۱۳۹۵ بهمن ۱۴, پنجشنبه

ابلیس یا قدیس!؟




بخش دوم مقاله «خودکشی هاشمی»

عطف به موارد مطرح شده در مقاله «خودکشی هاشمی» بعد از انتشار آن مقاله اتفاقاتی از جمله انتشار دو تصویر از پیکر مرحوم هاشمی در صفحات مجازی روی داد که تا حد زیادی نقاط کور و مبهم موجود در طول ماجرای خبر درگذشت آن مرحوم تا مراسم تدفین ایشان را پرده برداری می کند که این اتفاقات تا حد زیادی می تواند فرضیه خودکشی «آیت الله» را مقرون به صحت کند.

از جمله ماجرای استفاده از دو تابوت متفاوت در مراسم تشیع آیت الله و توضیحات ناموجه محمد هاشمی در خصوص چرائی این دو گانگی در استفاده از تابوت بود.

مطابق تصاویر ضمیمه پیکر مرحوم هاشمی ابتدا در تابوتی قرار گرفت که در دانشگاه تهران مشهود شد و آیت الله خامنه ای نیز مقابل همین تابوت اقدام به قرائت نماز میت کردند. اما در ادامه ملاحظه شد در مراسم تشییع «تابوت دومی» بر بام یک کامیون طناب پیچ شد و در خیابان و در حلقه عزاداران آن مرحوم مشایعت گردید.



آقای محمد هاشمی برادر ارشد مرحوم هاشمی فردای مراسم تشییع در توضیح چرائی دو گانگی تابوت های مزبور اظهار داشتند:

این موضوعات تنها حاشیه‌سازی‌های بی‌مورد است . تابوت هنگام نماز با تابوتی که در خیابان روی ماشین حمل پیکر بود، کاملا متفاوت بود و ما در این زمینه حرفی نداریم. با توجه به تجربه‌ای که زمان تشییع پیکر امام خمینی(ره) وجود داشت، تصمیم ما و ستاد برگزاری مراسم بر این شد که دو تابوت متفاوت داشته باشیم، تابوت اول که هنگام نماز بود، ارتفاع کمتری داشت، سبک‌تر و قابل‌حمل بود، تابوت دوم اما سنگین‌تر و با ارتفاع بلندی‌تری بود که خدایی نکرده اتفاقی برای پیکر نیفتد ولی همه این‌ها دلیل بر انتشار اخبار کذب نمی‌شود.

تابوت اولیه هاشمی در دانشگاه تهران

تابوت دوم هاشمی که در مراسم تشییع استفاده شد

اشاره محمد هاشمی به تجربه تشییع پیکر امام ناظر بر آن واقعیت است که زمان ورود تابوت مرحوم امام در حلقه عزاداران ایشان در بهشت زهرا با هجوم مردم و بی تابی ایشان تابوت معظم له در کانون هجوم علاقه مندان قرار گرفت تا جائی که صورت و بخشی از پیکر امام از کفن بیرون افتاد.

با فرض قبول توضیحات محمد هاشمی مبنی بر دوراندیشی بابت اجتناب از اتفاق مشابه برای تابوت مرحوم هاشمی آنگاه جای این پرسش باقی می ماند که با قبول چنین فرضی چرا از ابتدا پیکر مرحوم هاشمی در همان تابوت مستحکم تر قرار نگرفت و چه لزومی داشت تا نخست تابوت موجود در دانشگاه تهران استفاده شود و در ادامه مراسم، تابوت تعویض شود؟

گذشته از آنکه مطابق تصاویر موجود از هر دو تابوت، تفاوت بارزی از حیث استحکام یا ارتفاع بین تابوت نخست با تابوت دوم مشهود نیست! اما به هر حال معلوم نیست چه اصراری بوده تا تابوت دوم بدان شکل به سقف یک کامیون بلند ارتفاع منتقل شده و به آن شکل نامتعارف طناب پیچ شود و 8 نفر مامور نیز بر بالای سقف کامیون اقدام به محافظت از تابوت مزبور نمایند؟

از همه اینها مهم تر آنکه با فرض صحت توجیهات محمد هاشمی پس چرا علی رغم استفاده از تابوت دوم بدلیل استحکام و ارتفاع بیشتر اما باز مشاهده گردید تابوتی که در بهشت زهرا وارد صحن مطهر شد در کمال تحیر همان تابوت نخستی است که در دانشگاه تهران بود و رهبری بر آن نماز گذارد!؟ (به عکس های ضمیمه توجه شود)



تابوت در حال تشییع در خیابان های تهران
همان تابوت اولیه مرحوم هاشمی اینک در صحن امام!

آیا این امر بدین معنا است که پیکر مرحوم هاشمی در میانه راه و در نقطه ای نامعلوم و برای بار سوم جابجا شده و متوفی مجددا از تابوت دوم به تابوت نخست منتقل شده اند!؟

در این صورت معنای این تابوت بازی ها چیست؟ و از چه زمانی در ایران رسم شده در مراسم تشییع و تدفین با پیکر متوفی به روال «شل گیم ـ Shell Game» تابوت بازی کنند!؟



Shell Game


جز آنکه روایت اصلی آن است که پیکر مرحوم هاشمی از ابتدا تا انتها در همان تابوت دیده شده در دانشگاه تهران قرار داشت که رهبری بر آن نماز میت خواند و بعد از نماز نیز مخفیانه با خودروئی دیگر به بهشت زهرا منتقل شد و تابوت دوم در واقع خالی از پیکر آن مرحوم در خیابان های تهران تشییع شده!؟

در آن صورت جای این پرسش باقی خواهد ماند که این همه محکم کاری و برخورد امنیتی در مراسم تشییع اعم از قرار دادن تابوت در بلندای کامیونی مرتفع و طناب پیچ کردن نامتعارف تابوت و هشت محافظ را نیز بر سقف کامیون محافظ تابوت قرار دادن برای چه منظوری بوده؟

آیا همه این محکم کاری ها بدان سبب بود تا احیانا در صورت تکرار تجربه مراسم تشییع مرحوم امام مانع از هویدا شدن پیکر مرحوم هاشمی شوند!؟

اما بر فرض نیز که همه آن قایم باشک بازی ها بدین منظور صورت گرفته در آن صورت جای این پرسش باقی می ماند که به چه دلیلی صاحبان عزا تا آن اندازه پروای دیده شدن پیکر مرحوم هاشمی را داشتند؟

پرسشی که پاسخ آن را می توان در فردای ادعای سردار سعید قاسمی در مورد چرائی استنکاف از نشان دادن چهره متوفی توسط صاحبان عزا ریشه یابی کرد که نهایتا منجر به آن شد تا بالاخره دو تصویر نچندان خوش زاویه از صورت مرحوم هاشمی بعد از مراسم غسل توسط منسوبان متوفی منتشر شود!

تصاویری که می تواند تا حدود زیادی راز آن همه احتیاط و محکم کاری در مراسم تشییع بمنظور دیده نشدن محتمل پیکر مرحوم را هویدا کند.

از جمله آنکه در دو تصویر منتشره از چهره جسد بی جان مرحوم هاشمی امر نامعمولی مشهود است دائر بر آنکه برخلاف آداب کفن و دفن در عرف اسلامی پارچه سفید و نالازمی نیز بر پیشانی متوفی قرار دارد.


پارچه ای که ناخواسته چرائی استفاده از آن بر شقیقه آیت الله را القای به ذهن می کند مبنی بر آنکه آیا پارچه مزبور بمنظور استتار جراحتی بر شقیقه «آیت الله» بر پیشانی ایشان قرار گرفته!؟

لازم به ذکر است در مقاله «خودکشی هاشمی» که قبل از انتشار این تصاویر تحریر شد چنین احتمال داده شده بود که انتحار از طریق «فصد» صورت گرفته اما اکنون و با توجه به دو تصویر منتشر شده از آیت الله می توان چنین گمانه زد که آن مرحوم در تقلای رهائی از «افسردگی مبتلابه» انتحار از طریق شلیک با تپانچه به شقیقه را برگزیده اند!

روالی که نزد اکثر مبادرت ورزان به «خودکشی ناشی از افسردگی» متداول بوده و قربانی در انتخاب شیوه خودزنی بجای موارد زمانمند و توام با درد و رنج، شلیک به شقیقه را برمی گزیند که از اثر آنی و قطعی و بدون درد برخوردار است!


تصویر خودکشی مشابه یک فرد ناشناس از طریق شلیک به شقیقه را نشان می دهد
نکته مبهم دیگر در ماجرای فوت (!) مرحوم هاشمی مفقودی معنادار حلقه محافظان ایشان از فردای خبر درگذشت آیت الله بود. این در حالی است که رابطه محافظان آیت الله با ایشان فرای یک رابطه سازمانی آکنده از یک رابطه مرید و مرادی و چاکرسالارانه بود. لذا چنانچه روایت رسمی از فوت مرحوم هاشمی مسموع باشد می بایست متوقع بود که محافظین آیت الله به عنوان تنها کسانی که درآن غروب مزبور در بطن ماجرای فوت آن مرحوم حضور داشتند در فردای تدفین آیت الله نیز مبدل به ستاره مطبوعات شده تا با مصاحبه های کاملا طبیعی خود مخاطبان مشتاق را از جزئیات آخرین لحظه های حیات آیت الله مطلع سازند!

اما علی رغم این «توقع طبیعی» مشاهده شد تیم محافظان آیت الله بشکلی نامتعارف وارد اتاق ایزوله شدند و هیچ رد و نشانی نه از سر تیم محافظان و نه دیگر اعضای تیم محافظت از آیت الله هویدا نشد!

امری که موید آن می تواند باشد که محافظان مزبور هم زمان با تیم پزشکی بیمارستان شهدای تجریش که در پروسه نجات آیت الله مشارکت داشته اند مصلحتا ملزم به «سکوت» و «مفقود شدگی» شده اند!


لازم به ذکر است چهار سال بعد از این «فوت مشکوک» رضا علیجانی در تاریخ بیست و هفتم ماه ژوئن در مصاحبه با رادیو فردا در خصوص مرگ مشکوک قاضی منصوری در هتلی واقع در کشور رومانی اظهاراتی داشت که می‌تواند قطعه‌ای از پازل خودکشی هاشمی رفسنجانی را تکمیل کند.


بنا به ادعای علیجانی شاید علت اصلی حذف فیزیکی قاضی منصوری ... این بود که وی به خاطر سمت قضایی و حوزه کاری‌اش اولین و شاید تنها مقام قضایی است که بر سر جنازه هاشمی رفسنجانی حاضر شده است. همچنین وی از گزارش اولیه پزشکی قانونی مبنی بر حادثه و مشکوک بودن مرگ هاشمی اطلاع یافته است. این رازی است که قاضی منصوری بدان خاطر حذف فیزیکی شد.
آخرین نکته مبهم در ماجرای فوت (!) مرحوم هاشمی فقد وصیتنامه از ایشان بود. این در حالی است که هاشمی رفسنجانی بعد از اسدالله علم وزیر دربار محمدرضا پهلوی دومین کسی بود که از میان رجال سیاسی ایران عادت به روز نویسی و ثبت روزانه خاطرات داشتند و گذشته از آنکه با توجه به سبقه روحانی آقای هاشمی و تاکید معارف اسلامی بر وجوب نوشتن وصیتنامه توسط مومنین، موجود نبودن وصیتنامه از ایشان امر نامتعارفی محسوب می گردد! جز آنکه همان طور که در مقاله «خودکشی هاشمی» آمد بپذیریم مشارالیه در صورت صحت گمانه خودکشی قطعا وصیتنامه ای نیز از خود بجا گذاشته اند که با توجه به اصرار بر اختفای خودکشی محتمل آیت الله و با توجه به مذمومیت امر خودکشی در فقه اسلامی آن هم از جانب یک شخصیت ممتاز مذهبی و سیاسی و بمنظور حفظ آبروداری از متوفی طبیعتا وصیتنامه مزبور نیز تا آینده ای بعید غیر قابل انتشار خواهد ماند!

اما ذکر یک نکته نیز ضروری است و آن اینکه اخیرا و بعد از فوت آیت الله مشاهده شد که دو اظهار نظر بنقل از غلامعلی رجائی مشاور آیت الله به ایشان منتسب گردیده مبنی بر آنکه متوفی (!) در هفته ها و روزهای اخیر منجر به فوت ابراز می داشته اند: «اینها [جناح مقابل] از این می‌ترسند که من مطالبی را که دارم، بیان کنم ولی روزی بیان خواهم کرد» و یا این که: «مطالبی دارم که اگر یک ورق از آنها منتشر شود پدر همه اینها درخواهد آمد»

نقل قول هائی که بدون تردید می توان آنها را محصول توهمات آیت الله محسوب کرد و واقعیت آنست که آیت الله هیچ مطلب یا سند محیرالعقولی بدان معنا که بتواند «پدر همه آنها را درآورد» در اختیار نداشت و اگر هم آیت الله این ادعا را کرده مشخصا ناشی از روحیه پاشیده و اضمحلال شخصیت سیاسی شان بوده و تنها از این طریق می کوشیده برای تسلی روحیه آشفته و پریشان خود توسل به «بلوف درمانی» کرده باشند.

واقعیت آن است که هاشمی هیچ اسرار عجیب و غریبی که منجر به «پدر درآوردگی» فرد یا جناح خاصی شود در آستین نداشت (!) چون اساسا چنان اخباری وجود نداشت و کلیت تحولات سیاسی بدلیل نوع ساختار متکثر قدرت در ایران امکان اسرار پوشی را از عوامل سیستم گرفته و همه ماجراها کم و زیاد در سپهر علنی جامعه مسموع بوده و می شوند. اما به هر حال مرحوم هاشمی بنا به دلائل شخصیتی و روان شناختی اصرار داشت چنین تلقی از خود را به عنوان «مخزن دار اسرار نظام» در افکار عمومی منتقل کنند.

بدین منوال چنانچه نقل قول غلامعلی رجائی از «آیت الله» صحت داشته باشد این امر موید آن است که آیت الله برای خود و در ضمیر ناخود آگاه خود و «از خود» مهابتی مطلع و رازدان ساخته بود تا بدانوسیله مهجوریت و محزونیت خود را توجیه فرافکنانه کرده باشند!

من حیث المجموع فقدان هاشمی رفسنجانی هر چند غافلگیرانه بود اما همان طور که انتظار می رفت بمجرد اعلام درگذشت ایشان سیستم عامل قدیمی و آشنای «قدیس سازی» در رثای معظم له با شدت و قوت نزد بدنه سیاسی دلبسته به ایشان فعال شد و در حجمی گسترده حواریون متوفی عامدانه به اگزجره کردن و اسطوره سازی از شخصیت آقای هاشمی مبادرت ورزیدند!

اساساً فرآیند «قدیس سازی و ابلیس سازی» رویکردی شناخته شده در رفتارشناسی ایرانیان است. رویکردی که با استظهار به «منطق باینری» القاء و انشاء کننده نگاه «سفید و سیاهی» و «اهورا ـ اهریمنی» در ناخودآگاه ایرانیان می باشد.

مطابق همین ظرفیت بود که بعد از فقدان اکبر هاشمی رفسنجانی و رغم خدمات غیر قابل کتمان ایشان بار دیگر غول قدیس سازی تاریخی ایرانیان از بطری خارج شد و خلق الساعه اکبر هاشمی رفسنجانی را در مقامی استعلائی و فراتاریخی و تکرار ناپذیری و در ابعادی اسطوره ای بر تارک آسمان کم ستاره ایرانیان به تلألو انداخت!

در همین راستا بود که برخی از اصحاب مطبوعات و سیاست هر کدام بنا به میزان استعداد و شدت ابتلایشان به «آنژیوی قدیس سازی» بعضاً در رثای هاشمی رفسنجانی مرزهای مبالغه را درنوردیدند!

تا جائی که فردی مانند «مرتضی مردیها» فلسفه دانی از منتهی الیه «فلسفه تحلیلی» ذیل سرمقاله ای در روزنامه شرق تحت عنوان «دوستان و دشمنان هاشمی» مخالفان با هاشمی رفسنجانی را تحت ۸ گروه «نوروتیک» گونه سازی کرد که جملگی بنوعی برخوردار از اختلالات روان پریشانه علیه هاشمی می باشند و خوش انصاف حتی یک دریچه را نیز متصور ندانسته تا شاید از خلال آن بتوان اپسیلونی هم آن معظم له را حائز انتقاد یا اشتباه محسوب کرد!

از سوئی دیگر و در همین راستا «مسیح مهاجری» یکی دیگر از حواریون شهیر مرحوم هاشمی نیز در رثای مقتدای خود سنگ تمام گذاشت و بر سبیل مبالغت در شرح وجنات و حسنات متوفی نکات قابل مناقشه ای را مطرح کرد از جمله:

ـ خارق العاده و بی نظیر بودن تشییع جنازه مرحوم هاشمی از حیث تعداد جمعیت که موید «مظلوم بودن» شخصیت متوفی بود.

ـ تبعیت و ارادت هاشمی نسبت به آیت الله خامنه ای و تمکین از فرامین ایشان به اعتبار شان ولائی رهبر.

ـ بی تفاوتی هاشمی نسبت به رد صلاحیت اش در انتخابات ۹۲ که موید تکلیف گرائی معظم له بود.

ـ بی عزمی و بی قصدی و اکراه هاشمی جهت نامزدی در انتخابات ۹۲ و ثبت نام در آخرین روز بعد از فشار مراجع و مردم.

ـ دفاع و حمایت همه جانبه آقای هاشمی از کیان سپاه پاسداران و تلاش ایشان بمنظور استحکام پایه های سپاه تا آخرین لحظه عمر.

همچنین مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی در انتها در مقام اثبات روحیه «عفو و گذشت» نزد مرحوم هاشمی اظهار داشتند:

یک روز در اوج حملات تبلیغاتی من به ایشان گفتم که تبلیغات سنگینی را بر علیه شما راه انداخته اند. خندید و گفت: آقای مهاجری زندگی همین است این مسائل نمک زندگی است. آدم وقتی کار می کند باید انتظار چنین چیزهایی را هم داشته باشد، اشکال ندارد. این ها گذشت آیت الله هاشمی بود و من یقین دارم که آقای هاشمی همه را بخشیده است.

علی ایحال و بیرون از جو زدگی های مسبوق به سابقه، واقعیت آن بود که اولا تشییع جنازه مرحوم هاشمی از حیث کثرت جمعیت امر محیرالعقول و غیر قابل انتظاری نبود و آمار دو میلیون و پانصد هزار نفری مشایعت از ایشان در تهران بدیهی ترین توقع منطقی محسوب می گردید.

بدیهی بودن چنین مشایعتی بازگشت به این واقعیت داشت که پایگاه توده ای و اصلی مرحوم هاشمی متعلق به تهران و بخش های طبقه متوسط ساکن در این شهر بود. بر همین منوال وقتی اسفند سال گذشته دو میلیون و دویست هزار نفر از تهرانیان در انتخابات خبرگان پنجم به هاشمی رای دادند حداقل توقع نیز آن بود که همین تعداد نیز در فاصله کمتر از یک سال از انتخابات خبرگان تا فوت ایشان در تشییع جنازه مرحوم حضور به هم رسانند.

از سوئی دیگر نباید این واقعیت را نیز از نظر دور داشت که اکبر هاشمی رفسنجانی سوای همه انتقادات موجه یا ناموجه منتسبه کماکان از سوی توده های دلبسته و وابسته به انقلاب اسلامی بخشی غیر قابل کتمان از تمامیت انقلاب اسلامی محسوب می شد که در تمامی فراز و نشیب های آن به تناسب عهده دار مسئولیت بود. لذا قطعا در تشییع جنازه ایشان بخش های زیادی نیز از نسل انقلاب به پاس خدمات پیشین و خاطرات شیرین و غیر قابل کتمان از ایشان حضور داشتند که به احتساب این اقشار در کنار اقشار قبلی می توان اذعان داشت جمعیت تشییع کننده مرحوم هاشمی در حد متعارف و قابل توقع بود.

«مجتبی ذوالنور: دلیل حضور ما در تشییع جنازه و ختم آقای هاشمی این بود که جای شیاطین را تنگ و از گذشته آقای هاشمی تجلیل کنیم»

هاشمی مظلوم نیز از جمله ادعاهای اعجاب آوری است که از فردای فوت آن مرحوم و در تبیین و توصیف شخصیت ایشان از سوی کثیری از مریدان «آیت الله» به ایشان منسوب شد و مریدان مذکور به وفور هاشمی را در قامت و قرینه شهید بهشتی برخوردار از مظلومیت و محجوبیتی هم وزن و هم راستا با آیت الله بهشتی معرفی و توصیف و قلمداد کردند.

برخلاف دواعی «مظلوم معرفی نمایانه» از مرحوم هاشمی واقعیت آن است که اکبر هاشمی رفسنجانی هر چه که بود «مظلوم» نبود! و نه تنها مظلوم نبوده بلکه بکفایت نشان داده بودند تا آن اندازه استعداد دارند تا در هر بزنگاهی تک های رقیب را به شدت پاتک کرده و به قوت از سرحدات و اعتقادات و مواضع خود دفاع کنند.

برجسته ترین مصداق در نامظلومی مرحوم هاشمی ماجرای مناظره احمدی نژاد با میرحسین موسوی بود که طی آن مناظره، احمدی نژاد یک کلام مدعی شد بجای آقای موسوی در حال مبارزه انتخاباتی با آقای هاشمی اند و ایشان اند که از پشت صحنه فضای انتخابات علیه محمود را مدیریت می کنند.

قدر مسلم بیرون از صحت یا عدم صحت ادعای احمدی نژاد واکنش هاشمی رفسنجانی در فردای آن مناظره هر چه که بود مظلومانه نبود و ابتدا نامه بدون سلام و والسلام با چنان محتوای تندی را خطاب به رهبری نوشتند و متعاقب فتنه 88 بالغ بر 8 ماه مقدرات مملکت را بلاگردان انتقام کشی از ناتوانی در شکست احمدی نژاد در دور دوم ریاست جمهوریش کردند!

سوای ماجراهای 88 علاقه مندان به آن «مرحوم» اوج ادعای مظلوم بودگی هاشمی را به ماجرای رد صلاحیت شان در انتخابات 92 احاله داده که علی رغم سنوات و خدمات و سوابق، شورای نگهبان ایشان را جائز به شرکت در انتخابات ندانست و با این وجود آقای هاشمی کریمانه تن به نظر شورای نگهبان داد و بقول مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی با تضییع حق شان برخوردی تکلیف گرایانه کردند!

اما پرسش اینجاست که کجای چنین واکنشی حاکی از مظلوم بودگی است. اولا اینکه شورای نگهبان حسب قانون اعمال نظارت کند و بر اساس وظائف محوله فردی را رد صلاحیت کند (ولو فرد مزبور از حیث سیاسی سنگین وزن هم باشد) و فرد مزبور هم تن به قانون بدهد. کجای چنین اتفاقی را مظلوم بودن می گویند؟ مگر غیر از آن بود که انقلابی که آقای هاشمی رفسنجانی نیز یکی از نقش آفرینان اصلی آن بود یکی از اهداف اش بر هم زدن مناسبات تبار سالارانه و زعیم سالاری و حق ویژه طلبی های مشاهیر بود.

گذشته از آنکه آیا واقعا مرحوم هاشمی در آن ماجرا مظلومانه برخورد کردند؟

واقعیت مشهود آن بود که از فردای رد صلاحیت (چهارشنبه یکم خرداد 92) مشارالیه هوشمندانه بصورت غیر رسمی اقدام به بست نشینی در مجمع کردند و حواریون ایشان در رفتاری فانتزی و معنادار با نشاندن ایشان در هاله ای از مظلومیت هر روز در قالب دیدار با آیت الله و دلجوئی بابت «جفای رد صلاحیت» گرد ایشان حلقه می زدند و از این طریق بمدت بیست روز با «افکار عمومی سازی» بمنظور فشار بر رهبری جهت استفاده از حکم حکومتی (مانند سال 84 و حضور مجدد معین و مهرعلیزاده در انتخابات با حکم رهبری و بعد از رد صلاحیت ایشان) و بازگرداندن آیت الله به صحنه انتخابات اهتمام ورزیدند و نهایتا در روز سه شنبه ۲۱ خرداد و پس از ناامید شدن از صدور «حکم حکومتی» بود که آقای هاشمی در دقیقه 90 وقتی مطمئن شد دیگر امیدی به بازگشت به انتخابات ندارند حمایت خود را از حسن روحانی اعلام کرد و بعد از آن نیز در طول تمام 4 سال گذشته مناسبتی را از دست ندادند تا وقت و بی وقت آن ماجرا را به رخ رقیب بکشند و علی رغم این دوستداران مرحوم مصراند ایشان را مظلوم معرفی کنند!؟

آنانکه از فردای فقدان هاشمی بر کرسی خطابت نشسته و بر طبل مظلومیت مرحوم هاشمی می کوبند آیا فراموش کرده اند «مرحوم» به همان میزان که از مصباح یزدی متلک شنید به همان میزان نیز به ایشان متلک گفت!؟

آیا حواریون مرحوم هاشمی متلک ها و طعنه های وقت و بی وقت ایشان به احمدی نژاد از فردای پیروزی حسن روحانی را فراموش کرده و آیا می توان علی رغم چنان لغزگوئی های آن مرحوم را مظلوم انگاشت!؟

(مقاله دور شید ـ کور شید را ببینید)

آیا معظم له از فردای سرکوب فتنه 88 کم طعنه و متلک به رهبری نظام زدند و از هر فرصتی بهره نبردند و به کرات و دفعات و بامناسبت و بی مناسبت به درب نگفتند تا دیوار بشنوند که «بفرمایش علی (ع) وقتی مردم ما را نمی خواهند باید حکومت را واگذار کنیم!؟» هر چند آن «مرحوم منسوب به مظلومی» هیچ وقت مشخص نکردند که از کجا بر ایشان مشهود شده بود که مردم دیگر رهبری را نمی خواهند؟

مشکل مرحوم هاشمی آن بود که از فردای ناکامی ایشان در آشوب 88 و متعاقب از دست دادن طبعی اقتدار و قدرت اش در ساختار حکومت بمنظور جبران این خلاء دست به یارگیری از بدنه اقشار و جماعتی زد که از ابتدا هم دلبستگی به آیت الله خامنه ای نداشتند اما مشکل آنجا بود که آن اقشار در کنار آیت الله خامنه ای تقیدی به جمهوری اسلامی و اسلام و نظام و انقلاب و حتی آقای هاشمی هم نداشتند و تنها می کوشیدند تا با پناه گرفتن در قفای «آیت الله» بموقع بتواند از ایشان نیز بگذرند.

