شخصاً و به اقتضای حرفه روزنامه نگاری مسافرت های متعدد هوائی با آژانس های متعدد هواپیمائی داشته ام و در عموم این پروازها همواره صندلی ام در بخش عادی (Economy) بوده و تنها یک بار بود که در معیت دو تن از دوستان و در مسیر پرواز از بالتیمور به فینیکس به دلیل ناهماهنگی در تعیین شماره صندلی، توسط سر مهماندار پرواز التفاتاً (!) به بخش ممتاز (FirstClass) منتقل و میزبانی شدیم!
بخشی که علی رغم توقع نه تنها اسباب آرامش و آسایش نشد بلکه شرمگینانه و مـُعـّذب مجبور به تحمل آن «صندلی از ما بهتران» تا مقصد شدم.
صندلی که کیمیاگرانه تشخیص دهندگی و تعیین کنندگی و برتری دهندگی و ارجحیت یابی ارشدیت و افضلیت و اصلحیت نشیمنگاه و بالتبع شخصیت مسافرش با دیگر مسافران در بخش «پائین دستی» هواپیما را یک تنه عهده داری می کند!
حجم شرمگینی تا حدی بود که در پیاده و سوار شدن و عبور مسافران بخش اکونومی از جوار ما از «ما بهتران» مایل بودم بلند شده و فریاد بزنم:
آی مردم! آی پائین دستی ها! بخدا من از اینها نیستم.من هم از جنس شمایانم! من هم از خودتانم! اشتباهی با اینها بـُر خورده ام!
این خاطره زمانی تداعی کرد که چند روز پیش در سایت خبری «باشگاه خبرنگاران» قیمت های محیرالعقول مدل های متنوع «پورشه» در تهران به میمنت و مبارکی «سونداژ فرمائی» شد. (اینجا)
قبلا و در پستی مستقل متذکر این تلخینه شده بودم که در مملکتی که بخش غالبی در الفبای معیشت روزانه شان مُعلق اند و قلیلی از انباشت سیری در آستانه ترکیدن (!) چه آنی که با ابتیاع میلیاردی پورشه، خود را در خلسه تشخص فرو می برد و چه آنی که در جوار خیابان با رویت آن پورشه سوار بر وی غبطه خورده و از آن مرکب خوش ساخت، جعل فصیلت و شخصیت و مدنیت و اصلحیت برای مرکوب می کند (!) در چنین مملکتی به حضرت عباس! به این قبله محمدی! به سوی این چراغ قسم! ایشان هر دو و بالاتفاق مریض اند و هر دو محتاج روان درمانی! (اینجا)
هم چنان که پیش تر به آن مسئول بی کفایت جمهوری اسلامی که واردات گسترده پورشه در دوسیه کاری خود را مرجع فروختن فخر خود به مخاطب قرار داده بود. نهیب زدم و می زنم که:
خاک بر سر آن مسئولی در جمهوری اسلامی ایران که برای نازیدن و فخر فروختن به دیگران و جذب توریست متوسل به آمار واردات «پورشه» و «مرسدس بنز» و «بی ام دبلیو» می شود. (مقاله تهوع)
علی ایحال چنین خرده فرهنگ مبتذلی خروجی جعبه پاندورای اهدائی و منحوس لیبرال دمکراسی غرب به جهانی بود و هست که به کفایت توانست فروشنده و القا کننده و تحمیل کننده و برسمیت شناسنده نیرنگ سه گانه طبقات «فرو دست» و «متوسط» و «فرادست» به دنیا شود!
طرفه آنکه در این ثلاثی منحوسه «طبقه متوسط» به اقتفای برخورداری از بالاترین نقش در ساختار مصرفی سیستم سرمایه سالاری از بیشترین و عمیق ترین «توهم فضیلت» برخوردار شده.
هم چنان که مصیبت در کشورهای اسلامی از جمله ایران آنجائی اوج و عمق می گیرد که گروهی نوکیسه و فاقد اصالت نیز با اتکای بر اقتصاد ناسالم و هویت ناسالم ترشان در قفای پول های مکتسبه به هذیان خود را طبقه اشراف فهم می کنند. و مصیبت تر آنکه طبقات مسمی به متوسط نیز همه عمر خود را در حسرت آن اشرافیت مجعول صرف ادا در آوردن از آن جاعلین اشرافیت می کنند.
طبقه اشراف اساسا در کشورهای اسلامی فاقد موضوعیت و عینیت است و برخلاف طبقات اشراف در غرب که بنا به دلائل عرفی از جمله انتقال ثروت از طریق ارث به فرزند ارشد خانواده، اشرافیت غربی بستر تاریخی شکل گیری خود و ادا و اطوارهای لازمه اشرافیت خود را بشکلی طبیعی طی کرد لیکن در جوامع اسلامی اساسا قانون ارث با ویژگی اسلامی اش (تقسیم ثروت بین وراث با لگاریتمی منحصر بفرد) امکان و جواز ایجاد طبقات اشراف را نداده و نمی دهد و آنچه اکنون بنام اشرافیت در جهان اسلام موجود است یک کاریکاتور و شکلک درآوردنی تصنعی از اشرافیت غربی است.
مهوع تر از آن ماهیت طبقات مسمی به متوسط است.
طبقاتی که چه با تعریف آمریکائی اش (متوسط به احتساب درآمد) و چه با تعریف اروپائی اش (متوسط به احتساب تحصیلات) از اساس بنیانش کج است و لااقل در جوامع اسلامی غیر قابل احصاء و پردازش است.
ذات اسلام در بطن خود مانع از آن است تا بتوان چنین تقسیم بندی بی بنیادی را برسمیت بشناسد.
طبقه متوسطی که بنا بر تعریف قرار است با گذشتن از نیازهای اولیه (امنیت و اقتصاد) و به اعتبار «ثلاثی مزلو» آنک با شیفت دغدغه هایش در سطحی بالاتر به جستجوی نیازهای ثانویه رفته و اسب سرکش مطالباتش را در مرتع حوائج فرهنگی و اجتماعی و هنری و اکسپرسیونیسم و رئالیسم و امپرسیونیسم و سورئالیسم و کوبیسم و کلاسیسم و نئوکلاسیسم و رومانتیسیم و سمبولیسم و کنسرواتیسم و آزادی بیان و آزادی اندیشه و مطالعه و فرهنگ و هنر و تائتر و سینما و موزه و کتاب و «چنین گفت زرتشت» و«آقامون نیچه چنین گفت»! کافی شاپ و تفریح و تفرُج و تنوع و تبسم و تـَفـّــوُه و تعیـُـّش، خوش بتازاند!
با چنین مختصات لاتیچسبکی می توان اذعان داشت:
طبقه متوسط در ایران حرف مفت است (!) و صرفا آن را باید تلاش و گریم افرادی دانست که می کوشند به اعتبار شرمگینی از خاستگاه سنتی خود و با نفی آن خاستگاه و از طریق ادای طبقات اشراف را در آوردن برای خود خلسه «این همانی» از اشرافیت بسازند.
در جامعه اسلامی ادعای طبقه متوسط و ایضاً طبقه مرفه داشتن ملاحت است! لطیفه است! ابتذال است! چرت است! شوخی است!
ذات و گوهر دین و مبانی زیست مومنانه اجازه آن را به عنصر مسلمان نمی دهد تا بتواند با تقسیم بندی جوامع به طبقات فقیر و متوسط و مرفه، خویش کامانه در جوار «طبقه فقیر» بیتوته کند و بی آزرمانه نیازهای ثانویه برای خود جعل و طلب کند!
جامعه طبقاتی مزبور، محصول منحوس همان تمدنی است که بدآیند «این مسئله شماست» را (This Your Problem) به فرهنگ بشریت حـُقنه کرد!
مختصات زیست دین ورزانه ناظر بر آن خوشآیند است که:
«مسئله من مسئله شماست و مسئله شما مسئله من است و بنده و شما اخلاقاً و شرعاً موظفیم در مرتفع کردن مشکلات یکدیگر با یکدیگر تشریک مساعی کنیم»
در زندگی بر محور مختصات دین ورزانه شرعاً و اخلاقاً امکان آن نیست تا بتوان به اعتبار تامین نیازهای اولیه سراغ نیازهای ثانویه را گرفت وقتی همسایه ات در برزخ معیشت بی تاب است!
مختصات زیست مومنانه ناظر بر ضربآهنگی است که بجای طبقه متوسط و اشراف برخوردار از «عالمانی» است که علی ابن ابیطالب به فراست و سلاست آن را چنان ترسیم کرد:
به خدایی که این گندم را از وسط به دو نیم مساوی تقسیم کرده است، اگر آمدن شما مردم نبود و اگر با من اتمام حجت نمیشد و اگر خداوند از «عالمان» پیمان نگرفته بود که در صورت مشاهده وضعیت در جامعه که در آن عدهای از فرط سیری و پرخوری نمیدانند چه کنند و عدهای دیگر از شدت فقر چارهای ندارند، برای برپایی حق قیام کنند، ریسمان شتر خلافت را روی دوشش میانداختم.