صرف نظر از رُبایش غیر اخلاقی سرود «آفتابکاران جنگل متعلق به سازمان چریک های فدائی خلق» توسط جنبش سبز و قرار دادن آن سرود در مقام لوگوی تبلیغاتی «میرحسین موسوی» در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 نفس انتخاب این سروده خود موید یک تضاد ذاتی در جنبش مزبور بود.
اولاً در یک چیز نباید و نمی توان تردید داشت که بخش اعظمی از شهرآشوبی بدنه ماکزیمی جنبش سبز قبل از آنکه ناظر بر «باور به تقلب» در انتخابات باشد «کامجوئی از فرصت» جهت بالا آوردن و قی کردن تمامی نرم ها و فرم ها و شعارها و آداب و اوامر و تحکمات و تقیدات نظم و نظام حاکم به ایشان طی 30 سال بعد از انقلاب بود.
این بخش از جنبش سبز وقتی با صراحت و صداقت هم سرائی می کردند که:
«سر اومد زمستون»!
با رساترین شکل ممکن در حال تکرار این پیغام به خود و مخاطبان خود بودند که کل 30 سال بعد از انقلاب اعم از «دوران طلائی امام» مطمح نظر میرحسین موسوی و اسلام ناب محمدی و استکبار ستیزی و دیگر مخلفات آن سالها و ایضاً سالهای بعد از آن برای ایشان چیزی جز «زمستانی سرد و منزجر کننده» نبوده و نیست و اینک در شوق بهار مطمح نظرشان پشت موسوی و امثال موسوی سنگر گرفته اند.
صداقتی که در همان ایام توسط یکی از به دروغ چسبیدها به «شیخ مهدی کروبی» بدون لکنت ابراز شد با این مضمون که:
سی سال ما ترسیدیم اینک نوبت شماست تا بترسید!
(بخشی از اظهارات خبرنگار جوانی بنام مسیح علینژاد در سخنرانی اش در همان ایام و در سانفرانسیسکو)
جوان مزبور را می توان نماینده بخش اعظمی از سبزهائی دانست که صادقانه ابراز می داشتند:
دغدغه ایشان در شهرآشوبی های بعد از انتخابات حضور در «جنبش رای من کو» نیست بلکه در حال استفاده از فرصت انتقام از 30 سالی هستند که برای ایشان حکم کابوسی ترسناک را داشته است!
جدای از موجه یا ناموجه بودن این «ترس و کراهت سی ساله» اما بخوبی می توان ماهیت این ترس و اکراه را قبل از عاملیت بیرونی از بطن «بحران هویت» ایشان ردیابی و گمانه زنی کرد.
قبلاً و در پستی مستقل به این مطلب صراحت ورزیده بودم که:
تفاوت یک «خر» که می داند «خر» است با «انسانی» که نمی داند چیست! دوست داشتنی بودن آن خر و نفرت انگیز بودن آن انسان است. چرا که چنان خری تکلیف اش با خودش و جهان بیرونش را روشن کرده و با تعریف بسامان از خود و محیط خود ابتدا با هویت اش کنار آمده و بعضاً با چنان تعریف واقعبینانه ای، امنیت ذهنی ـ روانی لازم جهت زیست بیرونی اش را نیز احصا می نماید.
اصرار بر این استعاره با قیاسی مع الفارق ناظر بر این واقعیت است که بخش اعظمی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی قبل از آنکه با حکومت مستقر مشکل داشته باشند بیشتر با خودشان درگیرند و مشکل دارند.
قبلاً و ذیل مقاله «بینوایان» بر این نکته انگشت گذاشته بودم که:
جمهوری اسلامی خواسته یا ناخواسته عامل و اسباب بیرون ریختن و عریان کردن ماهیت «ایمان ویترینی» و «دین مخنث» مردمانی شد که تا قبل از این با تعریف مدالیومی و مینی مال و کاریکاتوری از دین «فکر می کردند» مسلمانند. دینی که در مسامحه آمیز ترین قرائت ممکن «بود و نبودش» علی السویه است و کمترین بروز و نمودی در رفتارهای فردی و اجتماعی مومنانش ندارد. انقلاب اسلامی ایران اگر در این زمینه متهم است اتهام اش آن است که یک دروغ تاریخی را عریان کرد. یک خود فریبی و تخیل را افشا نمود و یک هویت موهوم را فرو ریخت. متعاقب چنان «برهنگی» این بخش از جامعه مبتلا به اختلال شخصیت شده اند. از سوئی کماکان خود را مسلمان می دانند اما از سوئی دیگر، توان زیست مومنانه هم تراز با استاندارهای دین را نیز ندارند ... مشکل ایشان ناراستی و ناسازگاری و بدقوارگی خلعتی است که از دین بر تن کرده اند. هر چند توان و میل و کششی به زیست مومنانه ندارند اما کماکان مصرند بدون ضمانت اجرا خود را مسلمان بدانند! مومنانی که به صفت ظاهر مسلمان اند و شیعه اند و اثنی عشری اند! اما معلوم نیست به احتساب اسلام شان و دین شان و تشیع شان چه کاری می کنند که یک نامسلمان، بی دین و ناشیعه آن کار را نمی کند؟ و به احتساب اسلام شان و دین شان و تشیع شان چه کاری نمی کنند که آن نامسلمان بی دین و ناشیعه آن کار را می کند!؟
شخصاً و مکرراً در نوشته های خود بر یک واقعیت گریز ناپذیر تاکید کرده ام که قائلین به دمکراسی چاره ندارند تا برای ظرف و مظروف دمکراسی شرط همگنی مظروف را لحاظ کنند.
دمکراسی بمثابه یک آکواریوم است که نمی تواند از ماهیان آب شور و آب شیرین هم زمان میزبانی کند.
ابتلای جمهوری اسلامی نیز همین ناهمگنی است که حکومت از سوئی مواجه با آن بخش از شهروندان ملتزم الرکاب خود است که پکیج مسلمانی خود را تمام قد برسمیت شناخته و عامل و آمر دین و آموزه های دین شان، نظام حاکم را در قامت حافظ و مدافع هویت دینی خود برسمیت شناخته و اقبال می کند اما هم زمان مواجه با دیگر شهروندانی است که به صفت ظاهر ادعای مسلمانی دارند اما مسلمانی شان فاقد عمل است.
این بخش از شهروندان جمهوری اسلامی از حجاب به همان اندازه بری اند که از نماز و روزه و حج و زکات و جهاد و دیگر شئونات زیست مومنانه.
بر مبنای همین بحران هویت است که نظام مستقر در ایران به اعتبار برسمیت شناساندن دین ورزی مومنان و ضامن زیست مومنانه شدن، برای چنین اقشاری بغایت کریه و نفرت انگیز و بعضاً خوفناک و خفقان آور است.
کراهت و نفرت و وحشتی که محصول بحران هویت متنفران و خوف زدگان از دوئیت و تضاد شخصیت و بلاتکلیفی خود با باورهای ذهنی و تمایلات عینی شان است و به جعل و بمنظور استتار این وحشت درونی به نظام مستقر یورش برده و خود فریبانه آن را «رمی جمرات» می کنند.
نزدیک ترین رویکرد برای تشفی خاطر چنان مبتلایانی آن است تا بمثابه چهارپای اشاره شده در صدر مطلب، قبل از آنکه دیگران ایشان را تعریف کنند راساً دست به تعریفی هارمونیک و ارگانیک و واقعی «از خود» و فضای ذهنی و عینی خود زده و بدین وسیله یک بار و برای همیشه خود را از رنج بحران هویت مبتلابه رهائی بخشند.
شوربختانه می توان این فرجام را برای جنبش سبز قطعی دانست که تحت هیچ شرایطی یخ جنبش شان همان طور که در سال 88 نگرفت بعد از این نیز نگرفته و نخواهد گرفت چرا که تا اطلاع ثانوی جنبش این شیدائیان فاقد اصالت است و خود اسیر بحران هویت اند جز آنکه تمهیدی بمنظور تفوق بر این ضایعه بیاندیشند.
به بیان شاعرانه شادروان دکتر علی شریعتی:
به هر حال سه ره پیداست:
پلیدی – پاکی و پوچی. این سه راهی است که پیش پای هر انسانی گشوده است. و تو یک کلمه نامفهومی و وجودی بی ماهیتی و هیچی که بر سر این سه راه ایستاده ای. هیچی, چون «ایستاده ای» هیچی.
یکی را انتخاب می کنی به راه می افتی و با انتخاب راه رفتن ات خودت را انتخاب می کنی. معنی می شوی ماهیت وجودی ات معین می شود. چگونه بودن ت شکل می گیرد و این چنین است که آدمی که با تولد وجود یافته است با انتخاب ماهیت می یابد.
بینوایان:
http://sokhand.blogspot.com/2012/09/blog-post_22.html