گذشته از آنکه این چگونه «تکلیف گرائی» و تبعیت حضرت هاشمی از رهبری نظام است که در 84 رغم مخالفت صریح رهبری با شرکت ایشان در انتخابات باز هم جناب هاشمی سودای ریاست جمهوری کردند و در 92 نیز رهبری به وضوح از طریق ندادن وقت ملاقات بمنظور استمزاج شرکت یا عدم شرکت در انتخابات با صراحت انتقال دهنده این پیام به هاشمی شدند که: «شما که وقعی به نظر بنده نمی گذارید و کار خود را می کنید پس دیگر ملاقاتی لازم نیست» و بدین طریق رهبری این بار هوشمندانه در زمین جناب هاشمی بازی نکردند.

هاشمی رفسنجانی:

در روز ثبت نام برای ریاست جمهوری نهم، آیت الله خامنه ای بر خلاف معمول برای دیدار هفتگی دعوت نکردند و در نتیجه، بدون مشورت نهایی با ایشان ثبت نام کردم. آقا از سفر کرمان برگشته بودند، ما معمولا سه شنبه به دیدار آقا می رویم اما آن سه‌شنبه ایشان دعوت نکردند. گفتم شاید معذوریت دارند یا خسته هستند. گفتم اگر پیش ایشان بروم و مساله انتخابات و حضورم را مطرح کنم، یا می گویند نیایید که من هم نمی آیم و بعد اگر در جامعه مشکلی پیش آمد به عهده رهبری می افتد که صحیح نیست یا می گویند بیایید که این از اصل ایشان که نباید در انتخابات به نفع کاندیدای خاص دخالت کنند دور می شود، یا هیچ نمی گویند و می گویند خودت می‌دانی که این هم زیبنده ارتباط ما دو نفر نیست (اما سال بعد که هاشمی رفسنجانی می خواسته در انتخابات مجلس خبرگان رهبری شرکت نکند از جانب رهبر پیام می رسد که آن وقت که نباید می آمدی، آمدی و حالا که واجب است بیایی نمی آیی؟)

کتاب «روایتی از زندگی و زمانه آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی» تالیف از جعفر شیرعلی نیا:

حسن روحانی در سال ۸۴ دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران بود و حکایت می کند که در آن زمان، در جلسه ای خصوصی به آیت الله خامنه ای گفتم اگر مطمئن شوم آقای هاشمی کاندیدا نمی شود حاضرم کاندیدای ریاست جمهوری شوم. آیت الله خامنه ای نیز گفته می داند اکبر هاشمی رفسنجانی کاندیدا نخواهد شد و افزوده: اگر بخواهد به نظام کمک کند، بهتر است همین کار فعلی [ریاست مجمع تشخیص] را انجام دهد ... هاشمی رفسنجانی می گوید که حاضر بوده در صورتی که علی اکبر ولایتی کاندیدای واحد اصولگرایان شود، از حضور در انتخابات خودداری کند و حتی پیشنهاد کرده که رهبر، از بقیه اصولگرایان بخواهد از ولایتی حمایت کنند، اما آیت الله خامنه ای نپذیرفته و نهایتا در آخرین قراری که آقای هاشمی با رهبری داشته گفته: اگر این کار را نکنید، من می آیم.

اکنون و بدین روال کجای چنین «آتش به اختیار بودگی» را تبعیت از رهبری از جانب مرحوم هاشمی می توان اطلاق کرد!؟

همچنین این چگونه تبعیت و دلدادگی به رهبری است که علی رغم نامه و درخواست و دعوت رسمی آیت الله خامنه ای از مرحوم هاشمی جهت شرکت در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری احمدی نژاد در 88 معظم له در کمال بی پروائی عازم شمال می شوند و وقتی محسن رضائی نیز بمنظور مجاب کردن ایشان به شرکت در مراسم و نشکستن حرمت رهبری نزد ایشان در شمال می روند معظم له باز هم بی وقعی کرده و رفیق 60 ساله خود را علی رغم ادعای «من عاشق رهبری ام» تعمدانه «سنگ روی یخ» می فرمایند!؟

این چگونه تبعیت و دلدادگی به رهبری است که در انتخابات ریاست جمهوری 84 فرزند ایشان «مهدی هاشمی» در مصاحبه با روزنامه آمریکائی USA Today صراحتا به آمریکائی ها بشارت می دهد که «اگر پدرم رئیس جمهور شود نهاد ولایت فقیه را مانند پادشاهی در انگلستان به یک نهاد تشریفاتی مبدل می کند» و علی رغم این مرحوم هاشمی تا وقتی در قید حیات بودند این ادعا را هرگز تکذیب نکردند!

بی عزمی و بی قصدی و اکراه هاشمی جهت نامزدی در انتخابات ۹۲ و ثبت نام در آخرین روز آن هم بعد از فشار مراجع تقلید و درخواست گسترده مردم چیزی نیست جز خاک پاشیدن در چشم واقعیت.

برخلاف القای آن بخش از دلبستگان به مرحوم هاشمی مبنی بر عدم تمایل ایشان جهت شرکت در انتخابات 92 همه شواهد و قرائن نشان دهنده آن بود که معظم له از مدت ها قبل عزم خود را برای شرکت در انتخابات جزم کرده بود تا از آن طریق و با محکم کاری های صورت گرفته جهت تضمین پیروزی در انتخابات بتوانند پروژه های در دستور کار و نیمه تمام مانده خود در فاز آخر سیاست ورزی شان را محقق کنند.

(در مقاله «خیز بلند هاشمی» که یک سال قبل از انتخابات ریاست جمهوری 92 تحریر شد ضمن یقینی دانستن ورود هاشمی به انتخابات به دلائل و جوانب آن حضور پرداخته بودم)

اما این که معظم له ثبت نام در انتخابات 92 را محول به روز آخر و دقائق آخر کرد نشان از فراست ایشان داشت تا از سوئی با در برزخ نگاه داشتن مخالفانش آنها را در هجوم به خود بلاتکلیف بگذارد و از این طریق فرصت تخریب خود توسط رقیب را تعلیق به آخرین روز به بعد کند و از سوی دیگر طی این مدت با نشستن بر کرسی «ناز و نیاز» آمدن خود را مبدل به سوژه نازکشی از جانب حواریون بمنظور گستردن اقبال به ایشان در عرصه ملی بنمایند. همان طور هم که پیش تر ذکر شد بعد از غافلگیری «رد صلاحیت» نیز بازی را از طریق بست نشینی در حلقه حواریون بمنظور مظلوم نمائی و دلجوئی و ایجاد فشار برای به حرکت درآوردن ماشین صدور حکم حکومتی ادامه دادند و با ناکام شدن در این ترفند و برخلاف آنها که قائل به برخورد نجیبانه و مظلومانه «آیت الله» با ماجرای رد صلاحیت بودند معظم له تمام چهار سال بعد را از هر فرصتی برای گزیدن شورای نگهبان بهره بردند و نهایتا بعد از بلاتکلیفی صلاحیت ناشی از استنکاف در آزمون «حسن خمینی» در انتخابات خبرگان پنجم بود که مرحوم هاشمی فرصت را مغتنم شمرد و «نامظلومانه» همه بغض و غیظ و خشم خود از شورای نگهبان بابت رد صلاحیت اش در 92 را به اسم «سید حسن» و به بهانه «سید حسن» با مضامین زیر برون ریخت کرد که:

شما صلاحیت خود را از کجا آورده‌اید؟ چه کسی به شما اجازه داده است که قضاوت کنید؟ چه کسی به شما اجازه داد که یکجا بنشینید و داوری کنید؟ برای مجلس و دولت و جاهای دیگر و اختیارات را در دست بگیرید؟ چه کسی اجازه داد که اسلحه برای شما باشد و تریبون‌ها برای شما باشد؟ چه کسی اجازه داد که تربیون‌های نماز برای شما باشد و صداوسیما برای شما باشد؟

در واقع هاشمی در بیان این بخش از اظهارات اش قبل از آنکه دفاع از سید حسن را مُراد کند در ناخود آگاه اش در حال دفاع از خود و صدور کیفر خواست علیه شورای نگهبان بابت رد صلاحیت اش در 92 بود و حرف ها و عتاب هائی که دو سال قبل از آن مایل بود بعد از رد صلاحیت اش خطاب به شورای نگهبان فریاد بزند و نزد! اینک و به بهانه رد صلاحیت سید حسن فرصت بروز یافت. بر این منوال اظهارات هاشمی به شورای نگهبان را باید بدین صورت بازخوانی کرد که:

شما صلاحیت خود را از کجا آورده‌اید؟ چه کسی به شما اجازه داد که درباره «من» قضاوت کنید؟ چه کسی به شما اجازه داد که یکجا بنشینید و درباره من داوری کنید؟ چه کسی به شما اجازه داده صلاحیت من را که از حیث سیاسی مقرب ترین و اشبه الناس ترین به امام بودم را رد کنید!؟ (مقاله بغضی که ترکید را ببینید)

مجموع قرائن و شواهد فوق موید آن است که مرحوم هاشمی برخلاف باور عامه و برخلاف اصرار حواریون ایشان، فاقد دلبستگی و موانست از سر تفطن و باور عقیدتی به مفهوم ولایت فقیه مطمح نظر امام و استوار بر فقه شیعه بود.

