۱۳۹۱ اسفند ۱۰, پنجشنبه

از جیمز باند تا جیسون بـُرن ــــ از جیسون بـُرن تا قاسم سلیمانی!


قهرمان سازی بر مبنای تخیل یکی از بارزترین وجوه سینمای هالیوود است. علی رغم این نمی توان منکر شد که طی 50 سال گذشته سینمای هالیوود در مقابل «جیمز باند» قهرمان اسطوره ای انگلیسی ها همواره یک قدم عقب بود تا آنکه بالاخره آمریکائی ها بر تردید خود فائق آمدند و نسخه آمریکائی «جیمز باند» را نیز روانه بازار کردند.
Jason Bourne نسخه کپی برداری شده از James Bond انگلیسی هاست که تعمداً حتی «سر نام» بکار گرفته شده در نسخه جدید آمریکائی با همان حروفی آغاز می شود (J-B) که پیش تر مامور زبده MI6 از آن برخوردار بود. ظاهراً در این کپی برداری اصل بر هم ذات پنداری بین این دو قهرمان مجازی بر روی صفحه سلولوئید است.
تنها نکته ظریف در این میان جنس و ماهیت قهرمانان هر کشوری است.
هر اندازه قهرمانان بزن بهادر و برومند و زیرک آمریکائی و انگلیسی موجودیت خود را عموماً مدیون پرده مجازی سینمایند اما اکنون و در عالم واقع ماشین نظامی آمریکا و انگلیس با همه پروپاگاندای گسترده شان در منطقه زمینگیر قهرمانانی واقعی از جنس سردار «قاسم سلیمانی» فرمانده مقتدر سپاه قدس ایران شده اند. سرداری که بنقل از نیویورک تایمز: ترس را به جان آمریکائی ها در خاورمیانه انداخته و قدم به قدم در کمین شکار این شیر ایرانی اند!

جدل ـ گفت و گو با بنیانگذار تلویزیون هما (1)

پیرو پست قبلی اولین بخش از گفتگو با بنیان گذار تلویزیون هما ذیلا ارائه شده و بتناوب بخش های بعدی نیز منتشر می شود:


داریوش سجادی:
قبل از هر چیز مایلم یک معرفی اجمالی از خودتان داشته باشیم. البته خوانندگان این صفحه کما بیش مطلع هستند که شما بنیان گذار تلویزیون هما بودید اما آنچه که کمتر می دانند پیشینه تخصصی شماست. خصوصاً آنکه برای شخص من و با توجه به شناخت رو در روئی که طی این سالها از شما کسب کرده ام مطلعم در تحولات سیاسی بعضاً برخوردار از پیش بینی هائی بوده اید که عمدتاً و مبتنی بر گمانه شما بوقوع پیوسته که در ادامه حتماً به موارد متعددی از آن گمانه ها اشاره خواهم داشت. لذا تصور می کنم نوع دانش تخصصی شما در صحت گمانه های شما موثر است. می توانید کمی توضیح دهید؟

ـ اجازه دهید جهت پرهیز از تبعات حقوقی در پاسخ از واژه گفت- شنیدم (hearsay) استفاده کنم.
گفت- شنیدم:
ابتداً در مورد خودم باید بگویم که تحصیلاتم در رشته ریاضی، فیزیک، کامپیوتر و الکتروفیزیک است. کار اصلی من در 25 سال گذشته عرضه کالاها و خدمات کامپیوتری به ویژه در زمینۀ حل مشکلات عملیاتی شرکت ها در چهارچوب پیاده کردن سیستم های برنامه‌ریزی منابع سازمانی و مدیریت ارتباط با مشتری ( ERP, CRM ) و حل مشکلات نهادهای دولتی در چهارچوب سیسستم های دولت الکترونیک (e-Government) بوده. گذشته از آنکه در چهارچوب «رسانه تصویری» ، «نف و گاز» و «راه وساختمان سازی» هم کمی تجربه دارم.
واضح است که، اکثر مشکلات یک کمپانی ریشه در عدم تعریف و طراحی سیستم های کارآمد، همراه با نادرستی دیدگاه مدیران و کارمندان دارد. لذا همراه با طراحی و پیاده کردن سامانه های پُر کارآمد باید به مدیران و پرسنل انرژی مثبت داد و با آموزش ایشان را تشویق و ترغیب برای بالا بردن میزان بهره وری دو جانبه کمپانی و پرسنل نمود.
یک کشور هم کمابیش مانند یک شرکت عمل می کند که باید برخوردار از ساختارها و سامانه های کارآمد، مدیریتی درست همراه با مردمی مثبت نگر باشد.
در یک کشور «هیأت حاکمه در کنار نخبگان» مدیریت نظام را تشکیل می دهند هم چنان که تودۀ مردم نیز مانند کارمندان آن کشور محسوب می شوند.
اما در مورد این که چگونه گمانه ها و پیش بینی های بنده بعضاً محقق شده اند باید خدمت تان بگویم که بنده در یک تحلیل سیاسی ابتداً مسائل را از زاویه منفعت مالی مورد توجه قرار می دهم و سپس از منظر کارکرد و تعریف ساختارها و سامانه ها و بعد از آن توجهم را معطوف به نگاه نخبگان و هیات حاکمه کرده و نهایتاً به دیدگاه توده ها پرداخته و با یابش مشکل سعی در ارائه راه حل می کنم. بر این اساس است که ضمن فهم و یابش مشکلات می توانم پیش بینی های توام با تحقق نمایم.
در اینجا باید بگویم یکی از اختلافات همیشگی من با شما و بعضاً عموم تحلیل گران آن است که مطابق تجربه ثابت شده که انسان ها در پروسه تصمیم گیری قبل از استدلال تابع احساسات اند. این در حالی است که غالب تحلیل گران در جدل های سیاسی می کوشند با تکیه بر استدلال مخاطب شان را متقاعد کنند. اما شواهد نشان دهنده آن است که مخاطب تا زمانی که به احساس و درک خوبی از مسئله نرسد نمی توان ایشان را قانع کرد. این واقعیتی است که همواره چه در ایران و چه در دیگر نقاط جهان مورد غفلت قرار می گیرد.
البته در ایالات متحده سیاستمداران متوجه این امر هستند و ملاحظه می کنید که در ایام انتخابات ایشان عموماً قبل از «عقلانیت» خود را با احساسات مردم درگیر می کنند. از این مطلب می خواهم نتیجه بگیرم اگر می خواهیم مشکلی را حل کنیم ابتدا باید احساس خوبی را به جامعه پمپ کنیم تا از این طریق بتوانیم راه حل مان را با تضمینی بالا عملی کنیم در غیر این صورت بدلیل عدم همراهی و هم دلی جامعه راه حل مان هر اندازه هم که خوب باشد محکوم به شکست است.
به عنوان مثال شما مقاله ای را چندی پیش خطاب به جناب آقای کروبی نوشتید که برخلاف عموم مقالات تان سرشار از احساس بود که اتفاقاً بیشترین اثرگذاری مثبت را حتی نزد مخالفان همیشگی شما گذاشت.
یا اگر یادتان باشد بین داریوش سجادی که مقابل دوربین تلویزیون هما بود با داریوش سجادی که در مقالاتش بروز می یافت و می یابد یک تفاوت عمده بود و آن این که داریوش سجادی موجود در مقابل تلویزیون هما بمراتب محبوب تر از داریوش سجادی در مقالاتش بود و هست. دلیلش را هم شما بخوبی می دانید که من شخصاً و مکرراً شما را در مقابل دوربین مدیریت می کردم تا از ناحیه اجرای شما حس خوبی به مخاطب منتقل شود . کما اینکه چنانچه بخاطر داشته باشید در موارد متعددی مانع از پخش مصاحبه ها و اجراهایت می شدم چرا که فاقد آن احساس خوب بود. این در حالی است که شخص داریوش سجادی در مقالاتش که فاقد احساسات یا لحاظ احساسات مخاطب است کمتر موفق به جذب و همراه کردن مخاطبش می شود.
یک مطلب را نیز باید در نظر داشته باشیم که عموم انسانها در حافظه خود قالباً خاطرات و وقایع تلخ را نگاه می دارند و بعضاً همین خاطرات تلخ است که محرک احساسات ایشان شده و به زندگی شان معنا می دهد.
در مورد خودم نیز باید اعتراف کنم که تلخ ترین خاطره ام بازگشت به دورانی دارد که تازه وارد آمریکا شده بودم و یک ماه بعد از اقامتم در ایالات متحده بود که متاسفانه پدرم را از دست دادم . این اتفاق تاثیری سنگین بر من گذاشت چرا که مهم ترین چیزی که از پدرم در خاطر داشتم آن بود که قبل از عزیمت به آمریکا از من قول گرفته بود تحت هر شرایطی هیچ گاه کشورم را فراموش نکنم.
از آن مقطع بود که تمام فراز و فرودهای زندگیم تحت الشعاع «آن قول» قرار گرفت و به زندگیم معنا داد و می دهد و بعضاً و در مواردی متفاوت پمپ کننده احساسات منفی یا مثبت به احساساتم شده و می شود. ولی به تجربه آموختم که احساسات منفی خود را مبدل به احساسات مثبت کنم. واین آموخته ای است که می خواهم به مخاطبان شما نیز منتقل کنم. من قول می دهم که اگر آموزه های من را بکار بگیرند، زندگی شادترهمراه با کامیابی بیشتر نصیب شان خواهد شد. و در نتیجه می توانیم ایران بهتری بسازیم.
اجازه دهید تا با یک پیشگویی و یک آموزه شروع به بحث کنیم.
پیشگویی نخست: حد اکثر تا 6 سال آینده، بستن تنگۀ هرمز از برگ برنده برای ایران به برگ برنده برای آمریکا تبدیل خواهد شد.

آموزۀ نخست: آمیغ پذیری
آمیغ (حقیقت) را هر چه که هست، و گرچه بسیار تلخ و ناخوشایند، بپذیر، پس از آن است که می توانی راه گشای دشواری ها باشی.

