آقای عباس عبدی چندی پیش طی مقاله ای تحت عنوان «مشکل کجاست، راه حل چیست؟» کوشیدند برای این پرسش که مهم ترین بحران دولت چیست؟ پاسخ گویند.
چکیده پاسخ آقای عبدی ناظر بر این گزاره است که:
بحران متوجه بر کلیت ساختار سیاسی است. نهاد دین، رسانه، آموزش ،اقتصاد و سیاست از حیز انتفاع افتاده و ریشه مشکل نیز فهم دستوری و مقیدانه از اسلام بجای فهم وصفی از اسلام است که جمهوریت را بدلیل نفی خواست مردم از درون تهی کرده.
عبدی پسوند اسلامی را در گزاره جمهوری اسلامی در قامت صفت یا قید متباین توصیف کرده و ابراز داشته اشتباه از آنجا شکل گرفته که ماهیت اسلامی حکومت را «قید» تلقی کرده و بالتبع نظام بجای ملزم بودن به خواست شهروند خود را مقید به تقیدات اسلام کرده.
عبدی:
از دل انقلاب اسلامی، حكومتي برآمد كه قالب آن جمهوري بود ولي از آنجا كه خواست مردم اسلامي بود، با پسوند اسلامي تبديل به «جمهوري اسلامي» شد. همه مشكلات از فهم ماهيت دستوري كلمه اسلامي آغاز شد. برخي آن را قيد و برخي صفت دانستند. هنگامي كه قيد باشد، يعني مفهومي به نام اسلام وجود دارد كه مرجع تشخيص آن غير از مردم هستند و جمهوريت مقيد به اين قيد و در واقع تهي ميشود. روشن است كه چنين تركيبي بيمعناست. زيرا جمهوريت بلاموضوع خواهد شد ... نميتوان جمهوريت را به چيزي از بيرون آن مقيّد كرد. ولي آيا اين امر بدان معناست كه كلمه اسلامي نميتوانست اضافه شود؟ پاسخ اين است كه افزوده شدن به عنوان صفت؛ معنادار بود و مجاز است كه استفاده شود ... اسلام صفت رفتار مردم است و نه قيد آن ... مردم، حكومت را برميگزينند. در اينجا مردم در جايگاه برتر نسبت به حكومتكنندگان هستند. چه از منظر اخلاقي و چه از منظر حقوقي. اگر اين را بپذيريم، در اين صورت در حكومت جمهوري؛ حكومتكنندگان نقش هدايتگري مردم را بر عهده ندارد. زيرا منتخب آنهاست و نه هدايتگر آنان. در ذيل مردم و خواست آنها تعريف می شود و نه بالای آنها.
پیش از این نیز آقای عبدی طی مصاحبه با شفقنا بحران اصلی در جامعه فعلی ایران را این گونه توصیف کرده بود:
در طول زمان جامعه مدرنتر شده در حالیکه قدرت سنتی مانده است و در سال ۹۶ این تحول کیفی شده و به مرحلهای رسیده که این شکاف عمیقتر از حد قابل تحمل شده است. منظور شکاف میان سنت و مدرنیته است. بخشهایی از جامعه خواهان آینده بهتر، سبک زندگی جدید، اندیشههای متفاوت و انواع ارزشهای مدرن است در برابر بخشی دیگر که سنت است صفآرایی کردهاند. مشکل ما در سال ۹۶ این است که دو بخش به توازن قوا رسیدهاند و هیچکدام حاضر نیستند یکدیگر را به رسمیت بشناسند و حاضر نیستند با هم کنار بیایند در حالی که هیچکدام نمیتوانند یکدیگر را به طور قطع و یقین حذف کنند ... مشکل چگونگی تعامل و تفاهم میان حاملان سنت و مدرنیته است و به شکلی باید به تفاهم برسند و در کنار یکدیگر زندگی کنند. این کار سختی است اما نشدنی نیست ... نیروهای حامل سنت با نیروهای حامل مدرنیته باید به این نتیجه برسند که نمیتوانند یکدیگر را حذف کنند و باید به شکلی با هم کنار بیایند و اینکه کجا و چگونه (همگنی) با هم کنار بیایند بحث دیگری است.
فی الواقع بحث اصلی آقای عبدی را می توان در نقطه تباین دو نوع حکومت «خواست سالار» و «مصلحت سالار» نشانه گذاری کرد که در مدل نخست «شأن» حکومت پیروی و متابعت از «خواست شهروندان» را افاده معنا می کند در حالی که حاکمیت مصلحت سالار قبل از خواست شهروند دغدغه مصلحت های ایشان را دارد.
اما نکته اصلی تباینی است که در فهم «مُقیدانه» یا «توصیفانه» از فانکشن جمهوری اسلامی برون ریخت می شود.
قدر مسلم در دیدگاه آقای عبدی جامعه در قامت «حامل دین» توصیف شده که اسلام در قامت یک دین بر چنان جامعه ای «محمول» است.
از منظری آسیب شناسانه چنین خوانشی از دین بالضروره به فرمالیسم مخنثی از دین می انجامد که ماهیتا بود و نبودش علی السویه شده و فاقد کمترین سرریز در رفتارهای فردی و اجتماعی مومنان به چنان ایمانی می باشد.
این واقعیتی است که از فردای پیروزی انقلاب اسلامی و با استقرار نظام جمهوری اسلامی در بخش بزرگی از جامعه ایران هویدا شد که منجر به بروز یک شکاف بزرگ و ناهمگنی مشهود در کلیت جامعه ایران گردید.
جمهوری اسلامی از فردای استقرارش در ایران با خوانش ماکسیممی از «دین و زیست مومنانه» و متعاقب رسمیت یافتن قرائت «کلان» و اورجینال (Original) از دین، لاجرم اسباب برون ریخت بی ریختی و بی شمایلی هویت فرهنگی بخش های متکثری از بدنه شهروندی در ایران بعد از انقلاب اسلامی را فراهم کرد که بصورت تبعی این اقشار را مبتلابه بحران هویت می کرد.
اتهام سنگین جمهوری اسلامی آن بود که بی هویتی و خانه بدوشی فکری و کولی وشی این بدنه متکثر را عریان کرد.
تا پیش از بهمن ۵۷ این بدنه متکثر به صفت ظاهر و سنت حاکم، مدعیان مسلمانی و سلوک دین ورزانه بودند. یا لااقل خود را بیرون از حلقه اسلام و مسلمانی نمی دانستند. اما نوع دین ورزی ایشان در آرمانی ترین حالت صرفاً در قامت و تراز یک «I.D» برای ایشان موضوعیت و عاملیت داشت. دینی در تراز یک آی دی کارت (Identity Card) که صرفاً در قامت یک «کلیشه فاقد ضمانت اجرا» دین ورزی ایشان را نشانه گذاری و عهده داری مدالیومی می کرد.
شبه مومنانی که با قرائت حسین ابن علی (ع) دین شان تنها لقلقه ای زبانی است.
«انّ النّاس عبید الدنیا والدّین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرّت به معائشهم واذا مُحّصوا بالبلاء قلَّ الدّیّانون»
آدمیان برده دنیایند ودین لقلقه ای است بر زبانشان. تا زندگی شان می چرخد آنرا هم می چرخانند وهمین که پای امتحان پیش آید کمتر کسی در صحنه می ماند. (۱)
خوانشی «مرجئیه گون» از دین و دین ورزی بمثابه یک شعوبیگری مدرن که منجر به بازتولید «کاهل دینی» از جنس جنبش «مرجئه» عصر اموی شد. خوانشی که پیروانش قائل به موخر بودن عمل از ایمان بوده و «ایمان» را در یک تعریف مضیق منحصر به اقراری زبانی دانسته که همین اقرار زبانی بالضروره بسندگی و کفایت ادله رستگاری مومن را دلالت می کند.
وجاهت و اجابتی شبه مومنانه که به اعتبار عدم التفات و باور قلبی به مبانی معرفت اندیشانه دین، فاقد اصالت و رضایت و بالتبع عاری از مانائی و مداومت است! (۲)
بر این منوال پرسش اساسی قبل از آنکه ناظر بر «چیستی مهم ترین بحران دولت باشد» مبتنی بر شان حکومت است و ابتدا به ساکن می بایست پاسخ به این پرسش را یافت که: شأن حکومت چیست؟
مراد از شأن حکومت فانکشن یا کارویژه حکومت است که مطابق آن گوهر حکومت و کارکرد حکومت را نشانه گذاری می کند.
در پاسخ به این پرسش و از میان گزینه های موجود می توان «شأن طبیبانه» یا «شأن طباخانه» را برای هر حکومتی متصور بود.
نگاه طبیبانه به حکومت خوانشی از حکومت را مراد می کند که مبنای مُلکداری در آن «صوابدیدانه» است. قرائتی که طی آن نسبت حکومت با شهروند بمثابه نسبت «پزشک و بیمار» از جنس «طبابت و متابعت» است و «بیمار» صاحب صلاحیتی طبیب برای تشخیص مصلحت خود را برسمیت شناخته و «طوعاً» تن به تشخیص و تجویز طبیب بمنظور تحصیل و تامین مصلحت خود می دهد. ولو آنکه آن تجویز داروئی تلخ یا سُرنگی پر درد باشد.
در نقطه مقابل با چنین خوانشی قائلین به شأن طباخانه حکومت بر این باورند که حکومت بمثابه یک مطبخ است که حکومت در مقام طباخ آن مطبخ تنها موظف و مُلزم به تحصیل و تامین خواست و میل و سفارش طعام مشتری است و تنها شأن متصور برای طباخ در چنان طباخ خانه ای تحصیل تشفی خاطر مشتری از طریق تامین خواست و میل و علاقه مشتری است و این دیگر به طباخ ربطی ندارد که چه غذائی برای مشتری مفیدتر یا مناسب تر است و حکومت در چنین قرائتی تنها التزامش متابعات از خواست شهروندان است.
صرف نظر از خوانش طبیبانه یا طباخانه از حکومت نمی توان این واقعیت را نیز از نظر دور داشت که عطف به ناهمگنی اجتماعی عمیق موجود در ایران حکومت چه شان طبیبانه داشته باشد یا طباخانه در نهایت تحصیل مراد قاطبه شهروندان در چنین جامعه ناهمگنی تعلیق به محال است.
اما قبل از آن نباید این واقعیت را نیز از نظر دور داشت که برخلاف داعیه آقای عبدی شکاف سنتی و مدرن در ایران فاقد وجاهت و موضوعیت است. قدر مسلم در تبیین و تحلیل مسائل اجتماعی نمی توان دچار سانتی مانتالیسم شد و واقعیت های اجتماعی را نمی بایست گریم کرد.
برخلاف باورمندان به شکاف سنتی و مدرن در ایران همه قرائن حکایت از آن دارد که ایران فاقد طبقه مدرن است و چیزی که از آن تحت عنوان طبقه مدرن یاد می شود فی الواقع در عالی ترین سطح یک شبه مدرنیسم شکل گرا است که فهم اش از مدرنیته ناظر بر یک «Gentrification» یا تجمل گرائی و نوسازی فضای فرهنگی مطابق با استانداردهای اعیانی است.
طبقه ای که ناشی از بحران هویت مبتلابه یک خویش کم بینی در مقابل مدرنیته غربی توام با یک شیفتگی هم زمان به همآن مدرنیته است که برون ریخت چنین تعارضی منجر به ریزش حس حقارتی از جنس «ژلوتوفوبیا» در لایه های پنهان این طبقه شده و ناخودآگاه ایشان را می آزارد. (*)
بالغ بر پنج سال پیش نیز خطاب به آقای عبدی متذکر شدم که بیرون از تکلف بدنه منسوب به مدرنیته ایرانی هیچ کدام از شاخص های پنجگانه مدرنیسم اعم از «عقلگرائی» و «فردیت مدرن» و «خودباوری» و «مسئولیت پذیری» و «استقلال فکر» را عهده داری نمی کنند و در تحلیل نهائی طبقه شبه مدرن ایران با طبقات متهم به فرودستی یا سنتی ایران در جمیع شئون اربعه «زعیم سالاری» و «تقدیرگرائی» و «اقتدارگرائی» و «تبارگرائی» هم تباری و هم افزائی می کنند. (۳)
به اعتبار چنین قطب بندی ناراستی و به اقتفای ناهمگنی مُتعین و غیر قابل انکار در جامعه ایران تا اطلاع ثانوی دمکراسی خواست سالار در ایران تعلیق به محال است.
همگنی نیاز اولیه دمکراسی است. اما ناسازگاری و عدم تجانس ساختاری بدنه اجتماعی شبه مدرن ايران با بخش مذهبی که حکومت ایشان را نمایندگی و اقبال می کند بصورت اجتناب ناپذیری هر گونه جنبش های «خواست سالار» را در نقطه تباین با حکومت و طبقه «مصلحت سالار» دین ورز ایران قرار می دهد.
دمکراسی بمثابه آکواريومی است که نمی توان هم زمان ماهی استروژن آب شيرين را در کنار ماهی سالمون آب های آزاد در آن هم جواری کرد. (۴)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ مقاله آی دی لوژی را ببینید
https://bit.ly/2OBZneJ
۲ـ مقاله سکولاریسم نقابدار
https://bit.ly/1f6HoXk
۳ـ مقاله گربه های اشرافی
https://bit.ly/2n7yUsG
۴ـ مقاله حصار در حصار
https://bit.ly/2LW7BzH
(*) ـ ژلوتوفوبیا به معنی ترس از مورد تمسخر یا حقارت قرار گرفتن است. افرادی که دچار ژلوتوفوبی هستند اعتماد به نفس کمتری نسبت به دیگران دارند. آنها این احساس را دارند که انسان های مضحکی هستند و از این که دیگران نیز این موضوع را دریابند ترس دارند. چنین افرادی فاقد اعتماد به نفس بوده و همواره بابت احساس مورد تمسخر قرار گرفتن تلاش برای مخفی کردن وجوه مضحک انگاشته خود دارند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
پاسخ آقای عباس عبدی:
سلام جناب آقای سجادی عزیز
ممنون از این که به نوشته هایم توجه دارید و آن را شایسته پاسخگویی و نقد دانسته اید.
نکته ای را از زاویه خودم عرض کنم که اگر نوشته های جنابعالی ساده تر و عاری از پیچیدگی های موجود باشد حداقل برای من قابل استفاده تر خواهد بود.
با شما موافقم که مدرنتیه یا حاملان ان در ایران ویژگی های عمومی آن را که در غرب دیده شده ندارند ولی این به معنای نفی وجود آن نیست بلکه به معنای نقص وجودی آن است همان طور که حاملان سنت هم این مشکل را دارند.
با احترام عبدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر