اکبر هاشمی رفسنجانی را بلاتردید به اعتبار پیشینه سیاسی و مبارزاتی اش می توان در قامت یک پدیده منحصر بفرد در جمهوری اسلامی ایران محسوب کرد که در کاریر سیاسی خود از قامت «یک مسئول» تدریجاً و با شیبی محسوس در حال انتقال به ساحت «یک مسئله» است!
مسئله شدن هاشمی رفسنجانی را می توان در دو سطح آنژیوگرافی کرد.
نخست هاشمی در قامت یک سالمند و آنگاه هاشمی در ساحت یک سیاست ورز.
فهم هاشمی و فهم رفتار هاشمی در قامت یک سپهسالار سالخورده سیاسی، به اعتبار جهتگیری و کنش های توجه طلبانه وی از فردای رد صلاحیتش در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 در فرآیندی قابل هضم و تحلیل محتوا است که از آن می توان تحت عنوان «سندروم پدربزرگ» نام برد!
سندروم پدربزرگ ناظر بر کلیشه ای است که مبتلابه با ورودش به عرصه کهنسالی در حسرت ایام شباب و بودنش در کانون توجه و اقبال، بی تابی می کند و با تلقی فراموش شدگی، خود را تحت گرایش شدیدی از توجه طلبی و شانیت و محوریت قرار می دهد. رویکردی که فرد طی آن خود را مغناطیسی فرض می کند که همگان موظفند حول وجود او حلقه زده و با تبعیت و تکریم وی گوش بفرمان همه نصایح و اوامر مشفقانه و راهگشایانه آن «پدربزرگ» بنشینند!
در چنین فرآیندی فرد با درک و حظ رسیدن به خزان زندگی، در مقام واکنشی عاطفی خود را سرمایه ای بی بدیل و تمام نشدنی فرض می کند که دیگران باید قدرش را بدانند و منزلتش را پاس دارند. با این تفاوت که جنس «سندروم پدربزرگ» نزد اکبر هاشمی رفسنجانی قبل از «کبر سن» ریشه در خاستگاه سیاسی ایشان دارد.
به عبارت دیگر ابتلای هاشمی به «سندروم پدربزرگ» محصول اینرسی سیاسی ایشان است که در عمل مانع از آن شد تا مشارالیه بموقع بتواند خود را با حرکت و مسیر تحولات سیاسی دهه سوم انقلاب هماهنگ نگاه دارد. این ناتوانی در جائی عمق و شدت نیز گرفت که هاشمی به اعتبار چگالی سیاسی وزین و غیر قابل انکارش، خود را اسیر این چگالی و کاریزمای انحصاری خود کرد و متقابلاً نظام و انقلاب را نیز موظف و ملزم به تکریم و تطبیق با خود دانست.
هاشمی با چنین مختصاتی خود را محور و استوانه و شناسنامه کشور و انقلاب می داند که برخلاف بقیه که موظفند پشت سر رهبری نظام امتثال امر کنند ایشان نقشی هم عرض رهبری برای خود قائل است و به همین دلیل نمی تواند حاشیه نشینی یا فراموش شدگی خود در مناسبات قدرت را تحمل کند.
ابتلای هاشمی به «سندروم سیاسی پدربزرگ» در بطن خود از این استعداد برخوردار است تا بتواند نوعی مناسبات ارباب ـ رعیتی بین مغناطیس پیشوا و شیدائیان پیشوا را باز تولید کند. مناسباتی که طی آن چنان پدربزرگی را متوقع می کند تا همواره در کانون مدح و ستایش و تائید قرار داشته و بیش از این نیز رسالتی برای رعایای خود متصور نباشد.
«مداح و ممدوح» ، «ستایش گر و ستایش جو» هر دو محصول مناسبات مهوع و فاسدی در حوزه قدرت است که طرفین را در یک رابطه متقابل «از یکدیگر» و «به یکدیگر» به حظ و بهره می رساند.
سنتی مکروه که در حافظه تاریخی ایرانیان به کثرت قابل رویت و رصد است.
نزدیک ترین نمونه از این دست از مناسبات آلوده قدرت را می توان در حکومت پهلویانی بازیافت کرد که اتفاقا هاشمی رفسنجانی سهم بالائی در به زیر کشیدن آن نظام آلوده را در کاریر سیاسی خود عهده داری می کند!
وقتی در دهه 50 و بعد از خوانش ترانه «بوی گندم» توسط «داریوش اقبالی» که انتقادی لطیف به اصلاحات ارضی در حال اجرای محمد رضا پهلوی بود، ساواک «داریوش» را بازداشت کرد و ماجرا ظاهراً با چند سیلی ختم بخیر شد! متقابلاً داریوش نیز برای جبران جسارت خود ملزم به دلجوئی از اعلی حضرت شده و با خوانش «طلایه دار» و «رسول رستاخیز» در مدح «موسس حزب رستاخیز» (!) پابوسانه و مدیحه سرایانه در مدح آن قبله عالم ابراز داشت:
ای ابر مردمشرقی ای کوه ـ ای نگهبان قدسی خورشید
روشنای آتش زرتشت ـ یادگار صداقت جمشید
ناجی سربلندی انسان ـ ای تو پیغمبر ، ای اهورایی
ای برای تو این هیولاها ـ همه کوکی همه مقوایی
با کتاب ترانه های من ـ نه قصیده ، غزل سپاس توست
مرد اسطوره ای شعر من ـ مخمل قلب من لباس توست
با پدر ، آرزوی باغی بود ـ روی خاکی که شکل مردن داشت
بس که تن تشنه بود خاک من ـ پدرم شوق جان سپردن داشت
با من اما سبد سبد میوه ـ از درخت غرور باغستان
کوزه کوزه زلال نور و عشق ـ برای قلب تشنهء انسان
مشرقی مرد پاسدار شرق
معنی جاودانهء اعجاز
خاک اگر خنده کرد و گندم داد
از تو بود ای بزرگ باران ساز
ای رسول بزرگ رستاخیز
دست حق بهترین سلاح توست
فاتح پاک در زمان جاری
رخش تاریخ، ذوالجناح توست
هر چند ماهیت عمل «داریوش اقبالی» در خوانش « رسول رستاخیز» مذموم بود اما مذموم تر از آن نیاز مهوع پادشاهی به آن مداهنه ها و ادبیات خاکسارانه و چاپلوسانه و متملقانه و چاکرسالارانه بود.
چنان خاکساری و ژاژ خائیدنی قبل از آنکه اثبات کننده ذلت و زبونی آن خواننده جوان و مرعوب باشد موید فلاکت پادشاهی بود که با تعبیر زبردستانه «اگزوپری» در رمان ماندگار «شازده کوچولو» تبعیدی خود خواسته در برج عاج خود ساخته اش در ستاره ای است که با نگاهی «رعیت انگارانه به غیر خود» رسالتی جز تکریم و تشویق خود از جانب رعیت را برنمی تابد!
|
خودپسند |
اخترک دوم مسکن آدم خود پسندى بود.
خود پسند چشمش که به شهریار کوچولو افتاد از همان دور داد زد
بهبه! این هم یک ستایشگر که دارد مىآید مرا ببیند!
آخر براى خودپسندها دیگران فقط یک مشت ستایشگرند.
شهریار کوچولو گفت: -سلام! چه کلاه عجیب غریبى سرتان گذاشتهاید!
خود پسند جواب داد: مال اظهار تشکر است. منظورم موقعى است که هلهلهى ستایشگرهایم
بلند مىشود. گیرم متاسفانه تنابندهاى گذارش به این طرفها نمىافتد.
شهریار کوچولو که چیزى حالیش نشده بود گفت:
چى؟
خودپسند گفت: دستهایت را بزن به هم دیگر
شهریار کوچولو دست زد و خودپسند کلاهش را برداشت و متواضعانه از او تشکر کرد.
شهریار کوچولو با خودش گفت: دیدنِ این تفریحش خیلى بیشتر از دیدنِ پادشاهاست. و
دوباره بنا کرد دستزدن و خودپسند با برداشتن کلاه بنا کرد تشکر کردن.
پس از پنج دقیقهاى شهریار کوچولو که از این بازى یک نواخت خسته شده بود پرسید:
چه کار باید کرد که کلاه از سرت بیفتد؟
اما خودپسند حرفش را نشنید. آخر آنها جز ستایش خودشان چیزى را نمىشنوند.
از شهریار کوچولو پرسید: تو راستى راستى به من با چشم ستایش و تحسین نگاه مىکنى؟
ستایش و تحسین یعنى چه؟
یعنى قبول این که من خوشقیافهترین و خوشپوشترین و ثروتمندترین و باهوشترین
مرد این اخترکم.
آخر روى این اخترک که فقط خودتى و کلاهت.
با وجود این ستایشم کن. این لطف را در حق من بکن.
شهریار کوچولو نیمچه شانهاى بالا انداخت و گفت: خب، ستایشت کردم. اما آخر واقعا
چىِ این برایت جالب است؟
شهریار کوچولو به راه افتاد و همان طور که مىرفت تو دلش مىگفت:
این آدم بزرگها راستى راستى چه قدر عجیبند!
(برگرفته از رمان شازده کوچولو)
علی ایحال «دنیای اون روزای» آن اعلی حضرت با گذشت بیش از 3 دهه اکنون قرینه ای از «دنیای این روزای» اکبری شده به قسمی که در بارعام های وقت و بی وقت ایشان با «رعایا» ناظران به ضیافت ادبیاتی نائل می شوند که ترجمانی از شاذگوئی دهه 50 امثال «داریوش اقبالی» در وصف آن اعلی حضرت پیشین است!آیتالله، آیتالناس شد!باز هم حرفی نو با خود آورده؛ آخوند متفاوتی که هرگز کهنه نمیشود!او هنوز نقطه امید و اتکای مردم و مسئولان در بحرانهای داخلی و خارجی است!آغوش آیتالله باز است... فقط او میتواند کشور را از این گردنه سخت عبور دهد!چه قدر راهکارهایش هنوز راهگشاست!فهم تاریخی آیتالله سالهای زیادی را میطلبد!او کوه یخی است که امروز فقط قلهاش پیداست!این پیر سیاست و این روحانی متفاوت با خود چه گنجی دارد که تمام نمی شود!به دعای خیر ملتی نه نگو!آقای هاشمی! شما حتماً از درد دلهای ما خبر دارید!چشم امید میلیونها نفر امروز شما هستید!ميدانم نفع شخصی شما در نیامدن است. شمایی که دیگر نیازی به قدرت و شهرت ندارید. نیازی به کسب جایگاه ریاست جمهوری ندارید. امّا آقای هاشمی، یادتان باشد شما به دعای خیر مردم همیشه محتاجید!دعای خیر این مردم پاداش آمدن شماست!چشم زخم وطن، امروز، شفای دست تو را خواهد!(به دعای خیر ملتی نه نگو)
ادبیاتی آشنا با دوران پهلوی آنجا که در مدح «شاه شاهان» آن گونه ابراز لحیه می کردند که:شاهنشها ای سایه خدا!در سایه ات آسوده جان!ای رهبر فرزانه وطن! بر کشتی ایران تو ناخداربع قرن اگر شاها ـ شهریار ایرانیبر قلوب این ملت ـ تا ابد تو سلطانی!
انسان را قبل از کردار از گفتار ایشان که پژواکی است صادق از پندارشان، می توان کاوید. بر همین مبنا آن بخش از اظهارات «اکبر هاشمی رفسنجانی» در فیلم انتخاباتی سال 84 را که در چرائی حضورش در رقابت های ریاست جمهوری گفت: چشم های «مردم من» مهربان و دلهایشان سرشار از یقین است؛ می تواند فکتی قابل استناد برای ورود به لایه های نچندان پنهان از شخصیت این سیاستمدار پرسابقه را در اختیار قرار دهد. این بخش از اظهارات هاشمی تداعی گر «شخصیت ایگومانیائی» مشابه در ادبیات رضا پهلوی است که چند سال پیش در مقام بازمانده و مدعی سلطنت پهلوی ها از کلمه «ملت من» استفاده کرد و شخصاً و در واکنش به ایشان نوشتم: چقدر مهوع است وقتی آن شازده باقی مانده از نسل منقرض پهلوی ها، در افاضاتش از لفظ «ملت من» استفاده می کند ... وه که چه سخت است تحمل آنکه شاهد باشیم يکی از عقب افتاده ترين گونه های منقرض شده سلطنت، سند بنچاق مالکيت بر من و امثال من و ملتی را بنام خود جعل و مصادره می کند!(مقاله ماهیان تشنه) بقول مرحوم امام:این ما و منی جمله زعقل است و عقال است ــ در خلوت مستان نه منی هست و نه مائی
علی رغم این، فهم هاشمی در قامت «سندروم پدربزرگ» همه هاشمی نیست و سویه دیگر و مهم تر هاشمی را باید در ساحت سیاسی ایشان کاوید.
هاشمی در چنین ساحتی بمثابه ماشین قدرتمند و اثرگذاری است که هر چند توان نابودگری ندارد اما به سهم خود می تواند نظام را به چالش بکشد.
هاشمی چنین اعتباری (!) را به ایستادن کامیابانه خود در میانه گپ تاریخی سنتی ـ شبه مدرن در ایران، مدیون است. توفیقی که آنک این اقبال را برای ایشان فراهم آورده تا خود در را در قامت پیشوای طبقات شبه مدرنی استوار سازد که جملگی مبتلایان به سندروم شیطانند.
سندرومی که شناسه محوری روان نژندی «جامعه مدرن نمای ایران» را عهده داری می کند که به اقتفای آن، مبتلایان در در یک دو گانه «برتر بینی» خود در کنار «کهتر بینی» غیر خود و تخیل اعلمیت و اصلحیت و ارشدیت و ارجحیت و افضلیت ذاتی «خود» در کنار ایقان به سفلگی و حقارت و بی سوادی و بی فرهنگی و بی شعوری و بی شخصیتی طبقه دون شان خود (!) برخوردار از نگاهی آکنده از نفرت و کراهت و چندش و انزجار به طبقه مقابل خود می باشند.
آیه 34 سوره بقره شاخص مهمی در فهم و یابش چیستی این رویکرد و نگاه پـُر غیظ را نزد طبقه مدرن نمای ایران را در اختیار می گذارد:
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرينَ
مضمون آیه ناظر بر استنکاف متکبرانه شیطان و تـَمُرّد خویش کامانه وی از فرمان خداوند جهت سجده بر انسان است.
شیطانی که به اعتبار خود بینی و برتربینی «ذات از آتش خود» در مقابل کهتر بینی «ذات از خاک انسان» برخوردار از نگاهی آغشته از غیظ و کبر و نفرت به انسان شد و از همین ناحیه نیز مبتلا به طغیان و سرکشی از فرمان خداوند و برسمیت نشناختن خلقت ایشان شد.
شوریدگانی خود شیفته و «پرنده هائی قفسی» که حکماً «کیو کیو بنگ بنگ» فائقه آتشین که خود نیز نماینده قابل وثوقی از میانه این اقشار است بخوبی حیرانی و ویلانی این جماعت را بصوت و ترسیم می کشد.
کولی هائی بی وطن و بی خانمان در وادی هویت و اندیشه!
شما «خونه» ندارید! اینجا خانه شما نیست.دست بردارید از سر این «مملکت»! نه این که جای «ما» رو تنگ کرده باشید! نه این که جائی برای شما نباشه!جاتون اینجا نیست!اهل «بیدر کجا» ئید!مشکل تان با خودتان است. قبل از تن تان، فکرتان بی خانمان است.شما «کولی» هستید! کولی های فکری!!! آواره هائی حیران!خانه به دوشانی ورشکسته بتقصیر! (کولی ها)
علی ایحال به اعتبار موجودیت گسل تاریخی و دو گانه «سنتی ـ شبه مدرن» در ایران و حاکمیت نفرت و تضادهای آنتاگونیستی بین این دو طبقه و ابتلای طبقات مدرن نمای ایران به سندروم شیطان، انتخابات ریاست جمهوری سال 84 و برون داد آن انتخابات (محمود احمدی نژاد) را می توان و باید در مقام یک پدیده در حد فاصل این گسل برسمیت شناخت که با ریشتری بالا موفق شد گسل مزبور را در حد فاصل 84 تا 92 با قوت و شدت فعال نماید که منجر به فوران گدازه های انباشته از نفرت و شیدائی نزد حاملان دو طبقه مزبور شد!
بر این اساس در ترمینولوژی سیاسی ایران «احمدی نژاد» را می توان در قامت یک «پدیده ژانوسی» قرینه ای از دهه 60 انقلاب اسلامی فهم و شناسائی کرد. پدیده ای که داوری بر وی از جانب همان طبقه شبه مدرن و مبتلابه سندروم شیطان، بیرون از استناد به کارنامه درخشان یا سیاه ایشان است و به همان شکل که دهه 60 برای این طیف از ایرانیان نماد سال های کابوس و یاس و وحشت است و هم زمان برای قشر مقابل دوران طلائی امام و ایثار و مقاومت را تداعی می کند. با همین قیاس احمدی نژاد نیز تحت هر شرایطی در حد فاصل گسل «سنتی ـ شبه مدرن» بدون مجامله و تردید برای عده ای به اعتبار «سندروم شیطان» موجودیتی سیاه و پلشت و نفرت انگیز و چندش آور است هم چنان که هم زمان و در طرف مقابل همین «محمود» مبدل به نمادی از عدالت و شجاعت و انقلابیگری و معجزه هزار سوم می شود.
با چنین مختصاتی است که اکبر هاشمی رفسنجانی نیز ژانوس گونه در موقعیتی موفق به احراز مقام رهبری شیدائیان امروزین خود شده که پیشتر از جانب همین «شیدائیان مبتلابه سندروم شیطان» بر کرسی نفرت و انزجار نشانده شده بود!
این عبرت طنز گونه تاریخ است که در کاریر سیاسی هاشمی، شاهد آنی باشیم که ایشان در دهه 70 در کانون نفرت و خصومت و انزجار و عداوت طبقات مدرن نمای ایران قرار داشته و اینک و در دهه 90 «همین هاشمی» در قامت و ساحت منجی و قهرمان از این طبقه دلربائی می کند!
چنین برآیندی از دو گانه پرخاش به هاشمی 70 و اقبال به هاشمی 90 غالباً یک ریشه مشترک دارد:
ضدیت با رهبری!
رمز ادبار از هاشمی در دهه 70 و اقبال به هاشمی در دهه 90 از جانب طبقات شبه مدرن ایران را باید از بطن عداوت و کراهت این قشر از رهبری نظامی جوئید که خود و نظام تحت امرش مورد وثوق این قشر مبتلا به سندروم شیطان نبوده و نیست!
فرای چرائی این عداوت، نکته حائز اهمیت آن است که در دهه 70 هاشمی برای این قشر حکم واثق و معتمد و متحد رهبری نظام را عهده داری می کرد و به اعتبار همین وثاقت بود که ایشان «هاشمی آن زمان» را خلعت عالیجناب سرخپوش پوشاندند و رندانه و کژتابانه، همه نفرت و زخم انزجار خود از رهبری نظام را با هر اندازه تاختن و نواختن بیشتر «هاشمی» التیام می دادند. و اکنون بعد از شیفت سیاسی آشکار هاشمی و القاء و انتقال مخالفت غیر قابل کتمانش با رهبری ازطریق سیاه نمائی هر اندازه بیشتر از سالهای 84 تا 92 ، همان هاشمی از این توفیق برخوردار شده تا همه مخالفان، اعم از مخالفان نظام تا مخالفان رهبری را در قفای خود و برای «روز واقعه» تجمیع و سرمایه گذاری کند.
هر چند زیرکی هاشمی در یارگیری سیاسی نوین اش متکی بر «محور سیاه نمائی هر اندازه افزون تر از 8 سال گذشته» توسط خود و ژنرال های تحت امر خود است تا از این طریق بتواند انگشت اشاره و اتهام و فقد صلاحیت را متوجه رهبری نظام کند! اما نباید از این نکته غفلت کرد که جنس هم افزائی و هم آوائی متحدین امروز هاشمی در بدنه اجتماعی ، قبل از مخالفت با شخص، ابتلا به کراهت منتجه از سندروم شیطان و انزجار ذاتی ایشان از طبقه ای است که امثال احمدی نژاد نمایندگی ایشان را عهده داری می کند.
(در این مورد بیشتر و پیشتر در مقاله «خودکشی نهنگ» و «راز آشکار» توضیح داده ام)
توفیق هاشمی در قرار دادن خود در کانون اقبال مخالفان با آیت الله خامنه ای به ایشان این فرصت را داده تا ضمن یارگیری گسترده و دامن زدن به دو قطبی «هاشمی مصلح ـ رهبری ناصالح» بسترهای مطمح نظر در بازی های سیاسی خود را زیر سازی کند.
در همین فرآیند می توان اظهارات اخیر ایشان در خصوص بانوان زیبا روی را در چارچوب یارگیری های جدید اجتماعی آیت الله فهم کرد.
آیت الله هاشمی رفسنجانی:
باید فرهنگ را درست تعریف کنیم ... رهبری راضی نیستند که در سال فرهنگ دنبال این باشیم که کسانی که خوب میخوانند را از میدان به در کنیم یا خانمهایی که قیافه زیبایی دارند را نگذاریم ظاهر شوند.
(هر چند روابط عمومی مجمع تشخیص مصلحت نظام بلافاصله ضمن اطلاعیه ای منکر این اظهارات شد و متن کامل را منتشر کرد. اما متن روابط عمومی نیز در نهایت منافاتی با اظهارات فوق نداشت)
گذشته از آنکه بخشنامه اخیر حراست سازمان مرکزی «دانشگاه آزاد اسلامی» که نقش قلعه سیاسی ـ اقتصادی و دانشجوئی هاشمی رفسنجانی را بر عهده دارد مبنی بر عدم لزوم دخالت واحد های حراست دانشگاه به مقوله حجاب و عفاف دانشجویان می تواند بازی زیرکانه دیگری بمنظور یارگیری از بدنه آن قشر از جوانان دانشجوی لاتقید و کم تقید به احکام دینی محسوب شود!
همه شواهد موید آنست که هاشمی اهتمام خود را جهت عمق بخشیدن به دو گانه «هاشمی مصلح ـ رهبری ناصالح» معطوف به هر اندازه سیاه نمائی بیشتر و مبالغه آمیز از دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد کرده تا از این طریق و به زعم خود بتواند انتقام خود را از رهبری نظامی بگیرد که برخلاف توقع ایشان در خطبه نماز جمعه خرداد 88 در دوگانه «اکبر ـ محمود» جانب وی را نگرفت و چهار سال بعد نیز ناباورانه چشم خود را بر رد صلاحیت هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری بست و «خیز بلند هاشمی» برای دور آخر و قدرتمند حضورش در کرسی ریاست جمهوری ایران را ناکام گذاشت.
تکدر هاشمی از رد صلاحیتش به بهانه «کـبّر سن» تا آن حد بود که با اعتراف دیر هنگام «مدیریت سایت انتخاب» مشخص شد «پیرمرد» فردای اعلام رد صلاحیت، از سر غیظ و شوریدگی و در عمق کهنسالی، جوانسرانه و با مدیریت «مهدی» دست به تهیه و تدوین فیلم دویدن پر قوت و شتاب خود بر روی «تردمیل» کرده تا بدینوسیله موفق به افشای (!)شورای نگهبان و اثبات بُرنائی و شادابی و سلامتی آیت الله برای احراز پست ریاست جمهوری شوند!
رفتاری ناسنجیده و جلف که ظاهراً و خوشبختانه و در لحظات آخر توسط عقل منفصلی در بیت آیت الله از انتشار آن سبک سری ناشیانه ممانعت به عمل آمده!
علی ایحال از آن تاریخ به بعد ترجیع بند متواتر هاشمی و ایضاً عقبه سیاسی هاشمی در عموم سخنرانی ها و نشست و مصاحبه های متعدد، هر اندازه مهیب و خوفناک معرفی کردن صدر تا ذیل مملکت در 8 سال ریاست جمهوری احمدی نژاد است. این در حالی است رهبری جمهوری اسلامی پیشتر و مشفقانه بعد از پایان کار دولت نهم ضمن اشاره به دستآوردهای مثبت در دوره احمدی نژاد بر این نکته تصریح کردند که پایوران حکومت باید منصفانه با تفکیک نقاط مثبت از نقاط منفی در کارنامه دولت های پیشین اهتمام خود را صرف پی گیری نقاط قوت و امحای نقاط ضعف کنند!
آیت الله خامنه ای در آخرین دیدار رئیس جمهور و هیات دولت سابق:
من اصرار داشتم که دوستان (رئیس جمهور و وزرا) صحبت کنند و گزارش دهند… ما دوست داریم که این اظهارات، به سمع مردم عزیزمان هم برسد؛ هم خواص و کسانى که اهل فنّ و آشنا هستند، مطلع شوند .. اگرچه برخى از کارها جلوى چشم است. البته مخالفین و کسانى که بىاطلاعند ، بعضى از دستگاههاى رسانهاىِ خارجىِ مغرض و گاهى افرادی در داخل، برخى از چیزهائى که جلوى چشم هم هست، انکار میکنند. یعنى کارى انجام گرفته، جلوى چشم است، همه مىبینند، منعکس شده، این را دوست دارند انکار کنند… حالا بعضىها ممکن است نگاه خوشبینانه ، دوستانه یا منصفانهاى نداشته باشند؛ بالاخره در فضاى عمومى کشور باید اینها گفته شود و ثبت شود؛ اینها بسیار مهم است… همهى کسانى که میخواهند دربارهى دولتها، کابینهها و رؤساى جمهور قضاوت کنند، خوب است به این نکته هم توجه کنند: حجم کار بالا و تلاش خستگىناپذیر و اعراض از آسایشها و آسودگىها و امتیازاتى که معمولاً مسئولان کشورها در دنیا دارند؛ استراحت میکنند، تفریح میروند، امتیاز میگیرند؛ اینها را نخواستن، ندیدن، طلب نکردن، امتیاز بزرگى است که این دولت بحمدالله از این امتیاز برخوردار بود…یک نکتهى دیگر هم که در مورد این دولت در طول این هشت سال مورد نظرم بود و بارها هم به آن اشاره کردم، این است که این دولت بحمدالله توانست شعارهاى انقلاب را سر دست بگیرد و به آنها افتخار کند… این دولت در مجامع جهانى، احساس شرم از انگیزههاى انقلابى و از اهداف انقلابى و از شیوههاى انقلابى نکرد؛ این خیلى کار بزرگى بود.
علی رغم این شواهد موید آنست که هاشمی به استعداد موقعیت فعلی خود و اتکای بر ژنرال های ملتزم الرکاب و تحت امر خود می کوشد با نشستن بر موج نفرت و عمق چندش و کراهت طبقات مدرن نمای ایران و بفعلیت رساندن این نفرت، تحرک ماشین سیاسی قدرتمند خود را با شتاب هر چه افزون تر در خدمت هجومی سنگین و غیر علنی بمنظور به زاویه کشاندن رهبری نظام و اخذ امتیاز از ایشان قرار دهد.
طنز ماجرا آنجاست که هاشمی و عقبه سیاسی هاشمی در موقعیتی مدام بر طبل سیاه نمائی و کراهت سازی از 8 سال گذشته زمامداری احمدی نژاد می کوبند که تصادفاً و لااقل از دو سال آخر ریاست جمهوری احمدی نژاد، بین این دو (هاشمی و احمدی نژاد) یک وحدت آرمانی اعلام نشده، محقق شد و آن ضدیت با رهبری است. اما هاشمی بدون توجه به این هم سوئی می کوشد با هر اندازه سیاه نمائی افراطی تر توسط خود و عقبه سیاسی و رسانه ایش زیرکانه القا کننده صف بندی دو گانه هاشمی مصلح ـ رهبری ناصالح در جامعه شود.
هاشمی و ژنرال های سیاسی اش تعمداً و زیرکانه می کوشند و تا حدود زیادی هم موفق شده اند کل دوران احمدی نژاد را سالهائی خاکستری و تباهی و نکبت شماسازی کنند. جهدی بلیغ که تعمداً و هم زمان این واقعیت را استتار می کند که سهم بالائی از تحریم ها و تضییقات و انسدادها و انقباض ها در سالهای اخیر مدیون شهرآشوبی سال 88 با مدیریت نامحسوس هاشمی و عقبه سیاسی ایشان در تمهید فضای مناسب برای آمریکا و متحدانش بمنظور تنگ کردن حلقه محاصره اقتصادی و سیاسی علیه ایران به ویژه با مشارکت گشاده دستانه پسر ایشان (مهدی) در لابی های خارج از کشور بمنظور تقویت حلقه محاصره اقتصادی ایرانی بود که قرار است در آن دیگی بجوشد که برای هاشمی نمی جوشد!
طـُرفه آنکه احمدی نژاد نیز بعد از خروج از کاخ ریاست جمهوری با سکوت معنادار خود نسبت به پروپاگاندای قدرتمند تیم هاشمی در ترسیم سیاه نمایانه 84 ـ 92 و ابراز بی رغبتی در دفاع از کارنامه دولت دهم بصورتی کاملاً محسوس با روند تخریب سالهای 84 ـ 92 توسط هاشمی و تیم تخریبچی هاشمی در حال هم افزائی است تا اینک و بدینوسیله بتواند «سفید چشمانه» و در قامت «سربازی سرکش» نقش تیغه دوم قیچی را در کنار هاشمی رفسنجانی «علیه رهبری» عهده داری کرده تا از این طریق انتقام خود را از تحمیل وزیر اطلاعات در 90 و رد صلاحیت ملیجکش در انتخابات 92 را تحصیل نماید.
هاشمی در مدیریت بازی در دست اقدامش ابتدا کوشید با القای پدرخواندگی خود بر روحانی و مردان روحانی خود را رئیس جمهور در سایه معرفی کند اما با آهنگ استقلال طلبانه حسن روحانی ، هاشمی بسرعت متوجه خروج سرکشانه روحانی از زیر سایه خود شد. (هر چند روحانی هم تاکنون نشان داده فاقد پرنسیب های قابل توقع و انتظار در حد و سطح و استاندارد یک رئیس جمهور مقتدر و صاحب سبک و نظر است) علی ایحال هاشمی بازی خود را در دو سطح ادامه می دهد.
نخست آنکه می کوشد به اعتبار روابط حسنه اش با حکام ریاض از این نفوذ بهره ببرد تا بتواند از این طریق خود را به عنوان یگانه برگ برنده نظام جهت بهبود مناسبات با عربستان به آیت الله خامنه ای تحمیل کرده و مجوز ورود رسمی و تمام قد خود به بحران خاورمیانه را با اقتدار اخذ کند.
بی جهت هم نیست که درست در فردای تهاجم و اشغال موصل توسط جنبش تروریستی ـ تکفیری داعش که شخصاً اعلام خطر کردم (مقاله من دارم آژیر می کشم) که هدف آرمانی فتنه داعش نزدیک کردن بحران تروریسم به مرزهای ایران است تا بدانوسیله بتوانند هرم تصمیم گیری در ایران را زیر فشار جهت برسمیت شناختن اعتبار هاشمی رفسنجانی نزد حکام ریاض و تن دادن نظام به دو گانه «هاشمی ـ عبدالله» جهت اعزام وی به عربستان و بازتولید احتشام از دست رفته «اکبر» و بازگشت ظفرمندانه هاشمی به اریکه قدرت در ایران را فراهم آورند.
جمهوری اسلامی باید بشدت مواظب بازی
خطرناکی باشد که هاشمی نیز یکی از اضلاع و بازیگران و موثرترین آن است!
بازی نفس گیری که اینک با فاز جدید تحولات در موصل (ورود داعش) می تواند اهرم
فشاری بر نظام برای اعزام تام الاختیارانه هاشمی به ریاض شود تا در یک هم افزائی
بین هاشمی ـ عبدالله موجبات ورود موثرتر هاشمی به دور بعدی و جدی تر بازی ایشان در
راستای منویات قدرت طلبانه اش شود .... با نزدیک شدن وحوش «داعش» به مرزهای ایران
آیا منادیان شعار «نه غزه ـ نه لبنان» که بدنه بسیجی و سپاه ایران در آن شهرآشوبی
ها را نشانه گرفته بودند اینک حاضرند سربازان جان بر کف دفاع از میهن بمنظور
رویاروئی مفروض با وحوش داعش شوند یا باز هم همان سپاهی و بسیجی متهم به «ساندیس
خواری» باید برای دفاع از امنیت کشور و تکان نخوردن آب در شکمبه ایشان، هزینه
شوند!!!؟(من دارم آژیر می کشم)
هشداری که درست یک هفته بعد از آن ابتدا سایت «نامه نیوز» طی مقاله ای بر ضرورت استفاده از کارت هاشمی علیه فتنه داعش از طریق اعزام وی به عربستان انگشت تاکید گذاشت و یک هفته بعد از آن نیز آنک نوبت متحد قابل وثوق «هاشمی» در «ریاض» بود تا از طریق سایت عربی Erem News ذیل مقاله ای به قلم «احمد الساعدی» با تیتر «بخاطر اسلام به عربستان برو» (!) و با اشاره به ورود داعش به عراق خطاب به هاشمی بنویسد:
نه بخاطر سیاستهای منطقه ای کشورت، بلکه بخاطر نجات اسلام به عربستان سعودی برو (!) چرا که تنها دستی که می تواند آتش ممالک اسلامی را خاموش کند دست برادری هاشمی با پادشاه عربستان است!