ادامه دارد


۱۳۹۱ اسفند ۹, چهارشنبه

جدل


بعد از نزدیک به 3 سال تک نویسی در این مکان بزودی قصد دارم تولیدات این صفحه را به یک گفتگوی دو جانبه نیز بین خود و یک میهمان آشنا افزون نمایم. گفتگوئی که دیگر دوستان حاضر در صفحه اینجانب نیز می توانند با جدال احسن در ذیل آن مشارکت داشته باشند.
البته در کنار این گفتگوی دو جانبه کماکان تک نویسی های خود بر حسب موضوعات روز را ادامه خواهم داد.
میهمانی که قرار است توفیق میزبانی اش را عهده دار باشم بنیان گذار تلویزیون هما هستند که علی رغم تعطیلی بالاجبار آن رسانه مجالست بنده با ایشان طی این سالها تعطیل نشد و همواره و مشترکاً طی نشست های هفتگی خود مسائل سیاسی و اقتصادی ایران و جهان را با یکدیگر به بحث و تبادل نظر می گذاشتیم.
با شناختی که از دیدگاه های ایشان دارم و با توجه سطح و عمق دانش سیاسی ـ اقتصادی ایشان و پیش بینی های عموماً محقق شده وی در حوزه های کارشناسی و با توجه به مسائل روز وخصوصاً وضعیت خاص کشور طی ماه های منتهی به انتخابات ریاست جمهوری ایشان را متقاعد کردم تا همان مباحث مستمر و هفتگی خود را اینک در این صفحه دنبال کنیم تا ضمن برخورداری از مخاطب بیشتر از نقطه نظرات شما نیز بهره برده و پرسش های محتمل را نیز به بحث بگذاریم





۱۳۹۱ اسفند ۸, سه‌شنبه

تحقیر درمانی !


آرگو و توفیق اش در کسب اسکار سندی مبرهن در قابل ترحم بودن آمریکائی هاست.
35 سال پیش و در مقطعی که نظام بین الملل زیر نگین آمریکا و شوروی تعریف شده بود.
آن هم آمریکائی که بر حسب تعریف، کشورهای ذیل این ابرقدرت می بایست با هر تشرش طابق النعل بالنعل تسلیم اوامر ایشان شوند! بناگاه توسط چند جوان دانشجو همه ابهت و اقتدار و قدرت خود خوانده اش به تمسخر و تحقیر کشیده شد.
هنوز 20 سال از «بحران موشکی کوبا» نگذشته بود که طی آن «کندی» رئیس جمهور وقت ایالات متحده با یک تشر و چشم غره توانست نیروهای «خروشچف» را تا عمق کرملین به عقب براند و فخر اقتدار واشنگتن در مقابل ابرقدرت شرق را به دنیا بفروشد و اینک کار بجائی رسیده که کارگردان آمریکائی با افتخار از فرار زبونانه و حقارت آمیز 6  دیپلمات آمریکائی از یک کشور جهان سوم و تحت زعامت یک روحانی یک لاقبا و اقدام انقلابی چند جوان دانشجو، حماسه می سازد!!! از این فرار خفت بار به خود می بالند!!!
تمامی تلاش های هالیوود طی 35 سال گذشته صرف بازتولید آن اقتدار پوشالی و به سخره گرفته شده توسط آن جوانان دانشجو شده.
آرگو آخرین آن بود. پیش از این فیلم هائی نظیر «بدون دخترم هرگز» و «300» و «ایرانیوم» و «سنگسار» نیز در چارچوب بازتولید همان اقتدار به سخره گرفته شده و استتار آن تحقیر ملی و بین المللی تهیه و اکران شده بود.
آقای افلک خسته نباشید! شما زحمت تان را کشیدید و این حداقل حق شما بود تا از فرار زبونانه 6 دیپلمات آمریکائی از تهران که تا پیش از این قرار بود آقای دنیا باشند «ژانر» قهرمانانه و سلحشورانه بسازید ولو آنکه ژانرتان مبتنی بر تخیل باشد.
اما بینی و بین الله حلاوت اشغال سفارت و ترکاندن حباب پوشالی اقتدارتان در ایران تا آن اندازه عمیق بود و هست که با چنین «فیلم هائی تخیلی» نمی توان به جبران برآئید.

پایان یک اسطوره:
http://sokhand.blogspot.com/2012/07/blog-post_10.html
جعل خمینی:
http://sokhand.blogspot.com/2012/09/blog-post_27.html



۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

کم سوادان در محاصره توهم سواد داران!


بر اساس گزارش توسعه انسانی سازمان ملل متحد، ایران با ۶۱ درصد زن بالای ۲۵ سال و ۴۳ درصد مرد بالای ۲۵ سال با تحصیلاتی در حد دوره راهنمایی یا کمتر از جمله کشورهای کم سواد محسوب می شود.
برخلاف سازمان ملل معتقدم درد اصلی در ایران قبل از کم سوادی، کم شعوری است!
مهم نیست شما چند کلاس سواد دارید مهم برخورداری از حداقلی از شعور است که لزوماً با طی مدارج عالیه تحصیل فراهم نمی شود.
می توان دریا دریا لیسانسه و فوق لیسانسه و دکترا را در ایران ردیف کرد که به صفت ظاهر «تحصیلکرده» محسوب می شوند اما در عمل محروم از حداقل فهم و درک و شعور و فضیلت مانده اند!
زمانی دکتر شریعتی لابه می کرد که:
وه چه زشت است مـُردن در بستر. آن هم به ضرب اسهال!
برخلاف دکتر بر این باورم که:
بسیار زشت تر زیستن در غفلت است آن هم در توهم مُکنت «علم و شعور و سواد»
باز بقول دکتر:
درد امروز جامعه ما بی سوادی مردم ما نیست. نیم سوادی روشنفکران و تحصیلکرده های ماست!





۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

من شجاع ام!


