۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

قبله عالم!


متعاقب تحریر و انتشار مطلب قبلی تحت عنوان «از کوچک زاده تا بهنود» مشاهده شد آقا یا خانمی در وبلاگ خود (میم مثل موسوی)! تقبل زحمت کرده و مطلبی را در نقد آن نوشته تحت عنوان «از شریعتمداری تا سجادی» را به خامه تحریر درآورده اند.

علی رغم توصیه و بلکه گلایه برخی از دوستان که چرا به موضوعات کلان تر نمی پردازم و هر چند ذیل همان مطلب (از شریعتمداری تا سجادی) پاسخ مقتضی خدمت ایشان دادم اما مایلم جهت بستن پرونده این بحث مجدداً نکاتی را در اینجا و برای عموم منتشر کنم.
برخلاف تصور، اینجانب هیچ گونه خصومت شخصی با مسعود بهنود نداشته و ندارم. همچنانکه تا بُن دندان با شخصیت حرفه ای و عقبه فکری! ایشان و کسر بزرگی از اقشار منسوب به سکولار و به زعم من «شبه مدرن» که ایشان آن را نمایندگی می کنند، اختلاف نظر داشته و دارم. گذشته از آنکه به دوستانی که از نقد مُرادشان دل آزرده می شوند گوشزد می کنم:
طبع و ماهیت کار روزنامه نگاری مشابهتی قریب با کسوت دلاکی در گرمآبه دارد. شغلی که برخلاف نظر «شیخ فرید الدین» شرط جوانمردی در آن عدم اختفا و «شوخ» کسان در منظر خلق آوردن است.نه آنکه:
بو سعید مهنه در حمام بود ـــــ قائمش افتاده مردی خام بود
«شوخ» شیخ آورد تا بازوی او ـــــ جمع کرد آن جمله پیش روی او
شیخ را گفتاً بگو ای پاک جان ـــــ تا جوان مردی چه باشد در جهان
شیخ گفتاً «شوخ» پنهان کردن است ـــــ پیش چشم خلق ناآوردن است