و در این میان و بصورت کاملاً تصادفی (!) پادشاه عربستان نیز یادش افتاد که تروریسم بد و غیر قابل تحمل است و با گوشه چشمی به فجایع داعش در عراق وعده سرکوب تروریست ها را داد. (اینجا)
تلاشی سنگین و حسابشده که ظاهراً معطوف به حصول یک هم افزائی بین «هاشمی و عبدالله» بود تا با توسل به بحران داعش زمینه تقویت موضع هاشمی در هندسه سیاسی ایران و منطقه فراهم شود که البته با سخنرانی آیت الله خامنه ای در تحلیل بحران عراق و منسوب کردن فتنه داعش به عربستان و آمریکا و نفی ادعای نزاع شیعه و سنی در فتنه داعش، یخ این هم افزائی نگرفت و وا رفت.
نگرفتن یخ داعش برای بازتولید حشمت هاشمی بمعنای آنست که اکنون هاشمی چاره ای ندارد تا همه ثقل سیاسی خود را متمرکز بر آوردگاهی دیگر و سهل الوصول تر نماید و آن انتخابات آتی مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی است. به ویژه آنکه دست بر قضا ریاست فعلی مجلس خبرگان (آیت الله مهدوی کنی) در بستر احتضار افتاده و این فرصت مغتنمی را در اختیار هاشمی می گذارد تا با یارگیری و چینش متحد برای خود در انتخابات پیش رو، موضع سیاسی خود را در مجلس پر اهمیت خبرگان و ایضاً مجلس شورای اسلامی ترمیم و بارسازی و احیا نماید.
به ضرس قاطع سلطه بر خبرگان و دامن زدن بر دو قطبی «هاشمی مصلح ـ رهبری ناصالح» محوری ترین سرفصل در اجندآی پیش روی اکبر هاشمی رفسنجانی در تحولات آینده ایران می تواند باشد.
علی ایحال همان طور که پیش تر ذکر شد هاشمی در ساختار هرم قدرت ایران هر چند قدرت نابودگری ندارد اما به اعتبار اقبال طبقه اجتماعی فعلی اش و برخورداری از مناسبات نوچه سالاری در شبکه حلقوی بنگاه های اقتصادی در ایران می تواند با به چالش کشیدن نظام، توان تخریبگر خود را بنمایش بگذارد و مشابه «شهرآشوبی های 88» هزینه سنگینی را به نظام تحمیل کند.
این واقعیتی است غیر قابل کتمان که موجودیت و شاکله سیاسی هاشمی رفسنجانی برای منافع بلند مدت ملی ایران خطرناک است. نظامی که از بطن یک انقلاب مردمی ریشه های خود را در زمین طبقات فرو دست و محروم تعریف و تعمیق داده، افرادی مانند هاشمی که برخلاف این بدنبال «طبقات اتینا» بوده وهستند! بصورت طبیعی قدرت گرفتن تیپ هائی مانند هاشمی در چنین نظامی مترادف با تضعیف و بخطر افتادن پایگاه مردمی و مشروعیت و منافع و قدرت ملی ایران خواهد شد.
با چنین مختصاتی عقل مصلحت اندیش چنان می نماید تا پایوران نظام به اعتبار توان بالای تخریب هاشمی، ضمن تامین نیازهای عاطفی یک مبتلا به «سندروم پدربزرگ» به تصنع هم که شده با مراعات احترام و اعتبار و ارادت طلبی هاشمی، بی جهت آستانه تحریک این پیرماهی فربه و زیرک دریای سیاست ایران را تقلیل نداده و با توسل به «رویکرد آبروداری» تا پایان پائیز این پدرسالار، آبرومندانه ایشان را حفظ و مشایعت و بی خطر کنند! و مانع از خودکشی این نهنگ فربه در دریای متلاطم سیاست در ایران شوند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالات مرتبط:
هاشمی هاشمی است:
می خواهم زنده بمانم:
ماجرای هاشمی:
گربه چکمه پوش:
مرد خیزرانی:
خودکشی نهنگ:
شکار نهنگ:
باد کاشتید آقای هاشمی: