همه شواهد و قرائن نشان از آن دارد که هاشمی رفسنجانی در بد ترین شکل ممکن و با یک تحلیل اشتباه بمثابه «خودکشی نهنگ ها» بشکلی اجتناب ناپذیر «قدم در راه بی برگشتی» گذاشته که می تواند به پایان یافتن عمر سیاسی ایشان در اتاق قدرت ایران منجر شود.
تحلیل اشتباه هاشمی بازگشت به برداشت وی از انتخابات ریاست جمهوری سال 92 و تلقی محبوبیت ملی و بالتبع «توهم جلال» خود در افکار عمومی قاطبه ایرانیان دارد.
بر اساس همین توهم است که بعضاً شاهد شفافیتی در گفتارهای هاشمی شده ایم که پیشتر و در دنیای سیاست به «شخصیتی چند منظوره و در ایهام حرف زن» اشتهار داشت.
اظهارات اسفند ماه گذشته هاشمی طی نشست با اعضاء «حزب اراده ملت» و نقب ایشان به انتخابات ریاست جمهوری سال 84 نمونه بارزی از شفافیت نوظهور هاشمی است که بالاخره و با تاخیری 8 ساله توانست کلید واژه ای را در اختیار تحلیل گران قرار دهد تا اینک مُراد ایشان از «شکایت بخدا بردن بعد از شکست در آن انتخابات را» بصراحت فهم کنند!
بنا به گفته هاشمی رفسنجانی:
«اتفاقی که در انتخابات 84 افتاد همان اشتباه اصلاح طلب ها بود. نفهمیدند که چه اتفاقی دارد می افتد؟ نفهمیدند که این افرادی که رد صلاحیت شدند را (معین و مهرعلیزاده) چطور برگرداندند؟ برای چی برگرداندند؟ این درست موقعی بود که فهمیدند که من می آیم. می دانستند رأی من بالاست. گفتند در رای هاشمی تفرقه بیاندازیم . اصلاح طلبان نفهمیدند و اشتباه کردند «طرف مقابل» هم که از خدا خواسته دید یک راهی برایشان در ناامیدی پیدا شد»
فهم کلام هاشمی در اظهارات بالا فهم دشواری نیست و هاشمی با صراحت کمتر دیده شده دارد به مخاطب خودمی گوید:
بعد از رد صلاحیت دو کاندیدای اصلاح طلب در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 (معین و مهرعلیزاده) آیت الله خامنه ای بدلیل وقوف اش از رای بالای من در انتخابات و بمنظور شکستن آرای من با استفاده از «حکم حکومتی» اقدام به بازگرداندن این دو به عرصه انتخابات کردند تا از این طریق مانع پیروزی من در انتخابات شوند!
هر چند صراحت هاشمی را تا همین حد نیز باید به فال نیک گرفت اما ایشان با چنین صراحتی کماکان خود را در مقابل دو «پرسش بدون پاسخ» قرار می دهند:
ـ نخست آنکه اگر هاشمی بر این باور است که رهبری تا آن حد از حضور و پیروزی وی در انتخابات 84 مطمئن و دلنگران بودند تا جائی که برای شکست هاشمی متوسل به بازگرداندن نامزدهای اصلاح طلب به عرصه انتخابات شدند در این صورت ایشان چه اصراری دارد تا کماکان خود را تا آنجا ملتزم الرکاب رهبری معرفی کند که در صورت اختلاف نظرش با ایشان، تکلیفاً رای رهبری را بر رای خود ارجح قرار می دهد!؟
اگر ایشان می پذیرند رهبری تا آن حد مخالف حضور وی در انتخابات سال 84 بوده که متوسل به حکم حکومتی برای شکستن آرای ایشان شده اند در آن صورت هاشمی نیز منطقاً موظف است به لوازم چنین اعترافی متعهد بماند.
حداقل چنین تعهدی نیز آن بوده و می تواند باشد که با وقوف به بی اقبالی رهبری از حضور مجدد ایشان در کرسی ریاست جمهوری، معظم له به استناد بر اعتراف خود مبنی بر «ارجح دانستن رای رهبری بر رای خود» موظف بوده و هستند عطای پست ریاست جمهوری را بر لقایش می بخشیدند!
ـ دوم آنکه اگر بنا بر تحلیل آقای هاشمی، بازگردانده شدن نامزدهای دو گانه اصلاح طلبان به انتخابات ریاست جمهوری سال 84 بمنظور «شکستن آرای هاشمی و عدم پیروزی ایشان» مهندسی شده بود! اکنون ایشان موظفند پاسخگوی این پرسش باشند که با چنان توهمی از اقبال آراء و محبوبیت ملی و مردمی چگونه است که علی رغم رفتن آقای هاشمی (محبوب و مشهور) و احمدی نژاد (گمنام و مجهول) به دور دوم باز هم معظم له در کسب آرای اکثریتی مردم ناکام ماند و نتیجه انتخابات را به رقیب واگذار کرد!؟
هر چند با فرض صحت ادعای آقای هاشمی مبنی بر ترفند رهبری برای ناکامی وی در انتخابات سال 84 ایشان نیز متقابلاً نمی توانند قلم عفو بر عملکرد عقبه خود (کارگزاران) در ستاد انتخابات کشور در سال 84 بکشند که چگونه بر اساس یک تحلیل ناصواب مبنی بر موفقیت تضمین شده هاشمی در دور دوم انتخابات در صورت رقابت وی با عنصر گمنامی مانند «احمدی نژاد» در نتیجه دور نخست آرا کج دستی کردند و با جابجائی آرای کروبی بنفع احمدی نژاد و غافل از «لبخند خدا» بی اخلاقانه و بمنظور پاتک به رهبری «احمدی نژاد» را بجای «کروبی» به دور دوم و بمصاف هاشمی فرستادند ولو آنکه در ترفند خود ناکام ماندند!
(در مورد انتخابات سال 84 و دستبرد در آرای کروبی پیش تر و بتفصیل در مقاله دزد سوم و لبخند خدا نوشته ام)
علی ایحال همان طور که ذکر شد هاشمی با تلقی «توهم جلال» و بالتبع برخوردار شدن از «شفافیت و صراحت» متدرجاً و در یک بدفهمی از خود و جایگاه خود در حال رفتن به مسیری نچندان ناآشنا قرار گرفته که پیشتر اسلاف ایشان و با همین «توهم جلال» این راه را پیمودند و بصورتی اجتناب ناپذیر مورد حذف انقلاب اسلامی واقع شدند.
هاشمی هم چاره ای ندارد تا در صورت اصرارش بر پیمودن این راه هم زمان خود را آماده گذشتن انقلاب و نظام از روی خود بنماید.
صراحت هاشمی مبنی بر عزم و موفقیت رهبری در ناکام گذاشتن وی در انتخابات سال 84 موید آنست که از 84 به بعد هاشمی تصمیم اش را گرفته تا به استعداد حزب و طبقه تکنوکرات تحت امرش در حوزه اقتصاد از طریق له کردن اقتصاد کشور و تحمیل عسرت ملی بمنظور مایوس کردن مردم و بازگرداندن ایشان بسوی خود، همه اهتمام اش را صرف به شکست کشاندن گزینه احمدی نژادی کند که مانع بازگشت وی به قدرت شد.
اهتمامی که بعد از انتخابات 88 و صراحت رهبری در خطبه معروف نماز جمعه مبنی بر «تائید نتایج انتخابات» و «نزدیک بودن مواضع اقتصادی و انقلابی احمدی نژاد به خود» در مقابل مواضع هاشمی با سابقه رفاقت 50 ساله، این نهنگ قدرتمند دریای سیاست ایران را به آن درجه از صرافت انداخت تا عملاً خود را در موضع «حالا حالت را می گیرم»! در مقابل رهبری نشانده و از این طریق بکوشد با اتکای هر چه بیشتر بر عقبه قدرتمند تکنوکرات خود در حوزه اقتصاد و استعانت از تحریم های فلج کننده اقتصادی و «سعایت فرزند» نزد اجنبی (!) بدینوسیله ضمن ساختن تقدیری مهندسی شده (مقاله صانعان تقدیر) رهبری نظام را از بیان خطبه های نماز جمعه 88 پشیمان کرده و هم زمان و عوام فریبانه افکار عمومی را بسمت شایستگی و صاحب نظری خود در مقابل رهبری نظام مدیریت کند.