بی تقیدی مرحوم هاشمی به ولایت فقیه هر چند ادعائی بود که در فردای فقدان «آیت الله» توسط دکتر سروش مطرح شد اما خیلی پیش تر از آن مهندس عزت الله سحابی نیز چنین ادعائی را مطرح کرده بود و در زمستان 75 طی مجالستی با ایشان، مهندس شخصا با نویسنده خاطره ای از آقای هاشمی را بدین مضمون در میان گذاشت که:

در خلال مساعی مجلس خبرگان جهت تدوین قانون اساسی و بعد از آنکه «شهید حسن آیت» بحث ولایت فقیه را به تاسی از بنیان گذار جمهوری اسلامی بصورتی جدی در افکار عمومی مطرح کردند ایشان (آقای سحابی) عدم موضوعیت بحث ولایت فقیه را در مقام گلایه نزد هاشمی رفسنجانی برده و هاشمی نیز در پاسخ، سحابی را به کناری کشیده و اظهار می دارند: مهندس؛ فعلاً موجی است که به راه افتاده اجازه دهید ببینیم به کجا می رسد تا بعد تکلیف خود را پیدا کنیم!

(مقاله هاشمی و تاریخ را ببینید)

علی رغم این نمی توان منکر دلبستگی مرحوم هاشمی به امام بود هم چنان که بنا به اقاریر مکرر ایشان نمی توان دلبستگی هاشمی یا بقول خودشان عاشق آیت الله خامنه ای بودن ایشان را نیز انکار کرد. اما آنچه را که می توان باور داشت آن بود که هاشمی رفسنجانی در عین بی التفاتی به ولایت فقیه اما به صفت شخصی برخوردار از یک رابطه عاطفی عمیق و مرید و مرادانه با مرحوم امام بود و هم چنانکه جنس تعلق خاطر ایشان به آیت الله خامنه ای نیز مستقل از تقید «امت و امامانه» آغشته به چاشنی رفاقت و صمیمیت شخصی بود تا باور عقیدتی به شان ولائی رهبری.

اظهارات اخیر حسین مرعشی یکی از حواریون شاخص مرحوم هاشمی اعترافی است مسموع از فهم ناصواب و نحیفانه از مفهوم «ولایت فقیه» نزد هاشمی و حواریون هاشمی!

مطابق اظهارات مرعشی در مصاحبه با ایرنا:

مرحوم هاشمی حکومت را یک امر عرفی می دانست(!) طرفداران جمهوری اسلامی دو دسته اند. عده ای آن را نظامی می دانند که به دست خداوند ساخته شده است. یکبار با یکی از دوستانم در روزنامه کیهان در این باره بحث می کردم که اگر می گویید جمهوری اسلامی از اسلام منبعث شده است، پس به این سوال هم پاسخ دهید که در حکومت حضرت علی(ع) قوای سه گانه کجا بودند و چگونه از یکدیگر تفکیک شده بودند؟ پاسخی نداشت. جمهوری اسلامی بر اساس تفکیک قوا ساخته شده است. هاشمی از همان روز اول می گفت مردم چون به امام خمینی(ره) باور داشتند دست به قیام زدند و جمهوری اسلامی را تاسیس کردند. این اتفاق در روز 12 فروردین 58 افتاد و از فردای آن روز، نظام جمهوری اسلامی برقرار شد. بعد از فوت امام هم این فقها بودند که در روزی معین در خبرگان دور هم نشستند و آقای خامنه ای را به رهبری انتخاب کردند. هاشمی تا آخر هم می گفت در بین روحانیون موجود ایران هیچ گزینه ای برای رهبری، بهتر از آقای خامنه ای وجود نداشت. یعنی در روزی که خبرگان دور هم نشستند ابتدا نظر آقایان هاشمی و خامنه ای بر شورایی کردن رهبری بود اما نتوانستند جمع را به این کار قانع کنند. برای همین، دو نامزد معرفی شدند؛ آقای محمد رضا گلپایگانی و آقای خامنه ای. هاشمی به حمایت آقای خامنه ای پرداخت و ایشان با 65 رای به عنوان رهبر انتخاب شدند. آقایانی مانند آیت الله شیخ محمد یزدی هم رای خود را به صندوق آقای گلپایگانی ریختند ولی ایشان با 14 رای نتوانست رهبر شود. از نگاه هاشمی، تا اینجای کار کاملا حکومت عرفی است. اما حکومت آنجایی اسلامی می شود که مقررات اسلامی در آن اجرا شود و فقیه عادل، مدیر و مدبری در راس آن قرار گیرد که اسلامی بودن آن را تضمین کند. یعنی این ولی فقیه است که نظام را اسلامی می کند ولی خود ایشان هم به نوعی با انتخاب سر کار آمده است ... ایشان معتقد بود حکومت علی(ع) یک تفاوت بزرگ با سایر حکومت های آن زمان داشت و آن اینکه، به قرآن و سنت رسول خدا پایبند و آن را اصل رفتار و کردار خود و حکومتش می دانست اما سایر حکام به این مهم بی توجه بودند. حکومت علی(ع) برخاسته از شرایط زمان خود و ناگریز فارغ از تفکیک قوا بود اما در شرایط کنونی بایست مانند سایر کشورها، تفکیک قوا صورت گیرد.

اعترافات مرعشی دالی است بر این مدلول که نه آقای هاشمی و نه حواریون مرحوم هاشمی باور و تقیدی عالمانه و آگاهانه به اصل امامت در شیعه نداشته و کل استعداد ایشان در فهم ماجرای غدیر خم عبارت از یک فهم موزه ای و فاقد ضمانت اجرا برای ثبت در تاریخ است. این در نقطه مقابل باور و قرائت بنیان گذار جمهوری اسلامی بود که غدیر خم را دالی بر مدلول امامت و شان و رسالت حکومت در اندیشه شیعه می انگاشت که از آن طریق و از آن تاریخ رسول الله با حجت «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» و بالا بردن دست علی ابن ابیطالب (ع) بر 3 چیز صحه گذارد:

ـ اسلام حکومت دارد.

ـ حکومت اسلامی حاکم دارد.

ـ حاکم اسلامی شئون دارد.

اما برخلاف این و حسب اقاریر حسین مرعشی همه فهم مرحوم هاشمی و حواریون هاشمی از شان امامت در شیعه ناظر بر سازمان حکومت بود و حظی از ماهیت و رسالت حکومت و وجوه و شئون حاکم اسلامی در اندیشه شیعی نداشتند.

در این میان علی مطهری نیز ولو با تصور دفاع از هاشمی در فردای فوت ایشان خاطره ای را نقل می کند که موید سواد سیاسی نحیف ایشان از روحیات و خصوصیات مرحوم هاشمی است.

بنا بر ادعای مطهری مرحوم امام به هاشمی بدان سبب علاقه داشت که برخلاف دیگران اهل تکلف نبود و به صراحت و رک گوئی مسائل را با امام در میان می گذاشت.

مطابق اظهارات علی مطهری:

هاشمی چون صریح بود امام ایشان را دوست می داشت چون ایشان را دلسوز و خوش‌فکر می‌دانست. همان طور که شاید صریح‌تر از آقای هاشمی خود شهید مطهری بود و در جاهایی به صراحت با امام(ره) مخالفت کرد و حکم امام را برگرداند. مثلا در قضیه ریاست کمیته‌های انقلاب اسلامی امام برای آقای لاهوتی حکم نوشته بودند و شهید مطهری حکم را از آقای لاهوتی می‌گیرد و پیش امام می‌رود و می‌گوید این به صلاح نیست به خاطر اینکه آقای لاهوتی در دو سال آخر در زندان به مجاهدین خلق گرایش پیدا کرده و صلاح نیست و آقای مهدوی‌کنی را معرفی می‌کنند و آقای مهدوی می‌گوید حکم من به ریاست کمیته‌های انقلاب را به خط آقای مطهری با امضای امام دارم. اینها دوستداران واقعی امام هستند یعنی می‌خواهند آبروی امام نرود چون فردا مشکل پیدا می شود و چون امام را دوست دارند این طور برخورد می‌کنند؛ یعنی به فکر خودش نیست، به فکر امام و انقلاب است.

طبعا علی مطهری یا بدلیل صغر سن یا نحافت بضاعت سیاسی نمی دانند برخلاف شهید مطهری، سابقه مرحوم هاشمی متباین با سلوک ابوی ایشان بود.