برخی از رفتارها قبل از آنکه «اصالت» داشته باشند «تخدیرگرند» یعنی بمثابه مواد افیونی نقش تخدیرکنندگی در شخصیت فرد را عهده داری می کنند.
شب گذشته با یکی از دوستان گعده داشتیم و در مورد مواضع شاذ سیاسی و تند ـ رادیکال و ساختارشکنانه برخی از آقایان در خارج از کشور صحبت می کردیم. آقایانی که قبلاً و در دوران حضورشان در ایران معقول آدمی بوده و رفتار و گفتارشان به معدلت تنه می زد و در جامعه نیز اعتبار و منزلت و مسئولیتی آبرومند داشتند.
به اعتبار شناخت شخصی که با برخی از این آقایان و زندگی خصوصی شان دارم با صراحت اعلام می دارم این آقایان با میل و علاقه شخصی خود در خارج نمانده اند و اولویت شان بازگشت به کشور است اما تنها به دلیل فشار همسران شان (بنا به دلائلی مشخص) جهت ماندن در خارج تن به این تبعید ناخواسته داده و می دهند خصوصاً آنکه عموماً بدلیل ناآشنائی با زبان کشور محل اقامت شان محروم از ایجاد رابطه با محیط جدید شده و ایضاً از کسب شغلی آبرومند در حد و توقع آنچه که در داخل کشور داشته اند نیز محروم مانده اند.
واکنش غریزی چنین آقایانی بمنظور «خود توجیه گری» چرائی ماندن در خارج از کشور، فریاد کشیدن با دوزی بالا از بغض و غیظ در حوزه مسائل سیاسی شده تا از این طریق و برخلاف سنت مالوف در داخل کشور، با هر چه رادیکال تر و ساختارشکنانه تر خود را ارائه کردن در ضمیر ناخودآگاه شان به این تشفی خاطر برسند که :
««« دلیل تن دادن به ماندن در غربت ولو با ذلت «متابعت از همسرم نیست» بلکه در خطر بودن جانم در داخل بدلیل مواضع انقلابی و شجاعانه خودم می باشد! »»»

بر این اساس ایشان هر اندازه بر چاشنی مواضع شاذ سیاسی خود می افزایند تا در مقابل متابعت از همسر، از این طریق به خود و ایضاً همسرشان «القای شجاعت و استقلال شخصیت و استقلال عمل» شان را پمپ و باور نمایند.
شخصا ًبه اسم و با اطلاع دقیق تعداد زیادی از ایشان را می توانم نام ببرم که چگونه در این مخمصه خود را اسیر کرده اند و با چنان رویکردی هم کلیه پل های پشت سرشان جهت بازگشت به کشور را شکسته اند و هم چنان که از وضعیت موجود خود در خارج نیز ناخرسندند و مصداق بارز آنانی هستند و شده اند که:
نه در غربت دلم شاد و نه روئی در وطن دارم.

۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

بیله دیگ ـ بیله چغندر!


بمناسبت سالگرد فراخوان 25 بهمن سبزها در سال 89
بالغ بر دو سال پیش وقتی جنبش موسوم به سبز فراخوان تظاهرات در تهران بمناسبت اعلام حمایت از انقلاب مردم مصر را داد و از طرفدارانش خواست در 25 بهمن خیابان ها را در سلطه خود بگیرند شخصاً و پنج روز جلوتر در بیستم بهمن ماه یک پست دو خطی در وبلاگ سخن منتشر کردم با مضمون زیر:
««تظاهرات 25 بهمن یک شوخی و توهم است! دلیلش را 26 بهمن خواهم گفت!»»
و در 26 بهمن به وعده خود وفا کردم و دلائل شوخی بودن چنان فراخوانی را در لینک زیر نوشتم:
http://sokhand.blogspot.com/2011/02/blog-post_14.html
خلاصه آن مقاله این بود که:
مگر می شود این فراخوان را باور کرد وقتی حاملان این جنبش چند ماه جلوتر و در سالگرد روز قدس شعار «نه غزه ـ نه لبنان» را بنام خود در کف خیابان های تهران سند زدند؟
منطق حاکم بر این شعار ناظر بر این اصل بود که مظالم ملت ستمدیده در غزه و لبنان و ایضاً مظالم ملت های دیگر ربطی به ما ندارد!
حال با چنان شعاری چگونه باید باور کرد جنبش سبز به یک باره دچار استحاله شده و خود را در سنگر دفاع از ملت مسلمان مصر قرار داده جز آنکه:
«بیله دیگ ـ بیله چغندر»!







۱۳۹۱ بهمن ۲۲, یکشنبه

تعفن خیانت!



هنوز 24 ساعت از اعتراف سایت بی بی سی فارسی به حمایت اکثریتی ملت ایران از پروژه اتمی سازی کشورشان با استناد به نمونه آماری موسسه گالوپ نگذشته بود که توسط یکی از مدیران این سایت (حسین باستانی) جرزنی شد و مشارالیه طی نوشتاری در سایت بی بی سی مدعی شد:
هیچم نخیر! نظر سنجی گالوپ غلط بوده و ایرانیان از ترس در اون نظر سنجی حرف زده اند!

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2013/02/130210_l39_analysis_nuclear_survey_gallup.shtml



البته نویسنده مزبور به سنت مالوف می نویسد و تا آن اندازه استعداد دارد که مواضع خود را بر حسب سلائق و شیدائی ها و نفرت هایش و نه لزوماً واقعیت «انشاء» کند.
دو تجربه شخصی از ایشان موید تذبذب و خویش کامی وی در امر تفسیر و تحلیل سیاسی است.
بار نخست زمانی بود که سردبیر وقت روزنامه متبوعه اینجانب به اتهاماتی در سال 76 بازداشت شد و ایشان (باستانی) بدون تقید به واقعیت دست به تحریر انشائی کاملا مغلوط در این مورد در هفته نامه «پیام هاجر» زد و علی رغم اعتراض تلفنی بنده به ایشان و توضیحات لازم ، مشارالیه کمترین ضرورتی در اصلاح مطلب منتشره اش ندید!
بار دوم جالب تر بود و آن زمانی بود که در سال 2010 که مشارالیه در اجلاسی متعلق به سبزها در واشنگتن سخنرانی داشت بدون آنکه مطلع باشد «مترجم هم زمان سخنرانی اش» همسر بنده بوده در مواجهه و مکالمه حضوری با ایشان حین صحبت همسر بنده از ایشان می پرسند:
شما آقای داریوش سجادی را می شناسید؟ و این بنده خدا هم بدون اطلاع از نسبت موجود ضمن پاسخ مثبت متلکی نیز بار سجادی می کند! و بعد از آنکه متوجه گاف شان شده بلافاصله تغییر موضع داده و اصرار هم ورزیده که شماره ایشان را بدهید تا شخصا با وی صحبت کنم.
القصه وقتی همسرم بنده را در جریان گذاشت ضمن آنکه بغایت خندیدم (!) شخصاً به ایشان زنگ زدم و خدمت شان معروض داشتم:
«بنده به همسرم هم گفتم که شما و هم قطاران تان از بنده متنفرید و این تنفرتان را هم برسمیت می شناسم لذا تصور نفرمائید بابت متلک تان تکدر خاطری حاصل  و استمالتی بر ذمه شما واقع شده»
اما مشارالیه اصرار داشت که:
هیچم نخیر ـ ما مخلص شما هم هستیم!

منظور آنکه با چنان تذبذبی نباید از چنین تـَـلـّـوُن هائی دچار تحّیـُـرشد.
نکته حائز اهمیت آن که بر «فرض بعید» چنانچه ادعای نویسنده بی بی سی را برخوردار از صحت دانسته و بپذیریم عموم ایرانیان شرکت کننده در نظرسنجی موسسه گالوپ به دروغ و به اعتبار «ترس از حکومت» مدعی مسلم بودن حق هسته ای ایرانیان و دشمنی آمریکا با خود شده اند در آن صورت این امر را باید بدین معنا گرفت که این مجموعه از ایرانیان مورد پرسش قرار گرفته ناخواسته و از سر ترس نتیجه نظر سنجی گالوپ را بنفع «منافع ملی ایران» و بر علیه «سیاست های خصمانه کاخ سفید علیه ایران» معنا و تبیین کرده و همین امر به خودی خود حائز ارزش است که کاخ سفید را دچار تردید در سیاست های خصمانه اش علیه ایرانیان و شکست خورده بودن تحریم های اقتصادی بمنظور رو در رو قرار دادن مردم ایران با حکومت شان نماید.
اینجا است که می توان شرارت رسانه وزارت خارجه انگلستان را بوضوح ملاحظه کرد و اینجاست که اصحاب بی بی سی احساس رسالت و خطر کرده و بر عهده خود وظیفه دانسته تا مانند نویسنده تحلیل مزبورعجولانه به کمک آمریکائی شتافته و رو به کاخ سفید فریاد بر آورد:
ابــــــــوی!
فریب آمار گالوپ را نخور و سیاست های تحریم و تهدید ایران را ادامه بده! مردم ایران گالوپ را سر کار گذاشته اند و از سر ترس گفتند پشتیبان حکومت مان در ایرانیم! شما کارتان و تحریم ها و تهدیدها را علیه ایرانیان ادامه دهید انشاالله پیروزی نزدیک است.
اینجاست که می توان و باید بر شرارت این رسانه پیر خبیث استعمار بریتانیا لعنت فرستاد و بر صورت اصحابش تف انداخت و در این صورت چه کسی است که بتواند بر این واقعیت صحه نگذارد که اصحاب ایرانی بی بی سی بر همان مسیری رفتند که پیش تر اصحاب مسعود رجوی رفتند و آن پیوستن به اجنبی در جنگ علیه ملت خود است. یکی در سنگر نظامی و دیگری در سنگر رسانه ای!
بفرمایش حسین ابن علی:
خدایا ـ چه چیزی گم کرد آنکه تو را یافت و چه پیدا کرد آنکه تو را گم کرد؟

۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

من ایستاده ام تا رای خود را پس بگیرم!


صرف نظر از رُبایش غیر اخلاقی سرود «آفتابکاران جنگل متعلق به سازمان چریک های فدائی خلق» توسط جنبش سبز و قرار دادن آن سرود در مقام لوگوی تبلیغاتی «میرحسین موسوی» در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 نفس انتخاب این سروده خود موید یک تضاد ذاتی در جنبش مزبور بود.
اولاً در یک چیز نباید و نمی توان تردید داشت که بخش اعظمی از شهرآشوبی بدنه ماکزیمی جنبش سبز قبل از آنکه ناظر بر «باور به تقلب» در انتخابات باشد «کامجوئی از فرصت» جهت بالا آوردن و قی کردن تمامی نرم ها و فرم ها و شعارها و آداب و اوامر و تحکمات و تقیدات نظم و نظام حاکم به ایشان طی 30 سال بعد از انقلاب بود.
این بخش از جنبش سبز وقتی با صراحت و صداقت هم سرائی می کردند که:
«سر اومد زمستون»!
با رساترین شکل ممکن در حال تکرار این پیغام به خود و مخاطبان خود بودند که کل 30 سال بعد از انقلاب اعم از «دوران طلائی امام» مطمح نظر میرحسین موسوی و اسلام ناب محمدی و استکبار ستیزی و دیگر مخلفات آن سالها و ایضاً سالهای بعد از آن برای ایشان چیزی جز «زمستانی سرد و منزجر کننده» نبوده و نیست و اینک در شوق بهار مطمح نظرشان پشت موسوی و امثال موسوی سنگر گرفته اند.
صداقتی که در همان ایام توسط یکی از به دروغ چسبیدها به «شیخ مهدی کروبی» بدون لکنت ابراز شد با این مضمون که:
سی سال ما ترسیدیم اینک نوبت شماست تا بترسید!
(بخشی از اظهارات خبرنگار جوانی بنام مسیح علینژاد در سخنرانی اش در همان ایام و در سانفرانسیسکو)

جوان مزبور را می توان نماینده بخش اعظمی از سبزهائی دانست که صادقانه ابراز می داشتند:
دغدغه ایشان در شهرآشوبی های بعد از انتخابات حضور در «جنبش رای من کو» نیست بلکه در حال استفاده از فرصت انتقام از 30 سالی هستند که برای ایشان حکم کابوسی ترسناک را داشته است!
جدای از موجه یا ناموجه بودن این «ترس و کراهت سی ساله» اما بخوبی می توان ماهیت این ترس و اکراه را قبل از عاملیت بیرونی از بطن «بحران هویت» ایشان ردیابی و گمانه زنی کرد.
قبلاً و در پستی مستقل به این مطلب صراحت ورزیده بودم که:
تفاوت یک «خر» که می داند «خر» است با «انسانی» که نمی داند چیست! دوست داشتنی بودن آن خر و نفرت انگیز بودن آن انسان است. چرا که چنان خری تکلیف اش با خودش و جهان بیرونش را روشن کرده و با تعریف بسامان از خود و محیط خود ابتدا با هویت اش کنار آمده و بعضاً با چنان تعریف واقعبینانه ای، امنیت ذهنی ـ روانی لازم جهت زیست بیرونی اش را نیز احصا می نماید.
اصرار بر این استعاره با قیاسی مع الفارق ناظر بر این واقعیت است که بخش اعظمی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی قبل از آنکه با حکومت مستقر مشکل داشته باشند بیشتر با خودشان درگیرند و مشکل دارند.
قبلاً و ذیل مقاله «بینوایان» بر این نکته انگشت گذاشته بودم که:
جمهوری اسلامی خواسته یا ناخواسته عامل و اسباب بیرون ریختن و عریان کردن ماهیت «ایمان ویترینی» و «دین مخنث» مردمانی شد که تا قبل از این با تعریف مدالیومی و مینی مال و کاریکاتوری از دین «فکر می کردند» مسلمانند. دینی که در مسامحه آمیز ترین قرائت ممکن «بود و نبودش» علی السویه است و کمترین بروز و نمودی در رفتارهای فردی و اجتماعی مومنانش ندارد. انقلاب اسلامی ایران اگر در این زمینه متهم است اتهام اش آن است که یک دروغ تاریخی را عریان کرد. یک خود فریبی و تخیل را افشا نمود و یک هویت موهوم را فرو ریخت. متعاقب چنان «برهنگی» این بخش از جامعه مبتلا به اختلال شخصیت شده اند. از سوئی کماکان خود را مسلمان می دانند اما از سوئی دیگر، توان زیست مومنانه هم تراز با استاندارهای دین را نیز ندارند ... مشکل ایشان ناراستی و ناسازگاری و بدقوارگی خلعتی است که از دین بر تن کرده اند. هر چند توان و میل و کششی به زیست مومنانه ندارند اما کماکان مصرند بدون ضمانت اجرا خود را مسلمان بدانند! مومنانی که به صفت ظاهر مسلمان اند و شیعه اند و اثنی عشری اند! اما معلوم نیست به احتساب اسلام شان و دین شان و تشیع شان چه کاری می کنند که یک نامسلمان، بی دین و ناشیعه آن کار را نمی کند؟ و به احتساب اسلام شان و دین شان و تشیع شان چه کاری نمی کنند که آن نامسلمان بی دین و ناشیعه آن کار را می کند!؟
شخصاً و مکرراً در نوشته های خود بر یک واقعیت گریز ناپذیر تاکید کرده ام که قائلین به دمکراسی چاره ندارند تا برای ظرف و مظروف دمکراسی شرط همگنی مظروف را لحاظ کنند.
دمکراسی بمثابه یک آکواریوم است که نمی تواند از ماهیان آب شور و آب شیرین هم زمان میزبانی کند.
ابتلای جمهوری اسلامی نیز همین ناهمگنی است که حکومت از سوئی مواجه با آن بخش از شهروندان ملتزم الرکاب خود است که پکیج مسلمانی خود را تمام قد برسمیت شناخته و عامل و آمر دین و آموزه های دین شان، نظام حاکم را در قامت حافظ و مدافع هویت دینی خود برسمیت شناخته و اقبال می کند اما هم زمان مواجه با دیگر شهروندانی است که به صفت ظاهر ادعای مسلمانی دارند اما مسلمانی شان فاقد عمل است.
این بخش از شهروندان جمهوری اسلامی از حجاب به همان اندازه بری اند که از نماز و روزه و حج و زکات و جهاد و دیگر شئونات زیست مومنانه.
بر مبنای همین بحران هویت است که نظام مستقر در ایران به اعتبار برسمیت شناساندن دین ورزی مومنان و ضامن زیست مومنانه شدن، برای چنین اقشاری بغایت کریه و نفرت انگیز و بعضاً خوفناک و خفقان آور است.
کراهت و نفرت و وحشتی که محصول بحران هویت متنفران و خوف زدگان از دوئیت و تضاد شخصیت و بلاتکلیفی خود با باورهای ذهنی و تمایلات عینی شان است و به جعل و بمنظور استتار این وحشت درونی به نظام مستقر یورش برده و خود فریبانه آن را «رمی جمرات» می کنند.
نزدیک ترین رویکرد برای تشفی خاطر چنان مبتلایانی آن است تا بمثابه چهارپای اشاره شده در صدر مطلب، قبل از آنکه دیگران ایشان را تعریف کنند راساً دست به تعریفی هارمونیک و ارگانیک و واقعی «از خود» و فضای ذهنی و عینی خود زده  و بدین وسیله یک بار و برای همیشه خود را از رنج بحران هویت مبتلابه رهائی بخشند.
شوربختانه می توان این فرجام را برای جنبش سبز قطعی دانست که تحت هیچ شرایطی یخ جنبش شان همان طور که در سال 88 نگرفت بعد از این نیز نگرفته و نخواهد گرفت چرا که تا اطلاع ثانوی جنبش این شیدائیان فاقد اصالت است و خود اسیر بحران هویت اند جز آنکه تمهیدی بمنظور تفوق بر این ضایعه بیاندیشند.
به بیان شاعرانه شادروان دکتر علی شریعتی:
به هر حال سه ره پیداست:
پلیدی – پاکی و پوچی. این سه راهی است که پیش پای هر انسانی گشوده است. و تو یک کلمه نامفهومی و وجودی بی ماهیتی و هیچی که بر سر این سه راه ایستاده ای. هیچی, چون «ایستاده ای» هیچی.
یکی را انتخاب می کنی به راه می افتی و با انتخاب راه رفتن ات خودت را انتخاب می کنی. معنی می شوی ماهیت وجودی ات معین می شود. چگونه بودن ت شکل می گیرد و این چنین است که آدمی که با تولد وجود یافته است با انتخاب ماهیت می یابد.

بینوایان:
http://sokhand.blogspot.com/2012/09/blog-post_22.html

۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

بی طرفی!


امروز بعد از مدت ها داشتم یکی از برنامه های بی بی سی فارسی را می دیدم که ملاحظه کردم مجری برنامه «به عبارت دیگر» در اوج اعتماد بنفس ابراز می داشت که ایشان و کلیه مجریان بی بی سی در ارائه برنامه کاملا بی طرف و حرفه ای عمل می کنند در عین حالی که از هر گونه انتقاد کارشناسانه استقبال می کنند!
هر چند بی بی سی بعد از انتشار سلسله مطالب انتقادی اینجانب طی 4 سال گذشته اقدام به بایکوت اینجانب کرد اما برای اثبات میزان صداقت ایشان اعلام می دارم ضمن برسمیت شناختن بایکوت بی بی سی شخصاً حاضرم در وبلاگ خود یا در صفحه فیس بوکم، میزبان خانم ها و آقایان ایرانی شاغل به خدمت! در بی بی سی (ازصادق صبا به پائین) باشم و تنها با 5 سوال ثابت کنم ایشان نه بی طرفند و نه حرفه ای و نه انتقاد پذیر.
این گوی و این میدان.
البته هم بنده تا آن اندازه ساده لوح نیستم و مطمئناً و بتبع دیگر دوستان نیز فاقد ساده لوحی اند چنانچه تصور کنند از این فراخوان استقبال شود.
بی انصاف ها تا آن اندازه هم مروت ندارند که ضمن حرفه ای نبودن و بی طرف نبودن و انتقادناپذیر بودن لااقل مخاطب را «گاو» فرض نکنند!
به همان انتقادات سابق بنده و نوع واکنش کارمندان بی بی سی رجوع فرمائید مسئله روشن می شود.





۱۳۹۱ بهمن ۱۸, چهارشنبه

بازداشتی قابل فهم و آزادی قابل فهم!


متعاقب جنجالی که احمدی نژاد در مجلس بر سر سعید مرتضوی پیش آورد و بعد از انتشار «پست قبلی اینجانب» که ناظر بر چیستی و چرائی رفتار احمدی نژاد بود برخی از دوستان پرسیده اند که در این میان بازداشت و آزادی قاضی مرتضوی به چه معنا است؟
این در حالیست که در همان پست قبلی چنین مسائلی را پیش بینی کرده بودم و کماکان نیز معتقدم:
««« احمدی نژاد به اندازه کافی شعور دارد که بداند سیستم برای تنبیه وی شاید تا مرز گوشمالی وی جلو برود اما به اعتبار نماز جمعه سال 88 و لزوم حفظ شان رهبری هرگز تن به جراحی رئیس جمهور از بدنه حکومت نخواهد داد.»»»

آزادی مرتضوی می تواند ناظر بر وقوف قوه قضائیه به واکنش «هاراگیری» مسبوق به سابقه احمدی نژاد برای به چالش کشاندن کلیت نظام باشد.
هر چند آیت الله خامنه ای نیز تا آن درجه فراست دارد که بداند با توجه به کراهت و ترشروئی عمومی از «قاضی مرتضوی» محاکمه و گوشمالی وی در این مقطع می تواند برای «گوشمالی دهنده» محبوبیت به همراه آورد. لذا شاید عدم مشایعت نمایندگان رهبری در سفر احمدی نژاد به مصر را بتوان علامتی از جانب «خیابان آذربایجان» بمنظور تادیب ساکنین «خیابان پاستور» تلقی کرد. امری که طی چند هفته آینده مشخص می شود.

یک نکته را نیز نباید فراموش کرد که تا اینجا این هاشمی رفسنجانی است که در حال «جفت شش» آوردن خوش اقبالانه است! و در سکوت در حال جمع کردن امتیارها بنفع خود و انتخابات ریاست جمهوری پیش روست .
همان «جفت شش» هائی که سال 84 و 88 ستاره اقبال احمدی نژاد را پر فروغ کرد!

۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

پیش بینی تلخ!


متاسفانه بعد از درگیری که احمدی نژاد در مجلس بر سر سعید مرتضوی پیش آورد پیش بینی 9 ماه پیش اینجانب در حال محقق شدن است.
در مقاله 9 ماه پیش (بوف کور سیاست) متذکر شده بودم:
«« همه شواهد و قرائن موید آن شده که احمدی نژاد هوشمندانه اهتمام خود را طی یک سال باقیمانده از دوران ریاست جمهوری از طریق بازی کردن با «کارت رهبری» صرف باج گیری از نظام از طریق سرکشی و دهان کجی به نُرم های سیاسی حاکم بر مناسبات قدرت در ایران خواهد کرد.
علی الظاهر محور بازی احمدی نژاد طی یک سال آتی متکی بر به گروگان گرفتن رهبری نظام خواهد بود! رفتارهای معنادار احمدی نژاد اعم از پاسخگوئی نامتعارف وی در قبال سوال مجلس از خود و به مضحکه و شوخی و استهزا کشاندن و دست انداختن پارلمان، تا انتصاب های مسئله دار و هزینه زای افراد ناخوشنامی مانند سعید مرتضوی و ملک زاده (و اینک عزل های معناداری مانند بیرون کردن خانم دستجردی از کابینه) و صدور امریه ژاژخواهانه علیه مجلس به زیر مجموعه دولت مبنی بر استنکاف از قوانین پارلمان، جملگی می تواند حاکی از رفتار از سر سیری احمدی نژاد بمنظور عصبانی کردن حریف و ترغیب ایشان به «زدن وی» بعد از ناکامی در انتخابات مجلس نهم باشد.
استقبال احمدی نژاد از گزیده شدن، زخم برداشتن و استیضاح و حتی قربانی شدن توسط رقیب ناظر بر فراست وی در بازبینی خطبه های نماز جمعه آیت الله خامنه ای در 29 خرداد سال 88 است. با توجه به حمایت آیت الله خامنه ای از احمدی نژاد در آن مقطع و در آن نماز جمعه اکنون که ستاره اقبال «محمود» کم فروغ شده ایشان هوشمندانه در مقام خرج کردن و نقد کردن آن سرمایه برآمده!
تحریک و تعمد احمدی نژاد در عصبانی کردن رقیب ناظر بر این برآیند است که به اعتبار صراحت رهبری در تائید وی در سال 88، هرگونه «زدن وی» در معادلات سیاسی بمعنای «زدن رهبری» نظام معنا خواهد شد.
احمدی نژاد هم به اندازه کافی شعور دارد که بداند سیستم برای تنبیه وی شاید تا مرز گوشمالی وی جلو برود اما به اعتبار نماز جمعه سال 88 و لزوم حفظ شان رهبری هرگز تن به جراحی رئیس جمهور از بدنه حکومت نخواهد داد.
گذشته از آنکه بعد از ناکامی احمدی نژاد و عقبه اش در انتخابات مجلس نهم از آنجا که وی از نظر روانی خود را در فرآیند بازی قدرت در فردای پایان دوران ریاست جمهوری، عنصری تمام شده می بیند لذا به «رفتارهای خودزنانه که منجر به اخراج اش از حاکمیت شود» چندان بی تمایل نیست.
فی الواقع احمدی نژاد با زیرکی و باج خواهانه، می کوشد سیستم را به یک دو راهی گریزناپذیر برساند:
از طرفی به اعتبار تائید رهبری از خود، با رفتار و گفتار جسورانه سیستم را تحقیر و تسلیم به زیاده خواهی خود کند همچنان که هم زمان بی تمایل نیست تا با گذراندن آستانه صبر سیستم و جراحی و حذفی «مظلوم نمایانه» خود را در قواره قهرمانی ملی که قربانی جنگ عدالت طلبانه اش با اغنیا شد در حافظه توده هائی که کماکان وی را «رابین هود» ضد اشراف فهم و اقبال کرده اند، تداعی معنا کند.»»
متن کامل در آدرس زیر:
و مقاله «رابین هود یا بابا شمل»
http://sokhand.blogspot.com/2013/01/blog-post_12.html