۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

و خدائی که در این نزدیکی است.



دوشنبه دهم اسفند ماه دو خبر زیر به تناوب در سایت های خبری و برخی از نشریات داخل و خارج از ایران منتشر شد. دو خبر متفاوت اما مشابه!

خبر نخست:
بنا به گفته یکی از مسئولین امنیتی ایران، عبدالمالک ریگی در اعترافات خود ادعا می کند که هنگام شلیک موشک توسط هواپیمای جنگی ایران، به احتمال بازداشت شدنش شک کرده بود و بنا داشته که از هواپیما بیرون بپرد و خود کشی نماید که بعداً «استخاره» نموده و با توجه به «بد آمدن» استخاره اش از این کار منصرف شده است!
خبر دوم:
دکتر حسن عباسي رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال امنيت بدون مرز، با اشاره به تلاش و پيگيري دو ماهه بسياري از مسئولان صدا و سيما و مجموعه برنامه «ديروز، امروز، فردا» براي حضور وي در اين برنامه افزود: من هميشه عذرخواهي کردم و مرحله آخر با پيشنهاد يامين پور، مسئله به «استخاره» کشيد که «بد آمد» و من نيز حضور در برنامه را از گردن خود ساقط کردم.


نتیجه:
نتیجه را خودتان بر حسب درک تان از این دو خبر در بخش نظرات قرار دهید تا شاید به یک درک مشترک از مفهوم خداوند و ایمان به خداوند و خدایان متفاوت انسان ها و ایمان های متفاوت مومنان اعم از ایمان و خدای تروریست ها و دیگر خدایان نزدیک شویم.



۲ نظر:

ناشناس گفت...

عزیز جون ( مامان بزرگ من ): اما من و آقای مزینانی با هم به توافق رسیدیم.
مامان من : ای وااااااای، نگو دیگه تو رو خدا اینا رو، جواب فامیل رو چی بدیم ؟
عزیز جون: من هی میگم نره، هی میگه بدوش. من تا آخر عمرم تو تنهایی زندگی کنم که فامیل چی میگن . به درک . هر چی می خوان بگن. اصلا ببینم پس فردا که افتادم گوشه خونه فامیل می خواد من رو جمع کنه یا تو ؟
مامان: من.
عزیز جون: اااااااااااه. ( با حفظ آرامش ) ببین سیما جون (مامان من)، دنیای ما سی سال فرقشه. تو نمی تونی منو درک کنی. اصلا نه حرف من نه حرف تو. هر چی استخاره گفت. خوب؟
مامان : (پس از چند نفس عمیق و چند نگاه معنادار به ما ) ، (و بعد از سر ناچاری) باشه
فردا. زیییییینگ. بله؟
سلام ،چی شد؟ پرسیدی؟
من : با عرض تاسف خیلی بد اومد.
عزیز جون : جون فرهاد راست میگی ؟
من : به جون عزیز.
عزیز : به جون خودت دروغگوی بی حیا.اصلا من می دونم ، تو و مامانت دست به یکی کردین این آخر عمریه منو ذلیل کنین. کم از دست اون بابا بزرگه نامردتون کشیدم حالا نوبت به بچه هاش رسیده .
من : عزیز شما که جنبه استخاره نداری پس چرا دیگه خدا رو مسخره می کنی . کاره خودتو بکن دیگه.
عزیز : پس فکر کردی خودمو بازیچه دست مامان تو می کنم ؟ که به اندازه یه دختر 18 ساله هم نمی فهمه... بوف.

زیییییینگ. بله؟
سلام ،چی شد؟ پرسیدی؟
من : با عرض تاسف خیلی خوب اومد.
مامان : جون فرهاد راست میگی ؟
من : به جون مامان.
مامان : به جون خودت دروغگوی متغلب.اصلا من می دونم ، همتون دست به یکی کردین که این آخر کاری اسباب بی آبرویی خونواده رو درست کنین. بابامون کم از دستش کشید ، حالا نوبت ما شده.
من : مامان، شما که جنبه استخاره نداری پس چرا دیگه خدا رو مسخره می کنی . کاره خودتو بکن دیگه.
مامان : پس فکر کردی می زارم بد اینمه سال آبرو داری، یه شبه، مضحکه خاص و عام بشیم. مگه از رون نعش من رد شه. انگار که نه انگار 74 سالشه. اندازه یه دختر 18 ساله هم نمی فهمه ... بوف.

ناشناس گفت...

KHASH IN JENABE ( NASHENAS) KHODASH RA MAREFI MEKARAD! CHEGHADR GHASHANG VA BA MHTAVA HAGHEH MATLAB RA GOFT
MERSI JENABEH (NASHENAS)AGEH KHODAT RA MOEFI MEKARDE MAROF MESHODI BAVAR KON?

AM-MA OSTAD! GHARAR NABOD DR AB-BASI RA DR KENAREH ON TEROREST BEGZARI

NEMEDANAM SHAYAD MANZORI DASHTED KE MAN MOTAVAJEH NASHODAM?SHAYAD