حاج احمد خمینی بودند که برخلاف میل خامنه ای با توسل به اعلام تمایل آیت الله خمینی به جانشینی خامنه ای اسباب و فضای مساعد جهت تصدی مسئولیت خامنه ای را فراهم کردند گذشته از آنکه آنچه که باعث حذف پست نخست وزیری شد برخلاف ادعای میلانی کینه خامنه ای از موسوی و امریه ایشان جهت حذف پست نخست وزیری نبود بلکه مجلس خبرگان رهبری در ماه های پایانی حیات آیت الله خمینی با اجماع نظر عموم دولتمردان ایران مبنی بر بروز تداخل مسئولیت ها در قون مجریه ضمن اصلاح قانون اساسی اقدام به حذف پست نخست وزیری کردند.
ظاهراً جناب میلانی در نوشتن این بخش از مطلب شان متوجه نبودند که در آن مقطع آيت الله خامنه ای از آن پس رهبر نظام محسوب می شدند و بودن یا نبودن موسوی در پست نخست وزیر یا هر پست دیگری نمی توانست تداخلی با مسئولیت های وی به عنوان رهبر داشته باشد
.

در مجموع ظاهراً و با تسامح باید این اشتباهات فاحش را اگر نخواهیم به حساب فقر تاریخدانی دکتر میلانی بگذاریم، می توان آن را به این حساب گذاشت که جناب میلانی برای مناسب چاپ بودن مقاله خود در «مجله نیوریپابلیک» ترجیح داده آنطور بنويسد که دلدار پسندد!



۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

داش آکل و جنبش سبز!


تنها پنج روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری و آغاز اغتشاشات در تهران طی مقاله «ماهيت نبرد در تهران» منتشره در روزنامه اعتماد ملی بوضوح اعلام کردم که ناآرامی های تهران قبل از آنکه یک شورش یا بحرانی ملی باشد ماحصل فعال شدن گسل تاریخی و ماندگار طبقات سنتی و مدرن در ایران است.http://www.sokhan.info/Farsi/Tehran.htm
متعاقباً تفصیل این ادعا را چند روز بعد ذیل مقاله شهر اسرارآمیز (بخش سوم مقاله تغار شکسته تهران) منتشر کردم.http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar3.htm
عصاره این دو مقاله ناظر بر این نکته بود که ناآرامی های تهران محصول انباشت تاریخی کینه و نفرت طبقات متخلص به مدرن در ایران با خرده فرهنگ و اطوارهای انحصاری شان علیه طبقات سنتی و پائین شهری است که از تکانه انتخابات ریاست جمهوری جهت همآوردی با یکدیگر بهره برداری کردند.
هر چند این ادعا امروز فروغ و جاذبه ای ندارد و تحلیلگران هر دو طرف منازعه به صرافت چنین ثنویتی اذعان دارند. اما این نمی تواند مانع از آن شود تا حجم گسترده ترشروئی سبزرویان در آن مقطع نسبت به چنین ادعاهائی فراموش شود.
پس از انتشار آن دو مقاله کسر بزرگی از سبزها معترض اینجانب شدند و ضمن رد چنان ادعائی ضمن آنکه اعتراض های بعد از انتخابات را یک قیام ملی به استعداد جمیع طبقات و اصناف و گروه های قومی و سنی و حرفه ای و جنسیتی معرفی می کردند در خفا نیز به اینجانب پیغام می دادند:
ولو آنکه چنان ادعائی صحت هم داشته باشد بیان آن در چنین مقطعی به صرف جنبش سبز نیست و منجر به تضعیف جنبش می شود.
هر چند در آن مقطع مجبور شدم به تنهائی چلیپاکش عدم همسوئی خود با جو شوم اما تنها شش ماه وقت لازم بود تا از درون سبزها نیز کسانی به چنان صرافتی بیفتند و
علیرضا رضائی نامی که هر اندازه می توان با وی و ادبیات هیستریک و جهتگیری مغرضانه و بعضاً غیرحرفه ای اش در عالم ژورنالیزم مخالف بود اما نمی توان قریحه و استعداد بالای وی در ملاحت و طنز نویسی را منکر شد، طی مطلبی تحت عنوان «رفقای پائین شهر، جنبش شده ونک به بالا کجائید؟» دقیقاً انگشت اشاره اش را متوجه همان نکته ای کرد که پیشتر در دو مقاله «ماهیت نبرد در تهران» و «شهر اسرارآمیز» بوضوح یادآوری شده بود و جالب آنکه با مشارالیه نیز علی رغم وابستگی صد در صدری اش به جنبش سبز همان معامله ای شد که پیشتر با اینجانب شده بود و ایشان با نگارش آن مقاله خود را در معرض حجم بالائی از اعتراض و ترشروئی همسنگران سبزش قرار داد.http://alirezarezaee1.blogspot.com/2009/12/611.html
همه اینها امروز در حالی برای اینجانب تداعی به ذهن شد که فیلم زیر را روز گذشته در اینترنت ملاحظه کردم:

http://www.youtube.com/watch?v=-9buYP8a8yQ&feature=player_embedded
صرف نظر از لهجه و نوع گویش جوان متکلم در این مصاحبه از یک نکته نمی توان و نباید غفلت کرد و آن اینکه از حیث تاریخی بخش موثری از جنوب شهر تهران از صدر پایتخت شدن این شهر تاکنون در انحصار فرهنگ عیاری و لوطی گری و جوانمردی تا کوچه لات بازی و بابا شمل گری داش آکلیسم بوده و هست. از برادران حاجی عباسی (هفت کچلان) تا طیِّب حاج رضائی و حسین رمضون یخی یک ويژگی نزد این اقشار حرف اول را زده و می زند و آن تقید به فرهنگ عاشورا و سینه زنی و علم کشی و دسته و تکیه و عزاداری دهه محرم ولو با قرائت بابا شملی بوده و هست.
طبیعتاً بدون هر گونه نگاه ارزشی و داورانه ای، منسوبین به چنین خرده فرهنگی چنانچه مُخیر به گزینش بین دو گانه سبز سنتی و سبز مدرن باشند بلاتردید همان کاری را خواهند کرد که این جوان در مصاحبه اش با خبرنگار مزبور کرده ولو آنکه بخش هائی از جامعه با ابرو در هم کشیدن و تظاهر به مدنیت و اتیکت فروشی از اساس منکر موجودیت یا اعتبار چنین اقشاری شوند.

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

جنبش سبز از حماسه تا تراژدی و از تراژدی تا کمدی!


متعاقب راه پیمائی گسترده 22 بهمن در تهران و دیگر شهرهای ایران تحلیل این تظاهرات از سوی سبزها مبتلابه نوعی تشتت ملاحت آمیز لااقل نزد سبزهای خارج کشوری شده.
از سوئی در داخل کشور سخنگویان جنبش سبز ضمن اذعان بر حضور گسترده مردم در تظاهرات 22 بهمن، دلیل چنین استقبالی را ناشی از حضور طرفداران جنبش سبز در کنار دیگر آحاد مردم اعلام
کرده و می کنند.
اما سبزهای شاخه برون مرزی ضمن تاکید بر کم فروغی تظاهرات 22 بهمن مدعی شده اند سقف تظاهرات تهران در حدود رقمی بالغ بر دویست هزار نفر بوده که جملگی با مدیریت حکومت توسط اتوبوس و از مناطق حاشیه تهران و شهرستان ها به میدان آزادی منتقل شده اند.
کمدی ترین بخش این تشتت آنجائی است که یک طنزنویس منسوب به سبزها در خارج از کشور 15 روز قبل از تظاهرات مزبور در نقش یک استراتژیست ظاهر شد و با پیش کشیدن پروژه ای عملیاتی تحت عنوان «اسب تروا» خواستار آن شد تا سبزهای درون کشوری در این روز با استتار نماد های سبز خود در تظاهرات شرکت کرده و پس از حضور گسترده در میدان آزادی و بتعبیری «پس از فتح میدان» نمادهای سبز خود را بنمایش بگذارند و حکومت را مغبون زيرکی و حضور گسترده خود کنند.
اوج کمدی آنجا بود که بعد از تظاهرات مزبور که در غیبت معنادار سبزها در میدان آزادی یا عدم ابراز حضور ایشان برگزار شد طناز مزبور رسماً از مخاطبانش بدلیل شکست این پروژه عذرخواهی کرد. احتجاج ایشان و دیگر سبزهای برون مرزی در شکست این پروژه ناظر بر این ادعاست که در تظاهرات 22 بهمن سبزها حضور گسترده داشتند اما چون به حرف آن طنزنویس گوش کرده بوده و تظاهر به سبز بودن نداشتند حکومت جمعیت میلیونی ایشان را دزدیده حالا داره باهاش پز می ده!
کمدی بودن چنان عذرخواهی ناظر بر این قاعده است که گویا طناز مزبور واقعاً خود را در کانون تحولات سیاسی ایران جدی فرض کرده و نقشی تاریخی و اثرگذار برای خود در این تحولات تعریف کرده و این تعریف را نیز بغایت جدی گرفته.
گوئی واقعاً جامعه شهروندی ایران سرتا پا گوش تمام مدت مترصد استماع و تبعیت از افاضات استراتژیک طناز مزبور ایستاده و ایشان با قطعی تلقی کردن چنین تبعیتی و مصادره جمعیت شرکت کننده در تظاهرات 22 بهمن بنام «امت گوش بفرمان خود» اکنون فروتنانه بر خود فرض دانسته تا مسئولیت این شکست را رسماً پذیرفته و از امتش بابت ناپختگی طراحی استراتژيکش عذرخواهی کند.
نکته جالب تر آنکه میرحسین موسوی و مهدی کروبی و محمد خاتمی که تاکنون بعنوان رهبران اصلی جنبش سبز در داخل ایران تعریف و تعیین شده اند پیش تر بر حضور گسترده و با احراز هویت سبز در این تظاهرات تاکید کرده بودند.
حال با توجه به اصرار سبزها بر گسترده بودن تظاهرات 22 بهمن بدلیل حضور ایشان در تظاهرات مزبور و با توجه به فقد نماد سبز در این تظاهرات که امکان کمیت سنجی را از تحلیلگران سلب کرده، طناز مزبور رندانه با عذرخواهی بابت شکست استراتژی «اسب تروا» ضمن مصادره جمعیت حاضر در تظاهرات 22 بهمن بنام خود، هم زمان این پیغام را نیز به آقایان موسوی و کروبی و خاتمی منتقل کرده که:

امت سبز قبل از شما گوش بفرمان من اند!
مثل چنین حجتی بمثابه رندی ملانصرالدین است که وقتی مواجه با پرسش چند تائی ستارگان آسمان شد، پاسخ داد:
یک میلیون و نهصد و هشتاد و هفت هزار و چهار صد و چهل و پنج تا و شصت و شش تا!
و وقتی از ایشان پرسیدند از کجا معلوم که راست می گی؟
گفت:
باور نمی کنید بشمارید!

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

خوابگردها


در مصاحبه ای که چند ماه پیش در خصوص آسیب شناسی جنبش سبز داشتم گفته بودم:جنبش سبز می تواند با آرزوهایش لذت ببرد اما قطعاً نمی تواند با آرزوها و توهمات و تخیلاتش واقعیت را گریم کند.
http://www.sokhan.info/Farsi/goftego2.htm

فردای درگذشت و مراسم سوگواری آیت الله خمینی که با حضور جمعیتی بالغ بر ده میلیون نفر در بهشت زهرای تهران برگزار شد با یکی از همکاران گفتگو می کردم و از ایشان پرسیدم:
این چه رازی است که خمینی بعد از ورود به ایران با استقبالی چهار میلیونی در تهران مواجه شد و در همین بهشت زهرا نوید فردائی آباد و آزاد و مرفه را به ایرانیان داد و برخلاف انتظار در تمام ده سالی که در تهران در قید حیات بود و رهبری نظام و انقلاب را به عهده داشت تمامی لحظات مردم ایران صرف جنگ و کشتار و ناامنی و گرانی و بی ثباتی اقتصادی شد اما علی رغم این وقتی ایشان فوت کرد باز هم بیش از ده میلیون نفر از همین مردم در سوگ ایشان در همین بهشت زهرا نشستند و در فقدانش بی تابی کردند؟
آیا غیر از این بود که خمینی هر چند فرصت نیافت تا وعده های ایرانی آباد و امن و مرفه را برای ایرانیان و مریدانش محقق کند اما برای شیفتگان وی همین کفایت می کرد که وی ایشان را برخلاف همه سلاطین پیش از این بدلیل فقر و مسکنت مالی و فرودستی تحقیر نکرد و نه تنها تحقیر نکرد بلکه ایشان را ولی نعمتان خود و دیگر مسئولین مملکت نامید که صاحبان اصلی مملکتند.
اقشاری که تا پیش از این اساساً دیده نمی شدند و اگر هم دیده می شدند از جانب حکومت در حد تهی دستان و محرومانی طفیلی و سفله و دهاتی و عقب افتاده و بی سواد معنا می یافتند لذا طبیعی بود که همین اقشار وقتی از ناحیه «انقلاب خمینی» مُبدل به ولی نعمتان و صاحبان کشور شوند در چنین قرائتی اینک شیفتگی و جان نثاری برای چنان رهبر و حکومتی اصلی بدیهی و قابل انتظار نزد چنان اقشاری خواهد شد.
اما برخلاف انتظارم آن همکار استدلالی بغایت عمیق، منطقی و هوشمندانه در کشف چرائی چنان شیفتگی را مطرح کرد که بالذات توان و استعداد آن را داشت تا اینجانب و دیگران را میخکوب همه استعداد و تامل و تعمق ایشان کند.
وی فرمود:
خیر، همه آن تشییع جنازه کنندگان خمینی مزدورانی بودند که حکومت ایشان را در شوق کسب چند کیسه برنج و بُنش و حبوبات به خیابان و بهشت زهرا کشانده و می کشاند!البته استدلال ایشان، استدلال نوینی نبود و پیش از این هم بارها از سوی کسانی مشابه شنیده می شد که:
دلیل شرکت میلیونی در انتخابات دغدغه کسب سهمیه کوپن است!
دلیل شرکت جوانان «دهاتی» و «بی سواد» در جبهه های جنگ، کسب کلید هائی است که حکومت با شستشوی مغزی به ایشان القا کرده «کلید ورود به بهشت» است!
دلیل شرکت در فراخوان های حکومت کسب مهر در شناسنامه جهت قبولی در گزینش ها یا کنکور ورود به دانشگاه هاست!
سی سال است که حکومت در ایران از نعمت چنین اپوزیسیون نابغه و ژرف اندیشی برخوردار است.
در راه پیمائی میلیونی روز بیست دو بهمن اخیر هم مجدد همین استدلال عمیق از سوی کسر بزرگی از نوابغ مخالف با جمهوری اسلامی در وب سایت ها تکرار شد که آن میلیون ها نفر شرکت کننده در تظاهرات مزدورانی بودند که در حسرت و شهوت خوردن یک ساندیس با اتوبوس از دهات و شهرستان ها به تهران منتقل شده اند.
صرف نظر از نگاه آپارتایدی زشت و زننده موجود در این استدلال مبنی بر ذلیل بودن دهاتی و عزیز بودن تهرانی! مدعیان چنین استدلالی نمی توانند از لوازم چنین تعمق کورتکس سوزی شانه خالی کنند و آن اینکه حکومتی که می تواند در آن واحد میلیون ها نفر را ولو به بهای نازل یک «ساندیس» اجیر کند دیگر چه جای گله و ادعا برای مدعیان می ماند و اساساً ایشان چرا خود را معطل ماندن در چنان کشوری می کنند؟
مملکت به حق شایسته کسانی است که می توانند با بهای نازل یک ساندیس یا یک کیسه برنج ده میلیون نفر را در تشییع جنازه بنیان گذار نظامش به خیابان بکشد و برای مراسم سالگرد انقلابش  میلیون ها نفر را در صف ساندیس در تهران و شهرستان ها اجیر کند.
این کمال درایت است که یک نظام بتواند هشت سال سینه به سینه یک کشور تا بن دندان مسلح و متکی به حمایت مالی و سیاسی و نظامی جمیع کشورهای قدرتمند غربی و عربی بایستد و و از تمامیت ارضی کشورش به بهای نازل یک ساندیس برای رزمندگانش، دفاع کند.

این کمال درایت است که یک حکومت در رویاروئی با مخالفان قطعاً شهری و متمدن و فرهیخته و باسواد و با اتیکت و با پرنسیب و شیک و خوش لباس و خوش بیان و آلامد و تحصیلکرده، تنها با دادن یک ساندیس بتواند میلیون میلیون دهاتی بی سواد! و بی شعور! و بد قیافه! و بد لباس! و بی فرهنگ! و بی ادب! و بی منزلت! را اتوبوس اتوبوس به خیابان بکشاند.
دوستان در سُرایش اشعار کم دقتی می کنند و لاجرم در قافیه سازی دچار مضیق می شوند تا جائی که آن قجر نویس با برخورداری از قدمت قلم و در آستانه کهن سالی، ابراز لحیه فرموده و از تظاهرات میلیونی روز بیست و دو بهمن استشمام لجن و تعفن و فضله کرده اند.
البته نمی توان در چنان استشمامی تردید کرد اما ظاهراً در منشا چنان رایحه ای کم دقتی شده.
ظاهراً قرار است درب بر همان پاشنه بچرخد و دوستان با آرزوها یشان لذت ببرند.


۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

خاتمی مهربان


من شخصاً اختلاف نظرهای جدی با دیدگاه های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و سلوک و رفتار عملی خاتمی دارم یا بهتره بگم پیدا کردم اما علی رغم این نمی توان منکر شد خاتمی برخوردار از وجوه مثبتی هم هست از جمله برخورداری ایشان از وجهه ای معنوی و مهربانانه.هر چند لااقل به زعم من یکی از نواقص ایشان عدم توازن در دافعه و جاذبه است یعنی کفه روحیه مهربان ایشان بر کفه روحیه لازم الاحصاء قاطعیت و بلکه «خشونت» ایشان تفوق دارد.
شیعه همان اندازه که شیفته محبت و دستگیری و یتیم نوازی های امام نخست شان در شبگردی ها و کوچه گردی های کوفه است به همان اندازه قاطعیت ایشان در سرکوب فتنه های صفین و جمل و نهروان را ارج می نهد.


القصه انتشار این دو عکس از خاتمی طی ملاقات ایشان با خانواده شهاب طباطبائی ازاعضای حزب مشارکت که بیش از هفت ماه است در زندان به سر می برد بشدت دلنشین است خصوصاً استمالت ایشان از فرزند شیرین آقای طباطبائی (سپهر).
انشاالله سپهر بزودی پدرش را در آغوش بگیرد و با آرزوی آزادی همه زندانیانی که به جفا در حبس اند.



۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

جشنواره حماقت!


هفته گذشته جشنواره گرامی (Grammy Awards) كه از آن بعنوان مهم ترین رخداد جهت انتخاب موسیقی و خوانندگان برتر جهان یاد می شود در ایالات متحده آمریکا برگزار شد و مطابق معمول افرادی در این مراسم به عنوان خوانندگان برتر موسيقی انتخاب و معرفی شدند از جمله Beyonce Knowles بعنوان ستاره موسیقی پاپ در این جشنواره موفق به کسب شش جایزه گردید.
این در حالی است که در کمتر از یک ماه دیگر نیز شاهد رخداد سینمائی Academy Awards در ایالات متحده و اعطای جوائز سینمائی اسکار به دست اندرکاران دنیای سینمای غرب و دنباله های آن در شرق خواهیم بود.
این دو جشنواره همواره برای من بمثابه کارناوالی از حماقت و بلاهت و تجمع «خریّت بزک» شده نزد کسر بزرگی از متوهمین در عالم سینما و موسیقی بوده و هست.
وقتی مطابق تعریف، موسیقی و خوانش موسیقیائی عبارت است از تلفیق هماهنگی بین صدائی خوش و شعری موزون و معنادار در کنار موسیقی زیبا و هارمونیک، اکنون چگونه می توان فریادهای هسیتریک و جنون انباشته از سکس در تولیدات مسما به موسیقی مدرن جهان غرب را هنر خوانندگی و موسیقی مدرن نامید؟

اینکه در هنر فعلی مسما به خوانندگی می کوشند قبل از صدای خوش و ترانه ای خوش تر و موسیقی هماهنگ با این دو از طریق برهنگی و ابراز وجوه سکشوال بدن و تحریک اسافل اعضا مخاطب، به مدد «فاحشگی صوتی» خود و دیگران را در توهّم موسیقی مدرن فرو ببرند، می تواند هر چیزی نام داشته باشد الی موسیقی!
ایجاد هیجان سکشوال از طریق کام گیری مادونا از بریتنی اسپیرز بر روی صحنه، فاحشگی مدرن تحت عنوان خوانندگی است. حالا هر چقدر عده ای نویسنده را متهم به تحجر و عقب ماندگی کنند.
«در دوران دانشجوئی که درگیر درس و فعالیت سیاسی بودم روزی مهمان یکی از اقوام در جشنی فامیلی شدم. بعد از صرف ناهار به اتفاق در اتاقی نشسته بودیم و پسر میزبان اقدام به گذاشتن ویدئوئی از یک خواننده لـُس آنجلسی که بعداً فهمیدم خانمی به نام «فتانه» است کرد که با لباسی نیمه عریان در حال «آوازه خوانی» بود! بنده نیز بدلیل اشتغالم در دنیائی دیگر اساساً آشنائی با این دسته از هنرمندان! نداشته و وقتی از سر کنجکاوی پرسیدم ایشان کیست؟ ناگهان طوفانی از خنده توام با استهزا از جانب جمیع جوانان موجود در آن جلسه بلند شد و با موضعی کاملاً حق به جانب و با نگاهی عاقل اندر سفیه به اینجانب از من پرسیدند:
تو واقعاً نمی دونی این کیه؟ تو گوئی نشناختن زنی رقاصه اوج بلاهت و سفاهت بی سوادی و ناامروزی بودن است. بنده نیز گفتم: نه واقعاً نمی دانم کیست. شما بفرمائید ایشان کدام کتابی را نوشته و یا کدام تحقیق اجتماعی یا سیاسی را انجام داده یا چه فعل انسان دوستانه یا خیراندیشانه ای را داشته تا بنده از غفلت خود نسبت به شناخت این خانم شرمنده شوم. اینکه شناخت زنی به اعتبار سکس و بدن عریان و حجم باسن و قطر سینه و لوندی بتواند برای عده ای فخر بیآورد متاسفانه یا خوشبختانه برای اینجانب نه شناخت شان فضیلت است و نه عدم شناخت ایشان رذیلت! حتی به اعتبار هنر آوازه خوانی نیز نمی توان اعتباری برای ایشان قائل شد چرا که آوازه خوان نیز تعریف شده و آن برخورداری از صدائی خوش و شعری زیبا و موزون در کنار آهنگی خوش است که ایشان نیز نه شعر با محتوائی می خواند و نه صدای چندان خوش آیندی دارد و نه موزیک دلنشینی و تنها در حال فروختن جسم خود به اینجانب و شما است که اگر برای شما شناخت ایشان فخرآور است برای بنده اسائه ادب است.»
باز گلی به جمال اصحاب موسیقی دهه شصت که از دل آن بیتل ها و جان لنونی بیرون می آمد که با آهنگ معروف Imagin کیفرخواستی علیه جنگ سرد صادر می کرد.
وقتی می توان اصالت موسیقی و خوانندگی را بدون نیاز به اطوار سکشوال و بدن نمائی و تن فروشی و رقاصی های نیمه عریان و تنها با صوت دلکش و ترانه و شعر زیبا و موزون و هماهنگ حفظ کرد چه اصراری هست تا به هنرمندان واقعی این عرصه از طریق اقبال به چنان فواحشی بی احترامی کرد؟
طبعاً وقتی بانوئی برخوردار از صدائی خوش در کنار ارزنی شعور باشد از دل آن هنرمند و آوازه خوانی زاده می شود همچون مونیکا جلیلی یا دریا دادور که بدون نیاز به بدن نمائی و تحریک سکشوال مخاطب، هنر خود را تنها با اتکای بر صوت دلکش و نه حجم باسن و ابراز خُلل و فُرج شان به رخ مخاطب می کشند.