نازک دلی و نازک طبعی نزد روزنامه نگار جماعت محلی از اعراب ندارد و نباید داشته باشد. پوست «ریپورتر جماعت»! بغایت ضخیم هست و باید باشد تا از چنین کیسه کشیدن هائی نرنجند.
همچنانکه تاکنون نیز لااقل بر اینجانب نامشهود مانده ابراز ملالت و تکدرخاطر آن معظم له از چنان دلاکی ها و چنین شوخ نمائی هائی!(صرف نظر از شیطنتی که در حق
این مقاله کرد!)
القصه ـ راوی روایت «میم مثل موسوی» صرف نظر از محتوای پُر مغالطه شان در اثبات شأنیت و کروبیت و جنت مکانی و فروتنی آن معظم له و نیت خوانی از جوهر قلم اینجانب متوسل به شانی سه گانه شده اند:
نخست شان اجل و شهرت خدشه ناپذیر «استاد» به اعتبار سابقه نیم قرن فعالیت قلمی و مطبوعاتی ایضاً همکاری ایشان با «غول رسانه ای دنیا»BBC که لابد معظم له را از ناحیه نامجوئی و شهرت طلبی بی نیاز و بی انگیزه می کند. همچنانکه دیگرانی را در حسرت چنان اشتهار «مارادونایانانه ای»! ترغیب بر خطا کردن و ناخن تردید کشیدن بر ساحت مقدس آن قبله عالم کرده تا از ناحیه چنان اساعه ادب و جسارتی بتوانند برای خود آش شهرت و اعتبار طباخی کنند.
بقول يکی از دوستان روزنامه نگار: حکایت ها دارد این نظم نوین جهانی!
متاسقانه این واقعیتی غیر قابل کتمان بوده و هست که نزد برخی از دلدادگان و شیدائیان «عرصه ژورنالیزم سیاسی» ایضاً «عرصه سیاست ورزی» با سن کاباره شکوفه نو اشتباه فرض می شود و چنان تصور می کنند رسالت و شان روزنامه نگار بمثابه دلقکآن و مُطربکان و تردستآن و شامورتی بازآن، خوش خرامی منطبق با میل و سلیقه و ذائقه حُضار بمنظور کسب اقبال و ابتهاج و خوشآیند تماشاچی است!
برخلاف تصور و توقع عرصه سیاست ایضاً ژورنالیسم سیاسی دنیای واقعیات خشک بعضاً تلخ و ناخوشآیند بوده وهست. مختصات همین دنیای خشک و رسانه ای است که حکم می کند قلم نزد روزنامه نگار امانتی باشد صرفاً جهت بیان واقعیت و نه سکوئی بمنظور کسب شهرت.
توصیه برادرانه اینجانب به عنوان کوچک ترین عضو خانواده مطبوعات به دوستانی نظیر «میم مثل موسوی» آن است که نقد و داوری در خصوص رسانه و اصحاب رسانه را بر عهده اصحاب رسانه بگذارند که بهتر از ایشان با ظرافت ها و زیرکی ها و شیطنت ها و فرصت ها و امکانات موجود در این حرفه آشنایند.
همین ناآشنائی با مختصات جهان رسانه است تا سبب شده و می شود مشارالیها در مواجهه با رسانه ای مانند «بی بی سی» مرعوبانه آن را در قواره «غول رسانه ای دنیا» فهم و درک و اقبال کنند!
خیر ـ خواهر یا برادر گرامی!
بالغ بر 30 سال اشتغال در کسوت روزنامه نگاری مکتوب و تصویری و شنیداری آنقدر شناخت و تجربه از دنیای رسانه به اینجانب داده تا مرعوب و مفتون رسانه ها و شیطنت های شان نشوم و مانند شما بی بی سی را «غول دنیای رسانه» تصور نکنم. لااقل هر اندازه با ابراهیم نبوی اختلاف نظر دارم در یک نکته با ایشان موافقم که گفت:
زیان يك تلويزيون مثل بی بی سی از فايده آن هزار بار بيشتر است، آنها 200 تن از بهترين نويسندگان ما را كه صدها هزار مخاطب داشتند گرفتند، تبديل به مشتی كارمندان سازمانی كردند.خواهر یا برادر گرامی!
بی بی سی برای شما غول است اما برای اصحاب رسانه صرفاً رسانه ای است که اتفاقاً آغشته به حجم بالائی از نواقص و نارسائی و نابلدی ها در کنار حجم قابل اعتنا و غیر قابل کتمانی از مزیت ها و توانائی ها و قابلیت هاست.
خارج کردن بی بی سی از اندازه و قواره های طبیعی اش چه منجر به غول بینی آن شود یا غوک بینی، تنها مُلین و مُسکنی است برای چنان ناظری و ربط و موجودیتی در جهان واقع ندارد.
گذشته از آن شیدائیانی که دوسیه قطور «استادشان» را دال بر اشتهار ایشان می کنند چاره ای ندارند تا به لوازم چنان شهرتی نیز خود و ایشان را مقید کرده و هزینه آن را نیز بپردازند. نباید و نمی توان قهرمانان خود را در زرورقی از شکوه و تجمل پیچیده و از دیگران صرفاً کرنش و نیایش ایشان را مطالبه کرد.
ترش یا شیرین «استادتان» به زعم اینجانب مبتلا به سندرومی است که شخصاً آن را سندروم «
اخترک دوم» می نامم. سندرومی که با تشبیه زیبای «اگزوپری» فرد مبتلا را بشدت محتاج توجه و تشویق دیگران کرده و يگانه شانی که برای مخاطبش قائل است کف زدن بمنظور تشفی خاطر نیاز توجه طلبانه خود است. تنها اختلافم با اگزوپری در آن است که معتقد بوده و هستم «جلوه گر» و «جلوه خر» لازم و ملزوم یکدیگرند. تا نباشد «جلوه خرآنی» هیچ «جلوه گری» محلی از اعراب جهت «جلوه فروشی» ندارد. ستایش شونده و ستایش کننده هر دو مبتلا به نوعی روان نژندی اند. اولی برای حفظ اعتماد بنفس محتاج توجه دیگران است و دومی برای استتار انفعال شخصیتی اش محتاج بت و قدیسی برای پرستیدن است.
قهراً ملالی نبود چنانچه تبعات چنین سندرمی تنها متوجه شخص ایشان می شد اما از آنجا که هزینه آن مراد و مرید بازی از محل تحریف واقعیت تامین می شود. اینجانب و امثال اینجانب را متعهد بر عهدی می کند که تا جان در بدن داریم مرعوب اتهام «به قصد شهرت چنگ بر سیمای درخشان مقتدای ما می کشی» نشده و در حد وسع و بضاعت قلمی خود، قلم را نه به خودخواهی که به خیرخواهی و از مسیر انعکاس تناقضات رفتاری و کلامی مشارالیها بر صفحه کاغذ برقصانیم.
برای اینجانب ایشان و امثال ایشان بمثابه ائمه جهل و غفلتند. ائمه ای که در کانون و عمق توهم استغنای اندیشه و بلاغت، خود و جمعی را خواسته یا ناخواسته فریفته و به دام چاله ضلالت می کشانند. دام چاله ای که تنها راه مقابله با آن شکستن ائمه جهل و شکستن توهم ایشان است.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

با احترام
شما فقط 30 سال مداحی و چاپلوسی دریوزگان کرده اید و با دروغ و تزویر و ریا دین را بازیچه سیاست ورزی و سیاسی بازی خود کرده اید.
بهتر است در همان جهل خود باشید و بیش از این تقلا نکنید تا دیگران را به ناآشنایی به عرصه زورنالیسم و... بکنید.
امیدوارم به راه راست برگردید.