اهتمامی که خالی از موفقیت نبود و هاشمی بعد از ثبت نام در انتخابات ریاست جمهوری 92 خود را در آرمانی ترین موقعیت برای بازگشت مقتدرانه به قدرت و روشن کردن «موتور سیاسی مستظهر شده اش با رای بالا و محتمل مردم به خود» می دید تا آنگاه دور آخر بازی سیاسی خود در کسوت ریاست جمهوری را بمنظور عملیاتی کردن اهداف و برنامه های بر زمین مانده اش با تضمین بالائی از موفقیت آغاز کند.
اهتمامی که با حربه رد صلاحیت شورای نگهبان ناکام ماند و اکنون هاشمی در خزان عمر و هشتاد سالگی با سرخوردگی از محروم شدنش از آخرین فرصت سیاست ورزی در کرسی ریاست جمهوری و با فهمی غلط از جنس اقبالش در جامعه تا آن درجه دچار توهم شده تا در پیرانه سری و خیالبافانه پیغام تبریک نوروزی خود را با بشارت آن همراه می سازد که:
بر سر آنم که گر زد دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
و بدینوسیله به «جامعه مفروض خود» پیغام می دهد که می خواهد راند نهائی بازی خود در کانون قدرت ایران را آن گونه بازی کند که:
«دیو چو بیرون رود فرشته در آید»!
بازی که در صورت عملیاتی شدن هر چند می تواند بازی بزرگ و پر هزینه ای از جانب ایشان برای حکومت باشد اما قدر مسلم آنست که کامیابی هاشمی در این بازی در افقی بعید قرار داشته و برخلاف تصور هاشمی این بازی قبل از پایان دادن به «غصه مطمح نظر ایشان» می تواند به «جراحی بزرگ» و یا بزرگ ترین جراحی در پروسه انقلاب اسلامی با حذف هاشمی و گذشتن ماشین قدرتمند انقلاب از روی ایشان مُنجر شود.
با توجه به تجربیات گذشته در دوره ریاست جمهوری بنی صدر و ایضاً قائم مقامی آیت الله منتظری که هر دو مشابه «امروز هاشمی» ضمن ابتلا به دُزی بالا از «توهم جلال» و فرو رفتن در خلسه برخورداری از قدرت مردمی نهایتاً با قرار دادن خود مقابل رهبری وقت موجبات حذف خود از ساختار قدرت در ایران را فراهم کردند! شواهد و قرائن نیز موید آنست که هاشمی رفسنجانی نیز اینک علی رغم فراست سیاسی ضمن ابتلا به «توهم جلال» تصمیم خود را گرفته تا آزموده را بیآزماید و قدم در راه بی برگشتی بگذارد که آسمانش «هر کجا» همین رنگ است!
اتخاذ ادبیات علنی در مخالفت با رهبری و استنباط غلط از خود و جایگاه مردمی خود و تلقی برخورداری از محبوبیت مردمی در مواجهه با رهبری که پیش تر توسط آیت الله منتظری نیز در مواجهه با بنیانگذار جمهوری اسلامی بکار گرفته شد، سنتی آشنا و شکست خورده در جمهوری اسلامی است که می تواند هاشمی را در مواجهه با رهبری به راه طی شده ای بکشاند که پیشتر بنیان گذار جمهوری اسلامی را به آنجا کشاند تا ضمن عزل قائم مقام خود خطاب به برجسته ترین شاگرد و حاصل عمرش بنویسند:
«من با هیچ کس در هر مرتبه ای که باشد عقد اخوت نبسته ام. چهار چوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته»
این در حالیست که علی رغم تلاش حسن روحانی و تغییر ابتدائی در روحیات سیاسی کشور با روی کار آمدن دولت جدید اما نقار و تضاد آنتاگونیستی کماکان موجود در فضای سیاسی ایران، بستر لیز و مناسبی برای بحران فردای ناکامی محتمل سیاست های «روحانی» را فراهم می کند تا هاشمی رفسنجانی از آن طریق بتواند با کوبیدن بر طبل «تنها منجی قابل وثوق منم» همان کاری را وجه همت خود قرار دهد که از آن تحت عنوان «صدای پای شرارتی نوین» پیش تر یاد کرده بودم.
صدائی که بوضوح در جنس ادبیات هاشمی و عقبه سیاسی و ژورنالیستی ملتزم الرکاب ایشان قابل استماع است. (مقاله ناشیگری)
شرارتی که این بار سودائی دیگر و شولائی دیگر را هدف قرار داده و محتملاً و بزودی بروز آن صحنه سیاسی ایران را تحت الشعاع ارتعاشات خود قرار خواهد داد.
تا اینجای ماجرا هاشمی کوشیده و می کوشد تا ضمن معرفی و القای نامحسوس خود به «یگانه هماورد با رهبری» در کانون اقبال همه مخالفان آیت الله خامنه ای نشسته و از این طریق خود را مبدل به نقطه امید ایشان جهت گذشتن از رهبری کند.
رویکردی که خالی از کامیابی هم نبوده و هاشمی تاکنون و در مجموع از این توفیق برخوردار شده تا از طریق سیاه نمائی هر اندازه بیشتر از دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد، غیر مستقیم اما محسوس انگشت اشاره خود را به عنوان «متهم اصلی» متوجه رهبری نظامی کند که برخلاف انتظار هاشمی در خطبه های نماز جمعه سال 88 وی و رویکردهای سیاسی ـ اقتصادی اش را بر احمدی نژاد ترجیح داد.
این که برخلاف صراحت آیت الله خامنه ای مبنی بر وجود نقاط مثبت در کنار نقاط منفی در عملکرد دولت پیشین و تاکید ایشان بر اخذ نقاط مثبت کابینه قبلی و حذف نقاظ منفی و علی رغم صراحت ایشان مبنی بر آنکه:
«در این سالهائی كه دولت نهم و دولت دهم سر كار بودند تا امروز، گفتمان انقلاب و ارزشهای انقلاب و چیزهای كه امام(ره) به آن توصیه میكردند و ما آنها را از انقلاب آموختیم خوشبختانه كاملا برجسته شده. مسأله سادهزیستی مسئولان، استكبارستیزی، افتخار به انقلابیگری، یكی از عوامل گرایش مردم به دولت همینها است. یعنی مردم به این ارزشها اهمیت میدهند. مسأله دعوت به عدالت، مسأله سادهزیستی، دور بودن مسئولان از تجمل، تلاش دولت در جهت ارتباط با مردم، تلاش فوقالعاده كاری كه خوشبختانه در دولت مشاهده میشود این مشخصه خوب را تا آخر حفظ كنید. خدا هم انشاءالله كمكتان خواهد كرد»
این که برخلاف چنین توصیه هائی «اکبر هاشمی رفسنجانی» وقت و بی وقت می کوشد ضمن نگذشتن از دولت پیشین فضای سیاسی کشور را فضائی یاس آور القاء کند و بگوید:
«دولت باید مقاومت كند. معلوم هست اگر كسی كه اوضاع كشور را خوب میدانسته وقتی وارد هم میشود و این جناحبندیها را هم میدانسته و میدیده كه «قدرت اساسی» (بخوانید رهبری) مجلس، قوهی قضائیه، صدا و سیما هم همراه او نیستند و نیروهای سطح بالایی كه در تمام این مدت در سراسر كشور چیده شدهاند، به این كارها رضایت ندارند. طبعا وقتی كه با این دید وارد میدان میشود باید خودش را آماده كند چون باید در این شرایط كار بكند»
این که رئیس مجمع تشحیص مصلحت نظام بمنظور القای اشتباه رهبری در ترجیح «احمدی نژاد» بر «من» در خطبه سال 88 به طعنه بگوید:
«انتخابات 24 خرداد فقط یک رویداد سیاسی نبود، بلکه یک اتفاق فرهنگی، یک هشدار اقتصادی و یک همراهی اجتماعی برای اعلام انزجار از کلّهشقی، قانونگریزی و فراز و فرودهای افراط و تفریط و برگشت به راه اعتدال و عقلانیت است که جانمایه رسالت نبوی و اساس تعالیم ائمه هداست و آنهائی که کله شقی را با انقلابی بودن اشتباه می گیرند آنها اشتباه می کنند. آنها که فکر می کنند با کله شقی و یکدندگی باید هر حرفی را زدیم تا قیامت پای آن بایستیم ، آنها که در عین مشاهده حق می گویند نباید از حرف خود بازگردیم. اینها نه تنها انقلابی نیستند که عین مظاهر ارتجاع و تعصب جاهلی هستند»
این که «شناسنامه» و «استوانه» و «پدر» مسمی به انقلاب اسلامی علی رغم ادعای تبعیت از رهبری در توصیف وضعیت ایران در دولت پیشین به طعنه بگویند:
«شرایط بدی بود یا باید تسلیم میشدیم یا جنگ رخ میداد، اما مردم ما همانگونه که میخواستند شرایط اعتدال را در کشور حاکم کردند، این اعتدال مربوط به تفکر مردم است»
آن هم در موقعیتی که ـ رهبری «علی الظاهر» مورد وثوق هاشمی ـ صراحتاً و در مقام پاسخ ضمنی به هاشمی اظهار داشتند:
«برخی تصور نكنند كه اگر ما تسلیم دشمن شویم، مشكلات حل خواهد شد ... مسئولان باید با جبهه دشمن مرزبندی صریح و شفاف داشته باشند، بخصوص در شرایط کنونی ... برخی در این خصوص مغالطه می کنند و اینگونه القا می کنند که مرزبندی به معنای قطع رابطه با دنیا است در حالیکه مرزبندی با جبهه دشمن، همانند مرزهای جغرافیایی، نسبت ما و دشمن را مشخص می کند»
جمیع شاذ گوئی ها و سیاه نمائی های هاشمی در نقطه مقابل رهبری را باید اصرار معنادار هاشمی در برون ریخت علنی و عمدی اش در مخالفت با رهبری بمنظور یارگیری سیاسی از طریق معرفی و القای خود در مقام تنها گزینه مطلوب بمنظور «دست زدن به کاری که غصه سر آید» معنا کرد تا بدانوسیله و با تحلیلی خوشبینانه و ساده اندیشانه «قدم در راه بی برگشتی بگذارند» که پیش تر آیت الله منتظری و ایضاً بنی صدر پیموده اند.
طـُرفه آنکه تاکنون نیز ایشان از این طریق موفق شده تا خود را در کانون اشتراک و همگرائی سبزهای انحلال طلب و احمدی نژادی ها و ایضاً مخالفین نظامی بنشاند که جملگی موجودیت سیاسی خود را در مخالفت و ضدیت با رهبری ایران تعریف و معنا کرده اند.
تیر ماه سال 92 و در فردای انتخابات ریاست جمهوری بصراحت نوشتم که:
«به اقتفای ناکامی شخصی هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری و ناتمام ماندن پروژه تصاحب ساختمان پاستور و به اعتبار کامیابی هاشمی در ترمیم پایگاه اجتماعی اش از طریق دو گانه «مظلوم نمائی و منجی نمائی» علی القاعده گام و اهتمام نوین هاشمی می تواند بازگشت مجدد به کرسی ریاست مجلس خبرگان باشد! دور از ذهن نیست که چشمان نافذ هاشمی به اعتبار محبوبیت فعلی اش نزد عوام و ایقان وی از برخورداری پایگاه بیشینه اجتماعی در تهران و بازتولید اقبال به خود نزد کثیری از روحانیت سنتی عضو خبرگان، حال در جستجوی ریاست بر مجلسی باشد که طی 8 سال آینده می تواند مواجه با مسئولیت اصلی اش شود!» (مقاله ماجرای هاشمی)
رویکردی که ظاهراً از چشمان نافذ رقیب نیز پنهان نمانده و با توجه به تحرکات زیر پوستی بمنظور ورود روحانیونی جوان و نزدیک به هاشمی به مجلس خبرگان در انتخابات پیش رو، اظهارات «آیت الله احمد جنتی» دبیر شورای نگهبان را نیز باید در همین چارچوب فهم کرد:
«انتخابات خبرگان رهبری بسیار مهم است چون به رهبری و ستون انقلاب مربوط میشود و عده ای از هماکنون در حال برنامه ریزی برای تصرف مجلس خبرگان هستند. بنابراین نیازمند یک بیداری و بصیرت هستیم تا مسئولیت سنگین شورای نگهبان را به خوبی اجرایی کنیم ... تنها نهادی که در باره رهبری میتواند تصمیم بگیرد خبرگان است و در طول تاریخ اگر رهبر شرایط خود را از دست بدهد این مجلس خبرگان است که میتواند رهبر را عزل و قدرت وی را محدود کند. بنابراین در حال حاضر که عدهای میخواهند با نفوذ به مجلس خبرگان این سنگر را فتح کنند وظیفه شورای نگهبان سنگین تر میشود»
هم چنان که همان تحرکات زیر پوستی «آیت الله مهدوی کنی» ریاست فعلی مجلس خبرگان را نیز ترغیب کرد تا بدآنوسیله خطاب به رقیب و بازی جدیدش و شاید نهائی اش گوشزد کند:
«مجلس خبرگان، مجلس تجربه و اعتبار است. مجلس ریشسفیدانی است که سالهای متمادی را در راه ترویج اسلام و قرآن و انقلاب گذراندهاند. جوانگرایی در مشاغلی که نیاز به کار میدانی و تلاش و دوندگی دارد، خوب است اما مجلس خبرگان جای دوندگی نیست، محل اعتبار و تجربه و سابقه درخشان در ترویج معارف اسلامی است»
هر چند ظاهراً هاشمی رفسنجانی فکر همه چیز را کرده و به همین منظور و برخلاف سنت مالوف در مصاحبه اش با روزنامه آرمان برای اولین بار به لشکر مفروض اش توصیه به استقامت ازطریق مبارزه منفی بشیوه «مهاتما گاندی» می کند و می گوید:
«نمیشود فكر را سركوب كرد. نقش گاندی در هند این بود كه به مردم میگفت یكی را میگیرند، دنبالش را بگیرید و بگویید كه مرا هم به زندان ببرید. انگلیسیها آمدند بین دو شهر به همه درختان یك سر یا یك مرده آویزان كردند. باز گاندی به مردم گفت كه بروید. واقعا آن قدر در زندان جمع میشدند كه دیگر كسی را نمیتوانستند زندانی كنند! اگر عموم، عمومی كه میگویم نه همه مردم، آنهایی كه میفهمند، حرف حقیقت را بزنند. اتفاقی نمیافتد و هیچ كس هم جرات نمیكند به مردم ظلم كند»
(مصاحبه هاشمی رفسنجانی با روزنامه آرمان ـ 17 اسفند 92)
علی ایحال هر چند هاشمی رفسنجانی فرد زبده و آب دیده و سرد و گرم چشیده ای در جهان سیاست است اما ظاهراً بمثابه همه سیاستمداران ولو زبده در هم آغوشی با «عروس قدرت» که دچار یک اشتباه اساسی در آسیب پذیر ترین بزنگاه سیاسی شان می شوند ایشان نیز ظاهراً در پیرانه سری مصون از این آفت و توهم نمانده و آن این که:
در بازی قدرت «عاطفه و ترحم» معنا ندارد و حرف اول را فقط قدرت می زند و همین قدرت به خود حق می دهد تا در فرای تخیلات و تصورات و خام اندیشی های فرزندان خود، حسب نیاز و اقتضاء و بمنظور حفظ و ثبات کشور، بی رحمانه از ایشان و امثال ایشان بگذرد. همان طور که پیش تر از بنی صدر و آیت الله منتظری گذشت!
همین بی تقیدی به چنین تقیدی در اتاق قدرت است که منجر به آن می شود تا استخوان خرد کرده های دنیای سیاست هم دچار لغزش هائی مهیب شوند و درست در موقعیتی که:
بر سر آنند که گر ز دست برآید
دست به کاری زنند که غصه سر آید
شوربختانه جبر سیاست و الزامات قدرت ایشان را بجای رویت «دیو چو بیرون رود فرشته درآید» لسان الغیب، مجبور به آن می کند تا در عزلت خود ساخته شان به خوانش «اخوان ثالث» اکتفا کرده و زیر لب با خود زمزمه کنند:
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم «قدم در راه بی برگشت» بگذاریم
ببینیم آسمان «هر کجا» آیا همین رنگ است!؟