ایضاً همین مصیبت و در ابعادی وسیع تر مبتلابه صنعت سینمای غرب شده و اسکار را به وضوح می توان جایزه بلاهتی تحت عنوان سینما محسوب کرد.
سینمائی که بوضوح اصلی ترین شاخصه اش، گاو فرض کردن مخاطب است. سینمائی که تماشاچی مرد را صرفاً آلتی تناسلی می بیند و هنرپیشه زن و رسالت وی را صرفاً تامین و تغذیه ذائقه و اشتهای آن آلت سیری ناپذیر! طرفه آنکه ارزنی هم صدای اعتراض جامعه زنان مدعی روشنفکری بلند نمی شود که این توهین به شخصیت و شعور زن است که از ایشان در هالیوود صرفاً در حد و قد و قواره توانائی ارضاء ذائقه جنسی مردان استفاده می شود و نه تنها از این بابت جامعه زنان مدعی روشنفکری مکدر نشده بلکه همه ساله باید شاهد جشنواره حماقت اسکار هم باشیم که طی آن خانم ها و آقایانی سوپر استار در اوج بلاهت و حماقت با البسه فاخر و نزول اجلال بر فرش قرمز اسکار دریائی از پوچی و حماقت و بلاهت تنیده شده در زرورقی از تجمل خود را بابت نقش آفرینی در سناریوهای بغایت مزخرفه سناریو نویسان هالیوود بنمایش می گذارند و از آن حماقت آمیزتر چشمان مشتاق و نیش های تا بناگوش باز و دهان های نیمه باز مشتی مفتون و شوق زده طرفداران ایشان در جهان است که با چه اشتیاق توام با بلاهتی نظاره گر سوپراستارهای محبوب شان در پای تلویزیون می شوند.
من به جرات معتقدم حماقت نیز برخوردار از رکورد است و شایسته اخذ جایزه و با توجه به حجم بالای تولیدات ابلهانه هالیوود، صنعت سینمای جهان موظف است به کسانی که توانائی خلق چنان سناریوهای ابلهانه ای را با گاو فرض کردن مخاطب دارند حتماً باید جایزه ای درخور اختصاص دهد.
خدا پدر و مادر وودی آلن را بیامرزد که لااقل به صرافت افتاد و گفت:
جشنواره اسکار محل تجمع مشتی سینما نشناس شده تا به خیال خود سینما و صنعت سینما را ارزیابی و داوری کنند.

مصیبت آنجاست که در چنین فضائی که آش آنقدر شور شده که وودی آلن هم فهمیده، اما وقتی فیلم ایرانی درباره الی از حضور در جشنواره اسکار باز می ماند، برخی از اهالی سینمای ایران دچار غنبرک مزمن می شوند!
فراموش نمی کنم وقتی فیلم بغایت ارزشمند «بچه های آسمان» مجید مجیدی نامزد اسکار شد چقدر تاسف بابت آن اثر ارزشمند خوردم و به صراحت گفتم این توهین به فیلم مجیدی است که شان بچه های آسمان را تا حضیض اسکار پائین آوردند.
بر همین اساس بود که هفت سال پیش طی مقاله «آمريکا، کشوری با قهرمانان مجازی!» متذکر شدم که:
... سينمای آمريکا، هاليوود را به مرکز آمال و آرزوها و توفيقات شهروندان آمريکائی مبدل کرده تا جائيکه «هالی بری» نخستين زن سياهپوستی که موفق به کسب جايزه اسکار بعنوان بهترين بازيگر نقش اول زن در هفتاد و چهارمين دوره اسکار شد هنگام دريافت جايزه در حالی که بشدت می گريست! خطاب به حضار می گويد:
«اين موقعيتی بسيار فراتر از تصور من است. اين دری است که به روی همه زنان بی نام و نشان سياهپوست گشوده می شود... امشب سقف شيشه ای شکست و اميدوارم که برای هميشه شکسته باشد» !

حالات واظهارات هالی بری چنانچه به سمع و نظر يک ناظر بی خبر از مراسم مزبور می رسيد احتمالاً وی را زنی تصور می کرد که بعد از ساليانی دراز از کوران يک مبارزه طولانی و طاقت فرسا جهت احقاق حقوق اجتماعی ـ سياسی زنان سياهپوست آمريکا با ظفرمندی بيرون آمده و يا محصول سالها ممارست و رياضت علمی و مکاشفات درونی و تاملات و انديشه های وی منجر به خلق يا کشف يک اثر علمی يا فرهنگی و ادبی و هنری شده! در حالی که به اعتبار نظر کارشناسان سينمای هاليوود مميزه اصلی فيلمی که هالی بری در آن موفق به کسب جايزه اسکار شد وجود طولانی ترين صحنه های عشقبازی ! توسط وی در مقابل دوربين سينما بود!

طی مجادله سه سال پیشی که با ابراهیم نبوی پیش آمد بر این نکته ابرام ورزیدم که:
مشاهير و قهرمانان هر جامعه ای، اشتهار و محبوبيت خود را مديون اقبال مردم شانند و زکات چنين سرمايه ای پاسداشت مرزهای اخلاقی است.
اين نمی شود که با نردبان اقبال مردم صدر نشين شهرت و محبوبيت شد و نارفيقانه از آن شهرت لقمه حرام چيد.
فرق است بين مشاهير جامعه اخلاقی با ديگر جوامع.
شهرت در جامعه اخلاقی بمانند جامعه اخلاق ستيز نيست که در آن «آنجلينا ژولی» فاحشه ای از هاليوود کثيف ترين نقش های سکشوال را در مقابل دوربين سينما بازی کند و در مقام شهرت در مقابل دوربين عکاسان کام در کام برادر تنی خود بگذارد و نهايتاً نيز از جانب يونيسف بعنوان نماينده حسن نيت جهت کمک به کودکان انتخاب شود! تو گوئی زمين از حجت خدا خالی است و تنها همين يک نفر برای عهده داری امور انسانی باقی مانده.
اين يعنی توهين به شعور بشريت و دريدن مرزهای اخلاق.
اين يعنی الگو ساختن از هرزگی برای جوانانی که در سنين غلبه احساس بر عقلانيت اند.
هر چند شخصاً همه اینها را در حد سرگرمی انسان ها با توجه به جدی فرض کردن خود و حیات شان و برسمیت شناختن اصالت بالعرض چنان بقائی قابل فهم و توجیه می دانم و معتقدم چندان هم نمی توان توقع داشت تا همه انسان ها در قد و قواره کمال انسانی، انسانیت کنند و هکذا زندگی کنند!