۱۳۹۲ شهریور ۱۷, یکشنبه

بودن یا نبودن!


ماجرای تکراری و آشنای تائید و تکذیب اظهارات آیت الله هاشمی رفسنجانی در مورد بمباران شیمیائی سوریه را عجالتاً و به سنت مالوف با آخرین توضیحات کشدار ایشان باید و می توان تمام شده محسوب کرد.
همان طور که پیش تر ذکر شد رفتار امروز آیت الله موید ابتلای ایشان به نوعی پیر فلجی سیاسی شده که طی آن عنصر مبتلا به لحاظ روحی و روانی دچار نوعی افسردگی و اضطراب و ناشادی ناشی از حس فراموش شدگی و حاشیه نشینی زودرس! می شود. ابتلائی که مبتلابه در این مورد خاص (هاشمی) می کوشد از طریق توجه طلبی و اصرار بر حقانیت مواضع برای خود تشفی خاطر فراهم کند.(مقاله پیر فلجی سیاسی هاشمی)
کل ماجرای اخیر را (اظهارات منسوب به هاشمی) چنانچه از سر تسامح مبتنی بر صحت برائت ایشان از آن اظهارات قرار دهیم یعنی باید بپذیریم یک نفر بی کار و بی عار و «با استعداد در تقلید صدای آقای هاشمی» در کمین ایشان نشسته بوده و فی البداهه و خلق الساعه و از سر بازیگوشی و برای تنوع و تفرج! تصمیم گرفته یک بار توسط همسر «نعیمه اشراقی» که در پای منبر آیت الله بوده چنین القا کند که هاشمی در سخنرانیش در جماران گفته:
اسد با دست خودش مردم اش را بمباران شیمیائی کرده!
بار دوم نیز با فاصله 48 ساعت همین فرد بی کار و بی عار همین اظهارات را بصورت صوتی در کلام آیت الله و در خلال سخنرانی ایشان در جمع مردم سواد کوه جعل کرده و هم اسباب دردسر آیت الله شده و هم ملتی را سر کار گذاشته!
از فضای روزنامه نگاری کرخت و منفعل ایران هم یک نفر پیدا نشد یا صلاح ندید تا یک نوک پا تا «سواد کوه» برود و با چند نفر از حضار پای منبر هاشمی بپرسند بالاخره ایشان چنان فرمودند یا نفرمودند!؟
بالاخره آیت الله با درب و دیوار سوادکوه که حرف نمی زدند و جماعتی پای منبر ایشان نشسته بودند که هنوز موجود و در دسترس اند!
هر چند شخصاً کل ماجرا را تکذیبی سیاسانه تلقی کرده و می دانم (مقاله تکذیبی سیاسانه) و علی ایحال این ماجرا را باید تمام شده محسوب کرد اما بیرون از صحت یا کذب انتساب آن اظهارات به هاشمی واقعیت آن است هاشمی رفسنجانی همواره و بوضوح در ابراز مواضع سیاسی اش نشان داده قائل به فاصله گرفتن از بحران خاور میانه و کم کردن حمایت ایران از موارد چالش پذیر و هزینه زا مانند ماجرای فلسطین و حماس و حزب الله و سوریه بوده است.
ایشان و جماعتی که اینک حول مغناطیس ایشان برای آیت الله شیدائی می کنند مخرج مشترک شان عدم دلبستگی به چیزهائی است که جنبه نمادین برای حاملان انقلاب اسلامی داشته و دارد.
تنزه طلبی سیاسی ، استکبار ستیزی و شیطان باوری آمریکا و تقید به صدور انقلاب با قرائت امام خمینی، تقید به ولایت فقیه، دفاع از مسلمانان و طلایه داری عملی در سنگر ظلم ستیزی و عدالت خواهی جملگی مواردی است که هاشمی و پیروان هاشمی با قرائتی مینی مال و در کم رنگ ترین شکل ممکن قائل به آن بوده و هستند.
پلتفرم هاشمی که بدون پروا و به دفعات و به شکل و کلام هائی مختلف آن را ابراز کرده عبارت است از:
«اجتناب از افلاک و مافیها و اعتزال از پرداختن به ماورا و ماجراجوئی و «کله شقی» و سر به لاک خویش بردن و مشغول خود و دنیای خود و آبادی و آبادانی دنیای خود از مسیر تعامل با دنیا شدن»
بیرون از نگاه آسیب شناسانه و قابل انتقاد چنین پلتفرم ساده اندیشانه ای، هاشمی اینک خود را در موقعیت صاحب نسقی می بیند که ملزم به صراحت یافتن و عریان کردن و بلکه عملیاتی شدن خواسته ها و اهداف اش است.
بر اساس چنین ظرفیت فعال شده ای نزد هاشمی، پیش بینی دور از انتظاری نیست که جامعه سیاسی ایران باید خود را مهیای یک چالش بنیادی در آینده ای نچندان دور نمایند.
در ایالات متحده آمریکا سنتی نانوشته در کاخ سفید حاکم است که مطابق آن کسانی که برای دومین بار موفق به کسب مقام ریاست جمهوری می شوند طی دور دوم حضورشان در کاخ سفید با عزم و اراده و حریت و استقلال عمل افزون تر از دور نخست دست به تمشیت امور محوله می زنند و بعضاً اکثر تصمیمات و اقدامات جسورانه و مستقل روسای جمهور آمریکا تعلق به دور دوم ریاست جمهوری ایشان دارد.
ریشه چنین احراز حریتی از آنجا تغذیه می شود که در ساختار سیاسی آمریکا مکانیزم تصمیم سازی و تصمیم گیری و اقدام باید از «ماز» و هزار توی اصحاب و کلوب های متعدد قدرت بگذرد تا به مرحله عمل برسد و رئیس جمهور چاره ای ندارد تا بمنظور صیانت از قدرت خود با برسمیت شناختن و تعامل با این هزار توی سیاسی، برنامه های خود را عملیاتی کند. اما در دور دوم از آنجا که می داند به لحاظ قانونی این آخرین حضورش در کاخ سفید است و دیگر لازم نیست برای حفظ حمایت و تداوم حضور سه باره ای در مصدر ریاست جمهوری تن به امریه ها و باج خواهی های اصحاب و کلوب های قدرت بدهد لذا این بار با صراحت و حریتی افزون تر و استقلالی بیشتر و بی تقید به گروه های فشار در تعقیب اهداف و برنامه های خود پایمردی می کند.
اکنون و به صفت روحی ـ روانی اکبر هاشمی رفسنجانی را نیز می توان در وضعیت دور دوم روسای جمهوری ایالات متحده آمریکا فرض و تصور کرد. با این تفاوت که شفافیت و صراحت هاشمی چیزی است که بعد از ماجرای رد صلاحیت اش در شورای نگهبان و از ناحیه واقع بینی منبعث از اقتضای سن اش به ایشان پمپ می شود.
هاشمی اکنون در موقعیتی است که از یک طرف با سرخوردگی و عصبانیت خود را به جفا از آخرین فرصت حضور در کرسی ریاست جمهوری برای تحقق آخرین خواسته ها و اهدافش محروم می بیند. آن هم انتخاباتی که هاشمی پیروزی خود را در آن تضمین شده می دید! و از جانب دیگر هاشمی تا آن اندازه واقع بین هست که بداند در آستانه 80 سالگی و خزان زندگی است و در موقعیتی هم قرار دارد که برای ثبت در تاریخ هم که شده نباید این فرصت را از دست بدهد و آخرین نقش تاریخی خود را نیز بازی کند.
همین واقع بینی ناشی از «آفتاب لب بام بودن» به هاشمی این جسارت را می دهد تا تدریجاً با کنار زدن قالب ها و ماسک ها و ماخوذ به حیا بودن ها (!) بدون پروا، منویات و اعتقادات و اهداف و راهکارهای مطمح نظر خود را که تا پیش از این جهت حفظ و امید به افزایش موقعیت سیاسی و بازگشت اش به قدرت اجرائی مستوره در پنهان کاری و مواضع ژلاتینی می کرد اینک با وضوح و ابرام اطلاع رسانی کند.
اما نکته موازی و حائز اهمیت در این آینده محتوم آن است که همان «آفتاب لب بام بودنی» که هاشمی را به صرافت و شفافیت رسانده با دُزی هر چند رقیق تر کلیت کشور را به گروگان خود گرفته!
واقعیت آن است که در حال حاضر آقایان خامنه ای و هاشمی بیرون از مناسبات رسمی سیاسی هر کدام مستقلاً توانسته اند جهت گیری های سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی محوری ایران را عهده داری کنند. هم چنان که هر کدام در بدنه اجتماعی ایران برخوردار از پایگاه و قشربندی اجتماعی منحصر بفرد خود نیز می باشند.
چهار میلیون آرای مکتسبه «سعید جلیلی» در انتخابات ریاست جمهوری اخیر را به وضوح می توان ناب ترین و ارزشمند ترین آرای کیفی متعلق به حاملان پا به رکاب انقلاب اسلامی و تابعان عقیدتی آیت الله خامنه ای تلقی کرد که برخوردار از یک پکیج اعتقادی منسجم و قدرتمند اند و با اتکای بر آن بسته اعتقادی دقیقاً و منطبق بر باورهای عقیدتی خود ابتدا خود را «تعریف» کرده اند و با استناد به آن تعریف نیز دقیقاً می دانند چه می خواهند و چه نمی خواهند و از کجا آمده اند و قصد رفتن و رسیدن به کجا را نیز دارند.
در اردوی هاشمی نیز کمابیش با جمعیتی میلیونی و مشابه از حیث جمعیتی مواجه ایم با این تفاوت که بر خلاف امت تحت امر رهبری، مدیریت و هدایت ایشان برای هاشمی بمثابه چوپانی گله پر جمعیت گربه سانان است که نه نظم پذیرند و نه امر پذیر و از حیث مبانی معرفتی بعضاً در یک خلاء هویت غالباً و صرفاً می دانند چه نمی خواهند و قاصر از تعریف چیستی و چرا و کجائی خودند!
متابعت و خلوص و یک دستی امت رهبری در کنار عدم متابعت و فقد اصالت نزد پایگاه اجتماعی هاشمی این امکان را به آیت الله خامنه ای می دهد تا در مصاف های سخت با تاسی به «ترس ذاتی گنجشک» * خود را در موضع برتر و مسلط و با تفوق قرار دهد اما هم زمان هاشمی نیز به اعتبار کثرت عددی پیروانش می تواند فاتح هر میدان و آوردگاهی باشد که نتیجه را صندوق آراء مشخص کند.
در حد فاصل این دو نیز اقشار بینابین قرار گرفته اند که بصورت موسمی و ژلاتینی پایگاه اجتماعی خود را خانه به دوشانه حمل کرده و عند الاقتضاء خود و جایگاه سیاسی خود را تعریف و تعیین می کنند!
اکنون و برساخته بر این دو گانه رهبری ـ هاشمی آنچه که با تلخ ترین اما اجتناب ناپذیرترین شکل ممکن خود را به ناظران و تحلیل گران سیاسی در ایران تحمیل می کند آن است که هر دوی این پایوران برخوردار از «کبر سن» شده اند و هاشمی در 80 سالگی و آیت الله خامنه ای در 74 سالگی هر آینه خود را در معرض لبیک به دعوت حق می بینند.
قدر مسلم آن است که به اعتبار دو گانه شکل گرفته حول رهبری و هاشمی، اکنون حیات و ممات و تقدم حیات و ممات این دو نسبت به یکدیگر آن چنان اهمیت پیدا کرده که رحلت زودتر هر کدام از دیگری بالذات تا آن درجه ظرفیت دارد تا بتواند آینده سیاسی ایران را دچار تغییراتی محتوائی کند.
هر چند در فرهنگ عامه ایرانیان، بیان مرگ و پیش بینی مرگ عزیزان امر تلخ و کم اقبالی است اما بیرون از عواطف و در دنیای بی احساس و واقع بین سیاست، گریزی از این واقعیت نیست که جامعه ایران طی 10 سال آینده محتملاً باید خود را آماده زندگی در غیبت ایشان کند.
غیبتی که چنانچه دیرتر به سراغ هاشمی بیآید این امر بدآن معنا خواهد شد که هاشمی موتور پرقدرت سیاسی خود را با تمام ظرفیت استارت خواهد زد تا به اعتبار نفوذ کمابیش مسلط و بازتولید شده خود بر روحانیت سنتی و توان بالای مجابگریش، تکلیف رهبر سوم را بنفع منویات و اهداف مطمح نظر خود یکسره کند!
هم چنان که غیبت زودتر هاشمی نیز بمعنای حذف شدن عرصه سیاسی ایران از یک مهره قدرتمند و بعضاً ناراحت در قبال رویکردهای متخذه جناح حاکم خواهد بود و قطعاً فرآیند یابش و گزینش جانشین آیت الله خامنه ای در غیبت هاشمی را در مسیر متفاوتی قرار می دهد.
در مجموع نمی توان منکر این حقیقت شد که آینده سیاسی ایران در قبال هر کدام از این دو سناریوی محتمل می تواند برخوردار از فرجامی متفاوت و بلکه متناقض باشد.
یک گمانه سوم را نیز نمی توان نادیده گرفت و آن در صورتی است که «عمر بلند» تقدیر توامان آیت الله خامنه ای و آیت الله هاشمی باشد و در آن صورت استبعادی ندارد تا چنانچه «هاشمی» عطف به علائق و گرایشات خود و با حفظ و تقویت انگیزه اش برای مخالف خوانی و ثبت در تاریخ بخواهد بر شدت صراحت ها و کراهت ها و انتقادها و اعتراض های خود نسبت به رفتارها و مواضع نظام (مشابه مورد سوریه) افزوده و عملاً دست به بحران زائی در فضای سیاسی کشور بزند و متقابلاً سیستم را مجبور به آنی کند که پیش تر با آیت الله منتظری کرد!
کلامت ماندگار «هملت» به خامه «ویلیام شکسپیر» ترجمان فصیحی از وضعیت و ترسیم واقع بینانه چنین دورنمائی را انگاره سازی می کند:
«بودن یا نبودن؟ مساله این است! آیا پسندیده‌تر آن‌است که تازیانه‌ها و بلاهای روزگار غدار را با پشت شکسته و خمیده‌مان متحمل شویم یا این که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم تا آن دشواری‌ها را از میان برداریم؟ مردن... آسودن... سرانجام همین است و بس؟»

ـــــــــــــــــــــــــ

* ـ یک گنجشک یا یک میلیون گنجشک وقتی در معرض کیش شدن واقع شوند، واکنشی یکسان و بدون تفاوت دارند!



۴ نظر:

ناشناس گفت...

دقیق گفتید.
خدا رحم کنه.
ولی زنده یا مرده هاشمی، برای نظام هزینه بردار است. اگر زنده بماند که خودتان فرمودید ولی اگر زودتر از رهبر بمیرد، مرگ وی را عمدی و قتل جلوه خواهند داد. چه بسا از اکنون برای این پیشامد، توطئه چیده اند و پیراهن عثمان دوخته اند.

انسیه گفت...

مرا جز گروهی به حساب بیاورید که. دل در گرو رهبر دارند و به جلیلی رای ندادند
خداوند در جنگ بدر به مسلمانان گفت که در کمی تعداد نترسید هرچند که من قائل به این قتل تعداد نیستم
از مدل من زیاد است
پای انتخاب که برسد تعداد ما را به حساب بیاورید
صندوق رای امسال نه به احمدی نماید بود که در مقابل رهبر ایستاد و آریا به روحانی نبود

ناشناس گفت...

به نظرم شما که در خارج از کشور به اوضاع نگاه میکنید نگاه کاملی به طرفداران آقای هاشمی ندارید درست است که طرفداران آقای هاشمی اندک نیستند اما اینها هم نگاهشان به هاشمی ابزاری است و . او را برای چیز دیگری میخواهند زیرا هاشمی حیات سیاسی خود را از دست داده و توجه آنچنان به این دست و پا زدنش نکنید و رفتار او مانند منتظری اما سیاستمدارانه تر است و کسی برای او کمتر تره خورد میکند و متاسفانه حیات او چندسالی است که فایده ای برای اصول انقلاب نداشته است خداوند او را هدایت کند و به رهبری عمر باعزت عطا نماید

ناشناس گفت...

من هم فکر میکنم که بعضی آرای آقای روحانی بخاطر پشتیبانی هاشمی بود اما به این معنا که عده ای می انگاشتند که اگر دولت به هاشمی نرسد چوب لای چرخ خواهند کرد پس این عده می گویند به جهنم بگذار هاشمی بیاید شاید اوضاع اقتصادی بهتر شد/ هاشمی و روحانی برای اینها بک گزینه ی جهنمی است " به جهنم بگذار خودش بیاید تا ببینیم چه کار میکند"