نمونه برجسته در چنین تباینی ماجرای انتخاب آیت الله منتظری به عنوان قائم مقام رهبری بود که حسب اظهارات آیت الله محمدی گیلانی یک روز قبل از مطرح شدن قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان ایشان ضمن تماس با دفتر امام کتباً از ایشان درخواست ملاقات کرده و در ملاقات مزبور خطاب به امام می فرمایند:

فردا قرار است موضوع قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان مطرح شود. خواستم به عرض تان برسانم به آقای هاشمی [که در آن موقع رییس مجلس خبرگان بوده است] بگویید مطرح نشود. من به آقای منتظری ارادت دارم، خدمت شان درس خوانده‌ام، ایشان را عابد و زاهد می دانم، ولی این خصوصیات کافی نیست. او از عهده این کار بر نمی‌آید ... متقابلا امام نیز گله‌های سوزانی از آقای منتظری را آغاز کرد که کجا چه کرده و کجا چه. اضافه نمودند: احمد هم از او دفاع می‌کند. از منزل سیدمهدی هاشمی دست‌نویس های او را آورده‌اند. من دیده‌ام نامه‌های آقای منتظری از نوشته‌های مهدی هاشمی الهام گرفته. این را من برای ایشان نوشتم
عرض کردم: بفرمایید که فردا ایشان به عنوان قائم‌مقام رهبری مطرح نشود. امام قدری فکر کرد و فرمود: احمد نیست. شما زحمت بکشید و به آقای هاشمی بگویید بعد از ظهر من ایشان را ببینم. عرض کردم: بله. اما به آقای هاشمی نفرمایید که من آمدم [و این جریان را به شما گفتم]. به هیچ کس نگویید. می ترسم مرا هم شمس‌آبادی کنند [که گروه مهدی هاشمی او را کشتند] یا مثل شیخ قنبر در چاه بیاندازند. این را که گفتم، امام خندید و سه بار فرمود: خاطرت جمع باشد ... رفتم خدمت آقای هاشمی و گفتم صبح خدمت امام رسیدم. کاری داشتم. فرمودند به آقای هاشمی بگویید که من ایشان را ببینم. پس از این ماجرا، روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت: من بعد از ظهر رفتم خدمت امام. امام فرمودند: موضوع قائم‌مقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن. گفتم: چرا؟ ما در اجلاسیه‌ قبل به آقایان گفته‌ایم که ایشان را به عنوان قائم‌مقام مطرح کنیم. فرمودند: نه. یکی از دوستان آمده و چنین گفته.... گفتم: ما اعلام کرده‌ایم. نمی شود و فردای آن روز، آقای هاشمی موضوع قائم‌مقامی آقای منتظری را در مجلس خبرگان مطرح کرد.
آقای ری‌شهری نیز در کتاب «سنجه انصاف» اضافه می کند: تامل در آنچه از آقای محمدی گیلانی نقل شده، نشان می دهد که امام در مورد طرح قائم‌مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان، در مقابل کاری انجام‌شده قرار گرفته بود. ... بی‌تردید اگر [اعضای مجلس] خبرگان نظر امام را می دانستند، آقای منتظری را به عنوان جانشین او تعیین نمی کردند.

(مقاله باد کاشتید آقای هاشمی را ببینید)

بدین اقتفا و برخلاف حسن تدبیر شهید مطهری در انتخاب ریاست کمیته های انقلاب اسلامی آقای هاشمی رفسنجانی در کمال بی حزمی کسی را علی رغم مخالفت امام به عنوان قائم مقام رهبری به امام تحمیل کردند که بعدها منشا مشکلات بسیار بزرگی برای کشور شد و نهایتا امام مجبور شدند دسته گلی که هاشمی رفسنجانی به آب داده بود را با یک جراحی پر هزینه از آب بگیرند.

ادعای دفاع و حمایت همه جانبه هاشمی رفسنجانی از کیان سپاه پاسداران نیز از شاذیات غیر قابل وثوقی است که بعد از فوت آن مرحوم توسط حواریون آن مرحوم و از جمله حجت الاسلام مسیح مهاجری مطرح شد. در حالی که برخلاف ادعای ایشان مرحوم هاشمی از فردای پایان جنگ در تعقیب سیاست ها و برنامه های دولت سازندگی «سپاه» را موی دماغ خود می انگاشت و از هیچ کوششی بمنظور تضعیف یا تعطیل سپاه مضایقه نکرد!

سرلشکر «سید یحیی رحیم صفوی» فرمانده سابق کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بهمن ماه سال 90 طی مصاحبه با خبرگزاری فارس ضمن اشاره به تلاش هائی که بمنظور ادغام سپاه در ارتش بعد از پایان جنگ صورت می گرفت به صراحت ابراز داشتند که «این آیت الله خامنه ای بود که مانع از تحقق ادغام سپاه و ارتش شدند و قبل از رهبری مقام معظم رهبری طرح ادغام سپاه و ارتش توسط آقای هاشمی رفسنجانی پیگیری می شد و جلسات متعددی هم برای این ادغام توسط آقای عبدالله نوری برگزار گردید ولیکن در همان روزهای اول رهبری حضرت آقا این طرح متوقف شد و تدبیر حضرت آقا حفظ ارتش و سپاه و تفکیک ماموریت ها بین این دو سازمان بود که انجام شد»

(مقاله باد کاشتید آقای هاشمی را ببینید)

گذشته از آنکه «جعفر شیرعلی نیا» مولف کتاب «روایتی از زندگی و زمانه آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی» نیز در کتاب خود به صراحت اذعان داشته که به آقای هاشمی گفتم: اگر ادغام سپاه و ارتش انجام می شد اکنون نیروی بانفوذی مانند سپاه قدس در منطقه نداشتیم و متقابلا آقای هاشمی این گونه پاسخ می دهند که نقش سپاه قدس وزارت خارجه را از اعمال مسئولیت خودش در حساس ترین نقاطی که به ما مربوط می شود محروم کرده . در عراق، سوریه، لبنان، افغانستان، یمن و هر جایی که این گونه می شود ما حقیقتاً مشکل داریم. کسی نمی تواند در این کشورها سفیری را بدون موافقت سپاه قدس بگذارد!

اظهارات دیگر مسیح مهاجری در راستای تعظیم مرحوم هاشمی خالی از مناقشه نیست از جمله آنکه در توصیف سجایا و مکارم اخلاقی شادروان هاشمی می فرمایند:

یک روز در اوج حملات تبلیغاتی به ایشان گفتم که تبلیغات سنگینی را بر علیه شما راه انداخته اند. خندید و گفت: آقای مهاجری زندگی همین است این مسائل «نمک زندگی» است. آدم وقتی کار می کند باید انتظار چنین چیزهایی را هم داشته باشد، اشکال ندارد. این ها گذشت آیت الله هاشمی بود و من یقین دارم که آقای هاشمی همه را بخشیده است.

مسیح مهاجری در حالی شرح صدر آیت الله را به رخ مخاطب می کشد و بنقل از آن مرحوم تحمل شدائد را «نمک زندگی» قلمداد می فرمایند که در نقطه مقابلش «آیت الله» موظف می شدند تا پاسخگوی پرسش هایی جدی شوند از جمله آنکه اگر به زعم معظم له تحمل شدائد حکم نمک زندگی را دارد آیا معظم له با همین منطق «مرحوم عزت الله سحابی» را تنها به اتهام نوشتن نامه انتقادی نسبت به سیاست های ناصواب اقتصادی متخذه ایشان امر به تادیب و زندان می کنند و در پاسخ به اعتراض نسبت به چنین جفائی در حق شادروان سحابی می فرمایند:

رویشان زیاد شده بود گفتم ادب شان کنند!

گذشته از آنکه شیدائیان و دلدادگان مرحوم هاشمی ظاهرا متوجه نیستند مشکل بزرگ آن مرحوم اتفاقا همین بزرگواری ایشان در «همه را بخشیدن» بود!

صفتی که معظم له تا پایان عمر با خود همراه داشت و از منتهی الیه انانیت خود را کانون و ثقل جهان می انگاشت که دیگران موظف به متابعت سرخوشآنه از ایشانند و علی رغم این اگر رعیتی ناسپاسی هم کند معظم له تا آن اندازه بزرگوار خواهند بودند که «همه را ببخشند» و قدر مسلم این «همه» اند که می توانند جفا یا خطا کنند و برخلاف «همه» این ایشانند که «گر جمله كائنات كافر گردند، بر دامن كبرياش ننشيند گرد»!

مگالومنیائی که ایشان را تا آن اندازه آغشته کرد که برخلاف رسول الله که در پایان عمر، امت اش را فراخواند و طلب عفو و بخشش از کسانی کرد که احیانا رسول الله ناخواسته در حق شان جفا کرده! اما هاشمی رفسنجانی با ابتلا به آن مگالومنیا با رسیده مفروض انگاشتن خود به مقام الوهیت و برخورداری از شرف «بخشایندگی رعیت» اگر حقی هم برای رعیت قائل بود آن حق دائر بر آن بود که رعایا نیز بابت آن «کرامت مسجل» موظفند معظم له را بکفایت تکریم کنند تا به حول قوه الهی از توفیق عفو ملوکانه «آیت الله» برخوردار شوند!

جنت مکان و خلد آشیانی که بزرگوارانه در خزان عمر بجای آنکه طلب بخشش داشته باشند، لطف فرموده و همه را می بخشایند!

از جمله موارد و محاسن دیگری که بخصوص از 88 به بعد مرحوم هاشمی بدآن «مستظهر و مفتخر» معرفی می شدند نشستن ایشان در جانب مردم و جانب خواست مردم را گرفتن بود. امری که بصورتی مستور در عین مشهودگی القا کننده دو گانه «حکومت ـ مردم» بود که یک طرف این معادله تمامیت حکومت با ملحقاتش در نقطه مقابل مردم ایستاده بود و در این میان مرحوم هاشمی علی رغم پایگاه قبلی اش در حکومت از 88 به بعد روی به جانب مردم آورده و سخنگو و پناهگاه «دمکراسی خواه» ایشان شده اند!

دو گانه ای توام با شیطنت که طی آن بدون توجه به پایگاه مردمی جمهوری اسلامی چنین القا می کرد که از 88 به بعد رژیم در نقطه مقابل مردم ایستاده و در این ایستادگی «مرحوم هاشمی» شجاعانه و بزرگوارانه علی رغم خاستگاه حکومتی شان جانب مردم را گرفتند!

شیطنت مشهود در این دو گانه سازی آنجائی بود که جمهوری اسلامی طی تمامی 38 سال گذشته مانائی و روئین تنی خود را مدیون خاستگاه مردمی اش بود و با استظهار به همین نقطه قوت توانسته بود تمامی فراز و نشیب های مبتلابه را با موفقیت پشت سر بگذارد اما از 88 به بعد همان جریانی که در خلال فتنه کوشید مطالبات بخشی از معترضین زاویه دار با جمهوری اسلامی در مناطق تیپیک و شناخته شده تهران را بنام کلیت ایرانیان سند بزند و تلاش حکومت در مهار شهرآشوبی ایشان را سرکوب ملت بخوانند همان جریان نیز با مصادره بدون مخالفت هاشمی «بنام خود» ایشان و پایگاه نوین اجتماعی اش را «بنام کلیت ملت ایران» معرکه گردانی کردند!

بر همین اساس بود که حواریون مرحوم هاشمی از 88 به بعد کوشیدند تا با پُز دادن به هاشمی تحت این عنوان که معظم له همواره از رفتن بر روی «باسکول مظنه آرای مردم» استقبال کرده و بدون دغدغه و با ثمن بخس از عرضه خود در انتخابات پروا نورزیده چنین القا کنند که معظم له از 88 به بعد نیز اساسا عطای حکومت را به لقایش بخشیده و به تمامت به ملت پیوسته بودند!

اما و برخلاف این دعاوی، واقعیت آن بود که اکبر هاشمی رفسنجانی به صفت شخصی فردی جاه طلب محسوب می شد که تا اینجای مسئله فاقد اشکال است و اساسا جاه طلبی اصلی ترین چاشنی برای چالشگری سیاستمداران در عرصه قدرت است. لذا اصرار هاشمی به نشستن بر کفه اقبال یا عدم اقبال مردم را قبل از آنکه بتوان تقید آن مرحوم به قواعد دنیای دمکراتیک نام نهاد می بایست آن را ناشی از واقع بینی مشارالیه تلقی کرد. اما مشکل آنجائی بود که هاشمی رفسنجانی بنا به دلائل روان شناختی نوعی رابطه مالکیت بین خود و انقلاب و نظام قائل بود و همین نسبت تا آن اندازه به ایشان انگیزه می داد که تحت هیچ شرایطی دوران بازنشستگی از قدرت را برای خود متصور نباشد و از سوئی دیگر تا حدود زیادی مبتلا به مگالومنیا بود و بدان اعتبار مایل بود همواره در کانون توجه و در محور تحولات سیاسی کشور در حال درخشش باشد! به همین دلیل نیز بود که با نزدیک شدن به سالهای پایان ریاست جمهوریش ابتدا کوشید با مطرح کردن تغییر قانون اساسی برای تجدید ریاست جمهوریش (نگاه کنید به مقاله هاشمی و تاریخ) ماندگاری خود در عرصه قدرت را رانتیر کند و علی رغم نگرفتن یخ آن ماجرا از آن تاریخ به بعد هر چند با فرمان رهبری بصورت مادام العمر بر روی کرسی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نشست اما عمده اهتمام خود را صرف بازگشت به عرصه اصلی و اجرائی قدرت کرد. تلاش ایشان در 84 بعد از پایان دو دوره ریاست جمهوری خاتمی بمنظور بازگشت مجدد به ساختمان پاستور در کنار کودتای نرم ایشان و متحدین ایشان بمنظور پایان دادن پیش از موعد دولت احمدی نژاد در 88 و سازماندهی سنگین ترین اتحاد داخلی و خارجی بمنظور بر زمین زدن دولت دهم به برکت تحریم های فلج کننده اقتصادی و تلاش مجدد معظم له در 92 برای ریاست جمهوری یازدهم جملگی موید پایمردی مرحوم هاشمی برای ماندن در کانون توجه و بودن در مرکز قدرت بود.

بر همین مبنا است که سوئیچ کردن هاشمی از 88 به بعد را نمی توان انتقال ارادی و تقید دمکراتیک منشآنه ایشان در تغییر پایگاه از جانب حکومت به جانب «مردم» نامگذاری کرد.

برخلاف ادعا، هاشمی تغییر مواضعی نداشت. خود نیز چنین ادعائی نداشت و از 88 به بعد تنها با حفظ روحیات پیشین سیاستمدارانه و بمنظور پر کردن خلا قدرت ناشی از مهجوریت اش در حکومت، هوشمندانه و بمنظور دلربائی و یارگیری جدید از میانه زوایه داران با نظام و انقلاب و رهبری، خود را در زوایه با رهبری نشان داد.

واقعیت امر آن است که اکبر هاشمی رفسنجانی به صفت شخصیتی تعلق به سنت فکری سیاستمداران کلاسیک داشت.

همین خاستگاه سیاسی در کنار فلکسبیلیتی بالا و هوشمندی ذاتی بود که شامه ایشان را تا آن اندازه قوی می کرد تا در فردای ۸۸ به فراست بفهمد سهم اش از کیک قدرت و جایگاه اش در اتاق قدرت بشدت تقلیل یافته و باید پایگاه قدرتش را در بستر نوینی بازتولید کند.

جایگیری جدیدی که با مانورهای ایهامی و زبردستانه و عامدانه آن مرحوم در مقابل رهبری و نهادهای وابسته به رهبری ایماژی قابل وثوق از ایشان نزد اقشار متوسط و زوایه دار با نظام و رهبری ترسیم کرد تا به اعتبار آن ایماژ معظم له بتوانند خود را به کفایت به قهرمانی قابل وثوق در میانه این اقشار مبدل کرده و از میانه ایشان یارگیری سیاسی کنند.

آرای دو میلیونی متخذه مرحوم هاشمی در خبرگان پنجم حاکی از موفقیت ایشان در ما به ازا کردن قدرت از دست رفته اش در حکومت از طریق ارگانایز کردن آرای طبقات زاویه دار با حکومت بود که از آن طریق آیت الله توانست خلاء قدرتش در حکومت را در بیرون از حکومت و در سوی دیگر موازنه، جبران نماید. هر چند با پاتک هوشمندانه شورای نگهبان این فرصت از آیت الله سلب شد تا برای «قدم مهم تر خود» در فردای گشایش خبرگان پنجم نتوانند به فراکسیون سازی مطمح نظر خود در خبرگان دست بزنند. (نگاه کنید به مقاله شکار خرس)

علی ایحال و بدین منوال حواریون هاشمی نمی توانند بابت تکرار شوندگی آیت الله در رقابت های انتخاباتی و عدم اکراه ایشان از این تکرار شوندگی فخر آیت الله را به یکدیگر و نظام بفروشند.

پُز دادن به این که هاشمی همواره از رفتن بر روی باسکول انتخابات استقبال می کرد فاقد موضوعیت است و شاخص عقب ماندگی سیاسی در کشوری است که رابطه سیاستمدارانش با قدرت مانند خطبه عقد مسیحیان است تا مرگ آنها را از یکدیگر جدا کند!

در مجموع از فردای ۸۸ برای عاشق هاشمی شدن تنها یک علت کفایت می کرد (نفرت ار رهبر) اما برای مخالف هاشمی بودن ده ها دلیل دلالت می کرد! لیکن علی رغم تمام انتقادات وارده به مرحوم هاشمی رفسنجانی نمی توان به نقش و جایگاه پر اهمیت ایشان در تحولات سیاسی 60 سال گذشته ایران بی وقعی کرد.

واقعیت آن است که هاشمی رفسنجانی نه قدیس بود و نه ابلیس.

سیاستمدار توانمندی بود که صرف نظر از روائی یا ناروائی انتقاداتی که متوجه عملکرد و پیشینه ایشان می باشد در مجموع فردی بودند که بیرون از مناسبات رسمی دنیای سیاست تا آن اندازه از ثقل و گرانش سیاسی برخوردار بودند تا در هر جایگاهی که قرار می گرفت قبل از آنکه صندلی که بر آن نشسته به ایشان اعتبار دهد ایشان بودند که به صندلی خود اعتبار می دادند. حال چه این صندلی ریاست مجلس باشد یا کرسی ریاست جمهوری یا صندلی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام ... سيدنی هوگ در کتاب «قهرمان در تاريخ» در توصيف شخصيت لنين می گويد: لنين در استفاده کردن برای هدف هايش از کسانی که در صفوف حزب بودند ولی با نظراتش موافق نبودند استعداد بزرگی داشت. او می توانست با کسانی کار کند که بدون او نمی توانستند با يکديگر کار کنند! قابلیتی که مرحوم هاشمی نيز طی دوران رياست جمهوری اش اين توانائی را بنحو احسن از خود نشان داد.

(نگاه کنید به مقاله فراموش شدگان)

و هم چنانکه صرف نظر از روائی یا ناروائی انتقاداتی که متوجه عملکرد و پیشینه ایشان می باشد لیکن برخلاف باور عامه مرحوم هاشمی هر چه که بود «دزد» هم نبود و جمیع افسانه بافی ها پیرامون ثروت های افسانه ای آن مرحوم غالبا ناشی از نوع مدیریت گشاده دستانه ایشان در کلان کشور بود که اسباب سورچرانی و آلاف و الوف کاسه لیسان همیشگی هم جوار اصحاب قدرت می گردید.

در مجموع اگر بتوان اکبر هاشمی رفسنجانی را در سه کلمه خلاصه کرد می توان ایشان را آلیاژی از رضاخانی و بازرگانی و خویشتن کامی محسوب کرد که از سوئی همچون موسس سلطنت پهلوی قائل به توسعه اقتصادی آمرانه بدون تفطن به بدیهیات توسعه فرهنگی و سیاسی بود و در کنار آن ایشان را می توان آخوندی سکولار یا سکولارترین آخوند از میانه روحانیون حکومتی در ایران محسوب کرد که دین و دیانت مطمح نظرش منحصر بر فردیات بود و در تحلیل نهائی روحیتا قرینه ای معمم از مهندس مهدی بازرگان محسوب می شد که برخلاف مرادش (امام) خاستگاهی ملی گرایانه داشت که همچون بازرگان قبل از «ایران برای اسلام» دغدغه «اسلام برای ایران» را وجه همت خود قرار داده بود تا از آن طریق و به زعم خود و تا حدود زیادی خوش بینانه بتواند ایران را از طریق عملگرائی مبدل به الگویی شایسته و قابل استناد و افتخار در منطقه مبدل کند. در عین حالی که از حیث شخصیتی نیز بشدت خود محور بود و با فهمی بطلمیوسی از خود و جایگاه سیاسی خود در دنیای سیاست، جهان پیرامون خود را منهضم در خود و ملزم به متابعت و گردش حول خود و برنامه های در دستور کار خود می انگاشت.

فراز پایانی 60 سال حیات سیاسی شادروان هاشمی رفسنجانی را می توان با فراز پایانی «شیر سنگی» اثر سینمائی و ارزشمند مسعود جعفری جوزانی مطابقت داد که علی نصیریان در مقام یک خان بختیاری در مصاف با نیروهای متجاوز انگلیسی وقتی دور شدن یار و متحد سابق خود «عزت الله انتظامی» را سوار بر اسب و تفنگ بر دوش در افق برانداز می کرد به فصاحت در توصیف آن رفیق و هم رزم سابق ابراز داشت:

اسب همو اسبه!

تفنگ همو تفنگه!

ولی سوار او سوار نیس!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقالات مرتبط:

مقاله مرتضی مردیها

http://bit.ly/2kwKGwT

باد کاشتید آقای هاشمی

http://bit.ly/1Bkcfr1

http://bit.ly/2kWdQGK

سروش هاشمی ضدولایت فقیه بود

http://bit.ly/2kuvbWp

دور شید ـ کور شید

http://bit.ly/1PaOjfJ

خیز بلند هاشمی

http://bit.ly/1gn2Ftq

بعضی که ترکید

http://bit.ly/2k0blz7

مقاله هاشمی و تاریخ

http://bit.ly/2fJyp7o

شکار خرس

http://bit.ly/2jGS2KP

فراموش شدگان

http://bit.ly/1rmI69h

آداب عتبه بوسی

http://bit.ly/2frT8ZW


۷ نظر:

ناشناس گفت...

خدا وکیلی شمایی که این مطلب رو نوشتی چند درصدش رو خودتون قبول دارید؟ استدلال های بی پشتوانه و گمان های بی پایه و اساس و....

Ninja گفت...

خداوکیلی شمایی که این کامنت رو گذاشتی هزاروچند درصد عاشقِ به مسیر سبز ۸۸ پیوستنِ عالیجناب کفن پوش هستی؟!

roza sadat jalilvand گفت...

عالی بود متشکرم

ناشناس گفت...

عالی بود

ناشناس گفت...

این نظریه(گلوله)از قبلی(رگ زنی)بهتر بود اما بازهم بعید است کسی که آنهمه جان خود را می خواهد دست به خودکشی بزند؛ رفسنجانی هرکجا می رفت از یک هفته جلوتر باید تیم «چک و خنثی» آنجا را بررسی می کرد....از سوی دیگر داستان غیب شدن محافظان هم صحت دارد؛ حتی در یکی از خبرها آمده بود که برای حفظ موارد امنیتی از ذکر نام آنها خودداری می شود! درحالیکه دیگر پس از درگذشت یک شخص گفتن نام محافظان او موردی ندارد مگر اینکه....
ماجرای بستن آن پارچه به سر نیز ظاهراجنبه نمایشی داشته(مثلا برای قداست بخشیدن)همانطور که آیاتی هم روی آن نوشته شده است.
می دانیم که جسدآیت الله رابه بیمارستان رسانده اند و نه زنده او را؛این یعنی کار در همان "استخر بدون دوربین" تمام شده بود.
ولی از یک نکته نباید گذشت: به چهره خوب نگاه کنید برخلاف گفته بستگانش اثری از لبخند و آرامش دیده نمی شود که هیچ؛ انگار(با پوزش) بیضه آیت الله را کشیده باشند!! گویا ایشان را نه از بالا که از پاییین خلاص کرده اند.

ناشناس گفت...

اگر فرض افسردگی شدید هاشمی را قبول کنیم ، ایشان انقدر اهل مطالعه و باهوش بوده اند که روشی برای سکته کردن بدون آثار قابل پیگیری و مشهود بدانند ، چنانچه بسیاری از سازمان های جاسوسی از داروها و روش های مختلفی برای نیل به چنین هدفی استفاده می کنند .
فرض شلیک به سر و رگ زنی هر دو محال است و علت این است که حتی شخصی با چنین حد مفروض از افسردگی ، جایگاه قدرتمند خود در اذهان مردم را به فردی مفلوک و درمانده و ناچار به خودکشی تبدیل نمی کند و طبق استناد شما در "اوج" خداحافظی می کند ، چنین شخصی مسلما به دنبال مرگی خواهد بود که ضمن حفظ جایگاه قدرتمند خود در اذهان عمومی ، با ایجاد مشابهت با امیرکبیر بر اعتبار جایگاه خود بیافزاید و با یک مظلوم نمایی تاریخی سالمرگی توام با امیرکبیر داشته باشد . با توجه به متن فوق از دیدگاه بنده سکته با مصرف دارو یا موراد مشابه تطابق بیشتری با شخصیت متوفی دارد و رگ زنی و شلیک به سر نزدیک به محال است .

ناشناس گفت...

هر چند تاریخچه کاملی از هاشمی مرقوم نفرمودید اما کلیات فوق حامل نکات کلیدی بود که شنیدنش راه گشای جستجوی بیشتر میباشد
تا چه حد تصور میفرمایید ایشان برای حفظ ابروی خود و فرزندانش بعد از افشای نقشه ایی که برای هذف فیزیکی مقام معظم رهبری طرح ریزی شده بود در دو انتخاب مخیر شده بود یا بر اساس مستندات و شنودها و فرامین شخصی خودش به پای میز محاکمه کشیده شود و خود و فرزندانش را بعد از بی ابروی آواره نماید و یا راه دوم را انتخاب کند .
اطلاعات سپاه از بعد از فتنه 88 ایشان را رصد کرده و تیم حفاظت را تعییر داده بود تا با اغوای ایشان منتظر روز موعود باشند و هاشمی دستورش را صادر نماید و در ان هنگام بود که به ایشان فرصت انتخاب و اقدام داده شد تا راسا خودش و فرزندانش را از این مهلکه نجات دهد
هاشمی کسی نبود تا با دلایلی که شما مرقوم فرمودید خودکشی کند و التهابات روحی ایشان بعد از افشای نقشه های ایشان تنها عاملی بود برای انتخاب گزینه رفتن.