به بهانه سالگرد هفته دفاع مقدس
(از جنگ جنگ تا یک پیروزی تا جنگ جنگ تا یک شکست!)
اسرار و ناگفته های چرائی پذیرش قطعنامه 598 از جانب ایران در مقام تشبیه قرینه آن بخش از خوانش «حامد زمانی» در «قلاده های طلا» است که با زبان طعنه گوشزد می کرد:
سخت است گفتن اما زآن سخت تر نگفتن ـ این «راز برملا« را از این و آن نهفتن!
نخستین رمضان بعد از پذیرش قطعنامه، افطار در حسینه امام خمینی میهمان آیت الله خامنه ای بودیم. آیت الله در فاصله دو نماز و در لفافه به نکته ای معنادار اشاره کردند:
«اگر روزی به فضای امنی دست پیدا کنیم که مطمئن باشیم دشمن از آن سوء استفاده نمی کند آنوقت دلائل پذیرش قطعنامه را خواهیم گفت و در آن صورت افراد بسیاری باید محاکمه شوند!»
فهم جملات بین خطوط آیت الله اکنون و با فاصله گرفتن از آن ایام دیگر چندان سخت نیست و باز بقول «حامد زمانی» و در همان قلاده های طلا:
اوضاع از این قرار است
این اصل ماجرا بود:
بدنبال فرسایشی شدن جنگ بین ایران و عراق، آیت الله هاشمی رفسنجانی به صرافت خاطراتش بعد از ورود تمام قد خود به مدیریت جنگ ابتدا بمنظور پایان دادن به جنگ شعار «جنگ جنگ تا یک پیروزی» را وجه همت خود قرار داد.
مطابق این رویکرد، هاشمی رفسنجانی مایل بود تا با بسیج نیروها به «یک پیروزی بزرگ» در منطقه جنگی دست یافته تا از آن طریق بتواند دشمن را تحت فشار بمنظور پایان جنگ و اخذ امتیاز قرار دهد.
فاو نقطه محوری در این رویکرد را بازی می کرد و نهایتاً ایران توانست بهمن ماه 64 و طی «عملیات والفجر 8» فاو را به تسخیر خود درآورد!
علی رغم این آینده نشان داد حامیان صدام با بسیج همگانی بنفع وی مانع تحقق هدف طلائی هاشمی رفسنجانی شدند.
بدین ترتیب «آیت الله» که رویکرد خود را شکست خورده دید با یک «دور برگردان» بجای تمهید فضا بمنظور فشار و اخذ امتیاز از صدام جهت پایان جنگ با یک پیروزی بزرگ، این بار رویکرد «جنگ جنگ تا یک شکست» را وجه همت خود قرار داد تا از این طریق بتواند با ستآب کردن (Set Up) امام و «فشار بر ایشان» و مغبون کردن سپهسالاران جنگ با استفاده از سیاهه اقلام جنگی غیر قابل تحصیل فرماندهی سپاه و نامه مشکوک رئیس برنامه و بودجه مبنی بر ناتوانی از ادامه تامین هزینه جنگ و نامه رئیس ستاد تبلیغات جنگ مبنی بر خالی ماندن جبهه ها از رزمنده (!) مجوز قبول قطعنامه و پایان جنگ و خوراندن جام زهر را بدین ترتیب از امام اخذ کند.
(توضیحات بیشتر را در مقاله «باد کاشتید آقای هاشمی» آورده ام)
طرفه آنکه این بار نیز «فاو» نقش محوری در این شکست را عهده داری کرد و شهری که با پایمردی مثال زدنی رزمندگان ایران تسخیر شده بود در فروردین 67 ظرف 24 ساعت سقوط می کند و مجدداً در اختیار ارتش صدام قرار گرفت.
سقوطی که به بهای عملیات بی معنای والفجر 10 بمنظور آزاد سازی ارتفاعات سلیمانیه و شهر حلبچه صورت گرفت.
بالغ بر 15 سال پیش ذیل مقاله «الماس الماس را می بـُرد» متذکر این واقعیت ناخوشآیند شدم که:
وقتي «كريمي» با صداي رسا و پر نفوذش با هيجانِ تمام از راديــــو اعلام كرد: شنوندگان عزيز توجه فرمائيد ، حلبچه آزاد شد! و جمعه همان هفته وقتي هاشمي رفسنجانی براي ايراد خطبه هاي نماز جمعه تهران پشت تريبون حاضر شد شعار «مالك اشتر زمان ، خدا نگهدار تو» از دهان نمازگزاران نمي افتاد ؟ هيجاني كه بخاطر تصاحب غير استراتژيك ترين ارتفاعات در سليمانيه عراق هزينه سنگيني از ايران گرفت كه سقوط « فاو» كمترين آن بود.
و اکنون و 15 سال بعد از آن تاریخ نویسنده کتاب «راز قطعنامه» نیز به درستی انگشت بر این زخم و خیانت چرکین می گذارد و می گوید:
یک نکته مهم است که در کتاب هنوز نیاوردیم. ما سال ۶۶ طبق روال هر ساله جنگ یک عملیات بزرگ داریم، سال ۶۶ عملیات بزرگ ما در جبهه چیست؟ کربلای ۱۰ است در شمال غرب کشور، کردستان عراق عملیات حلبچه؛ اینجا یک نکته ظریفی است که تا الان کسی بازش نکرده و آن این است طبق مصاحبههایی که آقای محسن رضایی میکند و در کتاب خودش راجع به جنگ این را مکتوب آورده که ما از سال ۶۵ گزارشات مکرر و متعددی داشتیم مبنی بر اینکه عراق دارد خودش را برای بازپسگیری فاو آماده میکند. فاو را ما چه موقع گرفتیم؟ در عملیات والفجر ۸ بهمن ۶۴، حدود ۷۰ روز عراق با همه قوای زرهی و هوایی و شیمیایی و هر چه که داشت پاتک زد که فاو را از ما پس بگیرد و نیروهای ما در فاو مقاومت کردند همه آن پاتکها را دفع کردند ایستادند ... صدام بمباران شیمیایی کرد، لشکرهای پیادهاش را آورد نیروهای زرهیاش را آورد و هواپیماها و هلی کوپترهای جنگی را بکار گرفت تا فاو را پس بگیرد ولی نتوانست، بعد از ۷۰ روز آنقدر تلفات دادند که دیگر ناامید شدند و پاتکهایشان را قطع کردند، ما فاو را ۷۰ روز زیر شدیدترین بمبارانها گلوله بارانها زرهیها و شیمیاییها مقاومت میکنیم و عقب نمینشینیم، چطور میشود تاریخ ۲۸ فروردین ۶۷ ظرف ۲۴ ساعت از فاو عقب نشینی میکنیم، ۲۴ ساعته، چرا؟ ... حمله سالانه ما به جای اینکه در جنوب و ادامه آن حلقات باشد منتقل میشود به کربلای ۱۰ حلبچه شمال غرب کشور در کردستان عراق، همه نیروهای رزمنده را از جنوب جمع میکنند میفرستند در شمال غرب کشور در کردستان عراق، هزار کیلومتر دورتر، قسمت اعظم تجهیزات که داریم را به آنجا میفرستند ... در کتابم آوردهام که وزارت اطلاعات از چند ماه قبل از عملیات کربلای ۱۰ چندین بار به سپاه هشدار میدهد که عراق دارد قوای خودش را آماده میکند که بیاید فاو، شلمچه و جزایر مجنون را بگیرد. سردار رشید در گزارشی که به آقای محسن رضایی دارد اشاره میکند: صدام چهارصدهزار نیرو در بصره و الاماره جمع کرده است، حدود ۳۰۰۰ تانک و توپ و کلی نیرو و تجهیزات آماده کرده، اینها آمدهاند که فاو و مناطقی که دست ما است را بگیرند، این هشدارها را آقای سردار رشید چند ماه قبل از عملیات کربلای ۱۰ به آقای محسن رضایی میدهد، سوال این است که ما بجای اینکه بیاییم نیروهای مستقر در فاو را تقویت کنیم تجهیزات و امکانات به آنجا منتقل کنیم نیروهای در جزیره مجنون و شلمچه را تقویت کنیم چرا میآییم برعکساش عمل میکنیم، عقب نشینی مااز فاو ظرف ۲۴ ساعت هیچ توجیه نظامی ندارد. این چیزی است که تا الان از آقایان کسی سوال نکرده که بیایند به مردم جواب بدهند، شما در حالی که خبر دارید که دشمن دارد خودش را آماده حمله به این جبههها میکند به جای اینکه این نقاط و این جبههها را تقویت کنید نیروها را جمع میکنید میبرید هزار کیلومتر دورتر (در حلبچه) که در این مناطق نباشند؟! این چه معنایی دارد؟ جز این است که بناست جوری عمل شود که ما این مناطق را یکی یکی از دست بدهیم و بعد بیاییم به امام خمینی فشار وارد کنیم که بله عراق دارد همینطور پیشروی میکند و ما توانایی مقاومت نداریم و باید قطعنامه را بپذیریم، این چیزی است که بعضی از آقایان از اینکه مردم بدانند به شدت احتراز میکنند، این یکی از مطالب بسیار مهم بحث پایان جنگ و پذیرش قطعنامه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر